بعضى از افراد مى گويند: حتماً بايد مبل و صندلى و فرش باشد. حالآنکه ما از خاكيم و بايد با خاك مأنوس باشيم. بدنمان هم در آخر به خاك برمى گردد. خاكى بودن نشان فروتنى و تعين و تشخص داشتن است. يكى از صفات برجسته بچه ها همين است؛ واقعاً براى خودشان تعين و تشخصى قائل نيستند. اما غرور و تعين و تكبر دامن بزرگ ترها را گرفته است. براى خودشان شخصيتى خيالى قائل اند. بچه ها راحت روى زمين مى نشينند، روى زمين بازى مى كنند، با آب و گِل مأنوس اند و دنبال تشريفات و تعينات نيستند. ان شاءالله ما هم مثل بچه ها راحت باشيم. اسير اين عناوين و تشخصات كاذب و خيالى نباشيم. اين ها همه اعتبارى و از بين رفتنى است. حقيقت و واقعيت ندارد.
تواضع و فروتنی
گاهى كه مى خواهند از كسى تعريف كنند، مى گويند: فلانى خيلى خاكى است؛ يعنى متواضع و فروتن است، پز و افاده ندارد، قيافه نمى گيرد، خيلى افتاده است.
افتادگى آموز اگر طالب فيضى هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است
انسان هاى افتاده و خاكى مورد لطف و عنايت خداوندند و فيوضات الهى به سوى آنان سرازير است. همان طور كه فيض و عنايت خداوند را به سوى خودشان جلب مى كنند، خود منشأ فيض و بركت خواهند بود.
آيا ديده ايد كه از سنگ سخت گُل و سبزه و زيبايى ها برويد؟ گل هاى رنگارنگ و زيبا همه از خاك مى رويد؛ چون خاك نرم و انعطاف پذير است. هم باران رحمت الهى را مى پذيرد و در خود جاى مى دهد و هم منشأ رويش زيبايى هاست. اما سنگ سخت نه چيزى را مى پذيرد و نه چيزى از او مى رويد.
در بهاران كى شود سرسبز سنگ خاك شو تا گل برويد رنگ رنگ
كسانى كه به دنبال تعينات دنيوى، كبريا و تشخص و عناوين كاذب اند و گمان مى كنند برتر از ديگران اند، نه پذيرش دارند و نه رويش.
چنين نقل كرده اند كه خداوند متعال يك جمله با واژه فارسى سخن گفت و فرمود: «چه كنم با اين مشت خاك، جز اين كه او را بيامرزم!» [1] جسم ما و تكوّن آن از خاك است.[2] ما از خاكيم و به سوى خاك بازمى گرديم. اگر خاكى بودن خودمان را حفظ كنيم، مسلماً مورد لطف و نظر خداى متعال قرار مى گيريم و مورد محبت مردم هم واقع مى شويم؛ چون مردم هم افراد خاكى را دوست دارند؛ افرادى بى آلايش، بى تكبر، بى تعين، كسانى كه براى ديگران قيافه نمى گيرند و افتاده حال اند.
اگر خاكى باشيم، لطف و فيض و عنايت حق را دريافت مى كنيم و محبوبِ عزيز خدا، يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى شويم؛ چون يكى از خصلت هايى كه كودكان را محبوب پيامبر قرار داده است؛ همين خصلت خاكى بودن است.
رو به سوى خاك
ما از خاكيم و بايد رو به سوى خاك باشيم. يعنى رو به پايين و افتاده حال باشيم. سربلندى و علو مال ما نيست. بنده بايد در برابر عظمت خداوند سرافكنده باشد. اين خصلت خاك و خاكى هاست، اما آتش و آتشى ها هميشه به دنبال علو و برترى طلبى اند. شيطان هم گفت: من از آتش خلق شده ام.[3] به همين دليل ملعون و مطرود درگاه خداوند شد.
