پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

بسم الله الرحمن الرحیم
تسلیت عرض می کنیم عزای اباعبدالله الحسین، ایام محرم و حزن اهل بیت (علیهما السلام) خدمت وجود مقدس مولایمان امام زمان (ع) و همه شما بزرگوارانی که در جلسه حضور دارید. توفیقی هست برای بنده که سر سفره معارف اهل بیت در این جلسه خدمت شما بزرگواران حضور داشته باشیم. ، ان شاء الله که بتوانیم این ایام را از معارف اهل بیت خصوصا از عاشورای حضرت اباعبدالله الحسین استفاده کامل را ببریم، خدا را شاهد می گیرم، عقیده خود من این است که این یک دهه محرم کافی است، که انسان آدم دیگری بشود، اگر کسی می خواهد نو بشود، اگر کسی می خواهد راه تکامل را طی بکند، این یک دهه آنقدر ظرفیت برای ایجاد کردن رشد و کمال در فرد دارد، که انسان می تواند در این یک دهه وجیها عندالله بشود، همانطور که در زیارت عاشورا می خواهیم اللهم اجعلنی عندک وجیها بالحسین، خدایا ما می خواهیم نزد تو، بواسطه اباعبدالله الحسین آبرومند بشویم. این نشان می دهد عاشورا ظرفیت بخشیدن چنین وجاهتی به انسان را دارد.

برخی خیلی کمتر از ده روز یا یک نصف روز به اباعبدالله رسیدند و از قعر جهنم به اوج بهشت پرواز کردند.
من اجازه می خواهم یک بحث را به عنوان مقدمه خدمت شما مطرح بکنم و موضوع بحث روشن بشود و شب های آینده به صورت جدی تر وارد بحث خواهیم شد.

زبیاترین و کامل ترین رابطه ای که از طرف خداوند متعال و اولیای خدا با ما برقرار شده است، رابطه عطوفت، محبت و شفقت است. متقابلا آن چیزی که از ما توقع می رود، این است که ما هم چنین رابطه ای را با خدا و اولیای خدا برقرار کنیم. که اگر توانستیم ما هم این رابطه محبت را با خدا و اولیای خدا برقرار کنیم، تمام کمالات در زندگی و شئون فردی و اجتماعی ما جاری می شود.

پروردگار عالم با اینکه بی نهایت عظمت، قدرت و ابهت دارد که اگر می خواست بر اساس زور و تحمیل با ما ارتباط برقرار بکند، احدی در برابر خداوند نمی توانست عرض اندام کند. اما با این وجود چنین رابطه ای برقرار نکرده است. رابطه عطوفت و شفقت برقرار کرده است.

بسم الله الرحمن الرحیم فقط اول قرآن نیست. کتاب آفرینش با رحمت خدا شروع شده است. « الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ» صفت اصلی خداوند رحمت است و آفرینش را با رحمت شروع کرد. در صورتیکه خداوند صفت غضب هم دارد. اما غضب، به تبع اعمال و نافرمانی های ما، صفت تبعی خداوند است. خداوند آنقدر رحمت، عطوفت و مهربان است، که حتی ناز بندگانش را می کشد، بدون اینکه نیازی به آنها داشته باشد و او کمال مطلق است.

به عنوان مثال در قرآن می فرمایند: « مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا» کی به من قرض می دهد؟ این در حالی است که همه سرمایه ها از آن خداوند است. گویا ناز بندگانش را می کشد تا دست سخاوتمند پیدا کنند. برای اینکه بندگانش را رشد دهد و در راه او ثروتشان را خرج کنند، خودش را بدهکار نشان می دهد و می فرمایند چه کسی به من قرض می دهد؟ یک نوع ناز کشیدن برای اینکه بندگانش شوق پیدا کنند.

در روایات آمده که خداوند متعال می فرمایند: عَبدي، بِحَقِّکَ عَلَیَّ ،أنّي أُحِبُّکَ وَ بِحَقِّي عَلَیکَ تُحِبُّني، بنده من تو بر من حق داری، تو را دوست دارم و به حقی که من بر تو دارم تو هم مرا دوست داشته باش.( با این روایت انسان در مقابل این مهربانی و رحمت عجیب و غریب باید شرمنده بشود).

احدی در این عالم بر خدا حقی ندارد، چه کسی بر خدا حق دارد؟ مگر ما برای خدا چه کاری کرده ایم؟ چه کمالی بر او افزوده ایم که نداشته است؟ چه نقصی را از او بر طرف کرده ایم، که نقصانی داشته است؟ با اینکه احدی بر خدا حقی ندارد، نه فقط ما بلکه هیچ کسی در این دنیا و عالم حق بر خدا ندارد.

