مقدمه
خداى تبارك و تعالى در سوره مباركه يس مىفرمايد :
« سُبْحَانَ الَّذِى خَلَقَ الاْءَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الاْءَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ »1.منزّه [ از هر عيب و نقصى ]است آنكه همه زوجها را آفريد از آنچه زمين مىروياند و از وجود خودشان و از آنچه نمىدانند .
اين سوره از سورههاى بسيار مهم قرآن مجيد است كه در مكه معظم نازل شده و حاوى بسيارى از مثالهاى مهم الهى است. اهميت اين سوره به دليل مطالب موجود در آن است. پيامبر بزرگ اسلام صلي الله عليه و آله از اين سوره به قلب قرآن تعبير كردهاند، همان طور كه قلب براى بدن، مركز حيات است، سوره مباركه يس هم، خزينه معلومات قرآن مجيد است كه تمام گنجهاى معارف الهى را مىتوان در اين سوره مبارك يافت. آن چه انسان از معارف الهى و انسانى لازم دارد، خداوند تبارك و تعالى، در ضمن اين سوره مبارك بيان فرموده است.
در اين آيه شريف نكاتى وجود دارد كه مىتواند به عنوان مقدمه براى بحث مهمى باشد كه مورد نظر است. خداوند تبارك و تعالى در قسمت اول آيه شريف خود را با كلمه سبحان اللّه از آن چه غير خودش درباره او گفته، منزه و پاك دانسته است.
كليد رستگارى
سبحان اللّه، يعنى خدا از هر جهت پاك، بىعيب، بىنقص و داراى صفات ثبوتى مطلق است. صفات بىنهايت در بىنهايت كه عبارتاند از : علم، اراده، قدرت، حكمت، عدل، خالقيت، رزاقيت و آن چه در قرآن مجيد به عنوان صفات خداوند آمده يا در دعاهاى مهم اسلامى، مانند دعاى جوشن كبير بيان شده كه نزديك به هزار اسم و صفت از اسما و صفات الهى است. با دقت در صفات خدا در قرآن و دعاها و روايات و اخبار، تا حدّى معرفت و شناخت انسان به خداوند بزرگ تأمين مىشود و با تأمين شناخت و معرفت انسان به خدا، قسمت عمده مشكلات دنيا و آخرت انسان حل مىشود. بنا به فرموده امير المؤمنين عليه السلام : «انسان با معرفت خودش به تنهايى تبديل به كليد حلّ بسيارى از مشكلات و قفلى بر بسيارى از درهاى گمراهى و ضلالت مىشود». به تعبير قرآن مجيد، به موجودى مبارك تبديل مىشود ؛ يعنى وجودى كه همانند چشمههايى در دامن صحرا است كه از همه جوانبش خير مىبارد و همانند سدّى در برابر هر شرّ و گمراهى و پستى و بدبختى كه متوجه جامعه اوست، مىايستد يا مانند قفلى است بر تمام درهايى كه مىخواهد از آنها به طرف جامعه بدبختى سرازير شود ؛ هر انسان مؤمنى در دنيا، وظيفه واجب دارد كه به فرموده امير المؤمنين عليه السلام كليدى باشد براى حلّ مشكلات خلق خدا، سدى باشد عليه دشمنان و هجوم آنها و قفلى باشد بر تمام درهايى كه گمراهان به روى مردم باز مىكنند. اين حالت در دنيا، حالت انبيا، اوليا، امامان، عاشقان الهى، مردان راه حق و حالت عارفان بود. تمام دقت آنها در تمام دوره عمر اين بود كه كليدى براى حلّ مشكلات خلق خدا بوده و سدّى براى دفاع از حقوق مردم و بندگان پروردگار بزرگ عالم باشند.
اقرار عيسى به عبوديت خدا
چنان كه در قرآن مجيد خواندهايد، وقتى در كنار گهواره عيسى عليه السلام از مادر بزرگوارشان حضرت مريم مىپرسند كه اين طفل را از كجا آوردهاى؟ خداوند متعال به مريم فرموده بود كه در برابر اين پرسش بگذار خود طفل جواب بدهد. طفل يك روزه در گهواره بود، مريم به سؤالكنندگان اشاره كرد كه از بچه در گهواره سؤال كنيد. سؤالكنندگان به مريم گفتند :
« كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيّاً »2.چگونه با كودكى كه در گهواره است ، سخن بگوييم ؟
با بچه يك روزه در گهواره چگونه مىتوان سؤال و جواب كرد، كه وجود حضرت عيسى مسيح به فرياد آمدند كه :
« إِنِّى عَبْدُ اللّهَ »3.بىترديد من بنده خدايم .
