رابطه نفس با بدن
خداى تبارك و تعالى فرمود :
«إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبَّى ...»1.
از زمانى كه انسان از مادر متولد مىشود تا به دوران شكوفايى عقل و قوه تمييز و تشخيص برسد، فقط با مسائل محسوس عالَم و با ظاهر زندگى مادى سر و كار دارد.
در اين خطّ سير، يعنى از هنگام ولادت تا رسيدن به قوه تشخيص و تمييز و شكوفايى عقل، نفس رابطه شديد و اتصال سختى با مسائل دنيايى پيدا مىكند.
به عبارت واضحتر بايد گفت كه نفس با مسائلى كه فقط در ارتباط با بدن است، سر و كار پيدا مىكند. مىدانيم بدن هم از هيچ برنامهاى به جز عوامل لذت خوشحال نمىشود، آن چه در طبع بدن هست، فقط لذتخواهى است، البته اين لذتخواهى بدن ريشه در همان خواستههاى نفسى انسان دارد، چون بدن با همه اعضايى كه در اختيار دارد، فرمانبر نفس است.
بعد از اين كه انسان به قوّه تمييز مىرسد و خوب و بد را تشخيص مىدهد و عقل در وجود انسان تا حدّى شكوفا شد، پاى تكاليف الهى به ميان مىآيد.
وجود مقدّس حضرت مولا هم بنا نداشتند كه انسان را از زمانى كه متولد مىشود تا از دنيا بيرون مىرود، رهايش كنند، آزادش بگذارند و بنا هم نداشتند كه زندگى انسان به بازى با ظواهر دنيا تمام شود. انسان، انسان است نه حيوان :
«أَيَحْسَبُ الاْءِنسانُ أَن يُتْرَكَ سُدى »2.آيا انسان گمان مىكند بيهوده و مهمل [ و بدون تكليف و مسئوليت ] رها مىشود ؟ !
انسان گمان مىكند كه او را به طور آزاد رهايش كردم، كارى با او ندارم، تنها كارم اين بوده كه او را به دنيا بياورم و روزى هم در لحظهاى او را از دنيا ببرم و از به دنيا آمدن تا خروج از دنيا ديگر كارى با او ندارم؟!
اگر اين طور گمان كرده، اين گمان درستى نيست، چراكه او انسان است. آرى، اگر حيوان بود، عيبى نداشت، متولد مىشد و مىمُرد، بين ولادت و مرگ هم هر كارى مىخواست مىكرد، هر چه مىخواست مىخورد، هر جا مىخواست مىرفت، هر جا مىخواست مىخوابيد، به هر شكلى كه خودش ميلش مىكشيد شهوتراتى مىكرد، حيوانات هم همين كارها را مىكنند، كارى هم به آنها ندارم، يك وقت از كنار زمين زارع و دهقانى، حيوانات ردّ مىشوند و دهانشان را هم باز مىكنند، هر چه دلشان مىخواهد مىخورند تا زارع يك مرتبه چشمش بيفتد، نهيبى بزند و كنارشان بزند، اما حال اينكه مال مردم را خوردهاند يا زمين مردم را خراب كردهاند، خداوند متعال از آنها حساب بكشد، نه، چرا حساب نمىكشد؟ چون آنها نه خليفه حق هستند، نه صاحب تمييز و نه صاحب عقل و نه صاحب وجدان و فطرت، بلكه بدنى متحرّك هستند:
هدف آفرينش انسان
«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْناكُمْ عَبَثاً ...»3.آيا پنداشتهايد كه شما را بيهوده و عبث آفريديم ، و اينكه به سوى ما بازگردانده نمىشويد ؟
گمان كرديد كه من شما را بيهوده و بىهدف و بىنتيجه آفريدم؟ بدون علت و بدون حكمت آفريدم؟ اين طور نيست، در آفرينش شما، خاك مردهاى را زنده كردم و هدفم اين است كه اين خاك مرده زنده شده به من برسد، اين هدف بسيار بزرگى است.