شخصی می گفت روز عاشورا امام حسین(ع) دامنشان را تکان دادند و هر چه داشت در راه خدا داد، و از خدا طلبکار است. این حرف درستی نیست کسی از خدا طلبکار نیست حتی اباعبدالله، خود وجود مقدس حضرت اباعبدالله را ببینید چقدر معرفت داشته اند، این چیزها را در غالب روضه شنیده ایم، اما دقت بکنید اباعبدالله آن لحظات آخر، نقل کرده اند که فرمودند: الهی رضأ بقضائک، تسلیما لأمرک، لا معبود سواک، یا غیاث المستغیثین، ای فریاد رس بیچارگان، یعنی خدایا من بیچاره تو هستم، من زمین خورده ام، از تو طلبکار نیستم. اصلا تو من را آورده ای، از این به بعد هم تو باید ببری، تا الان تو توفیق داده ای که تا اینجا آمده ام، از این به بعد هم تو باید ببری.

ببینید اباعبدالله که معدن معرفت است، چقدر تعبیرشان قشنگ و زیباست. تعبیر، تعبیر خضوع و بندگی است، تعبیر طلبکارانه و منت بر خدا بگذارند نیست. می فرمایند ای فریاد رس بیچارگان یا غیاث المستغیثین، یعنی من بیچاره ام و تو فریادرس من هستی. در نقلی هست که زمانی که حضرت یوسف در زندان بودند، گفت به حق پدرم یعقوب مرا آزاد کن. خطاب رسید یوسف چه حقی؟ پدرت یوسف دوازده فرزند داشت که یکی از پسرانش که تو باشی مدتی از چشمانش دور شد. اگر می خواهی مرا بخوانی، اینگونه بخوان: « اللهم إنی أسئلک بحق محمد و علی و الحسن و الحسین» به حق این پنج تن مرا بخوان که حق بندگی را به جا آوردند.

خداوند برای اهل بیت حقی قرار داده است. خداوند اجازه داده است که او را به حق آنها بخوانید. در زیارت جامعه کبیره می خوانیم: فَبِحَقِّهِمُ الَّذِي أَوْجَبْتَ لَهُمْ عَلَيْكَ، به حق حقی که تو برای آنها قرار دادی.
حالا عنایت بفرمایید، با توجه به اینکه احدی در دنیا بر خدا حقی ندارد.

اما روایت را مجددا مرور می کنیم، بنده من به حقی که تو بر من داری دوستت دارم،ببینید دارد ناز می کشد، این تعبیر را می آورد تا در بندگان شوق ایجاد کند. در ادامه می فرمایند: به حقی که من بر تو دارم، تو هم مرا دوست داشته باش.
این رابطه رابطه ای است که از طرف خداوند متعال با بندگانش در حد کمال برقرار شده، رابطه رحمت و عطوفت.

اولیای خدا و معصومین هم که مظهر صفات خداوند هستند. رابطه ای که با بندگان برقرار کرده اند، همین رابطه است . یعنی معصومین هم رابطه رحمت ، رأفت و عطوفت با بندگان خدا برقرار کرده اند. به همین دلیل خداوند به آنها ولایت تکوینی و تشریعی داده است.

اساس ولایتی که خداوند به به اهل بیت داده بر اساس محبت است. در خانواده پدر ولی خانواده است. چون پدر مهربان، دلسوز و حامی بچه هاست. به خاطر اینکه محبت و شفقت را پدر دارد این ولایت را به او داده اند. چون محبت دارد ولایت را به داده اند. چون از ولایت و سرپرستی سوء استفاده نمی کند.

اهل بیت هم که خداوند به آنها ولایت مطلقه را داده است. هم ولایت تکوین یعنی سرپرستی هستی را به اذن خداوند متعال اهل بیت به عهده دارند. به تعبیر دیگر اراده و مشیت خداوند در اداره عالم از کانال اهل بیت، عالم را اداره می کند. محل مشیت الله است. هم خداوند به آنها و هم ولایت تکوینی و هم ولایت تشریعی داده است. یعنی حق حکومت، حاکمیت و حکم با معصوم و کسانی که معصوم به آنها اجازه بدهد.

