«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللَّهِ أَبَدا مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ [لِزِيَارَتِكَ ] السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ [وَ عَلَى أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ] وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ»[1]
«قال الله تبارک و تعالی: وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ»[2]
وقتی دل شیدایی مـی رفت به بـستـان هـا بی خویشتنش کـردی بـوی گل و ریحان ها
گه ناله زدی بلبل گـه جـامـه دریـدی گل بـا یـاد تـو افـتـادم از یـاد بـرفـت آن ها
ای ذکر تو بر لبها وی یـاد تـو دردلهـا وی شورتو درسرها وی سر تودرجان ها
تاخـار غـم عـشـقـت آویـخـتـه در دامـن کوتـه نـظری بـاشـد رفـتـن به گـلسـتان ها
آن راکه چـنین خاری که از پـا در انـدازد بایدکه فرو شـوید دسـت از هـمـه درمـان ها
بندگی؛ راه دوستی با خدا
دوست خدا شدن، بالاترین مرحله سیر یک انسان است. یکی از چیزهای که باعث می شود؛ انسان دوست خدا بشود؛ بندگی است. انسان برای عبادت و بندگی خلق شده؛ و بندگی هم وقتی است که معرفت باشد. و معرفت هم مقدمه است برای محبت که عبادت های ما وقتی منشاء اثر خواهد بود که همراه با محبت باشد
اقسام عبادت خدا
امیر المومنین فرمود: «مَا عَبَدْتُكَ طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ وَ لَا خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك»[3]خدایا من به خاطر ترس از آتش جهنم تو را عبادت نمی کنم؛ که این عبادت برده ها است که بخاطر ترس اطاعت از مولایشان می کنند و به خاطر طمع به بهشت و به پاداش عبادت نمی کنم؛ که این عبادت تجاری است بلکه به خاطر محبت تو، به خاطراین که تورا لایق عبادت یافتم؛ تو را عبادت می کنم. تا زمانی که انسان خدارا دوست نداشته باشد هر کاری خیری هم که می کند یا به خاطر ترس انجام می دهد یا به خاطر طمع انجام می دهد. گفت:
طاعتی کان بهر امید است و بیم خود پرستی باشد ای مرد سلیم
بیهودگی عبادت از روی ترس
یک مراحلی ترس خوب است. خداهم جهنم را برای همین درست کرده است. ولی مرحله بالاتر این است من به خاطر محبت به خدا عبادت می کنم. اما بعضی ها با ترس از جهنم راه می افتند ولی نباید همیشه توی کلاس ترس ماند. یک بنده خدایی میگفت که حاج آقا یک بنده خدایی مهمان من شد گفت: من هی تُک پا برایش می زدم که فلانی بلند شو نمازت را بخوان. خلاصه دید که من نمی گذارم که بخوابد با زور بلند شد. من هم مواظب بودم که ببینم نماز را می خواند یا نه. گفت: خلاصه این رفت وضو گرفت و آمد اذان و اقامه گفت می خواست نیت کند گفت: دو رکعت نماز میخوانم از ترس صاحب خانه قربة الی الله. می گفت: این نماز از صد تا فحش برایم بدتر بود.
اهمیت نیت در اعمال عبادی
می گویند: در زمان یکی از خلفا یک نفر نماز را خیلی سر سری می خواند. شتابان خواند و تمام شد. خلیفه گفت: چند تا شلاقش بزنید. گفت این چه نمازی است که خواندی؟ رفت یک وضوی آب داری گرفت؛ خیلی پیاز داغ قاطی کرد و نمازی با آب و تاب خواند. خلیفه گفت: این نماز خوب بود یا اولی خوب بود؟ گفت: اگر درست جواب بدهم من را تنبیه نمی کنی؟ گفت نه. گفت: راستش را بخواهی نماز اولی من بهتر بود. گفت: چرا؟ گفت: آخر من نماز اولی را بخاطر خدا خواندم ولی دومی را بخاطر تو خواندم. انسان نیتش خیلی مهم است. خلاصه تو دین ما بعضی جاها باید تنبیه کرد. بعضی جاها هم باید تشویق کرد. مثلا مصرف زکات یکی از جاهایش دادن به دشمنان به کافران است؛ مثلا مشکلات مادی دارند حل کنی بعد می آیند می بینند عجب مکتب خوبی است؛ تا آخر می مانند.