وقتى كه خاك بوديم كه خاك بوديم، كسى با ما كارى نداشت، اين قدر لگد به سر ما كوبيدند و رد شدند و ما هم متوجه نشديم، اما حالا كه انسان شدهايم، اصلاً حق نداريم بگذاريم كسى به سر ما لگد بزند، تنها بايد دست خدا روى دست ما باشد. حالا زنده شدهايم، خلقت ما هم كه به اجازه خودِ ما نبود كه بگوييم اگر از ما مىپرسيدى مىگفتيم كه نه، ما را به دنيا نياور، از ما كه نپرسيدند، به اراده حكيمانه و عاشقانه و عالمانه خودش خاك را به اين صورت زنده كرد. در اين ظرف خاك عالىترين سرمايههاى هستى را قرار داد و مىگويد، با اين عالىترين سرمايههاى هستى و به كار گرفتن عالىترين سرمايههاى هستى، عشقم اين است كه خودت را به من برسانى. انسان بايد اين انتظار و اميد الهى را جواب بدهد و نبايد اين انتظار و اميد حضرت دوست را ناديده بگيرد.
انسان، زيباترين موجود خلقت
آخرين حرف اين است كه ما را براى خودش ساخته، ما زينت آفرينش حق هستيم، ما جمال حق هستيم، ما زيبايى خلقت هستيم و اين زيبايى بايد كمال و رشد پيدا بكند، اين غنچه بايد شكفته شود و شكفته شدن آن هم تنها در سايه مسائل الهى ميسّر است. در ذهن ما باشد كه ما انسان هستيم نه حيوان، چون انسان هستيم با ما كار دارند، ما رها شده نيستيم. زندگى ما هم بايد بسيار دقيق باشد.
آيا مىتوان امام زمان را ديد؟
دو نفر با همديگر نشستند صحبت كردند و گفتند: آيا ديدن امام عصر در زمان غيبت از محالات است يا از مسائل ممكن؟ هيچ دليل عقلى و شرعى نداريم كه از محالات باشد. هر چيزى در عالَم ممكن است، مگر چيزى كه قدرت به او تعلّق نگيرد. آن چه در آفرينش قدرت به آن تعلّق مىگيرد، از ممكنات است. ديدن ايشان هم از ممكنات است، آيا مىتوان ايشان را ديد؟ چه بايد كرد كه ايشان را ببينيم؟ گفتند: بايد در اوج معرفت و تقوا قرار بگيريم. بنابراين، بياييم با همديگر حركت كنيم تا خود را به اوج معرفت و تقوا برسانيم.
على بن مهزيار و ديدن يار
على بن مهزيار مىگويد: وقتى بالاى عقبه طائف رسيدم تا نمايندهاى كه از طرف امام عصر دنبال من آمده بود، مرا خدمت ايشان ببرد، وقتى جاى حضرت را نشان داد، گفت كه اين خيمهاى كه وسط صحراست، مركز زندگى ايشان است.
بعد رو به سوى من كرد و گفت: اين جا جاى پرهيزكاران است، هر چشمى را راه نمىدهند، هر نفسى را راه نمىدهند، خودشان هم كه ظاهر مىشوند، تمام نفوس خبيثه را از بين مىبرند، دنيا پر از عدل و داد مىشود تا لايق ديدن ايشان باشد.
وقتى ايشان ظاهر مىشود، با بودن ايشان ديگر ظلم و جورى نيست. الان چشم ايشان را دور ديدهاند كه ظلم به طور مارپيچى در دنيا حركت مىكند به گونهاى كه من مىتوانم ظالم باشم يا مىتوانم ظلم كنم، ولى وقتى ايشان بيايند، خدا به دست ايشان و يارانشان تمام جهان را پاك مىكند.
امام باقر عليه السلام مىفرمايند: زمانى كه ايشان بيايد، عرب با آن آتش شهوتش در زمان ايشان بسيار آرام مىشود.
امام باقر عليه السلام مىفرمايد: اگر زيباترين دختر با روى باز از بازار بغداد شترى را بار كند، يك طرف طلا و يك طرف نقره و اين دختر زيبا با پاى پياده تا شام پشت سر شتر برود، يك دور بين، بين اين عربها بگردد نه چشمى پيدا مىشود كه او را نظر كند و نه دستى كه به مالش دست بزند. اين قدر دنيا پاك مىشود.
