ريشه معارف
از مسائل بسيار مهمى كه در نبوت انبيا، امامت امامان، كتابهاى باعظمت آسمانى، حكمت حكيمان و عرفان عارفان الهى، مسألهاى ريشهاى محسوب مىشود و نقش كليدى در نيل به سعادت دارد، خودشناسى و معرفت به خويشتن است. اين علم، اين عرفان و اين معرفت، بنا به فرموده پيغمبر عظيمالشأن اسلام، ريشه همه معارف است و درى است كه به روى همه حقايق باز مىشود. از سوى ديگر، خطرهاى بسيار بزرگى متوجه انسانى است كه عمرى بر او بگذرد و خود و موقعيت خود را درك نكند و هويت و شخصيت خود را نشناسد.
روايت بسيار مهمى از اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره نقل شده است كه مىفرمايد : خروج جاهلانه انسان از دنيا، در حقيقت، حركت او است به سوى عذاب سنگين پروردگار بزرگ عالَم.
منابع معرفت چيست؟
اهميت اصل اين مسأله، مشخص است ؛ اما آن چه لازم است در اين باره بيان شود، اين است كه منابع معرفت چيست؟ به بيان سادهتر، اگر ما بخواهيم خود را بشناسيم، كافى است كه درباره خودمان مستقلاً فكر كنيم و از اين راه، خود را بشناسيم. تاريخ بشر ثابت كرده است كه از اين راه، هيچ كس تاكنون به همه هويت خود نرسيده است. امكان رسيدن او هم وجود ندارد ؛ زيرا عقل انسان و قوه درك انسان و آن سرمايهاى كه براى معرفت وجود دارد، مانند ديگر اعضا و جوارح انسان، محدود است و ديدگاه چشم او، ديدگاهى بسته است. اگر انسان بخواهد خود را آيينه شناخت خود قرار دهد، نمىتواند با ملاك قرار دادن خود، خويشتن را بشناسد. تجربه تاريخى هم ثابت كرده است كه اين كار، تاكنون شدنى نبوده است.
انسان منهاى آن منابع معرفت، هويت خويش را نمىشناسد. ناچار مجبور است به منابع معرفت مراجعه كند و به منابعى كه انسان را تا مقام قرب و لقا و رضوان خدا حركت مىدهد و او را به شجره طيبه تبديل مىكند، متصل شود :
«أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ * تُؤْتِىآ أُكُلَهَا كُلَّ حِينِ»1 .
ريشهاش استوار و پابرجا و شاخهاش در آسمان است . ميوهاش را به اجازه پروردگارش در هر زمانى مىدهد .
اين منابع، انسان را به موجودى به تمام معنا الهى تبديل مىكند، به گونهاى كه در روايات ما وارد شده است كه در عين اين كه در زمين زندگى مىكند، ولى كار خدايى مىكند، در حالى كه در اين سياره خاكى زندگى مىكند، به ملكوت نور و روشنايى مىدهد. وقتى كه عقل به عقول عاليه و به منابع الهى وصل شود، آن چه را بايد دريافت مىكند و آن چه را بايد بفهمد، مىفهمد و آن چه را بايد بيابد، مىيابد.
رأس منابع معرفت
در رأس منابع معرفت، كتاب خدا، قرآن مجيد است. برخى قرآن مجيد را به آينه تشبيه كردهاند، كه تشبيه بسيار جالبى است. مىگويند: قرآن مجيد، مانند يك آينه است كه انسان مىتواند خود را با همه هويتى كه دارد، در آن ببيند. وقتى انسان خود را با اين آيينه روبه رو مىكند، مىفهمد كه كيست، همه حُسنها را مىشناسد، همه زشتىهاى مربوط به خود را مىشناسد، عوامل كمال و رشد را مىشناسد، راه قرب و لقا و اتصال و عشق و رابطه را پيدا مىكند به رذائل و فضائل اخلاقى آگاه مىشود ، وجود خود را به فضائل آراسته و از رذائل اخلاقى پيراسته مىسازد.
پس از نزول قرآن مجيد بود كه از ميان مردم جاهلى عرب، عالىترين سرمايههاى الهى ساخته شد. كسانى ساخته شدند كه پيغمبر عزيز اسلام، به وجود آنان افتخار مىكرد. قرآن مجيد از مردم كوچه و بازار، معلم ملائكه ساخت. شما شنيدهايد كه جبرئيل به پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله مىگفت: ملائكه از ابوذر، براى معرفت به خدا و رابطه با خدا درس مىگيرند. قرآن مجيد آينهاى است كه همه هويت را نشان مىدهد، همه عوامل حركت و توقف را هم نشان مىدهد. در مرحله اول، ارزش وجودى انسان را نشان مىدهد، اين آيه درباره چه موجودى غير از انسان، در اين كتاب شريف نازل شده است :
«وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِىآ ءَادَمَ»2 .
به يقين، فرزندان آدم را كرامت داديم .
بدون ترديد آنچه سبب كرامت بخشيدن به انسان شده است عبارت از روح الهى آنان، نفس زكيه آنان، مايه عالى فطرى آنان، آن سرمايه عالى عقلى آنان، وقتهايى كه در اختيار ايشان گذاشته است كه در قرآن مجيد به اين وقتها قسم مىخورد و به فرستادن انبيا. شب عاشورا حضرت سيد الشهدا به اين مطلب اشاره فرمود :
«عَلى أنْ أكرَمْتَنا بِالنُبُوَّة»3 .
اين مسأله كوچكى نيست كه خداوند معلمانى، مانند نوح، ابراهيم، اسماعيل، يوسف، يعقوب، اسحاق، اسباط، عيسى بن مسيح و وجود مقدس پيامبر عظيمالشأن اسلام را براى مردم فرستاده است. و اينان منابع كمى نيستند. با اتصال انسان به اين منابع، زمينىها از آسمانىها برتر مىشوند. در « اصول كافى » است كه روح اعظم، بر دختر گرامى پيغمبر اسلام نازل مىشده است. اين انسان زمينى، برتر از موجودات آسمانى است. خداوند انسان را با سرمايههاى ملكوتىاى كه درون و بيرون او قرار داده، او را گرامى داشته است. اتصال به قرآن يا نبوت يا امامت، نعمت كوچكى نيست. در اين زمينه، هم بايد قرآن مجيد را خوب خواند و هم روايات و اخبار را فهميد. خداوند درباره انسان، در قرآن مىفرمايد :
«لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَانَ فِىآ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ »4 .
ما انسان را در نيكوترين نظم و اعتدال آفريديم .
همچنين درباره انسان مىفرمايد :
«فَتَبَارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ »5 .
پس هميشه سودمند و بابركت است خدا كه نيكوترين آفرينندگان است .
تفريط در دنيا
آرى، قرآن مجيد آينه است و همه هويت انسان را نشان مىدهد كه انسان كيست. نبوت منبع ديگرى براى نشان دادن انسان است. امامت نيز يك منبع است براى انسان. اميرالمؤمنين انسان را چنين تعريف مىكند :
« أصلُ الإنسانَ لُبُّه »6 .
ريشه انسان، مغز او است.
فرق ميان انسان و حيوان، اين است كه حيوان منحصر به همان گوشت و پوست و استخوان است ؛ ولى انسان به واقعيات ديگرى منحصر است. خداوند در قرآن مجيد مىفرمايد : برخى انسانها در روز قيامت، مىگويند :
«... أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَاحَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنبِ اللّهِ»7 .
دريغ و افسوس بر اهمالكارى و تقصيرى كه درباره خدا كردم .
بسيار كشنده است براى كسانى كه در روز قيامت گرفتار اين درد مىشوند. بدبختترين انسان كسى است كه وارد محشر شود، وقتى كه همه پردهها را بلا مىزند و «يوم تُبْلَى السَّرَائِرُ » مىشود، همه واقعيات نشان داده مىشود، فرياد بزند : واى بر من! تأسف و حسرت بر من، «عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنبِ اللّهِ». اين بسيار مهم است كه من در دنيا برخلاف همه موجودات غيبى و برخلاف همه موجودات شهودى، موجودى جنب اللهى بودم، همه موجودات عالم، در نقطه بُعد زندگى مىكردند و من همسايه خدا و در كنار خدا بودم، مال خدا بودم ؛ اما دچار تفريط و كوتاهى و سهلانگارى شدم. مگر ديگران مال خدا نبودند؟ ديگران ذاتا مال خدا بودند، ولى اعتبارا خدا همه را براى انسان قرار داده بود :
«هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الاْءَرْضِ جَمِيعاً»8 .
او است كه همه آن چه را در زمين است، براى شما آفريد .
خداوند آنها را ساخت ؛ اما همه را سر سفره انسان قرار داد و به سر سفر تنعّمات خويش نشاند. آن گاه مىگويد : «عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنبِ اللّهِ» ؛ من در دنيا دچار تفريط شدم. افراط به معناى زيادهروى و تفريط به معناى كوتاهى است. دچار تفريط شدم، يعنى آمدهام كه زياد شوم ؛ ولى پس از يك عمر ماندن، خود را كم كردم. عدهاى آن قدر خود را كم مىكنند كه قرآن مجيد در سوره قارعه مىگويد : روز قيامت وقتى آنان را در ترازوى ارزشها مىگذارند، اصلاً در خور كشيدن نيستند. شىء بايد وزن داشته باشد كه در مقابلش پول بدهند. كسى شىء بىوزن را نمىخرد ؛ مثلاً اگر يك پر كاه را در ترازو بگذارند و بگويند : يك تومان بايد پول بدهيد، ما مىگوييم: يك ريال هم نمىارزد.
در سوره القارعه مىگويد : عدهاى را در قيامت، در ترازو مىگذارند :
«وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَ زِينُهُ »9 .
و اما هر كس اعمال وزن شدهاش سبك و بىارزش است .
اصلاً ارزش وزن كردن را ندارد.
«وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الاْءَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ * قَالُوا يَاوَيْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَانُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ »10 .
و در صور دميده شود ، ناگاه همه آنان از قبرها به سوى پروردگارشان مىشتابند . مىگويند : اى واى بر ما! چه كسى ما را از خواب گاهمان برانگيخت ؟ اين واقعيتى است كه [ خداى ] رحمان وعده داده بود و پيامبران راست گفته بودند.
اينان تفريطكار بودند و از خود كم كردند.
«أصلُ الإنسانَ لُبُّه» ريشه انسان مغز او است. مغز چيست؟
«وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى»11 .
و از روح خود در او دميدم .
«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا »12 .
و به نفس و آن كه آن را درست و نيكو ساخت .
«لاَءَيَاتٍ لاِءُولِى الاْءَلْبَابِ »13 .
نشانههايى [ بر توحيد ، ربوبيت و قدرت خدا ] براى خردمندان است .
«لاَءَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ »14 .
نشانههايى [ بر توحيد ، ربوبيّت و قدرت خدا ] براى انديشمندان است .
«لاَءَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ »15 .
يقيناً در اين امور براى مردمى كه مىانديشند نشانههايى [ بر توحيد ، ربوبيّت و قدرت خدا ]ست .
اينها همه مغز است :
«فِطْرَةَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّهِ»16 .
پس [ با توجه به بىپايه بودن شرك ] حقگرايانه و بدون انحراف با همه وجودت به سوى اين دين [ توحيدى ]روى آور ، [ پاىبند و استوار بر ]سرشت خدا كه مردم را بر آن سرشته است باش براى آفرينش خدا هيچگونه تغيير و تبديلى نيست .
اين مغز است. آن گاه، برخى انسانها موجب پوسيده شدن مغزشان شدند. حقيقت انسان، مغز او است. پس بايد اين پوست و گوشت و استخوان را به عنوان سپر حفظ آن مغز، نگه دارد. اگر اين پوست و گوشت و استخوان را زندان آن مغز قرار دهد، مغز در اين زندان مىپوسد و مىميرد. پيامبر مَثَل جالبى درباره اين افراد دارند. ايشان افرادى را، كه منحرف حركت مىكنند، به كرم ابريشم تشبيه كردهاند كه پيله آن زندان آن است. سه ماه، چهار ماه فقط به پيله مىرسد. پس از سه، چهار ماه، كه همه درها بسته مىشوند، داخل پيله مىميرد. اين بدن، قبر و زندان نيست، تاريكخانه نيست، سپر حفظ است.
علماى بزرگ علم اخلاق مىگويند : حداكثر چيزى كه بدن در اين دنيا مىخواهد، سه چيز است: مسكن، پوشاك و غذا. همه كسبها هم براى همين سه ناحيه است. گرداندن و نگاهدارى اين خيمه، مايه چندانى نمىخواهد، نه مايه عمرى مىخواهد و نه مايه كارى. به شخصيتت و به مغزت كه خداوند متعال، بدن را سپرى براى حفظ آن قرار داده است، نه زندان و قبر و پيله آن بايد رسيدگى كرد .
گريه بر بشر
روزى پيامبر اسلام غصه مىخورد، به اندازهاى كه اشك مباركش روى چهرهاش جارى شد. علت غصه ايشان هم اين بود كه چرا بيشتر مردم، به سخنان من گوش نمىدهند. مگر من چه مىگويم؟ آيا مىگويم: نخوريد، نپوشيد، خانه نداشته باشيد، دنيا نداشته باشيد، كسب و صنعت نداشته باشيد؟ من به مردم مىگويم : مىدانيد من براى چه آمدهام؟ تابلوى آمدن من براى شما روشن است :
«فَإنّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَيْرِ الدُّنيا وَ الآخِرَة»17 .
من خير دنيا و آخرت را براى شما ( به ارمغان ) آوردهام .
خيلىها براى اين بشر گريه كردهاند. در كتاب « وسايل الشيعة »، از امام صادق نقل است كه مىفرمايد : وقتى كه يك گنهكار، پشيمان شود و در پيشگاه خدا گريه كند و اشكش كه روى صورتش جارى شود، اين اشك مىتواند دو كار انجام دهد : در دنيا رحمت الهى را بر امتى نازل كند، كه در آن امت، همهگونه انسان بد و خوب هست. كار ديگرى كه مىتواند انجام دهد، اين است كه شعلههاى آتش جهنم را خاموش مىكند. اين قدرت اشك يك گنهكار است كه نمك خدا را خورده و نمكدان را شكسته است و اكنون پشيمان است. آن گاه اگر پيغمبر براى هدايت مردم گريه كند، اين اشك از مغز برخاسته است، مغزى كه انعكاس اسما و صفات است.
حضرت ابراهيم هم گريه كرد. وقتى كه جنگ جمل تمام شد، اميرالمؤمنين به سراغ كشتههاى دشمن رفت و زار زار گريه كرد، در حالى كه يك انسان پيروز، بر سر كشتههاى دشمن بايد كف بزند، هلهله كند و جشن بگيرد. كسى كه كنار دست حضرت نشسته بود، گفت: چرا گريه مىكنيد؟ فرمود : چرا اينان به جهنم رفتند؟ من طاقت ندارم. چه دلى سوخت! چه دلهايى براى بشر سوخت! چه اشكها از چه چشمهايى جارى شد! چه دعاهايى پشت سر اين بشر شد! چه معلمانى خداوند براى اين بشر فرستاد! و چه كتابهايى براى اين بشر نازل گرديد ، امّا عدّهاى خود را از تربيت آن محروم ساختند!
گريه پيامبر عليه السلام براى امتش
جبرئيل خدمت پيامبر آمد و گفت : آقا! چرا گريه مىكنيد؟ فرمود : مردم به سخنان من گوش نمىدهند. ظاهرا وقتى جبرئيل آمد، آيه 22 سوره فاطر را آورده بود :
«وَ مَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِى الْقُبُورِ »18 .
و تو نمىتوانى [ دعوت حق را ]به كسانى كه در قبرهايند، بشنوانى .
مىدانى چرا به سخن تو گوش نمىدهند؟ زيرا بدن آنان قبر و مغزشان مرده داخل آن قبر شده است. چگونه مرده سخن تو را بشنود؟ گوشى باقى نمانده است. از وجود بيشتر مردم مكه، فقط تعدادى قبرهاى متحرك مانده است. قبرهاى در قبرستان ثابتند و بعضى از قبرها روى زمين راه مىروند. قبرها محل مار و كرم و مور هستند. اين بدنهايى هم كه شكل قبرند، خورنده دارند و مانند قبرند. قبرها پوشش دارند، اينها هم پوشش دارند. مردم با قبرها سر و كار دارند، مردم با اين قبرها هم سر و كار دارند. مغز مُرده در اين قبر پوسيده است و آن فرد زندانى در اين زندان نابود شد. تو چگونه مىخواهى براى آنان سخن بگويى؟
اميرالمؤمنين مىفرمايد :
« أصلُ الإنسانَ لُبُّه و عَقْلُهُ دينَهُ و قُوَّتُه »19 .
پاىبند انسان، دين او و مردانگى او است.
نظر قرآن و اميرالمؤمنين را درباره موقعيت انسان دانستيم. اكنون ببينيم امام ششم در اين باره چه مىفرمايد : «إنّ صُورَةَ الإنسانِيَّة ...». سخن از انسانيت است و از حقيقت آدمى. اين بدن را غير از ما ديگران هم دارند، درشتتر و محكمتر و گاهى هم قشنگتر از ما ؛ اما بدن آهو بسيار دوندهتر از بدن ما است.
من شنيدم نمىدانم تا هفتاد كيلومتر مىدود، جيپ دنبالش كند گاهى حتى از ماشين تندتر مىدود.
ارزش انسان به عقل است
مىگويند: هر گاه چنگيز به شهرى حمله مىكرد، در دروازه شهر مىگفت: نماينده شهر را بفرستيد تا با من صحبت كند. در يك شهرى كودكى ده ـ دوازده ساله را فرستادند. چنگيز ناراحت شد و گفت : بزرگتر از تو در اين شهر نبود؟ گفت : چرا، شتر بود. مىخواهى بروم و آن را بياورم؟ اگر هيكل بزرگ مىخواهى، هيكلدارتر از من در شهر زياد است. يكى از آنها شتر است.
گفت : قوىتر از تو در اين شهر نبود كه نزد من بفرستند؟ گفت : چرا، كرگدن هست، اگر مىخواهى، بروم آن را بياورم.
گفت : آيا اين شهر ريش سفيدتر از تو نداشت؟ گفت : چرا، ما بزهايى داريم ريشهاى بسيار قشنگى دارند، تميز، سفيد، پنبهاى، مانند ابريشم نرم اگر دوست دارى، يكى از آنها را بياورم. تو عقل مىخواهى و منطق يا هيكل مىخواهى ومو؟
البته بايد به جسم نيز رسيدگى شود و نياز آن تامين گردد . اما نه در حدى كه زندان و قبر شود براى حقايق الهى، كه آن حقايق، در اين زندان و قبر بميرند و بپوسند. اين پنج حس بايد به طرف ملكوت باز باشند. كسانى كه درون قبر هستند، از راه حواس ظاهرى، بايد چيزى به آنان اضافه شود كه فردا نگويند : «عَلَى مَا فَرَّطتُ
فِى جَنبِ اللّهِ»20 . ما همسايه خدا بوديم ؛ اما چه تفريطى كرديم! تمام نعمتهاى ارزشمند خدا را در اين جا نابود كرديم. اكنون بايد همسايه شمر و معاويه و يزيد بشويم.
كسانى كه ساكن بهشت هستند، «فِى جَنبِ اللّهِ» هستند ؛ چون صفت «جَنبِ اللّهِ» بودن را در دنيا هم حفظ كردهاند. كسانى هم كه صفت «جَنبِ اللّهِ» بودن خود را نابود كردهاند، بايد در كنار يزيد و معاويه و فرعون و نمرود زندگى كنند، همسايههايشان آنان هستند.
شخصيت حقيقى انسان
اين روايت، بسيار مهم است :
« إنّ صُورَةَ الإنسانِيَّة هِىَ الطَّريقُ المُستقيم إلى كُلِّ خَيْر »21 .
صورت انسانى طريق مستقيم به سوى هر خيرى است .
