«كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ اَشَدِّ النّاسِ لُطْفا بِالنّاسِ»؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله بيش از همه به مردم لطف و محبت مى ورزيد.
رمز اجابت دعا
در روايت آمده است: رمز اجابت دعا ياد پيغمبر و اهل بيت اوست. اگر كسى در دعاهايش خدا را به اين ها قسم ندهد، دعايش مستجاب نمى شود. حتى روايات فراوانى از اهل سنت در اين باره نقل شده است. پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «لا يَزالُ الدُّعا مَحْجُوبا حَتّى يُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ ءالِ مُحَمَّدٍ»؛[1] دعا همواره در حجاب است تا اينكه دعا كننده بر محمد و آل محمد درود بفرستد.
يعنى دعاهايى كه مى كنيد، در پرده و حجاب است و درها باز نمى شود و لبيك اجابت نمى آيد، مگر اينكه رمز باز شدن درهاى اجابت را بگوييد. هر در بسته اى كليدى دارد كه با آن، در را مى گشايند.
حضرت آدم عليه السلام مدتى گريست، ولى چون رمز را نمى دانست، اين گريه ها براى او فايده اى نداشت. تا آن هنگام كه جبرائيل آمد و رمز را به او آموخت و گفت: خدا را به اين نام ها قسم بده. آن گاه در باز شد.[2] ان شاءاللّه هيچ گاه اين رمز را فراموش نكنيم: صلوات بر محمّد و آل محمّد. فرمودند: «ما مِنْ عَبْدٍ مَكْروبٍ يَخْلُصُ النِّيَّةَ وَ يَدْعُوبِهِنَّ اِلاَّ اسْتَجابَ اللّهُ لَهُ»؛[3] هر بنده اندوهناكى كه با صدق نيت، خدا را به حق محمد و آل محمد بخواند، خداوند دعايش را مستجاب مى كند.
يعنى اگر كسى خداوند را به حق محمد و آل محمد بخواند، دعايش ردخور ندارد، حتماً مستجاب خواهد شد. در روايات آمده است: اگر كسى در جهنم متذكر نام پيغمبر و اهل بيت او شود، خداوند او را از آتش جهنم نجات مى دهد.
اين حديث زيبا در «خصال» شيخ صدوق آمده است : بنده اى را كه داراى جرم و گناه فراوانى است، در جهنم مى اندازند. هفتاد خريف كه هر خريف هفتاد سال است ـ يعنى 4900 سال ـ در آتش جهنم است. هر چه دعا مى كند، فايده اى ندارد؛ چون رمز اجابت را از ياد برده است. بعد از حدود پانصد سال نام پيامبر يادش مى آيد. آن گاه خدا را به حق محمد و آل او مى خواند كه به من رحم كن. خداوند به جبرئيل وحى مى كند: به نزد بنده من فرود آى و او را از آتش بيرون بياور. جبرئيل او را بيرون مى آورد. خداوند متعال از او مى پرسد: اى بنده من، چه مدت در ميان آتش بودى و مرا سوگند مى دادى؟ عرض مى كند: پروردگار من، از مدت آن آگاه نيستم.
آن گاه خداوند مى فرمايد: «اَما وَ عِزَّتى لَوْلا ما سَأَلْتَنى بِهِ لاََطَلْتُ هَوانَكَ فِى النّارِ وَ لكِنَّهُ حَتْمٌ عَلى نَفْسى اَنْ لا يَسْأَلَنى عَبْدٌ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَيْتِهِ اِلاّ غَفَرْتُ لَهُ ما كانَ بَيْنى وَ بَيْنَهُ وَ قَدْ غَفَرْتُ لَكَ الْيَوْمَ»؛ آگاه باش، به عزتم سوگند! اگر مرا به محمّد و اهل بيتش نخوانده بودى، خوارى تو را در آتش به درازا مى كشيدم. ولى بر من حتم و واجب است كه هر بنده اى مرا به حق محمد و اهل بيتش بخواند، هر گناهى كه ميان من و اوست بيامرزم. و من امروز گناه تو را آمرزيدم.[4]
اين رمز عجيبى است! يعنى در جايى كه نام اين خانواده هست، آتش كارساز نيست. اصلاً آتش يعنى دورى از خدا و اهل بيت عليهم السلام . بهشت قرب يعنى انس و همجوارى با خدا و چهارده معصوم عليهم السلام و خوب هاى عالم. ان شاء اللّه اين رمز را فراموش نكنيم.
