دل نبستن به دنيا
یکی از خصلت های كودكان كه پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به خاطر آن بچه ها را دوست مى داشت، اين بود كه «يُعَمِّرُونَ وَ يُخَرِّبُونَ؛ آباد مى كنند و خراب مى كنند.»
يعنى از صبح تا شب با آب و گل خانه درست مى كنند و هنگام غروب با يك لگد همه را خراب مى كنند. يعنى دلبستگى ندارند. ما گاهى به يك چيز كوچك مثل دوچرخه، ساعت، لباس، دلبستگى عجيبى داريم و اين صفت خوبى نيست. بايد دنيا را به بازى گرفت. منتها بايد خوب بازى كرد و دلبستگى به آن پيدا نكرد.
«وَ اعْلَمُوا اَنَّمَا الْحَيوةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِى الاَْمْوالِ وَ الاْءَوْلادِ؛»[1] بدانيد كه زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخرفروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است.
زندگى دنيا لهو و لعب است، جدى نيست. ما هم نبايد آن را جدى بگيريم. چون عالم همه فانى است.«كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ؛»[2] همه كسانى كه روى زمين هستند، فانى مى شوند.
همان طور كه بچه ها خانه هايى را كه مى سازند خراب مى كنند، اين خانه هاى دنيايى هم خواه ناخواه يك روزى فانى و خراب خواهد شد. آنچه باقى و ماندگار است خانه آخرت است. «وَ اِنَّ الاْآخِرَةَ هِىَ دارُالْقَرارِ.»[3]
يعنى ما آمده ايم تا دنيا را به بازى بگيريم و خوب بازى كنيم. البته در بازى كردن هم بايد به حقوق ديگران تعدى نكنيم. با هرج و مرج نمى توان بازى كرد. در عين بازى و تفريح بايد اصول بازى را هم مراعات كرد. حسن معاشرت با خانواده و جامعه از اصول اين بازى است.
تلخى و شيرينى دنيا
امام حسين عليه السلام مى فرمايد:
«وَاعْلَمُوا اَنَّ الدُّنْيا حُلْوُها وَ مُرُّها حُلُمُ وَالاْءِنْتِباهُ فِى الاْآخِرَةِ وَالْفائِزُ مَنْ فازَ فيها وَالشَّقِىُّ مَنْ شَقِىَ فيها»؛[4] بدانيد كه شيرينى و تلخى دنيا همه خواب است. بيدارى در آخرت است. و رستگار كسى است كه در همين دنيا رستگار شد. و نگون بخت كسى است كه در همين دنيا نگون بخت شد.
شيرينى و تلخى دنيا مثل يك خواب است، واقعيت ندارد. آنچه واقعيت دارد، آخرت است. آخرت را اصل به شمار آوريد و دنيا را به بازى بگيريد.
سراى گذر
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:
«اَيُّهَا النّاسُ اِنَّمَا الدُّنْيا دارُ مَجازٍ وَالاْآخِرَةُ دارُ قَرارٍ فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ وَلاتَهْتِكُوا اَسْتارَكُمْ عِنْدَ مَنْ يَعْلَمُ اَسْرارَكُمْ وَاَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْيا قُلُوبَكُمْ مِنْ قَبْلِ اَنْ تَخْرُجَ مِنْها اَبْدانُكُمْ فَفيهَا اخْتُبِرْتُمْ وَلِغَيْرِها خُلِقْتُمْ»؛ اى مردم! دنيا سراى گذر است و آخرت خانه قرار و هميشگى. بنابراين از گذرگاه خويش براى سرمنزل قرار خود توشه تهيه كنيد و پرده خويش را در پيش كسى كه از اسرارتان آگاه است ندريد. پيش از اين كه بدنتان از جهان خارج گردد، قلبتان را از آن خارج سازيد. در دنيا آزمايش مى شويد و براى غير آن آفريده شده ايد.
