سيد هاشم امام جماعت مسجد «سردوزك» بعد از نماز منبر رفتند. در ضمن توصيه به لزوم حضور قلب در نماز فرمودند: روزي پدرم ميخواست نماز جماعت بخواند. منهم جزء جماعت بودم ناگاه مردي به هيئت دهاتي وارد شد. از صفوف عبور كرد تا صف اول و پشت سر پدرم قرار گرفت. مؤمنين از اين كه يك نفر دهاتي در صف اول ايستاده ناراحت شدند. او اعتنايي نكرد و در ركعت دوم در حال قنوت، نمازش را فُرادا كرد و نمازش را به تنهايي به اتمام رساند. همان جا نشست و مشغول نان خوردن شد. چون نماز تمام شد مردم از هر طرف به او حمله و اعتراض كردند او جواب نميداد. پدرم فرمود: چه خبر است؟ گفتند: مردي دهاتي و جاهل به مسجد آمد و در صف اول پشت سر شما اقتدا كرد. آنگاه وسط نماز قصد فُرادا كرده و پس از اتمام نماز، نشسته نان ميخورد. پدرم به آن شخص گفت چرا چنين كردي؟ در جواب گفت: سبب آن را آهسته به خودت بگويم يا در اين جمع بگويم؟ پدرم گفت كه در حضور همه بگو؟ گفت: من وارد اين مسجد شدم به اميد اينكه از فيض نماز جماعت با شما بهرهمند شوم. چون اقتدا كردم، ديدم شما در وسط حمد از نماز بيرون رفتيد و در اين حال واقع شديد كه من پير شدهام و از آمدن مسجد عاجز شدهام، الاغي لازم دارم پس به ميدان الاغ فروشها رفتيد و خري را انتخاب كرديد. و در ركعت دوم در خيال تدارك خوراك و تعيين جاي او بوديد. من عاجز شدم و ديدم بيش از اين سزاوار نيست با شما باشم، لذا نماز خود را تمام كردم اين را بگفت و رفت. پدرم بر سر خود زد و ناله كرد و گفت: اين مرد بزرگي است او را بياوريد: من با او كار دارم. مردم رفتند كه او را بياورند، ناپديد گرديد، و ديگر ديده نشد.[1]
[1] .راهنماي سعادت، ص152.