نفس چيست؟
خداى تبارك و تعالى مىفرمايد :
« سُبْحَانَ الَّذِى خَلَقَ الاْءَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الاْءَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ »1.منزّه [ از هر عيب و نقصى ]است آنكه همه زوجها را آفريد از آنچه زمين مىروياند و از وجود خودشان و از آنچه نمىدانند .
درباره دو موضوع در وجود انسان از زمان بعثت نخستين پيامبر تاكنون بحث شده است : درباره عقل و نَفْس. بحث درباره عقل نسبت به نَفْس بسيار كمتر بوده، اما آن چه درباره نَفْس گفته شده، بسيار زياد است، چراكه اساس و منشأ بسيارى از خوشبختىها و بدبختىهاى انسان، نَفْس معرفى شده است.
نَفْس تابلوى بسيار مهمى در وجود انسان است. اولاً، كارگردان حركات، اعمال و اخلاق انسان است و فعاليت او در وجود انسان از همه گستردهتر است ؛ همچنين تابلويى است كه خداوند متعال به مصلحت حيات انسان، تمام غرايز، اميال، شهوات و خواستهها را بر اين تابلو نقاشى كردهاند و اگر اين تابلو با اين نقشهاى گوناگون نبود، زندگى براى انسان معنا و مفهومى پيدا نمىكرد و انسان جنسا ملائكه مىشد، اما به دليل اين صفحه پر نقش و نگار الهى، انسان موجوديّت ديگرى غير از موجوديّت ملك و حيوان پيدا كرده است، اگر نَفْس در مسير الهى قرار گيرد، در وجود انسان و زندگى او ميدان فعاليتهاى مثبت و حركت عالى انسانى و الهى براى همه اعضا و جوارح او باز خواهد بود. عقل ما، عواطف ما، مشاعر ما، احساسات ما، اعضا و جوارح ما در صورتى براى خدا كار خواهند كرد و مثبت كار خواهند كرد و فعاليتهاى آنها فعاليت بامنفعت خواهد بود كه نَفْس در مسير الهى باشد.
به تعبير ديگر فعاليّتهاى نَفْس بايد در حدود و محدوده خودش باشد، به تعبير قرآن مجيد، از مرزهايى كه خدا برايش قرار داده، طغيان نكند و خارج نشود كه اگر خارج شود و مسيرش غير مسير الهى گردد، همه اعضا و جوارح را به اسارت مىكشد و فعاليتهاى عقلانى، روحانى و معنوى انسان را تعطيل مىكند.
مسير حركت نفس
قرآن مجيد مىفرمايد : آن گاه از وجود انسانْ موجودى ساخته مىشود كه شرّش از چهارپايان و همه حيوانات روى زمين بيشتر و خطرش گستردهتر خواهد شد. براى اين كه نَفْس در مسير الهى قرار گيرد، انبياى خدا، امامان و كتب آسمانى، به ويژه قرآن مجيد سيرى را براى نفس بيان مىكند كه از مهمترين وظايف عالى و تكاليف بسيار واجب انسان است كه اين تابلو را با تمام نقشهايى كه به روى آن نقاشى شده، در اين مسير تعيين شده حركت دهد. مبدأ و منشأ اين سير براى مسافر كه به طور طبيعى خيلى ارزنده است، فكر و انديشه است، فكر و انديشهاى كه از زمان نخستين پيامبر، چه پيامبران و چه كتب آسمانى بر آن پافشارى فراوانى داشتهاند. فكر در وجود انسان همانند نور است. انسان اگر از اين نور استفاده كند و آن را به كار گيرد، با آن مىتواند عاقبت هر كارى را ببيند ؛ البته به تنهايى هم نمىتوان در اين دنيا به هر كارى فكر كرد، براى اين كه چراغ انديشه نمىتواند همه ابعادى را كه انسان بايد ببيند به انسان بنماياند.
خداوند متعال هم از باب لطف، عنايت و محبّت به كمك چراغ انديشه آمده و كمكى كه براى چراغ فكر قرار داده شده، همين تعليمات وحى است. تعليمات وحى، محصول عقل است، اما عقل كلى و مطلق عالَم. عقل ما عقل جزئى است، اگر اين عقل جزئى به عقل مطلق عالَم وصل شود، به راحتى عاقبت هر كارى را مىتواند ببيند كه آيا شرّ است يا خير، به نفع انسان است يا به ضرر او.