به دست او و 313 تن از ياران اوليّه او كه يك عرب هم بين آنها نيست و تمام آنها ايرانى هستند، چون ايران هميشه سعى كرده بهترين بندگان را براى خدا داشته باشد، بهترين فقيه را داشته باشد، بهترين مفسّر قرآن را داشته باشد، بهترين عارف را داشته باشد، عالىترين اولياى خدا را داشته باشد، شما به هر برنامه مثبتى كه روى بياوريد، شاهكار انسانى آن برنامه مثبت ايرانى است. نبايد دچار غرور شود، چون هر چه دارد از خدا دارد نه از خودش، كسى به خودش نبندد كه چون ايرانى هستم، چنين هستم، اين تعصّب ايرانيّت او، به قول خارجىها، گرايش به ناسيوناليزمى كافرانه است، بلكه فقط بايد بگويد: «هَذَا مِن فَضْلِ رَبَّى»4 ؛ آن چه دارم مال مولايم است نه مال خودم.
حضرت سليمان و تخت بلقيس
قرآن مىگويد: هُدهُد وقتى از مملكت سبا پيش سليمان برگشت و درباره تخت بلقيس توضيح داد، سليمان كه در فلسطين حكومت مىكرد ـ به كسانى كه در بارگاه نشسته بودند، فرمود: چه كسى مىتواند آن تخت را از مملكت سبا5 به اين جا بياورد. قرآن مجيد مىگويد: يك نفر بلند شد و گفت: اگر اجازه بدهيد من آن تخت را مىآورم. پرسيد : چه قدر طول مىكشد؟ جواب داد : از جايتان بلند شويد، قبل از اين كه بنشينيد برمىگردم.
اين متن قرآن است ؛ يعنى موجود اگر الهى شود، مىتواند اين چنين قدرت پيدا كند.
ديگرى گفت: من تخت را به اين جا مىآورم، قبل از اين كه پلك بالاى شما به پلك پايين برسد و اين تخت گوشه بارگاه حاضر شد. سليمان وقتى چشمش به تخت افتاده نگفت دولت من، حكومت من، قدرت من، خواسته من، اراده من، امر من، فرمان همايونى من، بلكه گفت:
«هَذَا مِن فَضْلِ رَبَّى»6 ؛ مولايم اين كار را كرد. ما غير از خدا چيزى در عالَم نداريم و اگر سرى تكان مىدهيم، نمايشى از وجود هستيم، ما خودِ وجود نيستيم، بلكه سايهاى از وجود هستيم.
تنها يك وجود حق در عالم
تمام اين غرورهاى ما دروغى است، تكبّرهاى ما قلاّبى است، همه منيّتهاى ما بىپايه است، در عالم فقط يك وجود هست كه حقّ است، بقيّه همه نمايش وجود هستند، چون ما مىتوانيم درباره سه مسئله حرف بزنيم: وجود، عدم، نمود ؛ يعنى آن چيزى كه نمايش وجود را دارد، تمام عالَم يك نقشى، نمايشى و هوايى از وجود هستند كه تازه همين هوا و نقش هم هيچ چيزشان مال خودشان نيست :
«وَللّهِِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالاْءَرْضِ»7.و مالكيّت و فرمانروايى آسمانها و زمين فقط در سيطره خداست .
و :
«وَللّهِِ مِيراثُ السَّمَاوَ تِ وَالاْءَرْضِ»8.و ميراث آسمانها و زمين فقط در سيطره مالكيّت خداست .
«يَاأَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ »9.اى مردم ! شماييد نيازمندان به خدا ، و فقط خدا بىنياز و ستوده است .
هيچ چيزى، هيچ كس ندارد.
ابن خضيب و نماز نيكو
خداوند ابن خضيب را رحمت كند، به علت اين كه نماز را نيكو به جا مىآورد و قرآن را نيكو تلاوت مىكرد. نماز نيكو چيست؟ پيغمبر مىگويد: نمازى نماز است كه انسان وضويش كامل باشد، نه وضو از روى دل سيرى، وضوى زورى نباشد، وضويى كه فقط يك دستى خيس كند و برود، نباشد، بلكه وضوى كامل باشد. بعد كه مىخواهد وارد نماز شود، اول بايد بگويد: «اللّه اكبر». حقيقت اكبريّت بايد در نفس يك مرتبه روشن شود، عين كليدى كه انسان براى روشن كردن برق اتاق مىزند، اين حقيقت در اول نماز روشن شود. در اين صورت، مجموعه آفرينش از يك ارزن پيش انسان كوچكتر مىشود: «عَظُمَ الخالِقُ فى أنفُسِهِم فصَغُرَ ما دونَهُ فىأعيُنِهِم»10 ؛ يعنى انسان حالى پيدا مىكند كه انگار عالَمى وجود ندارد و فقط خودش هست كه مشغول نماز است و حق به نماز نگاه مىكند. «اللّه اكبر».
