روزي دو شتر بزرگ و چاق براي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) هديه آوردند.حضرت به اصحاب خود فرمود: آيا كسي هست در ميان شما كه دو ركعت نماز بخواند و در قيام و ركوع و سجود و وضو و خشوع اهتمام به امور دنيا نداشته و در قلب او فكر دنيا نبوده باشد تا من يكي از اين دو شتر را به او بدهم؟ كسي جواب نگفت. سه مرتبه اين جمله را فرمود. كسي جواب او را ند اد مگر علي بن ابيطالب (عليه السلام) برخاست و عرض كرد يا رسول الله من ميخوانم و از اول نماز تا آخر چيزي از دنيا به خاطرم راه نداده فكر دنيا را نميكنم.
رسول خدا: بخوان. علي نماز را خوانده و تمام كرد. جبرئيل نازل شد و عرض كرد يا رسول الله يكي از دو شتر را به علي بده.
رسول خدا: من با علي شرط كرده بودم چيزي از دنيا به قلبش راه ندهد ولي علي در سلام نماز به خاطرش آورد من كدام يكي را بگيرم بزرگش را يا چاقش را.
جبرئيل: يا محمد خداوند ميفرمايد كه علي فكر ميكرد بزرگ را بگيرم يا چاقرا گرفته قرباني كنم و در راه خدا صدقه بدهم و اين فكر علي در سلام نماز براي خدا بود، نه براي دنيا. رسول خدا يك شتر از آن دو شتر را به علي (عليه السلام) داد.[1]
[1] . مناقب، ج1، ص302.