تنها راه اتصال اين عقل جزئى به عقل كلى عالَم هم خط و مسير وحى و تعليمات آسمانى است كه فعلاً در قرآن مجيد و در روايات و اخبارى كه در ارتباط مستقيم با قرآن مجيد است منعكس است ؛ يعنى كتاب خدا به صراحت آن روايات و اخبار را از نظر سلامت و صحّت امضا مىكند.
انديشه در نفس
قرآن مجيد به تفكر امر مىكند. در سوره روم مىفرمايد :
« أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِى أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمّىً وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ »2 ؛
آيا در [ خلوت ] درون خود نينديشيدهاند ؟ [ كه ] خدا آسمانها و زمين x و آنچه را ميان آنهاست ، جز به حقّ و راستى و براى مدتى معين نيافريده است ؛ و همانا بسيارى از مردم به ديدار [ قيامت و محاسبه اعمال به وسيله ]پروردگارشان كافرند .
آيا مردم در خويشتن و در نفسشان فكر نكردند و فكر و انديشه نمىكنند، آيا در اين آسمانها و زمينى كه خداوند متعال آفريده، فكر نمىكنند؟ آيا آن چه بين آسمانها و زمين آفريده شده و فقط براساس حقّ آفريده شده، فكر نمىكنند؟ فكر نمىكنند كه هر چه در اين عالَم هست، رنگ خدايى دارد، حق است، يك واقعيت ثابت است، واقعيّتى كه درى از بازىگرى به روى او باز نيست. فكر نمىكنند كه جزء جزء اين عالَم، قدم به قدم اين عالَم، عنصر به عنصر اين عالَم، آن به آن و لحظه به لحظه اين عالَم حق است و رنگ خدايى دارد و براى هدف و واقعيتى آفريده شده است؟ « إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ » اگر مردم فكر و انديشه را تعطيل كنند، اگر با ديد پر نور عقل و به ويژه عقل متصل به عقل كلى عالَم نگاه نكنند، ميان خودشان و لقاى پروردگار پرده انداخته و ايجاد حجاب كردهاند. كسانى كه نمىانديشند، ديگر منتظر رسيدن به لقاى او و رسيدن به دوستى و محبت و عشق و رفاقت او نباشند، آنها در غربت بسيار خطرناكى قرار گرفتهاند.
قرآن مجيد در اين باره مىفرمايد: غربت روز قيامت از غربت امروزشان خطرناكتر است، چون در اين جا باز به خيال خودشان دلشان را به پول، خانه، به زن و بچّهاى خوش كردهاند، اما در روز قيامت به هيچ عنوان اين گونه مردم، نه شفيعى، نه يارى، نه ياورى، نه دادرسى، نه فريادرسى و نه كمككارى نخواهند داشت، البته آن جا هم ممكن است به هنگام عذاب با خود فكر كنند كه با عجز و ناله در پيشگاه مقدّس حق او به داد ما خواهد رسيد، ولى پروردگار در قرآن فرموده است كه اگر هم فرياد بزنند، در قيامت خودِ من هم فرياد آنها را جواب نمىدهم، حتى براى اين كه فرياد نزنند، دستور داده مىشود كه در جهنم دهان آنها براى ابد دوخته شود.
آثار تفكّر در نفس
« أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِى أَنفُسِهِم... » در اين نَفْسِتان فكر نمىكنيد؟ حال اگر انسان فكر كند به چه نتيجهاى مىرسد؟ به دو نتيجه مىرسد : يكى اين كه انسان از خودش ياد كند كه اين نَفْس و اين تابلوى پر از نقشهاى بديع و عجيبى كه روى اين تابلو است، از كجا آمده است؟ خودم كه او را نساختهام، پدر و مادرم هم كه او را نساختهاند، پدرم اگر كارى هم انجام داده باشد، فقط واسطهاى بوده كه من از حالت خاكى در كارگاه وجود او به نطفه تبديل شوم و مرا به طور امانت تحويل مادر بدهد، من هم كه در رَحِم مادر، در ظلمات ثلاث بودهام، هيچ دستگاهى، حتى در دنيا قدرت ديدن مرا نداشت. مادرم نيز تنها كارى كه كرد اين بود كه زندگى طبيعىاش را ادامه داد، اما در ساختن من دخالتى نداشت. در اين ظلمات ثلاثى هم كه بودم، عوامل بيرونى عالَم دخالت خلقى نداشتند، فقط به اراده عالِم، حكيم و عادلى، مواد بيرونى غذاى مادر مىشده و مقدارى از آن غذا با تبديل شدن به ماده ديگرى كه در آن رَحِم به درد ساختمان وجود من بخورد، به من مىرسيد. با فكر كردن در نَفْس، خالق را پيدا مىكنم و اگر هم نعوذ باللّه بگويم كه خالقى نداشتهام، مجبورم بگويم كه نَفْس خود به خود به وجود آمده است كه در اين صورت، خوب بوده و ديگر به وجود آوردن نمىخواست، اما من مىدانم كه نَفْس خود بخود به وجود نيامده و براى من روشن است كه از پدر و مادرم كه نزديكترين انسانهاى عالَم به من هستند، گرفته تا عوامل بيرونى، در ساختن نَفْس من دخالتى نداشتند. اين معناى پيدا كردن خدا از درون خود است.