حقيقت رحمان و رحيم در نماز
بسم اللّه الرحمن الرحيم، به نام تو، به ياد تو، براى تو، اى مستجمع جميع صفات كمال، اى رحمان ؛ يعنى من علاقه به رحمانيّت دارم؟ اين دل تو بايد تجلّىگاه رحمانيّت حق باشد. دل بايد به تمام مؤمنين حالت رحمت داشته باشد، از هيچ مؤمنى بدت نيايد، به قيافه ظاهر مؤمن نگاه نكنيد كه اين خوش قيافه است و آن بد قيافه، اين سياه است و آن سپيد، اين شهرى است، آن دهاتى، اين دولتى است و آن آزاد. فقط مؤمن براى تو مطرح باشد و رحمانيّت وجود مقدّس او درون را روشن كند. رحيم، يعنى خدايى كه در قيامت فقط به مؤمن نظر دارد، با غير مؤمن كارى ندارد. الان كه رحيم مىگويى، يك مرتبه بايد خودت را در دادگاه قيامت ببينى. ببينى آيا مولا تو را مىخواهد يا نمىخواهد؟ مىپسندد يا نمىپسندد؟ عشق به تو دارد يا خشم به تو؟ در رحيميّت در بسم اللّه الرحمن الرحيم، در دادگاه.
معناى ستايش خدا
«الْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ »11 ؛ يعنى به هر جا رسيدم، از نعمت تو رسيدم. پدر، مادر، دولت، ملت، مملكت، ميز، پول، نان، قدرت و عبادت من، هيچ كدام استقلالى در رساندن من به اين جايى كه الان هستم، نداشتهاند. فقط تو بودى، پس شكر مخصوص توست، بقيّه همه ابزار دست تو بودند، چه كاره بودند كه من الان در مقابل كسى كمر خم كنم كه مبادا مرا بيرون كنند يا نگه ندارند يا نانم قطع شود. آنها چه كسى هستند؟ عالَم چيست؟ ديگران كه هستند؟ تنها تويى، فقط بايد شكر تو را انجام دهم: «الْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ »12 ؛ اى همه كاره روز قيامت اين جا حالا يك جزئى كار دست اين و آن دادهاى، اما قيامت كه خودت فرياد مىزنى: «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ»13 ؛ امروز ديگر كه چه كاره است؟ «للّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ »14 خودم، فقط خودم هستم.
معناى عبوديت
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ»15 ؛ يعنى مرگ بر كافر، مرگ بر منافق، مرگ بر زنديق، مرگ بر فاسق، مرگ بر هواى نفس، مرگ بر شهوات، مرگ بر شيطان، مرگ بر ابليس، مرگ بر ضدّ تو، فقط خودت براى من باشى، من مطيع تو هستم. براى هيچ كس ديگر ارزش قائل نيستم كه از او اطاعت كنم:
«وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ »16 ؛ اى خدا فقير هستم، شكستهام، ندارم، ناقص هستم، چيزى ندارم، كمكم كن، چون همه كمكها را تو بايد برايم انجام بدهى.
