جـلسه 1
خود را بشناس
نقل مىكنند كه در يكى از شهرهاى بزرگ كشور يونان، پيش از ظهور حضرت مسيح عليه السلام معبدى بسيار مهم براى عبادت مردم ساخته بودند كه بر سر در اين معبد، سنگ بزرگى را نصب كرده بودند. اين سنگ را به گونهاى مايل كار گذاشته بودند كه هر كس مىخواهد وارد معبد شود، سنگ را ببيند. روى اين سنگ، يك جمله نوشته بودند و همه هدفشان هم اين بود كه مردم اين جمله را ببينند. البته اين جمله، ريشه در تعليمات وجود مقدس حضرت حق دارد و تاريخ بيان اين جمله هم به ابتداى خلقت حضرت موسى عليه السلام برمىگردد. جمله اين بود : «خود را بشناس». اين جمله، يكى از زيباترين جملات تاريخ حيات انسان و از عميقترين جملاتى است كه بشر شنيده است.
تحقق اين جمله، در وجود هر انسانى او را به طور قطع با سه مسأله روبه رو خواهد كرد : مسأله قرب، مسأله لقاء و مسأله رضوان البته نه به معناى بهشت، بلكه رضوانى كه پروردگار بزرگ عالم، در قرآن مجيد، پس از بهشت و نعمتهاى بهشت مطرح مىكند و مىفرمايد :
«وَرِضْوَ نٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ»1 .
و خشنودى و رضايتى از سوى خدا [ كه از همه آن نعمت ها ] بزرگتر است .
حقيقت قرب الهى
مسأله قرب، در قرآن كريم مطرح است. در آن جا خداوند بعضى از بندگانش را اسم مىبرد، اوصاف آنان را بيان و آنان را معرفى مىكند و در پايان آيه شريفه مىفرمايد :
«وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ »2
از بندگان مقرب من بود. اين قرب هم، نه قرب مكانى است، نه قرب حسى و نه قرب مادى، بلكه حقيقت اين قرب، مفهوم اين آيه شريفه است :
«صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً»3
.
[ به يهود و نصارا بگوييد : ]رنگ خدا را [ كه اسلام است ، انتخاب كنيد ]و چه كسى رنگش نيكوتر از رنگ خدا است ؟
آثار قرب در زندگى
كسى كه رنگ الهى بگيرد، يعنى متصف به اوصاف وجود مقدس او شود يا به تعبير يكى از رواياتى كه از قول پيغمبر نقل مىكنند، متخلق به اخلاق خدا شود، موجودى شود كه هم داراى صفات سلبيه باشد و هم داراى صفات ثبوتيه، در حد امكانى خودش، وقتى متخلق به اخلاق خدا شود، ديگر در وجود او جولانگاهى تحت عنوان جولانگاه شياطين درونى و برونى معنا ندارد. مشكل و مشكلات در فضاى هستى او و در حريم امن وجود او معنا ندارد، تلخى مرگ معنا ندارد، رنج برزخ معنا ندارد، كسالت و ناراحتى و حسرت و ندامت و پشيمانى در محشر، معنا ندارد.
علاقه بىنهايت خداوند به بنده
شما دو انسان را تصور كنيد كه به يكديگر علاقه پيدا مىكنند، علاقه معنوى و روحانى، علاقه لطيف روحى، براى يكديگر چه كار مىكنند ؟ اكنون خط اين علاقه را تا آن جا بالا ببريد كه به علاقه بىنهايت حضرت حق متصل شود يعنى به كسى كه متخلق به اخلاق او شده است. خداوند خودش را دوست دارد. وقتى از عشق سخن به ميان مىآيد، مىگويند : مبدأش او است و تجلّى اول آن هم درباره خودش است. خودش كه خود را دوست دارد، متصف به چه اسما و صفاتى است؟ اگر همان اسما و صفات، در حدود امكانى هر انسانى، در انسان باشد، آن انسان مركز جاذبه عشق الهى نسبت به خود مىشود. اين است معناى قرب، اين قرب، قرب معنوى، روحانى، ملكوتى و قرب اسمايى و صفاتى است.