حالا معلوم شد كه خدا خالق است. خدا نَفْس را آفريد و سپس در اختيار من قرار داد، به چه عنوانى اين نَفْس را در اختيار من قرار داد؟ به عنوان يكى از بزرگترين نعمتهايش، فكر مىكنم چه كسى به وجودش آورد؟ او چه ماركى به پيشانى نَفْس زده است؟ نعمت، از اين كه خالق من اين نعمت را به من عنايت كرده و اين تابلويى كه اين همه نقشهاى عالى حياتى به روى آن نقش زده، خوشحال مىشوم كه آن را دارم، چون وقتى به ضدّش مىانديشم حالم بد مىشود، به اين كه اگر چشم نبود چه مىكردم؟ اگر متولد مىشدم و دو دست نداشتم؟ اگر متولد مىشدم و اميال و غرايز و خواستهها را نداشتم، بلكه يك نَفْس بىرنگى به من مىداد كه فقط باشم، اما هيچ چيز را نخواهم، چه مىكردم؟ اما الان كه اين نعمتها را خالقم به من داد، خوشحال هستم، از داشتن اين نعمتها خوشحال هستم. يك مقدار مسير را انسان طى كرده و نَفْس را مسافرت برده، اين سفر اسمش سفر الى اللّه است، مبدأش فكر است، منتهايش هم وجود مقدّس خودش است ؛ يعنى ما با مركب فكر بايد جناب نَفْس را برداريم و براساس آيه 8 سوره روم آن را به ملاقات خدا ببريم كه اگر كسى نَفْس را به ملاقات خدا نبرد و در حدّ قدرت خودش، به گونهاى تبديل نكند كه نتوان به او گفت :
« يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً »3.اى جان آرام گرفته و اطمينان يافته ! * به سوى پروردگارت در حالى كه از او خشنودى و او هم از تو خشنود است ، باز گرد .
بالاترين ظلم را در اين عالَم مرتكب شده است و آن اين كه مسافرى را كه ذاتش داد مىزند مرا به خدا برسان، انسان به فرياد و نالهاش گوش ندهد.
ناله نفس
در « اصول كافى » آمده، اهل سنّت هم نقل كردهاند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مىفرمودند: اگر مسلمى صداى ناله فريادخواه مظلومى را بشنود، اگرچه فريادكننده در مغرب عالَم باشد و او بتواند ناله اين نالهزن را جواب دهد و مشكلش را حل كند و نكند، «فَلَيْسَ بِمُسْلِمْ»4 دين ندارد، چه برسد به اين كه اين نالهزن ميان خودِ ما باشد و نزديك ما باشد و با ما باشد و اگر انسان به نالهاش گوش بدهد، ذاتش مىگويد كه من جهنّم نمىخواهم. شما دوست داريد كسى بيايد كبريت به شما بزند تا آتش بگيريد؟ نه، اين همان نخواستن نَفْس است، آيا دلتان مىخواهد كسى بيايد شما را در دريايى فرو ببرد و غرقتان كند؟ نه، دلتان مىخواهد سنگى از آسمان بيفتد و شما را له كند؟ نه، اين ذات و طبيعت نَفْس است، نمىخواهد به جهنّم برود، نمىخواهد گمراه شود، نمىخواهد اهل زنا شود، نمىخواهد به ميدان جهاد نرود، نمىخواهد پول در راه خدا ندهد، اگر انسان به فريادش گوش ندهد، به تمام آن آلودگىها گرفتار مىشود، لذا بايد به دادش رسيد.