بزرگوارى مى فرمود: در اين عالم اگر كسى خودش را بگيرد، او را رها مى كنند، اما اگر خودش را ول كند، او را مى گيرند و در آغوش مى كشند و مورد لطف و عنايت قرار مى دهند. خاك چون خودش را نمى گيرد، مورد لطف و عنايت است، اما آتش كه خودش را مى گيرد و به دنبال علو و برترى است، همچون شيطان او را رهايش مى كنند. جسم ما از خاك خلق شده است، دوباره به خاك برمى گردد و باز هم در روز قيامت از همين خاك سر بيرون مى آورد.
مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اُخْرى؛[4]
ما شما را از زمين آفريديم؛ و در آن بازمى گردانيم، و بار ديگر (در قيامت) شما را از آن بيرون مى آوريم!
در روايت آمده است : وقتى ابن ملجم ملعون آن جنايت بزرگ را انجام داد و فرق اميرالمؤمنين عليه السلام را شكافت، آن حضرت فرمودند: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ؛ سوگند به پروردگار كعبه كه رستگار شدم!»و در محراب افتادند و خاك بر سر خود ريختند و همين آيه را تلاوت فرمودند:
مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اُخْرى.[5]
از اميرالمؤمنين عليه السلام در باره تأويل دو سجده پرسيدند: فرمودند: «سجده اول كه سر بر خاك مى گذارى، اشاره به اين است كه خدايا، مرا از خاك آفريدى. هنگامى كه سر از سجده برمى دارى، يعنى مرا از خاك بيرون آوردى. در سجده دوم كه سر بر خاك مى گذارى، اشاره به اين است كه ما را دوباره به خاك بازمى گردانى. هنگامى هم كه سر از سجده برمى دارى، يعنى دوباره ما را از خاك مبعوث مى كنى.»[6] اِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَاللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ؛[7] مَثَل عيسى در نزد خدا، همچون آدم است كه او را از خاك آفريد.
حقيقت انسان
نطفه ما هم از خاك نشأت گرفته است. بايد با خاك مأنوس و خاكى باشيم. حاج آقاى دولابى مى فرمودند: اين قدر به فكر بدن خود نباشيد، به فكر جان و روح و حقيقت خودتان باشيد! مى فرمودند: بدنى كه بعد از اين خاك خواهد شد، الآن هم آن را خاك حساب كنيد. بدن همه، جز اولياى خدا خاك خواهد شد.
بدن انسان به منزله مركب و سوارى اوست و تا مدتى همراه ماست. بايد به فكر راكب، يعنى روح و جان خودمان باشيم. مى فرمودند: يك وقتى ما با خدا بوديم و تعين و تشخصى نداشتيم. در هر عالمى كه ما را سير دادند لباس مخصوص همان عالم را بر ما پوشاندند؛ مثلاً در عالم ذرّ، ذرات ريز بوديم، در عالم اشباح، شبح بوديم، در عالم صلب پدر، ذرات ريز در صلب پدر بوديم، در عالم رحم مادر، به صورت جنين تجلى پيدا كرديم، در عالم دنيا به صورت اين جسم خاكى ظهور كرديم ؛ در عالم برزخ در قالب مثالى و در قيامت و بهشت نوع ديگر از لباس بر تنِ جانِ مى پوشانند كه ما حقيقت آن را نمى دانيم.
وَ نُنْشِئَكُمْ فى مالا تَعْلَمُونَ؛[8] و شما را در جهانى كه نمى دانيد، آفرينش تازه اى مى بخشيم.
حقيقت آن جهان را جز معصومين و اولياى خدا درك نمى كنند. لباس عالم دنيا همين لباس خاكى است. نوع مردم اين جسم خاكى را با حقيقت خودشان اشتباه مى گيرند. به جاى اين كه به فكر حقيقت و روح و جان خود باشند، تنها به دنبال پرورش جسم و پروار كردن آن هستند و هميشه غصه بدن ودنيا و لذايذ زودگذر دنيا را مى خورند. اين قدر به فكر كاه و جو مركب خود كه همان لذايذ جسمانى است نباشيم!