معناى صراط مستقيم
«اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ »17 ؛ يعنى اى خدا، مرا در آمدن به سوى خودت شانه به شانه على قرار بده، همان جادهاى كه على در آن رفت، مرا همان جا ببر: «اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ » آخر پيش پيغمبر مىآمدند و مىگفتند كه اين «اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ » نماز، يعنى چه؟ فرمود: يعنى على، صراط خدا على است، چون بعد از مرگ پيغمبر هم به ادعاى ارتباط با پيغمبر چند ميليون جاده تاكنون باز كردهاند، اما پيغمبر گفت: بعد از مرگ من همه جادهها كافرانه است، فقط راهى كه على مىرود، درست است: «صِرَ طَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»18 ؛ آن راهى كه نعمت به راهروانش دادى، چه نعمتى؟ نعمت عشق خودت را، نعمت ياد خودت را، نعمت ذكر خودت را، منظور از اين نعمت سيب و پرتقال نيست، اينها را كفّار بيش از ما دارند، آمريكا در و ديوارش پر از ميوه است: «صِرَ طَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالَّينَ »19 نه مسير راستىها، نه مسير چپىها، فقط صراط مستقيم. گفت: نماز را نيكو به جا مىآورد. وقتى در نماز بود پيش خدا بود، براى خدا بود، واقعا با معشوقش حرف مىزد، خدا نماز را قسمت كرده است. در روايات ديدهايد كه بنده يك تكّه مىگويد: «الْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ »20. تا انسان مىآيد نفس بكشد، خدا جواب مىدهد كه شكر تو را قبول كردم:
«الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ »21 خدا جواب مىدهد: آرى، بنده من همان را كه مىگويى من هستم، با تو هم همان طور هستم، رحمانم، رحيمم :
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ »22.بىترديد مؤمنان رستگار شدند . * آنان كه در نمازشان [ به ظاهر ]فروتن [ و به باطن با حضور قلب ]اند .
اهميت وضو
امام صادق مىفرمايد وضو كه مىگيرى يادت باشد آب كه روى صورتت مىريزى فقط پوستش را نشوى، پوستش را نشوى، پوست شستن كه بىوضو هم مىتوان پوست را شست. حضرت مىفرمايد: چشمت را بشوى، بگو اى خدا ديگر اين چشمم مال توست، جاى ديگر نمىرود. احتياط اين است كه كنارههاى صورتت را هم بشويى ؛ يعنى امام مىفرمايد: گوشَت را هم از شنيدن آن چه خدا نمىخواهد، بشوى. بعد كه دستت را مىخواهى بشويى، بگو: دستم را از خيانت، از غصب، از سرقت، از حرام، از زدن در گوش مظلوم، از اين كه عصبانى شوم سر صاحب مقامم قدمم را كج بگذارم، حقى را ناحق كنم بشوى ديگر از همه چيز. واى بر وضوهايى كه تاكنون گرفتهام، اين وضو با غسلى كه مرده شوى به من مىدهد، چه فرقى مىكند؟ آن گاه كه مرا غسل مىدهند، در هيچ چيز غسل نيستم، يا اين طرف مىاندازند يا آن طرف، نه نيّت مىكنم و نه توجه به حقيقتش دارم. كس ديگرى مرا مىشويد و داخل چاله مىاندازد. اين وضو، وضوى مردههاست كه من مىگيرم نه وضوى زندهها.
وضوى اميرالموءمنين عليه السلام
امام حسن عليه السلام مىگفت: پدرم هر وقت مىخواست وضو بگيرد، رنگش مىپريد كه گاهى من لب حوض مىدويدم، مىپرسيدم كه بابا چه شده است؟! مىگفت: حسن جان مىدانى كجا مىخواهم بروم؟ اين چه وضويى است؟ خدايا ما وقتى توبه مىكنيم، از عباداتمان هم بايد توبه كنيم، ما را ببخش، محدود بوديم، كوچك بوديم، متوجه نبوديم كه چه كار مىكنيم؟ تو لطفى به ما بكن، قدرتى به ما بده تا بنده خوبى باشيم، فردا شب، شب جمعه است، امير المؤمنين چه التماسى مىكند : «وَاجْعَلْنى مِنْ أحسَنِ عِبادِكَ نَصيبا عِنْدَك»23 ؛ بنده خوبى باشيم.
پيغمبر فرمود: وضو نور مىآورد، نور هم وضو مىآورد، مگر من وضو گرفتهام كه نور برايم بياورد؟
«فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ »24.
دنباله موضوع ابن خضيب و نماز نيكو
گفت: نماز را نيكو به جاى مىآورد، قرآن را نيكو تلاوت مىكرد. نه قرائت، تلاوت يعنى چه؟ خواندن و فهميدن و عمل كردن هر سه را روى همديگر تلاوت مىگويند، بخوانم، بفهمم، بشوم، اين مىشود تلاوت.