تربيت نفس
اين كه در قرآن خداوند به محاسبه و مراقبه سفارش مىكند و مىگويد كه به فرياد فريادزن برسيد، براى چيست؟ براى اين كه اگر انسان غافل و خواب بماند يا اگر مواظب نباشد، آن طرفى كه نبايد در مقابلش به خواب رفت و غفلت كرد و نبايد از مواظبتش سرپيچى كرد، به تمام بدبختىها دچار مىشود و چون همراه انسان است، خودِ او را هم با همه بدبختىها يكى مىكند. اين طور نيست كه در قيامت خدا نَفْس گمراه را از وجود انسان دربياورد، او را در آتش بيندازد و به انسان بگويد كه تو خودت برو، چون مسئوليت او با ماست، خير، بلكه تمام تكاليف مربوط به نَفْس متوجه ماست، ما نبايد نَفْس را در حالت امّاره بگذاريم، ما بايد او را از منزل امّاره دربياوريم و داخل منزل لوّامه كنيم، از حالت لوّامه به حالت مُلْهَمه، از حالت ملهمه به حالت عاقله، از عاقله به حالت مطمئنّه، از مطمئنّه به حالت راضيّه و از راضيّه به حالت مرضيّه ببريم، به مرضيّه بودن كه رسيد، زمان لقاء اللّه است. در آن جا حجاب برطرف مىشود، آن جا جايى است كه غير بنده و غير معشوق هيچ كس نمىماند، ديگر سايه هيچ چيزى در زندگى نمىافتد كه انسان را دنبال خودش بكشد، آن جا تنها ظلّ و سايه، ظلّ و سايه اللّه است، در آن منزل، جاذبه فقط جاذبه الهى است، در آن منزل است كه اگر همه دنيا را يك دفعه به انسان بدهند، تمام دنيا را عاشقانه يك لقمه مىكند و به عشق محبوبش در دهان هر كسى كه محبوبش بگويد مىگذارد، خودش هم نمىچشد، با اين كه گرسنه دنياست، اما نمىچشد. شخصى كه روزه گرفته، افطار چه مىخواهد؟ غذا. يك وقت هست كه من ده قرص نان در منزل دارم و مىخواهم افطار كنم، كسى مىآيد و مىگويد به من كمك كن، من دو قرص نان به او كمك مىكنم، اما گاهى يك قرص نان بيشتر ندارم كه تنها خودم را سير مىكند و بعدا هم اگر بخواهم نان تهيّه كنم قدرتم نمىرسد كه بيش از يك قرص نان تهيّه كنم. اين دو فرض با هم فرق دارند.
نفس مرضيه در مرحله لقاء
اگر اول افطار شخصى از كار افتاده، كسى كه قدرت كار ندارد، توانايى پول درآوردن ندارد در بزند و امير المؤمنين عليه السلام در را باز كند و او بگويد كه نان ندارم بخورم، مىآيد سر سفره نان خودش را جمع مىكند، هيچ چيز ديگر هم سر سفره نيست، بلكه يك قرص نان است، آن هم نان جو، نان جويى كه غير از نان گندم است، خميرش باز نمىشود، كوچك است. آن گاه فاطمه زهرا عليهالسلام مىگويد: آقا جان نان را كجا مىبرى؟ بگويند كه دمِ در مسكين آمده، براى او مىبرم و حضرت زهرا بگويند كه نان مرا هم بده، بچّههايى كه هنوز تكليف نشدهاند (حسن و حسين) بگويند كه بابا جان، نان ما را هم بده، همه دنيا را هم اگر در آن وقت به نَفْس مرضيّه بدهند، غافل نمىشود، چون در مرحله لقاست و هيچ چيز ميان او و محبوبش سايه نيفكنده كه محبوب ديده نشود، اين قدر نور شديد است كه هيچ چيز در اين نور نمىتواند سايه داشته باشد، هر چه جلو بيايد، در آتش اين نور سوخته، فانىِ فانى مىشود، خود و خوديّت مىسوزد.