هيچ كس نمىتواند بگويد: حركت كردن به سوى مقام قرب، از دست من برنمىآيد ؛ زيرا اين از دروغهاى حتمى تاريخ و از دروغهاى مسلّم است. خداوند در قرآن مجيد، وقتى موضوع مقربين را مطرح مىكند براى اين كه به كسانى كه فعلاً در دنيا هستند و زندگى مىكنند، درس بدهد. در اواخر سوره مباركه يوسف، وجود مقدس حضرت حق مىفرمايد :
«لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاِءُولِى الاْءَلْبَابِ»4
.
به راستى در سرگذشت آنان عبرتى براى خردمندان است .
اين آيه، در سوره مباركه يوسف است. در اين سوره، يعقوب عليه السلام مطرح است، يوسف عليه السلام مطرح است، حوادث روزگار مطرح است، رشد و كمال مطرح است و مجموعا در سوره مباركه يوسف، پروردگار بزرگ عالم، نزديك به بيست واقعيت از مهمترين واقعيات روح انسانى را مطرح مىكند و پس از مطرح كردن آنها مىفرمايد :
«عِبْرَةٌ لاِءُولِى الاْءَلْبَابِ».
يعنى به شما كه زنده هستيد، درس مىدهم و راه را نشان مىدهم. با متخلّق شدن به اخلاق الهى يا به تعبير علمى، با شناخت خود، مقامى را كه مىتوان تحصيل كرد، مقام قرب است. نيازى هم نيست كسى كه مقام قرب را تحصيل مىكند، شهره عالم شود. آن قدر بنده مقرب در آن عالم هست كه يك نفر هم در اين دنيا اسم آنان را نمىداند ؛ ولى در قيامت، وقتى چهره آنان را آشكار مىكند، از يك سو، شادى شديدى در وجود خود آنان آشكار مىشود و از سوى ديگر، حسرت در وجود بينندگانى كه به اين واقعيت نگاه مىكنند، به وجود مىآيد ؛ زيرا اينان هم قدم حركت داشتند و مىتوانستند مانند آنان قدم بردارند ؛ اما حركتى نكردند. ديدن اولياى خدا در محشر و عرضه اوليا به محشر، اين دو برنامه را تحقق مىدهد. قرآن مجيد مىگويد: براى خودشان خوشحالى عجيبى ايجاد مىكند :
«لِّسَعْيِهَا رَاضِيَةٌ »5 .
از تلاش و كوشش خود خشنودند.
يا :
«فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ »6 .
پس او در زندگى خوش و پسنديدهاى است .
براى ديگران هم حسرت سنگينى ايجاد مىكند. در سوره فرقان مىفرمايد: فرياد مردم بلند مىشود. البته مردمى كه خود را اهل عذاب و غضب و خشم و نفرت وجود مقدس حضرت حق تعالى مىبينند، كه اى كاش ما هم راه اينان را طى كرده بوديم، رنگ اينان را گرفته بوديم و متخلق به اخلاق اينان مىشديم.
يكى از مقرّبين الهى
يكى از بندگانى كه در قرآن مجيد بارها از او نام برده شده است و از مقربين شمرده شده است، حضرت عيسى مسيح عليه السلام است. در اين جا بيان نكتهاى درباره بسيارى از انسانها در اين دنيا لازم است و آن نكته، اين است كه وجود مقدس عيسى مسيح عليه السلام همه عمرى كه در اين دنيا داشت، آن گونه كه نوشتهاند، به 33 سال تمام نمىرسيد. اگر قبل از پيغمبر اسلام هم ملاك تكليف پانزده سالگى بوده باشد، مجموع عمر تكليفى اين مرد بزرگ الهى را هجده سال بايد حساب كنيم. در يك مبدأ و منتهايى، هجده سال، بسيار كم است. زمانى بسيار كوتاه اما بهرهگيرى از اين زمان، بىنهايت است؛ يعنى ايشان حدود زمان را با آن بهرهگيرىاى كه از آن كرد، شكست. در مدت هجده سال، ايشان همه مقامات و منازل الهى را طى كرده است :
«إِذْ قَالَتِ الْمَلائِكَةُ يَامَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِى الدُّنْيَا وَالاْءَخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ »7
.