من از طرف خدا آمدهام و موجودى صد درصد الهى هستم. « إِنِّى عَبْدُ اللّهَ » ؛ يعنى موجودى تسليم حق، معرفتدار به حق و انسانى كه خدا را به ربوبيت شناختم و موضع خود را نيز در برابر خدا شناختم. خداى من اسمش اللّه است ؛ يعنى موجودى كه مستجمع جميع صفات كماليه است و من خود را موظف مىبينم كه در برابر چنين وجودى يك بنده به تمام معنا باشم. من عقلاً بايد فرمانبر او باشم، چون غير از او كسى مستجمع جميع صفات كماليه نيست، لذا غير از او كسى شايستگى اطاعت و فرمانبردارى را نخواهد داشت.
الهامات الهى
اين كه ما از انبيا و اوليا فرمان مىبريم، در حقيقت، فرمان بردن از آنها نيست، بلكه فرمانبردارى از خداست. در قرآن مجيد آمده است : «هر كه از پيامبر اطاعت كند در حقيقت از خدا اطاعت كرده»4. يا كسى كه از امير المؤمنين عليه السلام فرمان مىبرد و قال علىٌ عليه السلام به گوش او مىخورد، با همان قال علىٌ عليه السلام يا قال حسن يا قال حسين فرمان خدا برده يا اگر مرجع تقليد واجبالشرايط فرمان مىدهد با همان فرمان خودش را مىسازد. در واقع، او فرمان شخص مرجع يا امام و يا پيغمبر را نمىبرد، بلكه فرمان خدا را مىبرد. گلوى پيغمبر، امام و مرجع واجب الشرايط، ابلاغكننده حكم خداست و در حقيقت، اين سه گلو به منزله بلندگوى پروردگار است تا صداى خدا به گوش ما برسد، چراكه ما بدون واسطه شايستگى شنيدن صوت مقدّس او را نداريم، چنان كه ديدن وجود مقدّس او را هم شايستگى نداريم، چون اين شايستگى در ما نيست كه صداى محبوب را، به صورت صوت بشنويم، هر چند به صورت الهام مىتوانيم در ارتباط با حضرت حق قرار بگيريم.
قرآن مجيد هم بر اين معنا دلالت دارد، اگر ما روى نفس كار كنيم و به فرموده امير المؤمنين عليه السلام اگر نفس را در ميدان رياضتهاى الهى قرار دهيم، اين قابليت را پيدا مىكنيم كه از راه نفس زكيه، تهذيب شده و پاك شده، الهاماتى را از جانب آن وجود مقدّس در حدّ پاكى نفس بگيريم :
« وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا »5.و به نفس و آنكه آن را درست و نيكو نمود ، * پس بزهكارى و پرهيزكارىاش را به او الهام كرد .
اقسام الهامات الهى
همه نوشتهاند كه اين الهام بر دو قسم است : گاهى به صورت وحى است كه ابتدا به انبيا نازل مىشود و بعد آنها به ما مىرسانند و گاهى هم خود انسان، شايستگى درك يك سلسله مسائل الهى را پيدا مىكند. چنان كه در دوره تاريخ بشريت، پاكانى از بندگان الهى بودند كه راه گرفتن الهام از جانب خدا براى آنها به دليل پاكى نفسشان باز بود. امير المؤمنين عليه السلام به وضع آنها در روايات و خطبههاى گوناگون و گاهى در نامههاى نهجالبلاغه اشاره مىفرمايند و چون اين ياران پيش از خودشان از دنيا رفته بودند، حضرت در نبود آنها غصه مىخوردند و اشك مىريختند، چون آنها باارزشترين انسانهاى جامعه و والاترين بندگان الهى بودند.
