نفس نورانى و ظلمانى
سخن در اين مسئله بود كه اگر نفس در سير الى اللّه قرار بگيرد، تمام اعضا و جوارح را به دنبال خود در اين سير خواهد بُرد.
اين حقيقتى است كه هم در آيات قرآن بازگو شده و هم عملاً همين طور است. اگر نفس در سير ظلمانى و شيطانى قرار بگيرد، باز همه اعضا و جوارح را دنبال خودش خواهد بُرد.
نورانيّت نفس در تمام وجود انسان اثر مىگذارد، ظلمت نفس هم بر همه وجود اثر مىگذارد، نفس در سير الى اللّه كه مقصد نهايى است و كمال او هم فقط به اين سير تأمين مىشود، منازلى را بايد طى كند. اين منازل به يكديگر بستگى كامل دارند، حتما بايد انسان در سير به سوى خدا، حال نفس را منزل به منزل رعايت كند و از منازلى كه در آيات و روايات بيان شده، نفس را بگذراند.
گذراندن نفس هم راه دارد، كه راه آن را آيات و روايات نشان دادهاند. كسى را هم نداريم كه در اين دايره نورانى تكليف الهى بگويد كه من نمىتوانم در اين سير قرار بگيرم، يا اين كه به منزلى برسد و بگويد كه طاقت رفتن به منزل بعد را ندارم، البته هر كسى قدرتى معيّن و اندازهاى از توان را دارد كه به اندازه قدرت و توان خودش بايد اين سير را انجام دهد و اين منازل را طى كند.
براى طى اين منازل معرفت لازم است. البته نمىتوان گفت عشق لازم نيست، چون عشق محصول و ميوه معرفت است، بلكه بايد گفت بعد از معرفت و حصول عشقْ از خود گذشتن هم لازم است.
طى منازل نفسانى با از خودگذشتن
انسان اگر بتواند از خودش بگذرد، از همه چيز غير از خدا خواهد گذشت. عمده مانع انسان بين انسان و خدا، خود خواستن است. اين خود خواستن اگر تبديل به خدا خواستن شود انسان در حركت قرار گرفته است. وقتى كه انسان از خود بگذرد و خودى ديگر وجود نداشته باشد، ديگر مانعى در راه انسان وجود نخواهد داشت، چون وقتى خود وجود دارد، براى تأمين اين خودْ انسان دچار آمالها مىشود، آرزوها به او هجوم مىآورند، خواستههاى مختلفى پيدا مىكند، كششها او را جذب مىكنند، موانع مىتوانند قدرتشان را بر انسان تحميل كنند، اما كسى كه از خود گذشته باشد، ديگر به چيزى بند نيست، موجودى است به تعبير قرآن مجيد، «كلمه طيّبه»، سبك در فضاى ملكوتى و الهى، هر چه هم بخواهند مانع او شوند كه حركت نكند نمىشود، مىرود.
رابطه از خودگذشتگى با حيات دنيوى
اگر بنا باشد كسى از خودش بگذرد، پس با زندگى دنيا چه كار بايد بكند؟ بايد توجه داشته باشيد كه يكى از منازل همين منزل دنياست، از منزل دنيا بايد بگذرد، اما در اين گذشتن بالاخره سر و كارش با وسايل دنيا مىافتد، چارهاى هم ندارد، اما بايد سعى كند كه سر و كارش با وسايل دنيا، سر و كارى خارجى باشد، نه عمقى و ذاتى، بيرونى با دنيا كار داشته باشد، نه درونى .
در روايات زيادى وارد شده كه خداوند متعال فرموده است : به عزّت و جلالم قسم، اگر به اندازه ارزن حبّ دنيا در دل كسى باشد، او را از فيوضات خاصّ خودم محروم خواهم كرد، اما آدم بايد ارتباط بيرونى داشته باشد.