[ ياد كنيد ] زمانى كه فرشتگان گفتند : اى مريم ! يقيناً خدا تو را به كلمهاى از سوى خود، كه نامش مسيح عيسى بن مريم است، مژده مىدهد ، كه در دنيا و آخرت، داراى مقبوليت و آبرومندى و از مقربان است .
معناى حقيقى زيبائى در دنيا و آخرت
«وَجِيهاً فِى الدُّنْيَا وَالاْءَخِرَةِ» ؛ يعنى اين پسر تو زيباى دنيا و آخرت است. زيباى دنيا و آخرت يعنى چه؟ آيا يعنى خيلى خوشهيكل است، استخوانبندى چهره، بسيار زيبا است؟ آيا منظور پروردگار از كلمه وجيه، جمال ظاهرى است؟ حضرت حق در سوره مباركه لقمان، از لقمان چگونه تعريف مىكند:
«وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ»8
. اين سخن بزرگى است.
پيغمبر عزيز اسلام مىفرمايد:
« مَنْ أخْلَصَالعِبادَةَ للّهِ أربَعينَ صَباحا ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةَ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِه »9 .
اگر كسى چهل روز، بنده واقعى شود (كه البته كار سادهاى هم نيست) بنده واقعى و بنده خالصى كه پيامبر مىفرمايد، يعنى يك خانه تكانى حسابى كند، همه بدىهاى درون و برون را دور بريزد، چشمههاى حكمت از قلب به سوى زبانش مىجوشد.
منظور از چهل روز، اين نيست كه چهل روز شكم روزه باشد يا بدن در عبادت باشد، بلكه بايد اين چهل روز، انسان زندگى عادى خود را داشته باشد، ولى در برون و در درون، گرفتار غير خدا نشود، يعنى هم در درون وهم در برون تقوا نگه دارد، در اين صورت، چشمههاى حكمت از قلب بر زبانش جارى مىشود. در حالى كه حضرت لقمان از آغاز خلقت، تا لحظه از دنيا رفتن، خلوص در همه زمينهها، بندگى را رعايت كرد. بنابراين، چه مقدار حكمت از وجود ايشان بايد جوشيده باشد؟ «وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ». منظور پروردگار از كلمه «الْحِكْمَةَ» چيست؟
خداوند متعال، خود را حكيم مىنامد: «إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ »10 . كتاب خود، قرآن را حكيم مىنامد: «يسآ * وَ الْقُرْءَانِ الْحَكِيمِ »11 . لقمان را هم حكيم مىنامد. چنين حكمتى از وجود اين انسان جوشيده است. از نظر ظاهرى هم اين بزرگوار يك ذره جمال نداشته است ؛ يعنى اگر كسى او را نمىشناخت و چهرهاش را مىديد، سرش را برمىگرداند. نمىشد ايشان را نگاه كرد از بس كه زشتچهره بود ؛ اما شما ببينيد در قرآن مجيد، درباره او چه مىگويد. خودش حكيم است، قرآنش حكيم است، لقمان هم حكيم است، پيغمبر هم حكيم است:
«وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ»12
. بعضى از اينها عرضى است و بعضىها طولى ؛ مثلاً حكمت قرآن و حكمت پيغمبر در عرض هم است و هر دو، در طول حضرت حق است. لقمان در طول خدا و پيغمبر و قرآن مجيد است.
صفت «وجيه» كه درباره عيسى بن مريم مىفرمايد، جمال و زيبايى باطن است. مىگويد: در دنيا وجيه بود و در آخرت هم وجيه است. «وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ »و سرمايه عمر او فقط هجده سال بود. امام جواد عليه السلام با چه مقدار سرمايه؟ دختر پيامبر در چند سال كسب چنين مقامى كرد كه قرآن مجيد مقام ايشان را كنار مقام انبيا گذاشته است؟ بنابراين، اگر كسى بگويد: من قدم حركت ندارم، دروغ است. اگر بگويد: نمىگذارند، دروغ است. اگر بگويد: من قدرتش را ندارم، دروغ است.