منتهی اینکه خداوند این ولایت سنگین را به اهل بیت دارد. به این دلیل است که قبل از اینکه خداوند چنین ولایتی را به آنها بدهد، به آنها محبتی سرشار داده است که از این ولایت سوء استفاده نمی کنند. ولی خدا هیچ گاه از ولایتی که خداوند به او داده است سوء استفاده نمی کند. چون اساس ولایت معصومین محبت است.
درعلل الشرایع شیخ صدوق نقل کرده اند: شخصی از امام رضا(ع) پرسید چرا به پیغمبر ابوالقاسم می گویند؟ امام جواب دادند به این دلیل که پیامبر فرزندی داشت به نام قاسم.
شخص گفت بیشتر توضیح می دهید؟
امام رضا(ع) فرمودند: مگر علی بن ابی طالب هم قاسم نیست؟
جواب داد بله.

بعد حضرت فرمودند: پیامبر ابوالقاسم است. یعنی وجود مقدس امیرالمومنین در دامان ایشان رشد کرد و تربیت شد.
امام رضا فرمودند: چون پیغمبر و پس از او امیرالمومنین بر بندگان از پدر مهربان، مشفق تر هستند، خداوند به آنها سرپرستی عباد را داد.
وجود مقدس پیغمبردر صدر اسلام وقتی می دیدند افراد آنچنان که باید به حرف ایشان گوش نمی دهند و دعوت ایشان را نمی پذیرند. به قدری ناراحت می شدند که خداوند به ایشان تسلیت داد و آرامشان کرد.
در تفسیر مجمع البیان آمده، پیامبر وقتی دید مردم زمان جاهلیت آنطور که باید به حرف ایشان گوش نمی دهند. لذا خیلی دلش می سوخت. لذا پیامبر می رفت و عبادت هایش را می کرد. که آیه نازل شد.« طه مَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لِتَشۡقَىٰٓ » ای پیامبر ما قرآن را نازل نکردیم که خودت را به مشقت بیندازی؟

نه تنها برای مسلمانها بلکه برای غیرمسلمانها هم پدر مهربان و دلسوزی بود. نقل شده که جوانی یهودی به مسلمانان خواندن ونوشتن می آموخت چند روزی در کلاس درس حضور نداشتن و پیامبر جویای حال ایشان شدند و اصحاب گفتند مریض شده استو حضرت به عیادت ایشان رفتند و جوان در بستر احتضار بود.
پیامبر به جوان گفت مسلمان شو، جوان از پدر و مادرش که در کنار بستر او بودند خجالت کشید که شهادتین را بر زبان جاری کند، پدر و مادر جوان خطاب به فرزند خود گفتند اگر می خواهی مسلمان شوی، ما مانع تو نمی شویم، بعد شهادتین را بر زبان آورد و از دنیا رفت. و او را در قبرستان مسلمانان دفن کردند.

چون این جوان خدمتی به مسلمانان کرده بود، پیامبر هم می خواستند جبران کنند که تا ابد سعادت مند شود. نکته بسیار مهم این است که پیغمبر از جنازه یهودی نمی گذرد تا او را روانه بهشت کند. این رابطه ای است که معصومین با مردم برقرار کرده اند.رابطه رحمت، عطوفت و شفقت. ائمه نیازی به ندارند، ما محتاج آنها هستیم.
ما یک استاد داشتیم که می فرمودند: ببینید پیامبر رحمت از جنازه یک یهودی نمی گذرد تا به بهشت بدرقه اش نکند. آن وقت از من و شما می گذرد؟
شبیه همان رابطه ای که خدا با بندگانش برقرار کرده است. جالب این است که همانطور که خدا بدون اینکه نیازی به ما داشته باشد ناز بندگانش می کشد تا رشد کند.

امیرالمومنین (علیه السلام) در خطبه غدیر فرمودند: اگر همه مردم دور من جمع شوند، ذره ای بر عزت من افزوده نمی شود. و اگر همه مردم دور من را خالی کنند یک ذره وحشت به من دست نمی دهد.
اولیای خدا بدون اینکه نیازی به ما داشته باشند ناز می کشند. آنها مشتاق تر هستند به ما تا ما نسبت به آنها.
حتما شنیده اید داستان علی بن مهزیار که دراهواز گنبد و بارگاهی دارد. آنجا معروف است.
مرحوم علامه مجلسی در جلد پنج بحارالانوار و خیلی از بزرگان دیگر نقل کرده اند: علی بن مهزیار که از بزرگان بود، بیست سال به عشق دیدن امام زمان(عج)، ایام حج به مکه آمد. شاعر می گوید:

حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار او خانه همی جوید و من صاحب خانه
بعضی سراغ خانه و برخی سراغ صاحب خانه می روند. بیست سال رفت و حضرت را ندید تا بالاخره بعد بیست سال فرج و گشایشی حاصل شد. خودش نقل می کند و می گوید وقتی وارد شدم بر خیمه امام زمان، درب خیمه را که کنار زدم دیدم حضرت ولی عصر نشسته اند. می گوید سلام عرض کردم خدمت حضرت، جواب سلام مرا با مهربانی داد، بعد فرمود یا اباالحسن(کنیه علی بن مهزیار) قد کنا نتوقعک لیلا و نهارا فمن الذی بتعبک علینا. علی بن مهزیار ما شب و روز منتظرت بودیم چرا دیر کردی؟ (یعنی گمان نکن تو عاشقی، ما شب و روز منتظرت بودیم).
حافظ چه زیبا گفته است:

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود
شب عاشورا همه این را شنیده ایم که حضرت فرمودند من بیعتم را از شما برداشتم، اصحابی بهتر از شما سراغ ندارم، اگر می خواهید بروید، می توانید بروید.

چرا امام حسین(ع) این حرف را می زند؟ یک دلیل می تواند این باشد که امام حسین کریم است، می خواهد یارانش را رشد بدهد و از منیت در بیاورد و گمان گمان نکنند معصوم به آنها محتاج است. چون اگر کسی گمان کرد معصوم به آنها محتاج است یک منییت در او بوجود آمده است، که اگر کسی ماند بداند او به معصوم محتاج است. که از این سفره و این فیض بی بهره نشود و عقب نماند.
اصحاب سید الشهداء چنین درکی کردند، که امام حسین(ع) آنها را از در بیرون میکرد، از پنجره داخل می آمدند. به هر وجهی می خواستند خود داخل کربلا کنند.

شنیدید که حضرت شب عاشورا پشت خیمه ها حرکت می کردند و به پشت خیمه ها سر می زدند، که دشمن از پشت حمله نکند. نافع بن هلال می گوید: ابا عبدالله در تاریکی پشت خیمه می رفت، ترسیدم که حضرت را در تاریکی ترور نکنند، فقط می خواستم از پشت مواظب ایشان باشم. لذا آهسته آهسته پشت سر حضرت راه افتادم، یک دفعه حضرت صدا زد، نافع تو هستی؟
جلو رفتم و گفتم من هستم
حضرت فرمودند: نافع چرا دنبال من راه افتادی؟
جواب داد: بر جان شما ترسیدم که لطمه ای بر شما وارد کنند.
حضرت فرمود: آنچه خدا بخواهد همان می شود.
بعد دست من را گرفت، چند قدم رفتیم و گفت: نافع، آن دو کوه را می بینی؟
جواب دادم بله آقا.

فرمودند: پشت آن دو کوه خبری نیست. نمی خواهی بروی؟
فهمیدم منظور حضرت این است که اگر می خواهی بروی، دیگر کسی تو را نمی بیند.می توانی بروی.
نافع می گوید: یک دفعه دلم ریخت و به پای حضرت افتادم و شروع کردم به گریه کردن و گفتم: یا اباعبدلله من کجا بروم؟ من مدت هاست شمشیری خریده ام و اسبی آماده کرده ام که اگر روزی فرزند پیغمبر و ولی خدا کمک خواست لحظه ای به تاخیر نیندازم. به فرض که من بروم چند صباحی در این دنیا زنده خواهم ماند؟

حبیب بن مظاهر چند سال دیگر در این می توانست زندگی کند؟ بالاخره که از دنیا می رفت. اما خودش را پیوند زد به ابدیت. زرنگ یعنی اینکه بداند چطور زندگی کند و از عمرش چگونه استفاده کند.
نافع گفت: به فرض که بروم، بالاخره که خواهم مرد. در آن دنیا چطور چشمم به چشم رسول خدا بیفتد که ایشان به من بگوید: چطور جانتان را نجات دادید؟ و فرزندم چه شد؟ و من آن زمان چه جوابی بدهم؟
اینها کسانی هستند که فهمیده بودند محتاج ولی خدا هستند و لذا استقامت کردن که عقب نمانند.

این داستان را کم شنیده اید، سوید بن عمر در روز عاشورا یک ضربه به سرش خورد، بیهوش در میدان افتاده بود تا عصر عاشورا مجروح اما بصورت بیهوش افتاده بود، یک مرتبه به هوش می آید و می بیند جنگ تمام شده و دشمن می خواهد به خیمه ها حمله کند. یعنی سفره کربلا را دارند جمع می کنند. یک خنجر داشت و به لشکر حمله کرد و چند نفر را کشت و به شهادت رسید.