ارتباط با دنيا از نظر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله
از پيغمبر هم مىپرسد ما ارتباطمان را با دنيا بر چه اساسى تنظيم كنيم؟ حضرت چهار دستور مىدهند، مىفرمايند:
يك رابطهات با دنيا بايد در مسئله خوراك باشد. به اندازهاى كه نياز دارى، بخور. نه كمتر نه بيشتر، كسى هم حق ندارد خوراكش را از اندازه نيازش كمتر كند، چون به بدنش ضرر مىزند، بدن هم كه ضرر و ضربه بخورد، حاضر نيست در كارهاى الهى شركت كند، چون مريض مىشود، عليل مىشود، قدرتش كم مىشود، توانش كم مىشود. اسلحه ما در اين مسافرت قدرت ماست، نيروى ماست. يك مقدار از اين نيروى ما را بايد بدن تأمين كند براى اين كار به بدن نياز داريم، بايد جهاد برويم به بدن نياز داريم. اينها ديگر با سير روحى نمىشود. بايد ديدن يتيم برويم، ديدن خانواده شهيد برويم، ديدن خانواده گمشده برويم، ديدن مجروح برويم، سراغ كار خير برويم، براى گرهگشايى از كار مردم حركت كنيم و وسيله تمام اين كارهاى خيرى كه فوقالعاده پيش خدا ارزش دارد، بدن است. كسى حق ندارد به نياز مادى بدن ضربه بزند.
اسلام رياضت خوراكى ندارد، البته اسلام رياضت در خوراك را فقط در مال حرام قرار داده، اما در مال حلال دستور به رياضت نداده است كه نخوريد و نياشاميد. بدن به غذا احتياج دارد بايد بخورند و بياشامند، اما اسراف نكنند:
«إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ »1 اگر همه اسراف نكنند، خيلى از مشكلات حلّ مىشود.
وظيفه رسانههاى گروهى
راديو تلويزيون و روزنامهها به عنوان يك امر الهى و يك فرموده قرآنى دائم به گوش مردم بخوانند كه اسراف نكنيد، اين همه تلويزيون و راديو برنامههاى اضافى دارد، قسمتى از وقت مردم را به شعر مىگيرند، به شب شعر مىگيرند، به روز شعر مىگيرند، به فيلم سينمايى مىگيرند، ساعتها عمر اين مردم را به فوتبالهاى خارجى مىگيرند، يك مقدار قرآن و روايات را به مردم درس بدهيد، آن هم در باب مسائل اجتماعى. از گروه مؤمن هم شروع كنيد.
مردم مؤمن زود گوش مىدهند، به مردم مؤمن بگوييد كه براى وضو گرفتن براى خواندن نماز واجب با يك استكان معمولى هم مىتوان وضو گرفت. اين استكان را زير شير ببرند، پر هم نكنند. مقدارى از آن را روى كف دست بريزند و صورتشان را بشويند، يك مقدارى هم به اندازهاى كه دستشان خيس شود دست راست و چپ، مسح سر و پا هم كه آب نمىخواهد. بنابراين با يك استكان، آن هم نه پر شرعا مىتوان وضو گرفت.
حال شما حساب كنيد در تهران براى يك وضو گرفتن مردم شير را كه باز مىكنند تا آخر وضو نمىبندند، سطل بگذارند زير اين شير ببينيد براى يك وضو چند هزار متر مكعب آب مصرف مىشود كه خلاف صريح قرآن است، كجاى دين واجب كرده كه اگر آب كم باشد، مردم وقتى كه صبح از خانه مىخواهند بيرون بروند، حتما دوش بگيرند. بعد از ظهر هم كه برمىگردند، چون يك ذرّه عرق كردهاند، دوش بگيرند، سحر هم كه از خواب بيدار مىشوند، براى رفع كسالت دوش بگيرند. اين كارها خلاف «إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ »2 است.