يعنى همان گونه كه كودكان وابسته به اين دنيا نيستند و آن را به بازى مى گيرند، شما هم به آن وابسته نباشيد. بعد مى فرمايند:
«اِنَّ الْمَرْءَ اِذا هَلَكَ قالَ النّاسُ ما تَرَكَ وَ قالَتِ الْمَلائِكَةُ ما قَدَّمَ لِلّهِ آباؤُكُمْ فَقَدِّمُوا بَعْضاً يَكُنْ لَكُمْ قَرْضاً وَلا تُخْلِفُوا كُلاًّ فَيَكُونَ فَرْضاً عَلَيْكُمْ»؛[5] آن دم كه كسى بميرد، مردم مى گويند: چه باقى گذاشت؟ ولى فرشتگان مى گويند: چه چيز پيش فرستاد؟ خدا پدرتان را رحمت كند! مقدارى از ثروت خويش را پيش بفرستيد تا به عنوان قرض (در پيشگاه خدا) برايتان باقى بماند و همه را مگذاريد كه فريضه سنگينى برايتان خواهد داشت. (و آن پاسخگويى روز قيامت است.)
دنيايى فكر دنيا مى كند و مى گويد: چه چيز باقى گذارد؟ اما ملائكه مى گويند: چه پيش فرستاد؟
تعلق به آب و گل
مهر و محبت دنيا ريشه همه بدى ها و گناهان است.[6] ظلم و تعدى وقتى آغاز مى شود كه انسان به اين آب و گل تعلق خاطر داشته باشد. حرص، حضرت آدم عليه السلام را از بهشت بيرون راند. كسى كه تعلق و وابستگى به اين دنيا نداشته باشد، حرص هم ندارد. كسى كه محبت دنيا در دلش نيست، به دنبال حرام و شبهه ناك نمى رود. بايد از دلبستگى به دنيا رها شد.
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
كسانى كه موفق شدند دل از اين دنيا بكنند، آزاد و راحت زندگى مى كنند. امام سجاد عليه السلام مى فرمايند: «اِنّى لاَآنَفُ اَنْ اَسْأَلَ الدُّنْيا خالِقَها فَكَيْفَ اَسْأَلُها مَخْلُوقاً مِثْلى»؛[7] من ننگ دارم از اين كه دنيا را از خالق آن درخواست كنم، چه رسد به اين كه بخواهم آن را از مخلوقى مثل خودم بخواهم.
امام سجاد عليه السلام از خدا، خود خدا را مى خواهد. درخواست آنان از خداوند مسائل معنوى است. اگر اين ها تأمين شود، دنياى انسان هم تأمين شده است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «اَلدُّنْيا دارُ مَنْ لا دارَ لَهُ وَلَها يَجْمَعُ مَنْ لا عَقْلَ لَهُ»؛[8] دنيا خانه كسى است كه خانه اى ندارد. و كسى دنيا را جمع مى كند كه عقل و خرد ندارد.
يعنى كسى كه هيچ كجاى عالم خانه و جايگاهى ندارد، دنيا براى او خانه خوبى است و در اين صورت وابسته به دنيا مى شود. اما كسى كه به عالم غيب و معنا راه پيدا كند، ارزشى براى اين آب و گل قائل نيست. اين انسان هاى بى خرد هستند كه در دنيا فرو رفته اند و همّ و غمّشان جمع آورى دنياست. گويا از حيات بهره اى جز دنيا ندارند. چيزى همانند دنيا، انسان را از خدا و معنويت و آخرت دور نمى سازد!
دنياى ملعون
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در وصاياى خويش به اباذر فرمودند: «يا اَباذَرْ اَلدُّنْيا مَلْعُونَةٌ مَلْعُونٌ ما فيها اِلاّ مَنْ ابْتَغى بِهِ وَجْهَ اللّهِ وَ ما مِنْ شَىْ ءٍ اَبْغَضُ اِلَى اللّهِ تَعالى مِنَ الدُّنْيا خَلَقَها ثُمَّ اَعْرَضَ عَنْها فَلَمْ يَنْظُرْ اِلَيْها وَلا يَنْظُرُ اِلَيْها حَتّى تَقُومَ السّاعَةُ»؛[9] اى اباذر! دنيا و آنچه در آن است ملعون و دور از رحمت خداوند است، جز آنچه براى خداى متعال به دست آيد. در پيشگاه خداوند متعال چيزى مبغوض تر و منفورتر از دنيا نيست. خداوند دنيا را خلق فرمود، آن گاه از آن اعراض نمود و به آن نظر نكرد و تا روز قيامت نظر نخواهد كرد.
همين طور كه خداوند به دنيا نظر ندارد، بنده خدا هم نبايد به اين دنياى فانى نظر داشته باشد. يعنى بايد دلبستگى به دنيا را قطع كند، همان گونه كه بچه ها به دنياى خودشان دل بسته نيستند. امام سجاد عليه السلام چه ملتمسانه دورى از محبت دنيا را از خداوند درخواست مى كند:
«سَيّدى اَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيا مِنْ قَلْبى»؛[10] اى آقاى من! محبت دنيا را از دلم بيرون كن!
كودكى با كودكان
يكى از سيره هاى قطعى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله محبت به بچه ها بود. با لطافت و مهربانى با آن ها رفتار مى كرد و در باره آنان نيز سفارش مى نمود. مى فرمود: «مَنْ كانَ عِنْدَهُ صَبِىٌّ فَلْيُتَصابَ لَهُ»؛[11] كسى كه كودكى نزد اوست، بايد با او كودكى كند.
يعنى كسى كه بچه دارد، يا بچه اى در نزد اوست، خودش را در موقعيت بچه قرار دهد و با او بازى كند. چون كه با كودك سر و كارت فتاد پس زبان كودكى بايد گشاد
قنبر غلام اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد: روزى امام عليه السلام از وضعيت بد يتيمانى آگاه شد. به خانه آمد. برنج و خرما و روغن فراهم كرد و آن را بر دوش گرفت و به من اجازه نداد تا آن ها را به دوش بگيرم. هنگامى كه به خانه يتيمان رسيديم، غذاهاى خوش طعمى درست كرد. به آن ها خورانيد تا سير شدند. بعد با بچه ها مشغول بازى شد. مى گويد: اميرالمؤمنين علیه السلام را ديدم كه همانند گوسفندان بر چهار دست و پا راه مى رفت و صداى گوسفندان را در مى آورد و بچه ها را شاد مى كرد. بچه ها هم چنين كردند و بسيار خنديدند.
زمانى كه از خانه خارج شديم، پرسيدم: سرورم، امروز دو پرسش برايم پيش آمد: يكى آن كه چرا غذايشان را خود به دوش كشيدى و به من ندادى حمل كنم؟ و دوم آن كه چرا با تقليد از گوسفندان بچه ها را مى خنداندى؟
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: كار اول را براى رسيدن به پاداش كردم و كار دوم را به خاطر آن كه وقتى وارد خانه يتيمان شدم، آن ها گريه مى كردند. خواستم زمانى كه خارج مى شوم، آنان هم سير شده باشند و هم خندان.[12] اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد: از پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنيدم كه مى فرمودند: «اَنَا وَ عَلِىٌّ اَبَوا هذِهِ الاُْمَّةِ»؛[13] من و على دو پدر اين امت هستيم.
سوار بر دوش پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با امام حسن و امام حسين عليهما السلام بازى مى كردند. گاهى آن ها مى آمدند و بر پشت پيامبر سوار مى شدند. گاهى هم آن حضرت در سجده بودند و بچه ها پشت ايشان سوار مى شدند، آن قدر سجده را طول مى دادند تا از پشتشان پايين بيايند.[14]
امام حسن و امام حسين عليهماالسلام آمدند و به پيامبر گفتند: مردم مكه شتر دارند، ما هم شتر مى خواهيم. پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: من شتر شما. يكى را روى شانه راست قرار دادند و ديگرى را روى شانه چپ. گفتند: شترهاى عرب دهنه و افسار دارند، ما افسار نداريم. حضرت موهاى مباركشان را دو قسمت كردند. يك قسمت را به امام حسن عليه السلام و يك قسمت را به امام حسين عليه السلام دادند و گفتند: اين هم افسار شما. گفتند شترهاى عرب صدا هم دارند. پيامبر مثل شتر شروع به صدا كردن نمودند و فرمودند: «نِعْمَ الْجَمَلُ جَمَلُكُما؛ شتر شما خوب شترى است!»[15]
باز نگار مى كشد چون شتران مهار من يار كُشيت كار او بار كِشيت كار من
اشتر مست او منم خار پرست او منم گاه كشد مهار من گاه شود سوار من[16]
كدام آيت اللّه حاضر است اين كار را بكند! ما خيلى با سنت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فاصله گرفته ايم. پيامبر خدا با محبت بچه ها را جذب مى كرد. نه فقط به حسنين عليهما السلام محبت مى ورزيد، كه به بچه هاى ديگر هم محبت داشت.
درآغوش مهر
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از مسافرت برگشتند. وارد مدينه شدند. بچه ها به استقبال پيغمبر آمدند و دور آن حضرت را گرفتند و گفتند: يا رسول اللّه ، دوست داريم شما ما را بغل بگيريد. حضرت يكى يكى همه را بغل گرفتند. بعضى از آن ها وقتى بزرگ شدند، افتخار مى كردند كه در بغل و آغوش پيامبر رفته اند.[17]
دست هاى محبت
«كانَ النَّبىُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم اِذا اَصْبَحَ مَسَحَ عَلى رُؤُوسِ وُلْدِهِ وَ وُلْدِ وُلْدِهِ»؛[18] شيوه پيامبر خدا چنين بود كه صبحگاهان، دست مهر و محبت بر سر فرزندان و نوه هاى خود مى كشيد.
مى دانيد اين كار چقدر آرامش بخش است. يعنى تو تحت حمايت من هستى، در پرتو محبت من هستى، من تو را دوست دارم. همه ناراحتى ها با اين كار برطرف مى شود.
همچنين از انس بن مالك چنين نقل شده است: «اِنَّ النَّبىَّ كانَ يَزُورُ الاْءَنْصارَ وَ يُسَلِّمُ عَلى صِبيانِهِمْ وَ يَمْسَحُ رُؤُوسَهُمْ»؛[19] پيامبر به ديدار انصار مى رفت، به كودكانشان سلام مى كرد و بر سرِ آنان دست مى كشيد.
مراعات كودكان
پيامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نماز ظهر را به جماعت مى خواندند. در طرف زن ها بچه اى گريه مى كرد. حضرت دو ركعت آخر نماز را به سرعت تمام كردند، به گونه اى كه غيرمعمول بود. گفتند: يا رسول اللّه ، شما نماز را خيلى سريع تمام كرديد. آيا در نماز حادثه اى پيش آمد؟ حضرت فرمودند: «اَما سَمِعْتُمْ صُراخَ الصَّبِىِّ؛[20] مگر صداى شيون كودك را نشنيديد؟» پيامبر خدا به خاطر گريه و شيون يك كودك، نماز جماعت را به سرعت تمام كردند، مبادا اذيت شود. اين قدر مراعات حال كودكان را مى كردند.
ببينيد، يك بچه اگر مشكلى پيدا كند، راه بسته مى شود. مواظب باشيد بچه هايمان در خانه مظلوم نباشند، گرسنه نمانند. هواى بچه ها را داشته باشيد. سيره پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نهايت لطافت و مهربانى با بچه هاست. حضرت به خاطر اين كه مادر اين بچه به آن حضرت اقتدا كرده بود، نماز را سريع تمام كرد تا مادرش بتواند بچه را آرام كند. اگر بچه اى در يك مجلس گرسنه باشد، يا مشكلى داشته باشد، فضاى ما را مى بندد. او از طرف خدا آمده است. او از ما پاك تر و به خدا نزديك تر است.