لباس عاريت
اواخر عمر مرحوم آيت اللّه بهاءالدينى بود. خدمتشان رسيديم. ايشان به خاطر سكته هايى كه كرده بودند با زحمت صحبت مى كردند. سخنان ايشان هميشه بسيار پخته و عميق و پر مغز و كوتاه بود. معمولاً سخنانشان محصول تفكرات مدت هاى طولانى از عمر پر بركتشان بود. در آن مجلس يك شعر زيبا از يكى از شعراى عرب زبان خواندند و توضيح دادند:
يا خادِمَ الْجِسْمِ كَمْ تَسْعى لِخِدْمَتِهِ فاَنْتَ بِالنَّفْسِ لا بِالْجِسْمِ اِنْسانٌ
يعنى اى كسى كه خدمتگزار جسم و بدن خويش هستى، چقدر براى اين بدن سعى و تلاش مى كنى؛ در حالى كه انسانيت تو به روح و جان توست، نه به اين جسم خاكى. اين جسم خاكى لباس اين دنياى ماست. بايد بيش از آنچه به مركب و جسم خود مى پردازيم و به فكر آنيم، به فكر راكب و روح و جان خود باشيم و آن را به مقصد برسانيم. بايد به فكر تعالى و پرورش روح و جان خود باشيم؛ كه حقيقت ما همين است.
اين جسم را بايد بگذاريم و برويم. چند روزى اين لباس خاكى را به جانِ تن داريم. اين لباس خاكى، لباس عاريت است و اين مركب جسم، مركب عاريت است. در اختيار ما قرار داده اند تا جان و روح و حقيقتمان را به مقصد برسانيم. روزى همه را از ما مى گيرند و بايد آن را رها كنيم و برويم. اين جسم و تن حقيقت ما نيست تا همه سعى و تلاشمان را براى آن صرف كنيم و همه همتمان متوجه آن باشد. بايد روى حقيقت خويش سرمايه گذارى كرد.
در سراى مردمان خانه مكن
مولانا در اين باب مثال زيبايى دارد. مى گويد: شخصى اموال و ثروت هنگفتى داشت. همه را در زمينى مصرف كرد و خانه بسيار مجللى ساخت. بعد از آن فهميد كه اين زمينى كه روى آن سرمايه گذارى كرده و آن را آباد ساخته است، مال او نبوده است. در زمين ديگران سرمايه گذارى كرده است. در حقيقت همه سرمايه خود را هدر داده است. سرمايه عظيمى را كه در آنجا به كار برده است، بايد بگذارد و برود؛ چون عمارتى را كه ساخته است قابل انتقال به جاى ديگرى نيست.
مى گويد مَثَل كسانى كه در اين دنيا همه سرمايه خود را صرف جسم خاكى خود مى كنند، همين است. كسانى كه هميشه به فكر خوراك و پوشاك و مسكن و شهوات و لذايد جسمى و جنسى هستند، و همه همت و توجهشان جسم و تن است، در حقيقت در زمين ديگران سرمايه گذارى كرده اند.
حقيقت، مربوط به روح و جان است، جسم و تن هم براى تعالى روح است. بايد به اندازه اى كه در تعالى روح و جان ما نقش دارد به آن توجه داشت. محور تلاش و همت انسان بايد روح و جانش باشد. بايد در آنجا سرمايه گذارى كرد. مولانا پس از اين مثال مى گويد:
در سراى مردمان خانه مكن كار خود كن كار بيگانه مكن
كيست بيگانه تن خاكى تو كز براى اوست غمناكى تو
خويشتن يابى
بايدخودمان را پيدا كنيم و به خودمان توجه داشته باشيم. بسيارى از ما خودمان را گم كرده ايم. خودمان را اشتباه گرفته ايم. بعد از اين مى فهميم كه چه اشتباه بزرگى كرده ايم. به قول حافظ :
فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد شرمنده رهروى كه عمل بر مجاز كرد
يك وقت مى بينيم كه عملمان همه «هباءً منثوراً»است. پودر و نابود شده است.
وَ قَدِمْنا اِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناه هَباءً مَنْثُوراً؛[9] و ما به سراغ اعمالى كه انجام داده اند مى رويم، و همه را همچون ذرات غبار پراكنده در هوا قرار مى دهيم.