در وضو، در غسل، در خوردن، پوشيدن، در استعمال مواد زندگى مردم به آن حقيقتى روى بياورند كه حاكم بر انبياى خدا بود و آن عبارت بود از قناعت. به حدّ نياز قناعت كنند، حدّ وضو گرفتن چه قدر است، يك استكان، مردم به همين قناعت كنند، حدّ غسل كردن چه قدر است، يك كاسه آب، كافى است اگر بدن پاك باشد با يك كاسه آب در حمام مىتوان غسل كرد. يك مقدار آب روى سرش بريزد با دستش همه جاى سر را بشويد، طرف راست و چپ را هم بشويد، اين مىشود غسل، كارى كه پيغمبر مىكرد. مدينه كه سدّ نداشت تا مردم مرتّب دوش را باز كنند، يك ساعت هم بمانند.
دنباله كلام پيامبر در ارتباط با دنيا
عرض كرد: رابطه ما با دنيا چگونه باشد؟ فرمود: خوراك به اندازه نياز، نياز ما را هم در هر وعده غذاى معمولى تأمين مىكند. همه سعى كنند با سفرههاى رنگارنگ مبارزه كنند. از مهمان خجالت نكشند، مهمان هم مثل خودشان است، براى او هم به اندازه نياز غذا بگذارند. مهمان خيلى هم كه محترم باشد، يك نوع غذا به او بدهيد. در اسلام خورشت كنار برنج از واجبات نيست، از مستحبات هم نيست، اگر سفرهاى كه خورشت نداشته باشد خجالتى ندارد، گوشت نداشته باشد، خجالتى ندارد. پيغمبر فرمود: معدهتان را قبرستان حيوانات قرار ندهيد. حداكثر هفتهاى يك وعده گوشت براى بدن كافى است، بيشترش در آينده نزديك تبديل به اسيد اوريك خون و تبديل به اوره مىشود. آيا بايد حتما هنگامى كه مهمان مىآيد شش نوع ميوه سر سفره باشد؟ آيا حتما بايد در خانهها ميزها و مبلهاى گران قيمت باشد؟ آيا حتما بايد زير پاى ما فرشهاى بافت كرمان و كاشان باشد؟ آيا حتما بايد پردههاى كنار پنجرهها خارجى يا داخلىِ گران قيمت باشد؟ البته بعضى از مردها دلشان مىخواهد عادى باشند، خانمهايشان نمىگذارند، خانمها هم توجه داشته باشند و زندگى را به سبك دختر پيغمبر برگردانند، براى چه مىآييم مىشنويم؟
بياييم بشنويم براى شدن، اگر بشنويم و على و زهرا نشويم و با شنيدنها شدنها در كار نباشد، آمدن و رفتنها هيچ بهرهاى پيش خدا ندارد. اين رابطه بايد باشد، اما در حدّ نياز.
دوّم: پيغمبر فرمود : رابطه ديگر لباس است. از دنيا لباس بپوش، اما در حدّ نياز.
سوّم: پيغمبر فرمود : مركب هم لازم دارى، تهيّه كن، البته حضرت فرمود كه به پول جيبت نگاه كن، اگر الاغ بايد بخرى (در زمان خودشان) الاغ بخر، اما اگر مىخواهى اسب بخرى و آن منوط به قرض كردن باشد، اين كار را نكن. اگر مىتوانى اسب بخرى، بخر، اما اگر نمىتوانى بين اسب و الاغ، قاطر بخر.
الان هم همين طور است. كسى كه مركب لازم دارد، اگر نمىتواند ماشين بخرد، دوچرخه بخرد، به پول جيبش نگاه بكند موتور بخرد، بالاتر مىتواند بخرد يك ماشين معمولى بخرد، كار زيادترى دارد، برنامههاى فوقالعادهترى دارد، امنيت بيشترى بايد داشته باشد يك ماشين بهتر بخرد.
اما چهارمين برنامهاى را كه پيغمبر فرمودند اين است كه بهتر است تا زمانى كه در دنيا مىخواهى زندگى كنى، خانهاى شخصى از خودت داشته باشى.