امر به معروف از روی محبت
یک مواردی است که باید کارهای تبلیغی کرد. با آدم بی نماز چه جوری رفتار کنی؟ مثلا روایت داریم که اگر یک لقمه به آدم بی نماز کمک کنی؛ مثل این که هفتاد تا پیامبر را کشتی. این روایت معنی دارد؛ معنایش این است که اگر به آدم بی نماز به خاطر بی نمازیش کمک کردی مثل این است که هفتاد تا پیامبر را کشتی. اما اگر برایش طعام میدهی محبت می کنی که بیاید نماز خوان باشد این مثل این است که هفتاد تا پیامبر را زنده کردی. یکی از اشتباهات ما این است که معنی احادیث را درک نمی کنیم مواظب باشیم که امر به معروف های ما از روی محبت و عاطفه باشد. یک کاری نکنیم که طرف از همه چیز زده بشود.
نماز، مهمانی خدا
مرحوم دولابی (ره) می فرمودند: که این نماز خیلی چیز قیمتی است قبل از نماز خودتان را آماده به نماز بکنید. شما مهمانی می خواهی بروید چقدر خودتان ر آماده می کنید؟ وقتی می خواهید به مهمانی خدا بروید باید خودتان را آماده کنید. نه این که بدون هیچ مقدمه ای الله اکبر بگویید. تا بخواهی حضور قلب پیدا کنی می بینی نمازت تمام شده است. انسان می خواهد به دیدن خود خدا برود سعی کنیم که به این نماز یک کمی دل بدهیم مرحوم علامه قاضی(ره) استاد آیت الله بهجت(ره) می فرمودند: که من ریشم را گرو می گذارم اگر کسی نمازش را درست کند با حضور قلب بخواند مشکلاتش حل می شود. اگر کسی پنج مرتبه در شبانه روز به حمام برود آیا چرک در بدنش میماند؟ نماز معراج است.
شرط دیدار با خداوند
مرحوم آیت الله انصاری همدانی از آن شخصیت های است که می گویند: هر ده قرن یکی مثل ایشان بروز و طلوع می کند. خیلی شخصیت فوق العاده بوده است استاد مرحوم حاج آقای دولابی آیت الله دستغیب و خیلی از بزرگان بوده است. یکی از شاگردان ایشان می فرمود: به خدمت آقای انصاری عرض کردم که آقا می شود به خدمت امام زمان برسیم. فرمود: عجب سئوالی می کنید؛ خدمت خود خدا می شود رسید؛ خدمت امام زمان(عج) نمی شود رسید. نماز یعنی این که خدمت خود خدا می رسی معراج یعنی این که از همه چیز کنده بشوی. روحت به سوی خدا پرواز کند. مرحوم دولابی سفارش میکردند هیچ وقت با عجله و شتاب نماز نخوانید. مکتب ما هم دستورش این است که اول گرفتاری که داری که فکرت را مشغول می کند برطرف کن؛ بعد با خیال راحت مشغول به نماز شو.
لطف خدا به انسان وظیفه شناس
مرحوم آقای انصاری فرموده بود: من یک موقعی داشتم دعا می خواندم اوج دل شکستگی و حال دعا بودم. خانم من مریض بود گفت: آقا برای من آب بیاور یا دارو بیاور حالا که ما این همه امن یجیب گفتیم و دعا کردیم آمدیم بالای کوه اگر من بروم دنبال آب و دارو این حال می پرد اما ما باید نوکر حال نباشیم به قول یک بزرگی که می فرمود: خیلی ها نوکر زمان هستند نه نوکرخدا. گفت: من دیدم وظیفه ام این است که الان بروم به خانمم دارو و آب بدهم گفت دعا را ول کردم و رفتم به خانمم محبت کردم. بعدش خداوند عنایات و الطافی را به سر من ریخت که ما فوق آن حالات بود.
وقت ملاقات با خدا
قبل از نماز کارهایت را شسته و رفته کن بعد نماز بیا. قبل از نماز ده دقیقه زودتر بیا استغفار بکن؛ دو رکعت نماز بخوان؛ دعا بخوان؛ مرحوم دولابی می فرمودند: که قبل از نماز یک چند دقیقه ای بنشین اخم هایت را باز کن می فرمودند: ما آدمهای مذهبی هر چی گریه و ناله داریم اخم و تخم داریم پیش خدا و امام زمان میاوریم. ولی هر وقت سرحالیم و کیفوریم می رویم با رفیق و همسایه و فامیل میگوییم و می خندیم. یعنی خوشحالیهایمان را با مردم تقسیم کردیم و ناخوشیهایمان را به خدا این واقعا بی انصافی نیست؟ هر وقت کیفوری شنگولی برو با خدا گپ بزن. برو با امام ها گپ بزن.