به خدا قسم بلاهایی که در کربلا بود و ولی خدا تحمل کرد. این پدر مهربان که رابطه اش، رابطه عطوفت است. حتی بلا کش هم هست. ما یک روایت عجیب داریم که موسی بن جعفر (ع) سپر بلای شیعیان شد. قرار بود خداوند برشیعیان بلایی نازل کند. موسی بن جعفر سپر شد. امام حسین(ع) هم زیر سپر بلا رفت. چون شیعیان و مومنین آن زمان کوتاهی کردند. واویلا اگر این چنین باشد. ما از بلاهایی که بر اباعبدالله فرود آمد چیزهایی را می شنویم.

مرحوم میرزای شیرازی در مجلسی نشسته بود،آیت الله حسن علی تهرانی روی منبر رفتند برای سخنرانی و در آخر روضه خواندند. جمله ای به عنوان مقدمه روضه گفتند: دخلت زینب بنت امیرالمومنین علی بن زیاد، زینب دختر امیرالمومنین در سفر اسارت وارد بر ابن زیاد شد. هق هق و گریه میرزای شیرازی بلند بلند شروع شد. چون فهمیده عمق بلاها چه بوده است، برای ما چون تکراری شده حساسیتمان کم شده ، اما میرزای شیرازی شروع کرد به گریه کردن چون می دانست کدام زینب و چگونه بر ابن زیاد وارد شد.

این زینبی که بر ابن زیاد وارد می شود همان زینبی هست که در مدینه مفسر قرآن بود. کسی بود که ابو یحیی مازنی می گوید: من هفت سال همسایه امیرالمومنین بودم. همان خانه ای که زینب هم در آن بود. یک بار صورت زینب را ندیدم. این زینب، زینب حجاب، زینب وقار، زینب عفاف، زینبی که شنیده اید هر موقع می خواست به زیارت قبر رسول اکرم برود امیرالمومنین او را درشب، امام حسن و امام حسین هم در کنارش که حجم بدن زینب کبری را هم کسی نبیند.

حالا هنگامی که داشت بر ابن زیاد وارد می شد چگونه بود؟ از مقتل ابی مخنف نقل می کنند: زینب وارد بر ابن زیاد شد در حالیکه صورتش را با آستینش نگه داشته بود. چون دیگر حجابی که شایسته زینب باشد. نبود. لذا میرزای شیرازی چون عمق این چیزها را متوجه شده بود صدای هق هق گریه اش بالا رفت. طوری که وقتی حاج حسن علی تهرانی خواست ادامه مطلب را بگوید از روی منبر فریاد زد، خدا خیرت بدهد اینقدر تند تند نگو و رد شو، بگذار حق این جمله ادا بشود. ببینید وقتی از جمله ای به ظاهر ساده این چنین گریه میکند. از آنجایی که جسارت به سر اباعبدالله کردند، یک نقلی هست که خدا کند دروغ باشد، که سر اباعبدالله از روی نی افتاد و زیر پای اسب چه بلایی کشید. این پدر مهربان، این بزرگوار، اینها اهل رحمت هستند و برای ما سپر بلا شدند.

شخصی ظهر عاشورا جلوی امام حسین(ع) ایستاد. سعیدبن عبدالله حنفی چند تیر سمی به بدنش اصابت کرد. با صورت جلوی تیرها ایستاده بود تا همه تیرها را بتواند بگیرد و به امام حسین(ع) اصابت نکند. دیگر رمقی در بدنش نمانده بود که آخر نماز اباعبدالله بود و گفت یا امام حسین(,) من ایستاده ام ورمق در بدنم نیست و زودتر تمام کن. حضرت سلام نماز را داد و سعیدبن عبدالله افتاد، اباعبدالله سرش را از زمین بلند کرد و چشمانش را باز کرد دید سرش در دامن امام حسین است. اولین جمله ای که گفت این بود: أوفیت یابن رسول الله؟ وفا کردم یا اباعبدالله؟
اباعبدلله فرمودند؟ نعم و أنت امامی فی الجنه. تو در بهشت جلوی من هستی و حجابی بین من و تو نیست. یعنی بالاترین درجه بهشتی ها.

هر بدنی که بر زمین می افتاد و هر کدام از شهدا سرشان در دامن حضرت می رفت. حتی حضرت اباالفضل العباس. هر سری در دامن اباعبدالله رفت. فقط یک سر بود که وقتی بر زمین کربلا افتاد دیگر بلند نشد. آن سر مقدس اباعبدالله بود که دیگر کسی نبود که سر ایشان را بلند کند.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group