پيغمبر و ائمّه مستأجرى را نمىپسنديدند، علاقه نداشتند، گاهى هم خطرناك مىدانستند، دلشان نمىخواست مسلم، مؤمن، متديّن مستأجر باشد.
پيغمبر مىفرمودند: من سعادت مرد را در داشتن خانه مىدانم. از جمله سعادت مرد داشتن خانه است، آن هم خانهاى بزرگ، چرا كه پيغمبر از خانههاى كوچك بدش مىآمد و مىفرمود: «مِنْ سَعادَةِ الرَّجُلِ سَعَةُ دارِهِ»3 ؛ خانه بايد به اندازه تأمين نياز باشد، دو الى سه اتاق و يك حياط كه اين بچههاى كوچك اسير نباشند، زندانى نباشند، در قفس نباشند، محدود بار نيايند، اعصابشان خُرد نشود، با اين شكل خانهسازىها و آپارتمانسازىها مخالف بودند، با آپارتمان كه پيغمبر مخالف بود، مىفرمود : هر كس خانه بسازد، در حدّى بالا برود كه آفتاب ديگران را بگيرد خدا لعنتش كند. اين مخالفتشان بود، ولى بايد مردم هم گوش بدهند.
دنيا اولين منزل
اولين منزل، منزل دنياست ؛ يعنى تأمين قدرت و نيرو، چون بدن اگر سالم باشد، روح و نَفْس و عقل هم سالم است: «العَقلُ السَّليمُ فِى الجِسمِ السَّليمِ». يك منزل رياضت ما دنياست، دنيا جلوهها و زينتها و طلاها دارد، نقرهها دارد، رختخوابها دارد، زيبارويان و پرىرويان دارد، دختران و زنان زيبا دارد، كششها دارد. اين رياضت عجب رياضت سختى است كه پيغمبر و قرآن و ائمّه مىفرمايند كه از دنيا به حلالش قناعت كنيد و در حلالش به نيازتان قناعت كنيد، كدام درويش هندى و درويش خانقاهى در دنيا چنين رياضتى كشيده كه پيغمبر به مؤمن گفته بكش، از دنيا به حلالش قناعت كن: «الّلهُمَّ أغْنِنا بِحلالِكَ عَنْ حَرامِكَ» يك خطّ نورانى عرفان «وبِطاعَتِكَ عَنْ مَعْصِيَتِكَ»4، آن وقت خدا و پيغمبر مىفرمايند: دنبال حلال رفتن از برداشتن شمشير، سختتر است.
امير المؤمنين در نهجالبلاغه از تقوا حرف مىزند، داد مىزند، اشك مىريزد، به وجد مىآيد آخر سخنرانىاش مىگويد: واى كه تقوا با اين همه عظمتش تعداد دارندگانش در تاريخ بشر بسيار كم است. اين رياضت است كه همه حاضر نيستند در آن شركت كنند، آيا همه حاضرند از شهوت بگذرند؟! حاضرند از كششهاى دنيايى بگذرند؟! من ممكن است الان وسيله نداشته باشم و اين بحثها ما را مست كند، چشمهايم هم حالت به خودش بگيرد و گردنم كج شود و يك صورت عرفانى جالبى براى من درست شود و خودم گول خودم را بخورم.
نصيحت عارفان
به آن عارف بزرگ گفت: مرا نصيحت كن.
گفت: زود است.
گفت: 56 ساله هستم چطور زود است؟
گفت : تو الآن نصيحت به دردت نمىخورد.
گفت : چرا؟
گفت : الان پيش من آمدهاى، من به تو بگويم بفرماييد، بنشين، بتمرگ هر سه براى تو مساوى است؟!
گفت : اجازه بدهيد فكر كنم.
فكر كرد و گفت: آقا مثل اينكه اگر به من بگوييد بفرماييد بيشتر از بتمرگ خوشم مىآيد.