گفت: حالا ديدن امام زمان محال است؟ نه، چگونه مىتوان او را ديد؟ بايد از ماوراى همه اين حرفها او را ديد، بايد از حجابها ردّ شد، حجاب نَفْس، حجاب هوا، حجاب حرام، حجاب تاريكى، حجاب اخلاق بد، حجاب رذايل، حجاب مفاسد، حجاب گناهان و ... بعضى از ما پشت چه حجابهايى قرار گرفتهايم؟ چه موقع مىخواهيم اين پردهها را كنار بزنيم؟ يكايك آنها را بايد كنار بزنيم، چون خدا، نور، واقعيّات و ... پشت اين پردهها هستند، مىگويند : امام غايب است. مردم مىگويند كه پشت پرده غيب است؟ پرده غيبش چيست؟ همينهاست، اينها پرده غيب هستند. خدا غايب است، از ما غايب است، از خودش كه غايب نيست. خودش كه ظاهرترين ظاهرهاست: «يا مَنْ هُوَ اخْتَفى لِفَرْطِ نُورِه، الظاهِرُ الباطِنُ فىظُهُورِهِ»25 آشكارترين آشكارهاست، روشنترين نورهاست.
پدر و پسر و خانه خدا
پسرى داشت به پدرش مىگفت: دارى بقچه درست مىكنى، زمينهسازى مىكنى، كجا مىخواهى بروى؟
گفت : خانه خدا.
گفت : مرا هم ببر.
گفت : تو سيزده چهارده ساله هستى، نمىشود.
گفت : اگر مرا نبرى، من مىميرم، بايد مرا ببرى.
نمىدانست كه مكّه چيست، بيت چيست، همين كه پدرش گفت: خانه خدا، خيال كرد هر كس برود خانه خدا خودِ خدا را هم مىبيند. اين به عشق ديدن صاحبخانه سخت به سرش زده بود كه مرا هم بايد ببرى.
پسر جان آخر الان وقت سفر تو نيست. گفت: نه، مرا هم بايد ببرى. به هر زحمتى بود پدر را راضى كرد. مادر گفت : اين بچّه را هم ببر، زياد گريه مىكند.
به مسجد شجره آمدند و مُحرِم شدند. هر دو با احرام به مكّه آمدند، هر دو به در مسجد الحرام رسيدند، آن جا دعايى دارد. پدر صورتش را به ديوار گذاشت، بچه هم به دنبال پدر اين كار را كرد: «الّلهُمَّ هذا البَلَدُ بَلَدُكَ والحَرَمُ حَرَمُكَ والعَبْدُ عَبْدُكَ والبَيْتُ بَيْتُك»26. از در مسجد الحرام كه وارد شدند تا چشم پسر به بيت و به آن فضاى مسجد افتاد، نعرهاى زد و روى زمين افتاد، پدر بالاى سرش نشست و ديد كه بچه مُرده است. بر سرش زد و واى بچّه واى خدا سر داد و گفت : من و اين بچه كه مهمان تو بوديم، بچهام كجا رفت؟ صدايى شنيد كه بچهات به عشق ديدن من آمد، تو به عشق ديدن خانه، هر دو نفر شما هم به هدفتان رسيديد، تو به عشق ديدن بيت آمدى، اين هم بيت، او هم به عشق ديدن من آمد و به من رسيد، ديگر چه مىخواهى؟
خوشا آنان كه اللّه يارشان بى
كه حمد و قل هو اللّه كارشان بى
خوشا آنان كه دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بى27
دو دوست در مسجد الحرام
واقعا هم هر دو خودشان را به اوج تقوا و معرفت رساندند و حركت كردند و به مسجد الحرام آمدند. شبى در حال طواف مستحبى يك نفرشان ديد كه شخصى به كنارش آمد و دستش را گرفت، عجب دست گرمى دارد، آقا كجا شما را زيارت كردهام؟
فرمود: اولين بار است كه مرا زيارت مىكنى. من همان كسى هستم كه هر دو نفر شما دنبال من مىگشتيد.
گفت : فداى تو، تو حجّة بن الحسن هستى؟
فرمود : آرى .