تقسیم شادیها با اهل بیت علیهم السلام
مرحوم دولابی می فرمودند: من یک وقت به مشهد مشرف شدم یک پیرمردی به من رسید گفت: فلانی من از این امام رضا(علیه السلام) خیلی ناراحت هستم. گفتم: چرا؟ گفت: یک هفته آمده ام امام رضا(علیه السلام) حاجت من را نمی دهد. گفتم: خیلی بی انصافی تو هر وقت گرفتار می شوی در خانه امام رضا(علیه السلام) می آیی. هر چی گریه داری برای امام رضا(علیه السلام) می آوری. خوشی هایت را هم می آوری که با امام رضا تقسیم کنی؟ گفت من این ها را که گفتم صورتش یه هو باز شد؛ دید راست می گویم با تبسم برگشت به حرم رفت. برگشت گفت: آقا من حاجتم را گرفتم.
ای برادر تو همان اندیـشه ای ما بـقی خـود اسـتـخـوان و ریـشـه ای
گر بود فکر تو گل تو گلشنی بیا تا گل برافشانیم وگل درساغراندازیم
حضور قلب در نماز
اخم هایت را باز کن بگو خدایا دوستت دارم. آن وقت ببین عبادت هایت چه قدر با ارزش و تاثیر گذار می شود. ما وقتی پای فیلم و فوتبال می نشینیم چقدر حضور قلب داریم ده بار هم صدایمان می کنند متوجه نمی شویم کاش یک دهم این حضور قلب را در نماز داشتیم. یک آقایی معمار بود نجف رفته بود. گفت: ما برویم دو رکعت نماز با حضور قلب در حرم امیر المومنین بخوانیم به حرم که رسید دید یک طرف گلدسته خراب شده است رفت تو و ایستاد به نماز یکدفعه به فکرش رسید که این گلدسته چقدر مصالح می خواهد که اگر می خواهد چقدر معماری می خواهد یه هو دید که دارد سلام نماز را می گوید یک گلدسته درست کرده است. ما روایت داریم: از نماز مقداریش قبول می شود که در آن حضور قلب است.
داستانی در باره حضور قلب در نماز
آیت الله دستغیب یک کتاب زیبایی به نام داستان های شگفت دارد. داستان های واقعی در این کتاب آورده است. یکی از داستان های جالب آنجا آورده این است: یکی از طلبه های شیراز گفت: در یکی از مساجد، پشت سر پدرم برای نماز رفتم. یکدفعه دیدم یک پیرمردی با لباس های رعیت آمد؛ در صف اول پشت سر آقا ایستاد. می گفت: پدرم هم آمد رفت تو محراب نماز را شروع کرد. رکعت اول که پدرم نماز را شروع کرد؛ به آخر های سوره حمد که رسید این آقا نیت فرادا کرد؛ بقیه نماز را خودش خواند. این مقدس ها چشم غره می رفتند؛ که اگر نماز تمام بشود حسابت را می رسیم. بعد از این که نمازش را هم تمام کرد سفره اش را پهن کرد و شروع به غذا خوردن کرد. پدرم سلام نماز را که داد یک وقت دید؛ داد و غال و جنجال شروع شد پدر ما رویش را برگرداند گفت چی خبر است جریان را به پدرم گفتند. آقا رو کردند به این بنده خدا گفت: چرا همچین کاری کردی؟ گفت آقا بلند بگویم یا یواش؟ آقا احتیاط کرد؛ گفت یواش بگو. آمد در گوش آقا گفت که من داشتم رد میشدم دیدم نماز جماعت است؛ گفتم: چه بهتر که نمازم را بخوانم. هر چی هم که به آقا نزدیک تر باشی ثوابش بیشتر است. شما که الله اکبر را گفتی داشتی سوره حمد را که می خواندی به این فکر می کردی که من دیگر پیر شدم خانه مان هم از مسجد دور است باید بروم از میدان الاغ فروش ها الاغ بخرم دیدم داری الاغ می خری گفتم: من به کسی اقتدا کردم که من را ببرد پیش خدا نه این که ببرد میدان الاغ فروش ها نمازم را تمام کردم دیدم گرسنه ام سفره ام را پهن کردم که غذا بخورم. سفره اش را بست و بیرون از مسجد رفت آقا گفت که برید پیداش کنید راست می گوید اون از دل من خبر داد رفتند هر چی گشتند پیدایش نکردند.