در آن وقت مى فهميم كه سرمايه گذارى ما بى جا بوده است. روى چيزى سرمايه گذارى كرده ايم كه فانى و از بين رفتنى است. چيزى كه بى ارزش و پوچ و در معرض فنا و نيستى است.
پدر خاك
يكى از نام هاى اميرالمؤمنين عليه السلام ابوتراب است؛ يعنى پدر خاك. اين كنيه را پيامبر خدا به اميرالمؤمنين عليه السلام عطا كرد. در روايت آمده است: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ديدن اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند. ديدند كه آن حضرت در خانه روى خاك خوابيده است ـ اميرالمؤمنين عليه السلام تعينى نداشتند، روى زمين استراحت مى كردند. ـ وقتى پيامبر با اين صحنه مواجه شدند، نشستند و خاك از لباس آن حضرت تكاندند و فرمودند: «قُمْ فِداكَ اَبى وَ اَمّى يا اَبا تُرابٍ؛[10] بلند شو، پدر و مادرم فداى تو، اى ابوتراب!»
از ابن عباس پرسيدند: چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را ابوتراب ناميد؟ پاسخ داد:
لاَِنَّهُ صاحِبُ الاَْرْضِ وَ حُجَّةُ اللّهِ عَلى اَهْلِها بَعْدَهُ وَ بِهِ بَقائُها وَ اِلَيْهِ سُكُونُها؛[11] زيرا على عليه السلام صاحب زمين و پس از پيامبر خدا حجت خدا بر اهل زمين است. بقا و پايدارى زمين به خاطر وجود اوست و آرامش زمين از اوست.
پرورنده زمين
اميرالمؤمنين صاحب و پرورش دهنده زمين است؛ چنان كه خداوند در قرآن فرموده است:
وَ اَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُور رَبِّها؛[12] و زمين به نور پروردگارش روشن مى شود.
امام صادق عليه السلام در باره اين آيه فرمودند: «رَبُّ الاَْرْضِ اِمامُ الاَْرْضِ؛[13] پروردگار زمين، امام زمين است.» يعنى ربّ در اينجا به معناى امام است. و در جاى ديگر فرمودند :
اِنَّ قائِمَنا اِذا قامَ اَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَاسْتَغْنَى الْعِبادُ عَنْ ضَوْءِ الشَّمْسِ وَ نُورِالْقَمَرِ وَذَهَبَتِ الظُّلْمَةُ؛[14] بى گمان آن هنگام كه قائم ما قيام كند، زمين به نور پروردگارش مى درخشد و بندگان خدا از درخشش خورشيد و نور ماه بى نياز مى گردند و ظلمت و تاريكى رخت برمى بندد.
بنابراين ربّ الارض امام زمان است. و ربّ به معناى مربى و پروش دهنده است. اين است كه در زيارت آل يس چنين مى خوانيم:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا داعِىَ اللّهِ وَ رَبّانِىَ آياتِهِ؛[15] سلام بر تو اى دعوت كننده به سوى خدا و اى مربى آيات خداوند.
امام معصوم به اذن الهى مربى همه آسمان ها و كهكشان ها و از جمله كره زمين است.
در آرزوى خاك
على عليه السلام ابوتراب است؛ يعنى پدر خاك. هنگامى كه فضاى قيامت ظاهر مى شود و انسان ها دستاورد اعمال خويش را مشاهده مى كنند. در آن هنگام انسان كافر آرزو مى كند كه «اى كاش من خاك بودم.»
يَوْمَ يَنْظُرُالْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَيَقُول الكافِرُ يالَيْتَنى كُنْتُ تُراباً.[16]
يعنى اى كاش در دنيا نبودم و به صورت انسان خلق نمى شدم تا الآن گرفتار عذاب الهى باشم. يا اى كاش امروز مبعوث نمى شدم و شاهد اين سرافكندگى نبودم. اين معناى ظاهر آيه است. اما ابن عباس از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در معناى اين آيه چنين روايت مى كند:
از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: إذا كانَ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ رَأَى الْكافِرُ ما اَعَدَّ اللّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى لِشيعَةِ عَلِىٍّ مِنَ الثَّوابِ وَالزُّلْفى وَالْكِرامَةِ قالَ: يا لَيْتَنى كُنْتُ تُراباً ـ يَعْنى مِنْ شيعَةِ عَلِىٍّ ـ وَ ذلِكَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنى كُنْتُ تُراباً»؛[17] زمانى كه قيامت بر پا مى شود و كافر آنچه را كه خداوند تبارك و تعالى از پاداش و منزلت و كرامت براى شيعه على عليه السلام مهيا نموده است مى نگرد، مى گويد: اى كاش من تراب (= خاك) بودم ـ يعنى شيعه على بودم ـ و اين همان فرموده خداوند عزوجل است كه مى فرمايد: «و كافر مى گويد: اى كاش من تراب بودم».