فرمود : هنوز پخته نيستى، نصيحت به دردت نمىخورد، آدم نشدهاى، تو هنوز در بند اين حرفها هستى، درون را صاف كن، خالى كن، جا به تو بدهند، ندهند، قبولت كنند، نكنند، جلوى پايت بلند شوند، شعار برايت بدهند، ندهند، بيايند، نيايند، هنوز آدم هستم، اگر فردا شب همه شما اعتصاب كنيد و تصميم بگيريد كه يك نفر از شما به اين جا نياييد و فقط من بيايم و حوض آب باشد، براى من مساوى است؟! خودم را مىكُشم، آن وقت مىگويم من بنده خدا هستم.
لباس نو پوشيده بود، هيچ وقت هم نمىپوشيد. آن مرد بزرگ به او گفت: چه شده لباسهايت را عوض كردى؟ گفت: خدايم مرده است، خوشحالِ خوشحال هستم، به خاطر مردن خدايم لباسهايم را عوض كردهام. گفت : خدايت چه كسى بوده كه مرده؟ گفت : هواى نفسم، تازه مرده، تا الان كه پيرمرد هستم، بر من حاكم بود. من مركب سوارىِ هواى نفسم بودم و او هر كجا كه دلش مىخواست مرا مىبرد، اما حالا مرده، خوشحال هستم كه هوايم مرده است. شما طاقت يك ماشينى كه هوايش ناميزان شده، نداريد. در راه اصلاً درست كار نمىكند. به اولين تعميرگاه كه مىرسيد، مىگوييد كه هوايش ناميزان است. آن گاه هواى وجود خودمان از هزار موتور ناميزان، ناميزانتر است، چه موقع بايد اين موتور وجود را هواگيرى كرد؟ اگر هواگيرى نشود، درست حركت نمىكند، خوب راه نمىرود.
از منزل دنيا گذشتيم. اين منزل اول ماست. در هر منزلى كه هستيم با يك سلسله مسائلى سر و كار خواهيم داشت. در اين منزل اگر با لباس، خوراك، مركب و خانه سر و كار داريم، سر و كارمان بايد سطحى باشد نه عمقى، عمق مال عمق عالَم است، ظاهر هم مال ظاهر عالَم، هر چيزى را سر جاى خودش قرار دهيد. عمق مال عمق عالم، باطن ما مال باطن عالم است، ظاهر ما هم مال ظاهر عالم است.
چرا وقتى لباسى كه مطابق با شهوت و هواىمان باشد در بازار پيدا نمىكنيم، اين قدر متأثر و ناراحت مىشويم؟ براى اين كه سر و كار عمقى داريم والاّ اگر سر و كار عمقى نداشته باشيم، دو هفته هم گوشت گيرمان نيايد، ميوه گيرمان نيايد، لباس مطابق با رنگى كه دلمان مىخواهد گيرمان نيايد، اگر بدنى است بدنى باشد، بدن هم كه ديگر عقل و شعور ندارد كه دردش بگيرد. آن درد مال باطنم است، باطنم دردش مىگيرد، چرا باطن را در چهارچوب دنيا حبس كردى؟ باطن مال باطن است، ظاهر هم مال ظاهر، آن گاه اين ظاهر هم كه تمام شدنى است.