عشق ورزى خداوند به بندگانش
نخستين كس در محبت، خداوند است. اصلاً خدا مى خواهد عشق ورزى كند. در حديث قدسى آمده است: «عَبْدى اَنـَا وَ حَقّى لَكَ مُحِبٌّ فَبِحَقّى عَلَيْكَ كَنْ لى مُحِبّاً»؛[5] اى بنده من، به حقى كه تو بر من دارى، من دوستت دارم. پس به حقى كه من بر تو دارم، تو نيز مرا دوست بدار!
احاديث قدسى بسيار زيبا و خواندنى است. زبور حضرت داوود كه الآن هم موجود است ـ هر چند ممكن است مقدارى از آن تحريف شده باشد ـ بيشترش مناجات است و شبيه به همين احاديث قدسى است. خداوند در اين احاديث بيشتر با فرزند آدم سخن مى گويد. چه تعبيرهاى زيبا و لطيفى دارد! مرحوم شيخ حر عاملى اين احاديث را در كتابى به نام «جواهر السنية فى الاحاديث القدسية» جمع آورى كرده است. مرحوم شهيد، آيت اللّه سيدحسن شيرازى هم كتابى به نام «كلمة اللّه هى العليا» در همين باب تأليف كرده است.
خداوند در اين حديث مى گويد: اى فرزند آدم، به حقى كه تو بر من دارى دوستت دارم! قربان اين خدا! خدا بى نياز مطلق است. او بايد ناز كند و ما بايد نياز نشان دهيم. او بايد ناز كند و ما بايد نازش را بخريم. اما خدا به عكس عمل مى كند؛ ما ناز مى كنيم و خدا ناز ما را مى خرد. ما نيازمند نوازشيم، خدا نوازش مى كند. از اين حديث بوى نوازش مى آيد. خداوند دارد ناز بنده اش را مى خرد. مى فرمايد: اى فرزند آدم، به حقى كه تو بر من دارى دوستت دارم! ثابت هم كرده است. ببين چقدر امكانات براى بنى آدم فراهم كرده است! همه چيز در اختيار او قرار داده است.
داستان نمرود را شنيده ايد. نمرود كسى بود كه در كودكى با مادرش سوار بر كشتى مى رفت. دريا متلاطم شد. اهل كشتى همه غرق شدند. خداوند اين طفل خردسال را روى پاره تخته اى سوار كرد. به ملائكه امر كرد كه او را حفظ كنند. به آب فرمان داد او را فرو نبرد. به آفتاب دستور داد نرم و ملايم بر بدن ضعيف اين كودك بتابد. از باد خواست كه آرام بوزد و با نسيم ملايمى او را نوازش دهد. خلاصه همه خلقت را بسيج كرد تا اين كودك خردسال را از درياى پرتلاطم نجات دهد. باد اين كودك را به كنار دريا برد. حيوانات را مأمور كرد كه به اين طفل شيرخوار شير بدهند تا اين كودك بزرگ شود. هنگامى كه بزرگ شد، ادعا خدايى كرد. نمرود شد. با خدا سر جنگ و ستيز گذاشت. ابراهيم خليل اللّه را در آتش انداخت.[6] با اين همه خداوند در حق او كم نگذاشت. خداوند كمِ كسى نمى گذارد. اين است مهر و محبت خداوند.داستان فرعون شنيدنى است. او آدم فقير و بى چيزى بود. كارگرى بود كه كار پيدا نمى كرد. به مصر رفت و قبرستانى را آباد كرد. بعد كم كم اموالى فراهم كرد و فرماندار شد و در نهايت به سلطنت رسيد.[7] بهترين زن هاى عالم، حضرت آسيه بنت مزاحم همسر او شد. خداوند او را از كجا به كجا رساند!
خداوند متعال چقدر مهربان است! اصلاً خدا يعنى محبت. يكى از نام هاى خداوند حبيب است: «يا حَبيبُ»، «يا خَيْرَ حَبيبٍ وَ مَحْبوبٍ».[8]
بهترين حبيب و محبوب خداست. برخى «الله» را هم از «وله» به معناى مألوه و شيدا مشتق دانسته اند؛ يعنى ذاتى كه تمام ذرات عالم دوستش دارند و عاشق او هستند. او معشوق همه است.
پيامبر خدا، مهربان ترين مردم
خداوند متعال كمِ كسى نگذاشته است. عالم را بر اساس رحمت و محبت خلق كرده است. پيامبر هم مظهر رحمت خداست. نسبت به هيچ كس، حتى شقى ترين مردم، خلفاى جورى كه در كنار او بودند، كم نگذاشت. به آن ها دختر داد. از آن ها دختر گرفت و داماد آن ها شد. پيامبر با هر كس مى نشست، مسافرت مى كرد و يا رفت و آمدى داشت، در نهايت لطف و خيرخواهى بود.