تسليم بودن شرط بندهگيست
اللّه كه تنها مستجمع جميع صفات كماليه است، قابل اطاعت است و غير از او بايد در برابر وجود مقدّس او تسليم باشد. نه تنها ما اين وظيفه را داريم، بلكه از راه قانونى كه خودش به ما ابلاغ كرده، اين وظيفه به عنوان يك وظيفه تكوينى، بر عهده تمام موجودات عالم قرار داده شده است كه در برابر محبوب و معبود خودشان سر تسليم فرود آورند و اين حالت تسليم تا زمانى كه موجود هستند، با آنان همراه است.
قرآن مجيد هم بر اين معنا دلالت دارد، در سوره الرحمن آمده است :
« وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ »6.و گياه و درخت همواره [ براى او ] سجده مىكنند .
تمام درختان عالم و نه فقط درختان زمين و تمام ستارگان عالم، در برابر وجود اقدس او حالت سجده دارند ؛ يعنى تسليم محض او هستند و هر كجا اطاعت محض باشد، نظم محض هم حكمفرماست و موجودى هم كه مطيع محض باشد، به سوى ميوه دادن و نتيجه دادن در حركت خواهد بود و حتما نتيجهاش را آشكار مىكند. بنده محض، ثمرات وجودش را آشكار مىكند، چون هر ثمرى براى هر موجودى، در همين حالت تسليم، عبوديت و در همين حالت خضوع اوست.
انسان مبارك
از اخبار راديو و تلويزيون شنيديد در اصفهان خانمى كه در سنّ 97 سالگى از دنيا رفته است، به دليل اين كه از ابتداى تكليف واقعا خود را ملزم به بندگى خدا دانسته بود، در مسير اين بندگى حركت خود را ادامه مىدهد تا جايى كه به درجه رفيع اجتهاد مىرسد و چهل كتاب در معارف عالى الهى تأليف مىكند و نزديك به صد هزار زن و دختر را در اوج نهايى با خدا آشتى مىدهد.
« إِنِّى عَبْدُ اللّهَ اتَانِىَ الْكِتَابَ »7.بىترديد من بنده خدايم ، به من كتاب عطا كرده و مرا پيامبر قرار داده است .
من قدرت نفس و پاكى نفسم به جايى رسيده كه خداوند متعال به من كتاب عنايت كرده، « وَجَعَلَنِى نَبِيّاً » ؛ و هر جا كه باشم، موجود مباركى هستم. موجود مبارك همان موجودى است كه امير المؤمنين عليه السلام ـ در اين جمله دقت فرماييد ـ مىفرمايد : «شما، به خصوص شما كه دم از ما مىزنيد، شما كه دم از خدا مىزنيد، شما كه دم از پيامبر مىزنيد، شما كه دم از ايمان و دم از اسلام مىزنيد، بايد نسبت به مشكلات كليد باشيد». اگر به يتيم برمىخوريد بايد مشكل يتيم را حل كنيد. به همسايه برمىخوريد، بايد مشكل همسايه در برخورد شما حل شود. با پدر و مادر هستيد، با بودن شما، پدر و مادرتان، نبايد مشكل داشته باشند. در اداره هستيد، بايد مشكل مراجعهكننده با وجود شما حل شود و مانند كليد مشكل او را حل كنيد. در مقابل دشمن قرار گرفتهايد بايد همانند قفل درى باشيد كه دشمن مىخواهد بر روى مردم براى ريختن شر خود باز كند. اين انسان انسان مباركى خواهد بود.
حالات بيداران
به يكى از بيداران راه خدا گفتند، براى چه زندهاى؟ گفت : براى سه كار : شب را به عبادت خدا تمام كنم، البته منظور از شب در اصطلاحات عاشقان خدا از اول غروب تا اذان صبح نيست، چرا كه قرآن مجيد به نخستين انسانى كه عشق او را احدى نداشته است، يعنى پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله دستور داده كه شب را سه قسمت كند : دو قسمت آن را بخوابد و بقيه شب را بيدار باشد. منظور از شب در كلام عاشقان خدا همان است كه در كلام مردم معمولى است، يعنى ثلث آخر شب. خدا دستور داده مردم را كه دو قسمت شب بخوابند :
« وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتاً »8.و خوابتان را مايه استراحت و آرامش [ و تمدّد اعصاب ] قرار داديم .
