مامورينى كه محافظ مدرّس بودند، ابتدا از نزديك شدن به آقا، بر حذر داشته مى شدند. ولى پس از چندى از مريدان و حاميان آقا مى گرديدند. آنها در ظاهر حالتى خشن به خود مى گرفتند تا شك ماموران شهربانى را بر نيانگيزند و در حقيقت يار و پرستار با وفاى او بودند. نيروهاى مخصوص و جاسوسان وقتى كه از اين روابط مطلع مى شدند ماءمورين را به جاى ديگر انتقال مى دادند و عده اى ديگر را به جاى آنها مى آوردند. ولى طولى نمى كشيد كه تازه واردين هم به ايشان علاقمند مى شدند و تحت تاثير روح بزرگ و كمالات معنوى مدرّس قرار مى گرفتند. از اين رو است كه هر سه ماه يكبار ماءمورين را تغيير مى دادند. يكى از زندانبانان گفته بود: روزى كه به قلعه خواف آمدم چندان آشنايى با آقا نداشتم . بعد از چندى فهميدم كه چه سيّد بزرگوارى است ، يك روز سؤال كردم : آقا براى شما اين نان و ماست و خوراك بادمجان كافى است ؟ اجازه بدهيد تا غذاى بهترى برايتان تهيه كنيم ؟ آقا پاسخ داد:
به نان خشك قناعت كنيم و جامه دلق
كه بار منّت خود بِه كه با منّت خلق
وقتى مدرّس وضو مى گرفت و به نماز مى ايستاد، مامورين زندان سعى مى كردند خود را سريعاً به آقا برسانند و در نماز او شركت كنند.[1]
[1] . مدرّس مجاهدى شكست ناپذير، ص 214، داستانهاى مدرّس ، ص 309 و 310.