اَنَس بن مالك يازده سال خدمتكار پيامبر خدا بود. هنگامى كه پيامبر ما به مدينه هجرت فرمودند، مردم مدينه از پيامبر استقبال بسيار گرمى كردند. اظهار محبت نمودند و هر كدام هدايايى به محضر پيامبر خدا آوردند. مادر انس پولى نداشت تا با آن هديه اى براى پيامبر تهيه كند. خداوند انس را به او عنايت كرده بود كه در آن زمان نوجوان بود. او را به محضر پيامبر خدا فرستاد. عرض كرد: يا رسول اللّه، من چيزى ندارم كه به شما هديه بدهم. پسرم را در اختيار شما مى گذارم تا خدمتگذار شما باشد. حضرت هم قبول كرد. و انس يازده سال خدمتگذار پيامبر خدا بود. بسيارى از خُلقيات پيامبر اكرم به وسيله همين انس نقل شده است. از اخلاق نيكوى پيامبر كه به وسيله انس بن مالك نقل شده است، اين است: «كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وسلم مِنْ اَشَدِّ النّاسِ لُطْفا بِالنّاسِ»؛[9] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيش از همه به مردم لطف و محبت مى ورزيد.
يعنى لطف حضرت به سلمان و ابوذر و مؤمنين اختصاص نداشت، بلكه به همه خلقت عشق مى ورزيد. لطف او براى همه انسان ها بود. خيرخواه كل خلقت بود. لطف و مرحمت و محبتش از همه به خلق بيشتر بود. اگر كسى باشد كه لطفش بيشتر از او باشد، او بايد پيامبر مى بود. خداوند متعال صفت رحمت و ارحم الراحمينى و محبت به خلق را به پيامبر مرحمت كرده است.
شدت مهر خدا
حضرت يعقوب عليه السلام به يوسف بسيار علاقه مند بود. چهل سال گريه كرد. چشمش كور شد. قدش خميده گشت. موهايش سفيد شد. در روايت آمده است كه هفتاد برابر يك پدر معمولى به يوسف علاقه داشت. اما خداى متعال هفتاد برابر علاقه يعقوب به يوسف به بنده هايش علاقه دارد و نسبت به آنان مهربان تر است. خيلى عجيب است! موسى و هارون وقتى مى خواهند بروند و با فرعون صحبت كنند، خداوند مى فرمايد: «فَقولا لَهُ قَوْلاً لَيِّنا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اَوْ يَخْشى»؛[10] با نرمى و ملايمت با فرعون صحبت كنيد، شايد برگردد و متذكر شود، يا بترسد.
به موسى و هارون سفارش مى كند كه با او با مدارا و محبت برخورد كنيد. حاج آقاى دولابى مى فرمود: خدا آن قدر نسبت به اشقيا مهربان است كه آدم مى ترسد گاوبندى باشد. در «علل الشرايع» آمده است: كه زمانى آب رود نيل كم شد. آمدند و به فرعون گفتند: مگر تو خداى ما نيستى؟ گفت: بله. گفتند: پس آب نيل را زياد كن. آب زراعتمان كم شده است. گفت: بسيار خوب، فردا زيادش مى كنم. خودش مى دانست كه هيچ كاره است، دستش خالى است. شب هنگام لباس فرعونى را بيرون آورد. خودش را روى خاك ها انداخت و گفت: خدايا آبروى ما را نبر! خدايى ما به خطر افتاده است. آن قدر آه و ناله كرد تا خدا دعايش را اجابت كرد و آب رود نيل زياد شد.[11] فرعون در باطن به خدا ايمان داشت، ولى اظهار نمى كرد. هرگاه گير مى كرد، شب تا به صبح عبادت مى كرد.
«وَ جَحَدوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ ظُلْما وَ عُلُوّا»؛[12] و آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.
ايمان درونى به خدا و اهل بيت عليهم السلام
ما كافر واقعى نداريم. لاف بيخود مى زنند. كسى كه مى گويد من قبولش ندارم، اين خودش اقرار كرده است كه هست، ولى من قبولش ندارم. يعنى همين جا خودش را باخت. گفت: اگر قبولش ندارى پير نشو، جان نده، مريض
نشو، رزق او را نخور، از ملكش بيرون برو. چه كسى مى تواند واقعا خدا را انكار كند؟ فرعون و اشقيا در باطن خدا را قبول داشتند، حتى اهل بيت عليهم السلام را هم قبول داشتند. در زيارت جامعه مى خوانيم: «وَ لا جَبّارٌ عَنيدٌ وَ لا شَيْطانٌ مَريدٌ وَ لا خَلْقٌ فيما بَيْنَ ذلِكَ شَهيدٌ اِلاّ عَرَّفَهُمْ جَلالَةَ اَمْرِكُمْ»؛[13] هيچ جبار سركش و شيطان گمراه و خلقى بين آن ها نيست، جز آنكه خداوند همه آن ها را به جلالت امر و مقام رفيع شما آشنا كرده است.