بى تابى پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم
روزى پيامبر خدا بر روى منبر نشسته بودند و براى مردم سخن مى گفتند. به ناگاه صداى گريه حسن و حسين عليهما السلام را شنيدند. بى تابانه از جاى خود برخاستند و به سوى آن ها رفتند. بعد به مردم فرمودند: اى مردم! فرزند دل انسان را مى ربايد و او را حيران مى كند. متوجه نشدم كه چگونه به سوى آنان شتافتم. [21]
بازى با كودكان
پيغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با بچه هاى كوچه هم بازى مى كردند. روزى براى نماز به مسجد مى رفتند. در راه گروهى از كودكان انصار بازى مى كردند. وقتى آن حضرت را ديدند، گرد آن حضرت را گرفتند و خود را به لباس ايشان آويختند. تا همان گونه كه آن حضرت همواره حسن و حسين را به دوش خود مى گرفت، آن ها را نيز به دوش بگيرد. هر يك مى گفت: «كُنْ جَمَلى؛ شتر من باش!»
آن حضرت از طرفى نمى خواست آنها را برنجاند و از سوى ديگر مردم در مسجد منتظر بودند و آن حضرت مى خواستند خود را به مسجد برسانند. بلال حبشى در جست و جوى پيامبر از مسجد بيرون آمد. پيامبر را در كنار كودكان يافت. جريان را فهميد. قصد داشت كه كودكان را گوشمالى بدهد تا آن حضرت را آزاد كنند، اما پيامبر خدا بلال را از اجراى تصميم خود نهى كرد و فرمود: «تنگ شدن وقت نماز براى من از رنجاندن اين كودكان محبوب تر است.» سپس به بلال فرمود: «در حجره هاى خانه گردش كن و آنچه يافتى بياور تا خود را از اين كودكان بازخريد كنم.» بلال پس از جست و جو در خانه هشت دانه گردو يافت و به حضور پيامبر آورد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به كودكان فرمود: «اَتَبيعونى جَمَلَكُمْ بِهذِهِ الْجَويزاتِ؛ آيا شتر خود را به اين گردوها مى فروشيد؟»
كودكان از اين داد و ستد راضى شدند و گردوها را گرفتند و آن حضرت را آزاد نمودند. پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم راه خود را به سوى مسجد ادامه داد، در حالى كه مى فرمود: «رَحِمَ اللّه ُ اَخى يُوسُفَ باعُوهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدودَةٍ...»؛ خداوند برادرم يوسف را رحمت كند! برادرانش او را به چند درهم اندك فروختند، اما اين كودكان مرا به هشت دانه گردو فروختند، با اين تفاوت كه برادران يوسف وى را از روى دشمنى فروختند، ولى اين كودكان از روى نادانى.
وقتى بلال اين همه محبت و بزرگوارى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ديد، تحت تأثير قرار گرفت و به پاى مبارك آن حضرت افتاد و اظهار تواضع كرد و گفت: «اللّه ُ اَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛ خداوند مى داند كه مقام رسالت را در وجود چه كسى قرار دهد.»[22]
مواظب باشيم ـ خداى ناخواسته ـ ما دين و آيين خود را به ثمنى اندك نفروشيم.
بوسيدن كودكان
شيوه هاى رفتارى پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با كودكان سرشار از مهر و لطافت بود. هم خود، كودكان را در آغوش مى گرفت، مى بوسيد و دست مهر و محبت بر سر آن ها مى كشيد و هم به اصحاب و همه مسلمانان سفارش مى نمود. مى فرمود: «مَنْ قَبَّلَ وَلَدَهُ كَتَبَ اللّهُ لَهُ حَسَنَةً وَ مَنْ فَرَّحَهُ فَرَّحَهُ اللّهُ يَوْمَ الْقيامَةِ»؛[23] كسى كه فرزندش را ببوسد، خداوند براى او حسنه اى مى نويسد و كسى كه فرزندش را شادمان كند، خداوند او را در روز قيامت شادمان مى كند.
مردى به محضر مبارك آن حضرت عرض كرد: من تا كنون كودكى را نبوسيده ام. حضرت فرمودند: «هذا رَجُلٌ عِنْدَنا اَنَّهُ مِنْ اَهْلِ النّار»؛[24] اين مردى است كه از نظر ما بى گمان اهل آتش جهنم است.