اگر همه دنيا هم در دست انسان باشد، در مرحله لقاء فانىِ فانى است، شب دوم و سوم هم همين كار را مىكنند. يك بار هم به مدينه برمىگردد، در مىزند، چهار روز از مدينه دور بود تا دختر پيامبر صلي الله عليه و آله در را باز مىكند، مىفرمايد : چرا رنگت پريده است؟ عرض مىكند: على جان من و بچّههايم سه روز است كه حتى يك لقمه غذا نخوردهايم. به بابا نمىتوانست بگويد كه ما غذا نداريم، مگر عاشق خدا حاضر است عفّت خانه و آبروى شوهرش را بشكند، اصلاً حجابى بين عاشق و معشوق در وقت لقاء و وصال نمىماند، در آن جا هيچ چيز سايه ندارد. برگشت يكى از دوستان مخلص و مؤمنش را ديد و فرمود : دو درهم پول دارى به من قرض بدهى؟ گفت: بله. گرفت خواست برود و طعام بخرد كه مقداد بن اسود را ديد كه كنار ديوار ايستاده، پرسيد: اين جا چرا ايستادهاى؟ گفت: همين جورى ايستادهام : گفت: همين جورى كه نمىشود، حتما دردى دارى كه اين جا ايستادهاى؟ گفت: سه شبانه روز است كارى به دست نياوردهام هيچ چيز در خانهمان نيست، خجالت مىكشم به خانه بروم. فرمود: من پول دارم، بگير. اصلاً حجاب و سايهاى در اين جا نيست. اين ما هستيم كه تا چشممان به هر سايهاى مىافتد، فورا كنار آن سايه مىنشينيم.
شهوت، ميل، غريزه، پول، رفيق، رياست، صندلى، محراب و منبر سايه دارد، اما آنهايى كه در نور مطلقند، تمام سايهها را با رسيدن به آن جا فنا كردهاند.
مقداد رفت، خودش آن جا ايستاد. بلال اذان مغرب را گفت: امير المؤمنين عليه السلام به مسجد آمد، صف پنجم يا ششم نشست، سلام مغرب پيامبر كه تمام شد، جبرئيل آمد و گفت: آقا جان خدا مىفرمايد كه خانه خودتان نرو، امشب خانه على برو، رويش را از محراب برگرداند و فرمود : على جان! عرض كرد: بله، يا رسول اللّه. فرمود: بنشين با هم به خانه مىرويم. در حال آمدن به خانه بودند. امير المؤمنين بسيار خوشحال بود، درِ خانه رسيدند، در زدند، زهرا در را باز كرد، چشمش به پيامبر افتاد، نگاهى به امير المؤمنين كرد، حاكى از اين كه ما هيچ چيزى نداريم چرا مهمان آوردهاى؟ گفت : بفرماييد. على و پيامبر و حسن و حسين در اتاق نشسته بودند كه دختر پيامبر هم به اتاق ديگر رفت. گفت: مولاى من، مهمان آمده خودت پذيرايى كن، مىبينى كه ما هيچ چيزى نداريم، ما هر چه داريم تويى. آن گاه سفرهاى جلوى زهرا افتاد، برداشت و پيش بابايش آورد، بابا نگاهى به اين سفره كرد، صدا زد: فاطمه جان، جان من قربان تو، چراكه اين جان به لقاى خدا رسيده است : « إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ » چه قدر بدبخت هستند كسانى كه ميان خود و خدا پرده انداختهاند تا خدا را نبينند، او داد مىزند كه من تمام عوامل ديدن خودم را براى شما آماده كردهام، اما اينها پرده انداختهاند كه او را نبينند.
نَفْس نعمت است، خالق نعمت خداست. از يك طرف، انسان خوشحال مىشود كه خالقش را پيدا كرده، از طرف ديگر، خوشحال مىشود كه خالقْ، اين نعمت را در اختيار او گذاشته است ؛ حال اين جا مكلّف است كه اين خوشحالى را به اوج نهايى برساند، حق ندارد به اين خوشحالى عادى قناعت كند كه الحمد للّه رب العالمين. خدا به من هم نعمت نَفْس داده، او بايد اين خوشحالى را به اوج نهايى برساند، پس چه بايد بكند؟ بايد از وجود مقدّس خالق بپرسد كه من بايد اين نعمت تو را كجا مصرف كنم؟ اين تابلو را با اين همه خطوطى كه روى آن نقش زدى، كجا مصرف كنم؟ خدا دستور مىدهد كه اين نعمت مرا براى اين كه در مسير اصلىاش مصرف شود، در مسير راهنمايى انبيا، امامان و قرآن و عاشقان من قرار بده، آنها راه مصرفش را كه از من آموختهاند به تو مىگويند. وقتى انسان راه مصرف را از آنها آموخت و نَفْس را در همان راهى مصرف كرد كه از جانب خدا به آنها نشان دادهاند، به لقاى حق مىرسد، راه مصرف اين است:
« قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً »5 ؛
بگو : جز اين نيست كه من هم بشرى مانند شمايم كه به من وحى مىشود كه معبود شما فقط خداى يكتاست ؛ پس كسى كه ديدار [ پاداش و مقام قرب ]پروردگارش را اميد دارد ، پس بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نكند .
« فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ »6 خدا در آيه هشتم سوره روم به شدت از دست اكثر مردم تاريخ گلايه مىكند: « إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ »7 اما در اين آيه شريف مىفرمايد : « فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ».
نگذاريد چيزى غير از خدا در زندگىتان سايه بيندازد:
« وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً »8.
راه مصرف نفس از نظر قرآن
درباره راه مصرف نَفْس، مسائل بسيار مهمى وجود دارد كه در بحث بعدى مطرح خواهد شد. در آن جا از راه قرآن به اين نتيجه خواهيم رسيد كه اگر نَفْس در آن مسيرى كه او فرموده قرار بگيرد، شايستگى پيدا مىكند تا به روحى كه قرآن مجيد از آن به روح اللّه تعبير كرده، اتصال يابد، اين به ايّام خلقت مربوط نيست، بلكه به پس از مصرف قرار دادن نَفْس مربوط مىشود ؛ يعنى مسيرى كه به نفس، روح خاصى عنايت مىشود كه قرآن از آن به روح اللّه تعبير مىكند.
هر كسى آن روح را دارا باشد، به اندازه استعداد و قدرت خود مىتواند كارهاى خارج از مرزهاى طبيعى انجام دهد كه يك موردش را در ذيل بدان اشاره خواهيم كرد.
امام راحل و رسيدن نفس به لقاء
طلبهاى در قم در ايّامى كه رهبر انقلاب طلبه بودند، دچار فشار اقتصادى بسيار شديدى شده بود ؛ از اين رو به كسى كه كارهاى منزل امام را انجام مىداد، مراجعه مىنمود و به او مىگفت: تو مرا مىشناسى، به ايشان بگو به من كمك كند. اين خدمتكار خانه مىگويد بنابر خواست آن طلبه به امام عرض كردم لطفا به فلان طلبه كمك كنيد، اما ايشان جوابى ندادند. در راه همان طلبه را ديدم، پرسيد: گفتى؟ گفتم: بله، اما دوباره خواهم گفت. دوباره گفتم، اما باز ايشان جوابى ندادند. زمانى كه ايشان به مدرسه فيضيّه آمدند، طلبه به من اشاره كرد و گفت : بگو. كنار دستشان نشستم، عرض كردم فلان طلبه وضع اقتصادىاش خوب نيست، نياز به كمك دارد. ايشان فرمودند: منزل به من گفتى، در بين راه هم گفتى، اين جا هم گفتى، من هم شنيدم، سلام مرا به آن طلبه برسان و بگو در فلان جيب لباست دوازده هزار تومان پول هست، آن را مصرف كن، هر گاه تمام شد، بعد اگر نرسيد از جايى به تو كمك خواهم كرد.
انسان اگر نفسش به لقاء برسد، ديگر در تاريكى و سايه نخواهد بود و پردهها در حدّ خودش كنار مىروند، حداقل اين مرحله اين است كه انسان از حرام كنارهگيرى مىكند ؛ يعنى اگر نَفْس به آن مرحله برسد كه ديگر با حرام تماسى نداشته باشد، حداكثرش به اين مرحله مىرسد كه جلا، صفا، روشنايى و نورانيتهاى خاصى براى او ايجاد مىشود كه هم حرفهاى غير كتابى زيادى از مغزش شروع به جوشيدن مىكند و هم ديد ديگرى پيدا مىكند.
1 . يس (36) : 36.
2 . يس (36) : 36.
3 . فجر (89) : 27 ـ 28.
4 . الكافى، : 2/164، حديث 5 ؛ بحار الأنوار : 74/339، حديث 120 ، باب 20.
5 . كهف (18) : 110.
6 . كهف (18) : 110.
7 . روم (30) : 8 .
8 . كهف (18) : 110.