روزى قيافههاى همه ما قشنگ بود و همه ما موى سر زيبا داشتيم، عدهاى از ما موى سرمان را از دست داديم، ظاهرمان هم كه دارد شكسته مىشود، دو سه روز ديگر هم كه بيشتر نمانده كه جنازههاى ما را از خانهها ببرند، چه دردى است :
پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز
شستشويى كن و وانگه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده5
* * *
آتش عشقم بسوخت خرمن طاعات را
سيل جنون در ربود رخت عبادات را
مسأله عشق نيست در خور شرح و بيان
به كه به يك سو نهند لفظ و عبارات را
غير خيالات نيست عالَم و ما كردهايم
از دم پير مُغان رفع خيالات را
دوش تفرّج كنان خوش ز حرم تا به دير
رفتم و كردم تمام سير مقامات را
بر سر بازار عشق كس نخرد اى عزيز
از تو به يك جو هزار كشف و كرامات را
وحدت از اين پس مده دامن رندان ز دست
صرف الهى نما جمله اوقات را
باطن كه مال باطن عالَم است، ظاهر هم كه مال ظاهر عالَم است، ظرفيتها را بزرگ كنيم، درون را پاك كنيم. ما خيلى جا داريم، اين جاى زياد ما را اين ديوارهاى تنگ گِلىِ دنيا پر كرده، اين رختها، خوراكها، ماشينها، موتورها و
خانهها پر كرده، جا را گرفته، خالى شويم. اى دنيا ما را رها كن، اى باطن، استفراغ كن، چرا تاكنون حالت بهم نخورده، غير از اين كه حالت بهم نخورده اين همه زهر كشنده را خوردهاى لذّت هم بردهاى، چه شده است؟ استفراغ كن، مزاج نفس و جان را پاك كن .
ظرفيت بندگان
شخصى كه الان هم زنده است، حدود بيست سال است كه با او دوست هستم. شعر خوب مىگويد، شعرهايى بسيار خوب. شعر فقط در راه خدا مىگويد. گفت: يك شب يك غزل گفتم، بعد گفتم كه من از حافظ كه چيزى كمتر ندارم، من هم مثل او غزل مىگويم، اگر حافظ بود با او مسابقه مىدادم يا با او مساوى مىشدم يا در بعضى از غزليّات مىبردم. نصف شب به بعد در خواب ديدم كه از پلّههاى مسجد امام پايين آمدم، ديدم كه دور حياط مسجد پر از خون است، به حياط رسيدم، شخصى كه چهرهاش بسيار ملكوتى بود، يك ظرف كوچك از يكى از اين خُمها پر كرد و به من داد، گرفتم، بسم اللّه گفتم و خوردم، ديدم بسيار خوشمزه است، از آن «شَرَاباً طَهُورًا »6 كه سوره الدهر مىگويد، از آن «عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللّهِ يُفَجَّرُونَهَا تَفْجِيرًا »7، گفت: يك ليوان كوچك خوردم، سرگيجه گرفتم، نمىتوانستم خودم را نگه دارم، زير بغلم را گرفت، مرا نشاند، ساعتها گذشت، از مستى درآمدم، گفت: مطالب بىراه ديشب چه بود كه مىگفتى؟ حافظ همه اين خُمها را خورد، مست نشد، تو يك ليوان كوچكش را خوردى، طاقت نياوردى؟!
مدام مىگويم: خدايا خودت را در من تجلّى بده، نمىدهد. مىگويد: جاى مرا باز كن، آخر تو كه جاى مرا پر كردى، بعد هم مىگويى بيا. تو اين خانه را خالى كن، بعد من بيايم، آخر كجا بيايم، مدام مىگويى بيا، من كجا بيايم.
خودش در حديث قدسى مىگويد: «لا يَسَعُنى أرضى وسمائى» ؛ آسمانها و زمين گنجايش مرا ندارند، تنها جايى كه گنجايش مرا دارد، «بَلْ يَسَعُنى قَلْبُ عَبْدِىَ المُؤمِنِ»8 است، فقط من در دل بندگان عاشقم جاى مىگيرم.
والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته
1 . انعام (6) : 141.
2 . انعام (6) : 141.
3 . المحاسن: 2/610. اما روايت از امام صادق عليه السلام است و «منزله» بدل «الداره» آمده است.
4 . كنز العمال: 2/672 ، حديث 5032.
5 . حافظ شيرازى.
6 . انسان (76) : 21.
7 . انسان (76) : 6.
8 . عوالى اللئالى: