توبه، انقلاب درونى
«لا شفيع انجح من التوبة»1 در ميان شفاعت كنندگان بشر، چه در دنيا و چه در آخرت هيچ شفيعى براى بشر نيرومندتر، پرتوانتر و قدرتمندتر از توبه نيست. چرا؟ به علت اينكه بنا به آيات قرآن و گفتار بيداران راه خدا، توبه مهمترين عامل انقلاب است، و اين انقلاب هم بنا به فرموده حضرت على عليه السلام ـ در يكى ديگر از فرمايشاتشان ـ انقلاب درون است. توبهاى كه با انقلاب درون شروع نشود، توبه نيست و در روايات هم اسم آن را توبه نمىگذارند بلكه در روايات ـ آنجايى كه ارتباطى با انقلاب درون نداشته باشد ـ اسم آن را مسخره كردن خدا گذاشتهاند، چون در توبه، بايد تمام اعضا و جوارح ، بعد از انقلاب، در تصرف درون قرار بگيرد. يعنى يك دلى بر انسان حاكم بشود كه اين دل بتواند چشم و گوش و زبان و دست و مال و روابط انسان را در راه خدا حفظ كند. اگر آن انقلاب حاصل نشود توبه فقط متمركز در زبان مىشود.
توبه بدون اثر
خدايا بد كردم، اشتباه كردم و مرا ببخش، شنبه بيايد، باز دوباره همان مىشود كه چهارشنبه و پنج شنبه بود. باز دوباره شب جمعه مىشود، خدا من در هفته خرابكارى كردم، اين همان بازى ارمنىها مىشود، كه از دوشنبه تا شنبه هر گناهى كه مىخواهند مىكنند و يك شنبه نزد كشيش مىروند كه ما بد كرديم و او هم دستش را روى سر آنها مىگذارد كه من از طرف خدا شما را بخشيدم. اين توبه با آن توبه چه فرقى مىكند؟
اينجا هم همان بازى پليد و زشت است كه توبه تقريبا يك تعهد زبانى شده و تعهد زبانى هم قابل شكستن است.
توبه واقعى
توبه يك انقلاب حالى است كه آن حال و آن حالت معنويت بر انسان حاكم شود، حالا من جوان هستم و زن و بچه دارم و ميدان هم براى ارتقاى درجه دارم، آينده خيلى خوبى هم از نظر دنياى در انتظار من است ولى همه را مىريزم و مىآيم كنار خيمهها صدا مىزنم، «هل من توبة»2 من همه را رها كردم قبول مىشوم؟ تازه با اينكه همه را رها كرده و يك انقلاب اساسى پيدا كرده است، باز هم مىترسد.
اين يك توبهاى است كه به قيمت جانم تمام مىشود. توبه بايد به قيمت پاك كردن مالم تمام بشود، توبه بايد به قيمت پاك كردن چشمم تمام بشود، به قيمت پاك كردن گوشم بايد تمام بشود، به قيمت پاك كردن دستم بايد تمام بشود، به قيمت پاك كردن قدمم بايد تمام بشود.
توبه واقعى يعنى رها كردن آنچه كه در آن بودم و ايجاد كردن آنچه كه در آن نبودم.
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ امَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهَ تَوْبَةً نَصُوحاً »3 كلمه نصوحا همين معنا را مىدهد، بندگان من! آمديد با خدا آشتى بكنيد، به نحوى آشتى بكنيد كه دوباره با من قهر نكنيد. اين توبه است.
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ امَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهَ تَوْبَةً نَصُوحاً » اين است كه مىگويد «لاشفيع انجح من التوبة» چه نيرويى نيرومندتر از توبه مىتواند شما را رستگار كند؟ هيچ نيرويى اين قدرت را ندارد. اين يك شفيعى است كه در دنيا و آخرت براى انسان كار مىكند.
شخصى از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله پرسيد كه اگر ما توبه كنيم ما را مىبخشند؟ حضرت فرمود: بله شما را مىبخشند. گفت : پس خجالت گناهانى كه در قيامت براى ما مىماند چه مىشود؟ حضرت فرمود: گناهان را چنان از يادت مىبرد تا خودش خدايى مىكند اصلا يادت نمىآيد كه تو گناهكارى كه خجالت بكشى.
خداوند متعال در قرآن مىفرمايد هر كسى كه به بهشت آمد،
« وَأَصْحَابُ الَْيمِينِ مَا أَصْحَابُ الَْيمِينِ »4 در بهشت چه حالتى دارد؟ جايى كه مىگويد بهشت، صفاتش را كه مىگويد، مىگويد يك چيزى كه در بهشت وجود ندارد غصه و رنج است، من اگر ياد گناهان گذشتهام بيفتم كه رنجيده مىشوم، اين تناسبى با بهشت ندارد.
لذت عفو پروردگار براى توبه كننده
چرا قبل از اينكه بهشت برويم، پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود قيامت جلوى آدم را مىگيرد، بدون اينكه كسى بفهمد، البته با همه اين كار را نمىكند، با همين رفقايى كه اشتباه كردند و بد كردند، رسواها را كه رها كن، با همين رفيقها اين كار را مىكند، خود خدا حرف مىزند. ابن فهد حلى در اول عدة الداعى نقل كرده كه در قيامت جلوى بنده را مىگيرد، مىپرسد: تو اين كار را كردى؟ بنده هم همينطورى كه سرش پايين است، آهسته زير لب مىگويد چطور دارى مرا خجالت مىدهى، مىگويد من نمىخواهم خجالتت بدهم، مىخواهم تو را بيامرزم كه بيشتر خوشحال شوى، يادت بياورم كه چه كار كردى كه عفو من برايت لذت داشته باشد.
اينجا به داد مىرسد، آخرت به داد مىرسد، اصلا من، به نظرم اين كتابهايى كه تا به حال توانستم بخوانم ـ اين منى كه مىگويم اشتباه است، من از تنگى قافيه است ـ هيچ بابى را عاشقانهتر از باب توبه در اين ابواب روايتى اصلا نديدم، حتى باب معاشرت كه خيلى حرف عشق و محبت و با هم ديگر چطورى بودن، در آن زده شده. در باب توبه خودش مىگويد كه بنده من بيا كه با يكديگر چطورى باشيم، اين عاشقانهتر از اين است كه من و تو با هم چطورى باشيم.
ارزشمندترين شىء
اين باب، باب وسيعى است، خيلى حرف در توبه هست. عاشقانهترين باب، تا جايى است كه چيزهايى در اين باب گفته شده كه جاهاى ديگر نيامده، مثلا يك نمونهاش اين است كه به عيسى مىگويد: بنده مقرب من! مىخواهم كمى با تو حرف بزنم ـ مثل اين كه دو نفر از ما مىنشينيم سؤال و جواب مىكنيم ـ پر قيمتترين برنامه جهان چيست؟ بنده مؤدب هم همين را مىگويد كه من نمىدانم. آدم بايد در مقابل مولا ادب بكند، علم در بى نهايت و بى نهايتى، من چه مىدانم چيست تو خودت مىدانى. فرمود: بالاترين شيئى كه پيش من ارزش دارد اشك چشم گنهكارى است كه در مسير توبه است و دارد بر مىگردد، اين برگشتن از آن برگشتنهاى پر قيمت است.
اينهايى هم كه از طرف خدا در دنيا بودند همه عشقشان اين بود كه اين بندگانى را كه قهر كردند آشتى بدهند. قهرها را آشتى بدهند، خود اين هم كار خيلى مهمى است، شما هم بايد اين كار را بكنيد، هر چه رفيق داريد كه با خدا قهر كرده، بايد آشتىشان بدهيد، خيلى قيمت دارد.
برخورد مرحوم مجلسى با افراد شرور
مرحوم ملامحمد تقى پدر مرحوم مجلسى خيلى مهم بوده در بعضى از فنون از پسرش هم جلوتر بوده.ايشان در مسجد جامع اصفهان نماز مىخواند و جمعيت زيادى هم پشت سرش اقتدا مىكرد. يك كار اين مرد در منطقه خودش، امر به معروف و نهى از منكر بود . تعدادى شرو و قمارباز و عرق خور و گناهكار در آن منطقه بودند كه از او ناراحت بودند. خيلى نقشه كشيدند كه اين مرد را ـ كه واقعا عشق داشت كه اين گناهكاران را با خدا آشتى دهد و اينها هم آشتى نمىكردند و مخالفت هم مىكردند ـ از سر راه بردارند. خيلى نقشه كشيدند كه ساكتش بكنند، نشد.
يكى از آنها گفت كه من يك نقشه جالبى دارم، آبروى شخصيتى اين را اگر در اصفهان ببريم، زندگيش را از اينجا جمع مىكند مىرود. چه كار كنيم؟ گفت: چند شبى بايد به مسجد برويم و در صف اول نماز جماعت بسنجيم و ببينيم كه متدينترين افراد پشت سرش كيست كه مجلسى به او خيلى احترام مىگذارد، يك بار جلوى او را بگيريم و بگوييم شما شب جمعه آقا را به خانهات دعوت كن و زن و بچهات را هم از خانهات ببر و خودت هم حق ندارى بيايى، ما هم حدود سى تا سى و پنج نفن خانه اين فرد جمع مىشويم، يك زن بدكارهاى را هم حسابى آرايش مىكنيم كه به خواندن و نواختن مشغول شود، و بعد دو نفر سر چهار راه داد مىزنيم اى مردم ببينيد آقا چه بزمى دارد و چون به خلوت مىروند آن كار ديگر مىكنند.
وقتى در مردم شخصيتش از بين رفت و نابود شد، زندگيش را جمع مىكند و مىرود.
گفتند خيلى نقشه خوبى است. آمدند و اين آقا را ديدند و آمادهاش كردند و بيچاره كاسب بازار، ترسيد و به آقا هم نگفت داستان چيست، گفت آقا شب جمعه شام خانه ما بياييد، او هم خيلى به اين اطمينان داشت و گفت عيب ندارد مىآيم.
مرحوم مجلسى اول آشيخ محمد تقى پدر ملامحمد باقر، ملامحمد تقى خيلى هم مورد عنايت بوده كه مىگويد شبى كه اين پسرم را خدا به من داد و متولد شد ملامحمد باقر، همان شب من خواب ديدم در يك سالنى هستم و پيغمبر و ائمه همه نشستهاند و به من فرمودند امشب خدا يك بچه به تو داده، برو و او را بردار بياور، او را آوردم، پيغمبر او را بغل گرفت و داد به حضرت امير و به حضرت مجتبى، تا امام عصر اين بچه مرا در بغلشان گرداندند، خب اين شخص، آدم مورد توجهى بوده است.
شب جمعه نمازش را در مسجد خواند و آمد، درب زد، يكى از آنان سينه سپر آمد درب را باز كرد، آقا بفرماييد. ملامحمد تقى گفت: صاحبخانه كجاست؟ نمىتواند برگردد، داخل هم مىخواهد برود، چه نقشهاى است، آمد داخل اتاق. هعمه دور اتاق را پر كردند. آشيخ چرا دست از ما بر نمىدارى؟ گفت من نمىتوانم از شما دست بردارم، چون من دلم مىخواهد كه شما را با محبوبم آشتى بدهم، چطورى دست از شما بردارم، من به خدا نمىتوانم دل از شما بكنم.
آشيخ اين حرفها را كنار بگذار، يكى از آنها زد به در، زن بدكاره آرايش كرده از درب وارد شد و شروع كرد به زدن و خواندن اين شعر
در كوى نيك نامان ما را گذر نباشد
گر تو نمىپسندى تغيير ده قضا را
بقيه هم آمادهاند بروند بيرون جار بزنند كه ملت ببينيد چه خبر است، ملامحمد تقى همينطور كه آرام نشسته بود، زن هم داشت مىزد و شعر را مىخواند، سرش را بلند كرد، همين كه اشك از دو چشمش در حال سرازير شدن بود، گفت: مولا گر تو نمىپسندى، تغيير ده قضا را. در اين حال زن با تمام بدن روى خاك افتاد گفت : يا رب، العفو. گناهكاران همه روى زمين افتادند العفو گفتند.
فردا شب در مسجد، يك صف به صف نمازگزاران اضافه شد، خانم و بقيه گناهكاران.
مولا! تو گناه را به ما نمىپسندى، تغيير ده، يك تغيير حالى به ما بده، يك تغيير رفتارى به ما بده، يك تغييرى در اين مسير به ما بده كه ما جزء تو بشويم، براى تو بشويم، با تو بشويم.
1 . وسائل الشيعة: 15/334، باب 47، حديث 20670.
2 . مستدرك الوسائل: 18/260، باب 55، حديث 9
3 . تحريم (66): 8
\ 4 . واقعه (56): 27 .