مقام و منزلت اويس قرنى
روزى رسول گرامى اسلام فرمود: من از طرف يمن بوى خدا را استشمام مىكنم: «لأشُمُّ رائِحَةَ الرَّحمان مِنْ طَرْفِ اليَمَن»13 . به حضرت عرض كردند : براى چه بوى رحمان از طرف يمن مىآيد؟ فرمود : اين بو را از يك انسان احساس مىكنم. گفتند : او شما را ديده است؟ فرمود : نه، تاكنون مرا نديده است. گفتند : كجاى يمن زندگى مىكند؟ فرمود : قَرَن. گفتند : چه كاره است؟ فرمود : چيزى از خود ندارد، شترهاى مردم را به صحرا مىبرد و مزد مىگيرد. مادر عليلى هم در خانه دارد و با همان درآمدش خود و مادرش را اداره مىكند. آن گاه فرمود : من كه او را نديدم، او هم مرا نديده است ؛ اما بعد از مرگ من، بعضى از شما او را مىبينيد. سپس رو به اميرالمؤمنين كرد و فرمود : على جان! وقتى او را ديدى، سه كار را انجام بده : يكى اين كه پالتوى تن مرا به او بده و بگو: بپوشد. دوم سلام مرا به او برسان و سوم به او بگو : اى اويس! پيغمبر از تو خواست كه همه امت را تا روز قيامت دعا كنى ؛ يعنى سفرهاى پيش تو هست كه اگر آن را پهن كنى، تا روز قيامت، مردم عالم و جمعيتها مىتوانند از اين شخصيت تو بهرهبردارى كنند.
اين چهرهها را براى چه معرفى مىكنند؟ فقط براى اين كه يك مشت ساختمانهاى دروغ را خراب كنند، دروغ كسانى كه مىگويند: نمىتوانيم، كسانى كه مىگويند: نمىشود و كسانى كه مىگويند: نگذاشتند. در بحبوحه حكومتهاى بسيار خطرناك، با سازمانهاى امنيت بسيار قوى و با قدرتهاى آن چنانى، كه مرغ در هوا مىزدند و ماهى دريا را كباب مىكردند، در دربارشان مؤمن آل فرعون ساخته مىشد و آسيه به وجود مىآمد. در دل حكومت بنىعباس و در دامن قدرت آنان، كه براى ريشهكن كردن دين، نزديك به ششصد سال تمام، قدرتها را به كار گرفته بودند، هشام بن حكمها ظهور مىكنند، ابن ابى عميرها ظهور مىكنند، يونس بن عبدالرحمانها ظهور مىكنند، زكريا بن آدمها ظهور مىكنند.
نشان دادن اين چهرهها براى اين است كه بسيارى از دروغها را نفى كنند. دروغ است اگر كسى بگويد: نمىتوانستم، نمىشد، محيط اقتضا نمىكرد، مرا كسل و سست كردهاند، نااميد كردهاند، رنجيده كردهاند. همه اين بهانهها بىارزش است. درِ رحمت الهى به روى همه بندگان باز است. سفره عنايت خاص او براى همه گسترده است. هر جا مذاق چشيدن عنايات و فيوضات ربانى را دارد، خود را بشناس. وقتى كسى خود را شناخت، قدمهايش را به سوى مقام قرب و حركت به سوى مقام لقا تنظيم مىكند :
«فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَ لاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا »14 .
كسى كه ديدار [ پاداش و مقام قرب ] پروردگارش را اميد دارد ، پس بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نكند .
عمل صالح كسى انجام مىدهد كه خود را خوب شناخته است و گامهاى حركتى خود را به سوى مقام رضوان خدا تنظيم مىكند كه اين ديگر با بهشت الهى مقايسه شدنى نيست.
منزلت انسان در كلام امير الموءمنين عليه السلام
اميرالمؤمنين در سه بيت شعر، در مقام معرفى انسان برآمدهاند. انسان وقتى خود را بشناسد، حاضر نمىشود خود را با غير وجود مقدس حضرت حق معامله كند. اميرالمؤمنين مىفرمايد : اگر وجود انسان را در يك كفه ترازو بگذارند و همه دنيا را در يك طرف ديگر، اگر كسى راضى شود كه خود را در برابر همه دنيا بدهد، به بد تجارتى دست زده است :
« لَبِئْسَ المَتْجَرُ أَن تَرى الدُّنيا لِنَفْسِكَ ثَمَناً »15 .
بدترين سوداگرى اينست بهاى خود را دنيا قرار دهد .
قيمت شما در اين عالَم خدا است. كسى كه خود را بشناسد، قيمت خود را بشناسد و جايگاه خود را بشناسد، خود را با هيچ چيز غير از خدا معامله نمىكند. درِ اين گونه معامله هم همواره به روى مردم باز است. امروز كه حكومت اسلامى برپا است، اين در، به آسانى به روى همه باز است. در زمان فرعونها و نمرودها هم باز بود. حتى در دربار خود نمرود و فرعون هم در باز بود. آن جا هم اگر بشر مىگفت: من اين قدر در محاصره قدرت فرعونى بودم كه نمىتوانستم متخلق به اخلاق الهى باشم، آن جا هم مىگفتند: دروغ مىگويى.
روز عاشورا سى هزار نفر در كربلا بودند. آيا مىتوانستند از عمر سعد سرپيچى كنند يا نمىتوانستند؟ يقينا مىتوانستند. نمونه آن را هم پروردگار نشان داد كه مىتوان سرپيچى كرد، مىتوان از دفتر اشقيا وارد دفتر سعدا شد. اين مقامات، براى همه انسانها هست. هيچ انسانى نمىتواند به پروردگار دروغ بگويد.
درد و درمان
اميرالمؤمنين در آن شعر كه منسوب به آن حضرت است مىفرمايد :
من به تو دانايى و آگاهى بدهم كه وجود خودت به تنهايى مركز همه داروهاى شفابخش است: «دوائُك فيك ولا تَشْعُر». بدان كه ساختمان وجودى تو، خود يك داروخانه الهى است. نگاه كنيد كه در اين داروخانه، چه داروهايى چيده شده است : فطرت، وجدان، عقل، ذهن، قوه خيال، روح و از همه بالاتر، قلب و حالات. از جمله حالات آن، كمالخواهى و در كمالخواهى هم بىنهايتخواهى. همه داروها در وجود خود تو است : «و دائُك عَنْك ولا تَبْصُر» ؛ همه بيمارىها هم از خود تو است. چشمت را باز كن و با دارويى كه دارى، بيمارىها را به سرعت درمان كن. يك بيمارى خطرناك، جهل است.
انسان غلطيده در دامان دشمن
قرآن مجيد دشمنان انسان را كه مىشمارد، به آنها حمله مىكند ؛ اما حمله خدا به انسانِ افتاده در دامن دشمن، شديدتر از حمله به خودِ دشمن است. خدا دشمن را مقصر مىداند ؛ ولى انسان را مقصرتر مىداند. اگر دشمن را قوى بداند، انسان را قوىتر مىداند. خداوند در قرآن، دو ـ سه كلمه درباره دشمن گفته است.
يكى كلمه «رجم» است :
«قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ »16
.
[ خدا ] گفت : از اين [ جايگاه والا كه مقام مقربان است ] بيرون رو كه رانده شدهاى .
يكى كلمه «لعنت» است. لعنت من بر تو كه خلاف حركت مىكنى، ساختمانهاى مرا خراب مىكنى، بندگان مرا بنده خود مىكنى، شهوات آنان را تحريك مىكنى و غرايز آنان را تبديل به شمشيرى مىكنى كه آنان را از پا درآورد.
يك حمله خدا، حمله با كلمه «رجم» است و يكى هم با كلمه «لعنت» ؛ اما انسانهايى كه خود را در اختيار دشمن گذاشتهاند، تقصيرشان از دشمن بيشتر است. آنان مىتوانستند دست به دشمن ندهند، مىتوانستند دعوت دشمن را نپذيرند و همرنگ دشمن نشوند ؛ چون قدرت دشمن، ضعيفتر از قدرت انسان است. بخاطر اينكه آنچه به انسان نيرو مىبخشد خداوند و همه انبيا و ائمه است و نيز عقل، وجدان و فطرت انسان است ؛ اما دشمن جز خودش نيرويى ندارد. انسان با اين نيروى عظيمى كه دارد، اگر دعوت دشمن را اجابت كند و همه سرمايهها را بگذارد و برود، خداوند به اين انسان، حمله سنگينى مىكند :
«قُتِلَ الاْءِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ »17 .
مرگ بر انسان ، چه كافر و ناسپاس است !
مرده باد انسان به علت اين راه اشتباهى كه طى كرد! اما شما يك مرده باد شيطان در قرآن نمىبينيد. صداى خدا از دست بعضىها بلند شده است و مرده باد انسان گفته است. كه تو اى انسان مىتوانستى دنبال شيطان نروى، اما رفتى ؛ مىتوانستى فريب دشمن را نخورى، اما خوردى ؛ مىتوانستى محكوم نشوى، اما شدى ؛ مىتوانستى مغلوب نشوى، اما شدى ؛ مىتوانستى دعوت دشمن را اجابت نكنى، اما اجابت كردى ؛ مىتوانستى همرنگ دشمن من نشوى، اما شدى ؛ مىتوانستى متخلق به اخلاق الهى شوى، اما نشدى ؛ مىتوانستى در مسير انبياى خدا قرار بگيرى، اما قرار نگرفتى.
ثمره خودشناسى
كسى كه خودش را بشناسد، يكپارچه شعله دين را به خود مىزند و همه مفاسد درون و برون را مىسوزاند ؛ مانند زمستان كه كشتكار و زارع همه تيغهاى زراعت را به آتش مىدهد، همه را از دم پاك مىكند و مىسوزاند و صاف مىكند و پس از اين كه سوزاند، زمين را برمىگرداند و دانه مىكارد. شهريور و مهر هم سود بسيارى به جيب مىزند و راحت زندگى مىكند. اگر كسى خود را بشناسد، با آتش و حرارت دين، همه اين زبالههاى درون و مفاسد برون را مىسوزاند. زمين با قدرت به سوى خورشيد الهى دين برگشت داده مىشود و دانههاى احكام و اخلاق و عقايد در اين زمين پاشيده مىشود. آفتاب الهى هم بر اين زمين مىتابد. به قول قرآن، در سوره ابراهيم، از وجود انسان، شجره طيبه درست مىشود.
خود را بشناس! داروها در وجود خود تو است، همه بيمارىها هم در وجود تو است. تقصيرها را يكپارچه گردن دشمن نگذار. تو تسليم دشمن شدى وگرنه، او قدرتى در برابر تو نداشت. او يك دعوت كرد و تو بايد شيطان را مأيوس مىكردى و به درخواستهايش بىاعتنايى مىنمودى . و مىگفتى : نمىآيم يا اگر دعوتش را اجابت كردى، وسط كار مىخواستى او را رها كنى، از او مىبريدى، قطع رابطه مىكردى.
ظاهرا اميرالمؤمنين عليه السلام اين شعر را با حالت غصه و تأسف فرموده است :
«أتَزْعَمُ أنَّك جِرمٌ صَغيرٌ» .
آيا گمان مىكنى موجود كوچك هستى.
«وفيكَ انطوى العالَمُ الأكبَر» .
عالم اكبر در تو است.
«وأنتَ الكِتابُ المُبينُ الّذى بأحْرُفِه يَنْظَرُ المُنْظِرُ»18 .
تو كتاب پروردگارى، تو با همه وجودت خدا را بايد براى ديگران آشكار كنى.
1 . توبه (9) : 72.
2 . آل عمران (3) : 45.
3 . بقره (2) : 138.
4 . يوسف (12) : 111.
5 . غاشيه ( 88 ) : 9.
6 . حاقه (69) : 21.
7 . آل عمران (3) : 45.
8 . لقمان (31) : 12.
9 . بحار الأنوار: 53/326.
10 . بقره (2) : 220.
11 . يس (36) : 1 ـ 2.
12 . بقره (2) : 129.
13 . شفاء الصدور: 142.
14 . كهف (18) : 110.
15 . نهج البلاغة: خطبه 32.
16 . حجر (15) : 34.
17 . عبس (80) : 17.
18 . تفسير الصافى: 1/92.