ای برادر تو همان اندیشه ای ما بقی خود استخوان و ریشه ای
شرط قبولی عبادت
روایت میفرماید: خدا به ظاهرعمل شما نگاه نمی کند؛ بلکه به دلت و به باطن عملت نگاه می کند هر چی حساب دارد در نمازش انجام میدهد. انشا الله توی نمازهایمان بوی محبت باشد. عبادت اگر تویش محبت باشد یعنی بی طمع و بی غرض باشد اون عبادت ها قطعا قبول است. پیامبر فرمود: نماز قیام و قعود نیست. «ولکن الصلاة اخلاصک و ان ترید بها وجه الله»
مقام خادم مجلس امام حسین علیه السلام
عرضم تمام امشب قدر این گریه ها عزاداری ها و خدمتگزاریهای در خانه اهل بیت را بدانید. یکی از مداح ها می گفت: در مشهد یک آدم ثروتمندی افتخارش این بود؛ که در مجلس امام حسین(علیه السلام) چایی ریز امام حسین(علیه السلام) بود. برید در دفتر نوکرهای امام حسین(علیه السلام) اسم نویسی کنید. گفت: چهار تا پسر داشت اواخر عمر مریض بود از خانه بیرون نمی توانست بیاید. هر شب یکی از پسر هایش پیشش می رفتند. پرستاریش را می کردند یکی از پسرهایش می گفت: من شب آخر که پیش پدرم بودم؛ دیدم که پدرم بی قراری می کند. هر چی گفتم: دکتر بیارم گفت: نه بابا جان کار ما از این ها گذشته است. گفتم: بابا جان دوست داری ببرمت حرم امام هشتم(علیه السلام) گفت: من یک عمری در خانه این ها بودیم حالا این ها باید بیایند به ما یک سری بزنند : من حس می کنم این شب ها پایان عمر من است. من شصت سال چایی ریز امام حسین(علیه السلام) بوده ام من منتظرم اربابم امام حسین(علیه السلام) به من سرکشی بکند. گفت: تو رختخواب افتاده بود درست نمی توانست بلند بشود یک وقت دیدم با زحمت بلند شد نشست گفتم بابا جان شما که حال بلند شدن ندارید؛ استراحت کنید. گفت: پسرم مگر چشم هایت نمی بیند که اربابم امام حسین(علیه السلام) به دیدن من آمده است. می گفت اون لحظه های آخر پدرم سه بار گفت یا حسین(علیه السلام) یا حسین(علیه السلام) یا حسین(علیه السلام) افتاد واز دنیا رفت.
ذکر مصیبت حضرت علی اصغر علیه السلام
چه حالی داشت آقا ابا عبد الله یکی از مصائبی که خیلی دل آقا را به درد آورد مصیبت طفل شش ماهه بوده است ابو خلیل خبر نگار دشمن بود. مختار دشمن ها را گرفت از جمله این ابو خلیل را گرفت. گفت وقایع کربلا را برایم شرح بده شرح می داد مختار گریه می کرد گریبان چاک می کرد. یکی از سئوال های که مختار کرد این بود. گفت: ابو خلیل تو که دشمن بودی تو هم جایی از صحنه های کربلا به گریه افتادی و حالت خراب شد؟ گفت: چرا یک جا من خیلی حال من منقلب شد برای غربت و مظلومیت آقا ابا عبد الله(علیه السلام) گریه کردم.گفت: کجا بود؟ گفت موقعی که طفل شش ماهه غرق به خون رو دست ابا عبد الله بود. آخه این بچه را برده بود که آب برایش بدهد سیرابش کند. اما این طفل را «فذبح من الاذن إلی الاذن» این تیر سه شعبه اون نانجیب حرمله ملعون گوش تا گوش علی اصغر را برید. گفت: آقا ابا عبد الله(علیه السلام) قنداقه شش ماهه دستش بود. برگشت برود طرف خیمه دید مادرش رباب دم در است. خجالت این مادر را می کشد.برگشت سه بار آقا عبد الله(علیه السلام) رفت ببرد به خیمه برگشت. من دیدم متحیر است آن قدر به مظلومیت ابا عبد الله دلم سوخت من هم به گریه افتادم یک وقت دیدند آقا رفت پشت خیمه ها با غلاف شمشیر یک قبر کوچک کندند. دو رکعت نماز خواندند نمی دانم آقا چه نمازی خواندند خواستند علی را دفن کنند. یک وقت ببینند که صدای بلند شد آقا جان صبر کن یک بار دیگر علی را ببینم .
[1] مفاتيح الجنان/شیخ عباس قمی/1/458/ زيارت عاشوراء معروفه است ..... ص :458
[2] الأنبياء : 107
[3] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/مجلسی/ج 69/278/باب 116 الرياء ..... ص: 265