گفت: آقا رفيقم هم شما را مىبيند؟
فرمود : نه، او با ما مىآيد، ولى مرا نمىبيند.
گفتم: من شما را معرفى بكنم؟
فرمود: مرا نمىبيند.
گفت: مگر آدم بدى است؟
فرمود : نه آدم خوبى است، ولى او لياقت ديدن مرا ندارد.
گفت: آقا جان چرا؟
فرمود : در راه كه دو نفرتان مىآمديد، كنار يك زمين زراعت هر دو روى اسب سوار بوديد. او خم شد يك دانه گندم را از خوشه چيد تا ببيند رسيده است يا نه، بعد هم همان دانه را در همان زمين انداخت. دستى كه به مال مردم دراز شده، چشمش ديگر لياقت ديدن مرا ندارد. نه، لازم نيست مرا معرفى كنى.
كسى كه به دليل دستدرازى به يك دانه گندم نتواند جمال بنده صالح را ببيند، آيا با اين همه اعمال مىتواند جمال خود او را ببيند و به او برسد؟
عنايت الهى در مبارزه با نفس
با نفس بايد كار كرد، نفس تا وقت شكوفايى عقل با ظواهر دنيا سر و كار دارد و به دنيا چسبيده است. پاى تكليف كه به ميان مىآيد، مىخواهند او را بِبُرند، نمىبُرد، اين جا نقطه «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةُ بِالسُّوءِ»28 است. خدا مىگويد، بيا، دنيا مىگويد، نرو، شهوت مىگويد، نرو، مال مىگويد، نرو، زن مىگويد، نرو، مرد مىگويد، نرو، مقام مىگويد، نرو، چه زمانى مىتوان رفت؟ «إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبَّى»29، وقتى دست خودش دراز شود و دست ما را بگيرد. دست خودش چه زمانى دراز مىشود؟ قرآن دستش است، انبيا دست حق هستند، ائمّه دست حق هستند، ماه رمضان دست حق است، محرّم دست حق است، عاشورا دست حق است، جهاد دست حق است، حلال دست حق است، عبادت دست حق است، ما بياييم دستمان را به دست خدا بدهيم، خدايى او كه دستش دراز است : «يا باسِطَ اليَدَينِ بالعَطِيَّةِ»30. او كه دائم مىگويد: بنده من بيا عطاى خودم را به تو بدهم. بنابراين، من بايد دستم را دراز كنم تا به من بدهد، اين رَحْم خداست، قرآن رَحْم خداست، انبياء رَحْم خدا هستند، ائمّه رَحْم خدا هستند: «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبّى ...». خدايا ماه رمضان در حال تمام شدن است، باز هم ما بايد بمانيم، باز هم بايد معطّل شويم، باز هم بايد در آرزويمان همين جورى بمانيم، باز هم بايد حركت نكنيم، به تو نرسيم، تو را با جان و وجودمان لمس نكنيم .
1 . يوسف (12) : 53 .
2 . قيامه (75) : 36.
3 . مؤمنون (23) : 115.
4 . نمل (27) : 40.
5 . الآن از فلسطين تا منطقه سبا اگر با هواپيما بروند، دو ساعت طول مىكشد.
6 . نمل (27) : 40.
7 . آل عمران (3) : 189.
8 . آل عمران (3) : 180.
9 . فاطر (35) : 15.
10 . نهج البلاغة : خطبه متّقين.
11 . فاتحه (1) : 2.
12 . فاتحه (1) : 2 ـ 4.
13 . غافر (40) : 16.
14 . غافر (40) : 16.
15 . فاتحه (1) : 5.
16 . فاتحه (1) : 5.
17 . فاتحه (1) : 6.
18 . فاتحه (1) : 7.
19 . فاتحه (1) : 7.
20 . فاتحه (1) : 2.
21 . فاتحه (1) : 3.
22 . مؤمنون (23) : 1 ـ 2.
23 . إقبال الأعمال ، سيد بن طاووس: 3/337.
24 . مؤمنون (23) : 2.
25 . مكيال المكارم: 1/228.
26 . تهذيب الأحكام: 5/100.
27 . ديوان اشعار باباطاهر.
28 . يوسف (12) : 53 .
29 . يوسف (12) : 53 .
30 . الذريعة: 1/499 شماره 2463.