مرحوم مجلسى در بيان اين روايت مى فرمايد: ممكن است بگوييم: اميرالمؤمنين را ابوتراب ناميده اند به خاطر اين كه شيعيانش از بس در برابر او خاضع و منقادند و فرمانبردار اوامر او هستند، آنان را تراب ناميده اند. يعنى كسى كه نهايت خضوع و فروتنى را دارد. و در اين آيه كافر مى گويد: اى كاش من هم مثل شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام در برابر آن حضرت همانند تراب خاضع بودم. بنابراين اميرالمؤمنين كه صاحب اختيار و سيد و بزرگ شيعيان است، ابوتراب است، يعنى پدر خاك و پدر شيعيان.
ما يك مشت خاكيم و صاحب اين خاك هم ولىّ خدا، اميرالمؤمنين عليه السلام است. اى كاش خاك باشيم و زير سايه پدر عزيزمان پرورش يابيم و به مقصد نائل شويم.
________________________________________
[1]عنوان الكلام، ص 109.
[2]«هُوَ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ؛ او كسى است كه شما را از خاك آفريد.»(سوره غافر، آيه 68 ).
[3]قالَ ما مَنَعَكَ اَلاّ تَسْجُدَ اِذْ اَمَرْتُكَ قالَ اَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طينٍ؛ خداوند (به ابليس) فرمود: «در آن هنگام كه به تو فرمان دادم، چه چيز مانع تو شد كه سجده كنى؟» گفت: «من از او برترم ؛ مرا از آتش آفريدى و او را از گِل!» (سوره اعراف، آيه 7).
[4]سوره طه، آيه 55 .
[5]منتهى الامال، ج 1، ص 329.
[6]قالَ رَجُلٌ لاَِميرِالْمُؤْمِنينَ عليه السلام : يَابْنَ عَمِّ خَيْرِ خَلْقِ اللّهِ ما مَعْنَى السَّجْدَةِ الاُْولى؟ فَقالَ: تَأْويلُهُ «اَللّهُمَّ اِنَّكَ مِنْها خَلَقْتَنى» يعنى مِنَ الاَْرْضِ وَ رَفْعُ رَأْسِكَ «وَ مِنْها اَخْرَجْتَنا» وَ السَّجْدَةِ الثّانيَةُ «وَ اِلَيْها تُعيدُنا» وَ رَفْعُ رَأْسِكَ مِنَ الثّانِيَةِ «وَ مِنْها تُخْرِجُنا تارَةً اخُرْى». (علل الشرايع، ص 336 ؛ هشت در بهشت، ص 143).
[7] سوره آل عمران، آيه 59 .
[8] سوره واقعه، آيه 61 .
[9] سوره فرقان، آيه 23 .
[10] علل الشرايع، ص 155 ؛ بحارالأنوار، ج 35، ص 50 ، ح 3 .
[11]علل الشرايع، ص 156 ؛ بحارالانوار، ج 35، ص 51 ، ح 4 .
[12]سوره زمر، آيه 69 .
[13]تفسير قمى، ج 2، ص 224 ؛ تفسير صافى، ج 4، ص 331 .
[14]ارشاد، ج 2، ص 356 ؛ تفسير صافى، ج 4، ص 331.
[15] مفاتيح الجنان، زيات آل ياسين.
[16]سوره نبأ، آيه 40 .
[17]علل الشرايع، ص 156 ؛ بحارالأنوار، ج 35، ص 51 ، ح 4