خداوند جلالت امر اهل بيت عليهم السلام را به همه شناسانده است. يعنى معاويه ها، عمرو عاص ها، خلفاى جور، همه از فضائل اهل بيت عليهم السلام مى گفتند. يعنى در باطن ايمان داشتند. عمرو عاص كه از دشمنان درجه يك اميرالمؤمنين عليه السلام و هم پيمان با معاويه است، درباره فضائل اميرالمؤمنين يازده بيت شعر گفت و امام حسن عليه السلام يازده هزار درهم به او جايزه داد.
تو كه با دشمنان نظر دارى!
آب به امر فرعون حركت مى كرد و به امر حضرت موسى حركت نمى كرد. حضرت موسى به پيشگاه خداوند آمد و عرض كرد: خدايا، از يك طرف به ما مى گويى برو با فرعون مبارزه كن، از طرف ديگر فرمان به دست اوست! خطاب شد: اين فرعون آن قدر درِ خانه ما را زده و التماس و خواهش كرده است كه خبر ندارى! در دعاهاى طواف دور خانه كعبه مى خوانيم: «يا مَنْ اَجابَ لاَِبْغَضِ خَلْقِهِ اِبْليس»؛[14] اى خدايى كه مبغوض ترين خلقت، ابليس را اجابت كردى.
ابليس بعد از اين كه سجده نكرد، مطرود و ملعون شد. گفت: خدايا، به من فرصت بده! گفت: به تو مهلت مى دهم. گفت: خدايا، مرا بر خون و پوست و رگ بنى آدم مسلط كن تا در او نفوذ كنم. گفت: قدرت مى دهم. اين به خاطر شش هزار سال عبادت او بود. اما عبادت او همه ناخالص بود. با اين وجود خدا او را رد نكرد. خيلى عجيب است! خدايى كه فرعون و ابليس و مبغوض ترين خلق را رد نمى كند، آيا ممكن است مؤمن را رد كند؟ امام باقر عليه السلام فرمود: «وَاللّهِ لا يُلِحُّ عَبْدٌ مُؤمِنٌ عَلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فى حاجَتِهِ اِلاّ قَضاها لَهُ»؛[15] به خدا سوگند، بنده مؤمن در حاجتش اصرار نمى ورزد، جز اينكه خداوند حاجتش را روا مى سازد. ممكن است حاجتش را دير بدهد، ولى بهتر از آن را به او مرحمت مى كند.
رواياتى كه درباره فرعون است، بسيار عجيب است. لطف و رحمت خدا را نسبت به بندگانش مى رساند. امام هشتم عليه السلام فرمودند: فرعون وقتى داشت غرق مى شد، به حضرت موسى استغاثه كرد. مرتب التماس مى كرد. حضرت موسى هم گفت: بايد غرق بشوى و غرق شد. موسى عليه السلام شب براى مناجات به درگاه خدا آمد، اما خداوند گفت: چرا جواب فرعون را ندادى؟
«يا موسى ما اَغَثْتَ فِرْعَونَ لاَِنَّكَ لَمْ تَخْلُقْهُ وَ لَوِ اسْتَغاثَ بى لاَءَغَثْتُهُ»؛ اى موسى، تو فرعون را اجابت نكردى، چون او را خلق نكردى. اگر به من استغاثه كرده بود، او را اجابت مى كردم. يعنى اگر تو صانع و خالق او بودى، جوابش را هم مى دادى. اگر فرعون يك بار يارب و يا اللّه مى گفت، او را اجابت مى كردم.
________________________________________
[1]بحارالانوار، ج 90، ص 316.
[2]نگاه كنيد به : بحارالانوار، ج 11، ص 192.
[3]تفسير فرات، ص 57 .
[4]امام باقر عليه السلام ، خصال صدوق، ج 2، ص 398، ح 9 ؛ بحارالانوار، ج 91، ص 1، ح 1 .
[5]ارشاد القلوب، ج 1، ص 171، باب 5.
[6]خزينة الجواهر، ص 488 .
[7]رنگارنگ، ج 2، ص 136.
[8]مفاتيح الجنان، دعاى جوشن كبير.
[9]سيره نبوى، دفتر سوم، ص 79 .
[10]سوره طه، آيه 44.
[11]علل الشرايع، ص 58.
[12]سوره نمل، آيه 14.
[13]مفاتيح الجنان، زيارت جامعه.
[14]علل الشرايع، ص 58.
[15]كافى، ج 2، ص 475، ح 3.