كسى كه مهر و محبت در دلش نيست و به كودكان بى اعتناست و محبت و رحمتى از او سر نمى زند، معلوم مى شود اهل آتش است. بچه ها را بايد بوسيد، نوازش و محبت كرد و با مهربانى با آنان برخورد كرد.
آزادى كودكان
آزاد گذاردن كودكان به گونه اى كه كنترل شده باشد، يكى از عوامل رشد آنان است. به بچه هاى كوچك نبايد زياد فشار آورد و مانع فعاليت آنان شد. بايد تا حدودى آنان را آزاد گذارد تا بازى كنند.
از امام صادق عليه السلام روايت شده است :«دَعِ ابْنَكَ يَلْعب سَبْعَ سِنينَ وَ يُؤَدَّبُ سَبْعَ سِنينَ وَ اَلْزِمْهُ نَفْسَكَ سَبْعَ سِنينَ»؛[25] فرزند خود را هفت سال آزاد بگذار تا بازى كند. و هفت سال دوم او را ادب كن، و هفت سال سوم او را ملازم و مصاحب خود قرار ده.
بچه ها را هفت سال بگذاريد بازى كنند. سيد و آقاست، بايد فرمانش را ببرى. اگر نبرى آبرويت را پيش مهمان مى برد. بعد از هفت سال عبد است، ادبش كن. آداب را به او ياد بده. از آغاز هفت سال سوم وزير و مشاور شماست. يعنى فرزند شما تا 21 سالگى قابل پرورش است. بايد در رشد و تربيت او تلاش كنى.
عمل به وعده
از ديگر سيره هاى پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اين بود كه هر گاه به كودكان وعده اى مى داد، عمل مى كرد و وفاى به آن را لازم مى دانست. وعده اى كه عمل نمى كنيد ندهيد. اگر وعده داديد، واجب الوفاست. چون همه اميد بچه پدر و مادر است. گويا آن ها را ـ نعوذ بالله ـ خداى خود مى پندارد. با بچه ها خلف وعده نكنيد. به آنان دروغ نگوييد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «اَحِبُّوا الصِّبْيانَ وَ ارْحَمُوهُمْ وَ اِذا وَعَدْتُمُوهُمْ شَيْئاً فَفُوا لَهُمْ فَإِنَّهُم لا يَرَوْنَ اِلاّ اَنَّكُمْ تَرْزُقُونَهُمْ»؛[26] كودكان را دوست بداريد و به آنان مهر بورزيد و چون به آنان وعده داديد، به وعده خود عمل كنيد؛ كه آنان شما را روزى رسان خود مى پندارند.
شاد كردن كودكان
پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به شاد كردن بچه ها خيلى سفارش مى كردند و خودشان نيز همواره بچه ها را شاد مى كردند. مى فرمودند :«اِنَّ فِى الْجَنَّةِ دارًا يُقالُ لَها دارُ الْفَرَحِ لا يَدْخُلُها اِلاّ مَنْ فَرَّحَ الصِّبيان»؛[27] در بهشت خانه اى است كه به آن خانه شادى گفته مى شود، جز كسى كه كودكان را شاد كرده باشد، وارد آن خانه نمى شود.
اگر از بيرون مى آييد، چيزى براى بچه ها بخريد. اگر به مسافرت مى رويد، حتماً برايشان هديه و سوغاتى بياوريد.
تكريم و تربيت
از ديگر سفارش هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره كودكان، تكريم و تربيت آنان است. مى فرمودند: «اَكْرِمُوا اَوْلادَكُمْ وَ اَحْسِنُوا اَدَبَهُمْ يُغْفَرْ لَكُمْ»؛[28] فرزندانتان را تكريم كنيد و آنان را به نيكى تربيت كنيد تا آمرزيده شويد.
همچنين مى فرمودند: «اَدِّبُو اَوْلادَكُمْ عَلى ثَلاثِ خِصالٍ : حُبِّ نَبِيِّكُمْ وَ حُبِّ اَهْلِ بَيْتِهِ وَ عَلى قِرائَةِ الْقُرآن»؛[29] فرزندانتان را بر سه ويژگى تربيت كنيد: دوستى پيامبرتان، دوستى اهل بيت او، خواندن قرآن.
شيطنت و بازيگوشى كودكان
گاهى مى بينيم كه در بچه ها يك حالت سركشى و درگيرى وجود دارد. در روايات متعددى آمده است كه بچه هاى با استعداد در بچگى شلوغ اند. داد و فرياد و نافرمانى مى كنند. حالت سركشى و طغيانگرى دارند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره فرمودند: «عَرامَةُ الصَّبى فى صِغَرِهِ زِيادَةٌ فى عَقْلِهِ فى كِبَرِهِ»؛[30] بازيگوشى و شيطنت بچه در كودكى، مايه فزونى عقل او در بزرگسالى است.
بنابراين بايد بچه ها را تحمل كرد و با صبر و مدارا با آنان رفتار نمود. اگر حرف تندى زد، چيزى شكست، نگران نباشيد، آينده اش خوب است. بچه اى كه خمود و تنبل است، در آينده چيزى نمى شود.
«رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ اَزْواجِنا وَ ذُرّياتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ»؛[31] پروردگار، از همسران و فرزندان ما روشنى چشم به ما مرحمت فرما!
________________________________________
[1]سوره حديد، آيه 20 .
[2]سوره رحمن، آيه 26.
[3]سوره غافر، آيه 39 .
[4]بحارالأنوار، ج 45، ص 90، ح 29 .
[5]نهج البلاغة، خطبه 203 .
[6]امام سجاد عليه السلام : «حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطيئَةٍ؛ محبت دنيا منشأ همه گناهان است.»(الكافى، ج 2، ص 130 ؛ بحارالأنوار، ج 70، ص 19.)
[7]مناقب، ج 4، ص 172، وسائل الشيعة، ج 10، ص 28، ح 18435.
[8]الكافى، ج 2، ص 129 ؛ بحارالأنوار، ج 16، ص 266، ح 67 .
[9]الامالى للطوسى، ص 531 ؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 39، ح 13456 .
[10]مفاتيح الجنان، دعاى ابوحمزه.
[11]من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 483، ح 4707.
[12]امير گل ها، ص 205.
[13]مناقب، ج 3، ص 105 ؛ بحارالأنوار، ج 23، ص 258، ح 8 و ج 36، ص 11، ح 912.
[14]مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 284؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 283، ح 49.
[15]بحارالأنوار، ج 43، ص 283 و ج 37، ص 87 ، ح 54 .
[16]مولانا در ديوان شمس تبريزى.
[17]محجة البيضاء، ج 3، ص 366 ؛ حكمت نامه كودك، ص 210.
[18]بحارالأنوار، ج 101، ص 99، ح 75 ؛ عدة الداعى، ص 89 .
[19]حكمت نامه كودك، ص 214، ح 358 .
[20]عدة الداعى، ص 89 ؛ كافى، ج 6 ، ص 48 .
[21]بحارالأنوار، ج 43، ص 284، ح 50 .
[22]سوره انعام، آيه 124. حكايت هاى شنيدنى، ج 1، ص 24، به نقل از نفائس الاخبار، ص 286.
[23]الكافى، ج 6 ، ص 49، ح 1 ؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 99، ح 71.
[24]الكافى، ج 6 ، ص 50 ، ح 7 ؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 99، ح 72.
[25]مكارم الاخلاق، ج 1، ص 477، ح 1647 ؛ بحارالأنوار ، ج 101، ص 95، ح 40.
[26]الكافى، ج 6 ، ص 49، ح 3 ؛ تهذيب، ج 9، ص 113، ح 389 .
[27]حكمت نامه كودكان، ص 232، به نقل از كنزالعمال، ج 3، ص 170، ح 6009 .
[28]مكارم الاخلاق، ج 1، ص 478 .
[29]حكمت نامه كودك، ص 140، به نقل از كنزالعمال، ج 16، ص 456، ح 45409.
[30]حكمت نامه كودك، ص 242 ؛ نهج الفصاحة، ص 371، ح 1940 .
[31]سوره فرقان، آيه 74.