اين سخن، نه درباره ملائكه است، نه درباره موجودات ديگر. چهره واقعى انسان، راهى مستقيم است ؛ يعنى نزديكترين جاده مىباشد. راه مستقيم، كوتاهترين، نزديكترين و بهترين راه است. وقتى كه خداوند انسان را خلق نمود، چهره او را راه مستقيمى به سوى تمام خير قرار داد. مرحوم حاجى سبزوارى، در كتاب منظومه، وجود را كه تفسير مىكند، مىگويد : وجود، منبع كل خير و كل شرف است. كل خير يعنى خدا. وقتى كه خداوند صورت انسانى را آفريد، چهراش را روبه روى خود قرار داد تا پس از تربيت و تزكيه نفس، به همان هدفى كه رو در روى شما است، معرفت پيدا كنيد و به سوى او حركت كنيد.
طبق اين فرموده امام صادق، كسى كه روى انسانيتش رااز خدا برگرداند و به خدا پشت كند، به كجا مىرود؟ وقتى شما را ساخت، پلى را هم ساخت بين بهشت و جهنم و شما روى اين پل هستيد. فكر كنيد كه به كدام سوى پل در حال حركتيد.
اين گونه رواياتى كه تعريف از انسان مىكنند، غرورآفرينند. آيات قرآنى هم كه درباره انسان سخن مىگويند، و ماهيت انسان را بيان مىكنند، لذت بخشند ؛ مثلاً در آغاز سوره بقره، وقتى كه خداوند مىخواهد انسان را به ملائكه معرفى كند، مىفرمايد :
«قَالَ يَاادَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَائِهِمْ»22
.
[ خدا ] فرمود : اى آدم ! فرشتگان را از نامهاى آنان خبر ده .
اى آدم! ملائكه آن گونه كه بايد و شايد، متوجه نيستند. آنان را آگاه كن كه من كيستم. ببينيد ما چه مقامى داريم! پس انسان بايد بسيار سبك مغز باشد كه به امريكا يا ديگران كه مجسمه كفر و الحاد هستند بگويد راه و رسم درست زندگى كردن را به من بياموز. به آدم مىگويد ملائكه درست نمىشناسند و معرفت ندارند. من تو را پس از چند ميليارد سال كه ملائكه آفريده شده بودند، آفريدم. «أَنبِئْهُم» ايشان را آگاه كن. حال آيا ماركس يا دوركيم يا فرويد يا وزارت امور خارجه آمريكا يا روسيه بايد راه و رسم زندگى را به ما آموزش دهد. آيا بايد بيگانگان از دين و قرآن و انسانيت به ما بگويند : اى بيچاره! بيا تو را با راه و رسم زندگى آشنا كنم.
« و هِىَ كِتابُ الَّذى كَتَبَهُ اللّهُ بِيَدِه »23 .
انسان كتابى است كه خداوند متعال آن را با دست خود نوشته است.
بدن ما را عوامل متعدد عالم به اراده خدا با كمك هم نقاشى كردهاند ؛ اما حقيقت ما را دست مستقيم خودش نقاشى كرده است. پس نگذار روى اين نقاشى شيطان قير بپاشد كه بعد نتوانى آن را پاك كنى .
«ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤوا السُّوآأَىآ أَن كَذَّبُوا بِايَاتِ اللّهِ»24 .
آن گاه بدترين سرانجام ، سرانجام كسانى بود كه مرتكب زشتى شدند به سبب اين كه آيات خدا را تكذيب كردند.
1 . ابراهيم (14) : 24 ـ 25.
2 . اسراء (17) : 70.
3 . بحار الأنوار: 44/392. 4 . تين (95) : 4.
5 . مؤمنون (23) : 14.
6 . الأمالى: 312.
7 . زمر (39) : 56 .
8 . بقره (2) : 29.
9 . قارعه (101) : 8 .
10 . يس (36) : 51 ـ 52 .
11 . حجر (15) : 29.
12 . شمس (91) : 7.
13 . آل عمران (3) : 190.
14 . رعد (13) : 4.
15 . رعد (13) : 3.
16 . روم (30) : 30.
17 . بحار الأنوار: 18/192.
18 . فاطر (35) : 22.
19 . الأمالى: 312.
20 . نهج السعادة: 8/312.
21 . تفسير الصافي: 1/86 .
22 . بقره (2) : 33.
23 . تفسير الصافى: 1/92 .
24 . روم (30) : 10.