براى اين كه آن چه از اعصاب در روز خرج شده، به واسطه خواب بازگردد و نيروى مصرف شده تأمين شود، اما بقيه شب بيدار باشد و اين بيدارى شب، در آبرو پيدا كردن در پيشگاه خدا فوقالعاده مؤثر است. در وسعت روزى، در پيدا كردن حالات عالى نورى، در قلب و نفس بسيار مؤثر است. افرادى بودهاند كه در اين زمينه عجيب بانشاط بودند. در احوالات ابو عبداللّه سبيعى كه از ياران نزديك امام چهارم حضرت زينالعابدين عليه السلام است، نوشتهاند: ايشان چهل سال تمام نماز صبح خود را با وضوى نماز شب و گريه و بيدارى شب خواند. يك علت زنده بودن من به دليل شبهاى عمر من است، چون شب، زمان پر قيمتى است، اما دليل ديگر زنده بودن من هم اين است كه روز فرمانبر برنامههاى خدا باشم، برنامههايى كه به روز مربوط است، مانند سركشى به يتيم، كسب روزى حلال و غيره. يك علت زنده بودن من هم اين است كه در اختيار مردم باشم و هر مشكلى كه دارند تا جايى كه توان داشته باشم، مشكلاتشان را حل كنم. اگر اين سه برنامه نبود، هيچ علاقهاى به بودن و ادامه حيات نداشتم.
مرد تورانى و الهامات الهى
در توران مردى بود كه عاشق اين بود كه موجود مباركى باشد. بايد گفت كه اين اصطلاحات و حقايق را شخص تنها مىتواند از راه وحى و الهامات الهى بگيرد و خود را به اين واقعيات تبديل كند. صبح كه از منزل بيرون مىآمد، مىگفت : همواره در گوشم اين سخن پيامبر صلي الله عليه و آله طنين مىداد كه :
«مَن أصبَحَ ولَم يَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمينَ فَلَيسَ بِمُسلِمٍ»9 .
از خانه كه بيرون مىروى همت، اراده و نيت تو بر اين باشد كه هر مشكلى را مردم داشتند، با شوق و نشاط حل كنى، اگر نه از ما مسلمانها نيستى.
شبى به منزل آمد، همسرش ديد كه خيلى ناراحت است. از او پرسيد : به حادثهاى برنخوردى؟ گفت : نه. پرسيد : امروز كاسبى نكردى؟ خوب كاسبى كردم. پرسيد : پس چرا گرفتهاى؟ شام نمىخورى، نمىخوابى؟ گفت : از صبح امروز تا الان كه وارد منزل شدم كار خير انجام ندادم. بسيار روز بدى بود. امروز بعضىها روز بسيار گرم را روز بدى مىدانند. روزى را كه پروردگار به خاطر زمين، نباتات و رسيدن ميوهها گرم مىكند، روز بدى مىدانند. دوستش را خواب ديد، پرسيد : چه خبر از برزخ؟ گفت : فعلاً اوّلين مسئلهاى كه براى من مطرح شده، اين است كه در تمام دوره عمرم، يك روز گفتم : عجب هواى گرمى. از من مىپرسند كه كدام يك از سرما و گرماى ما، بىحكمت و بدون عدالت بود؟ ما كه به حكمت كار مىكرديم، چرا گفتى كه عجب هواى گرمى! البته اگر درجات روحى انسان قوى شده، بالا برود، تكاليف فرق مىكند، برنامهها گسترده مىشود. به تناسب اوجگيرى انسان، توقعات وجود مقدّس پروردگار هم در مورد انسان اوج مىگيرد. امير المؤمنين عليه السلام مىفرمودند : «سير نمىخوابم، چون تكليف ندارم سير بخوابم. ممكن است همسايه سير بخوابد و قيامت به او نگويند، چرا، اما اگر من سير بخوابم و در مرز كشور گرسنهاى باشد، در قيامت مسئول او مىشوم».
حكايت يكى از مردان انقلاب
يكى از مردان بزرگ تهران مىفرمودند : «يك شب ساعت دوازده بيدار شدم تا براى وضو گرفتن آماده شوم، اما پلههايى را كه چهل سال مىرفتم و مىآمدم، همان شب از پله اول تا آخر با سر به حياط پرت شدم و پيشانىام شكست. هر چه فكر كردم كه امروز از وجود مقدّس تو چيزى كم گذاشتم كه جريمهام كردى، چيزى به نظرم نيامد. خداوند متعال جريمه عاشقانش را به پس از مرگ محوّل نمىكند، بلكه همين جا بيدارشان مىكند و خيلى هم زود بيدار مىكند، چون عاشق اينهاست و نمىخواهد حسابشان پس بيفتد و هميشه مىخواهد حسابش با اينها پاك باشد.
سزاى توهين به بلال
مردى به بلال توهين كرد، بعد مارى او را گزيد. امير المؤمنين عليه السلام به ديدنش آمد، حالش خيلى بد بود. امير المؤمنين عليه السلام اشك در چشمش جمع شد، فرمود : تو شيعه منى، انسانى مؤمن و خوب هستى، اما مىدانى چرا اين مار تو را گزيد؟ فقط به دليل توهينى كه به بلال كردى، خدا نمىپسندد كه تو با زبانت به يك عاشق خدا توهين كنى. ولى زود جريمه و بيدارت كرد.
ادامه حكايت يكى از مردان الهى
پرسيد : ولى من هر چه فكر كردم كه امروز از وجود مقدّس تو چه كم گذاشتهام كه به جايش با شكستن پيشانى آن را پر كردى، چيزى به نظرم نيامد. وضويم را گرفتم. نماز شبم را خواندم، خيلى گريه كردم. نزديكىهاى صبح به خواب سنگينى فرو رفتم. پيش از اذان صبح چرت مختصرى مرا فرا گرفت، در خواب شخصى به من گفت : شيخ امروز بعد از ظهر به مجلس عروسى رفته بودى، تو را چه به بستنى خوردن؟ امير المؤمنين تكليفى داشت. البته به يارانشان مىفرمودند : «شما كه در حدّ من نيستيد، اين تكاليف را نداريد». هزاران نفر ممكن است بستنى بخورند، خداوند هم بگويد : نوش جانتان. اما ممكن است يك نفر هم بستنى بخورد و پروردگار بفرمايد تو چرا؟ ممكن است كسى لباسى را بپوشد، حلال حلال هم باشد، اما پروردگار بفرمايد : محبوب من، بنده من تو چرا؟ اين لباس، لباس تو نيست. من اين توقّع را از تو ندارم.
تربيت نفس امير الموءمنين عليه السلام
امير المؤمنين به امام مجتبى عليه السلام فرمود : «حسن جان 365 شبانهروز است هوس كردهام يك مقدار جگر گوسفند پخته (نه كباب شده) بخورم. اين يك ساله دائم به نفسم گفتم : صبر كن، صبر كن. امير المؤمنين عليه السلام مىفرمود : فقط در دنيا خودم را آماده كردم كه نفسم را تربيت كنم. فقط صبر كن. خدا ماه رمضان را براى چه آفريده، براى اين كه ما همرنگ خودش شويم، نه اين كه خودش نمىخورد! نمىآشامد! هيچ كار مادى ندارد. دلش خواسته يك ماه همرنگ خودش باشيم و تا سال ديگر اين رنگ روى ما باشد. حال بگذريم از اين كه هر سال پس از ماه رمضان اين رنگها را شستيم و پاكش كرديم و دوباره بىرنگ شديم. در همين بىرنگى شيطان به ما رنگ زد و ما شيطانى شديم. اكنون دوباره ما را زنده گذاشته، ماه رمضان آمده و ما را پذيرفته كه دو مرتبه رنگ او به ما بخورد :
« صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً »10 ؛
رنگ خدا را [ كه اسلام است ، انتخاب كنيد ] و چه كسى رنگش نيكوتر از رنگ خداست ؟
بندگان من، من عاشق شمايم، شما هم بياييد رنگ من شويد، نخوريد، نياشاميد، نپوشيد، نگوييد، نبينيد، ما به خدا چه مىگوييم، مىگوييم :
« هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ »11.او سزاوار است كه از وى پروا كنند ، و سزاوار است كه به آمرزشش اميد بندند .
«اى خدايى كه اهل تقوا و مغفرتى». ما اين رنگ را بايد بگيريم. ما بايد كليد حل مشكلات شويم، بايد بر درهاى گمراهى قفل باشيم.
امام مجتبى عليه السلام عرض كرد : بابا جگر را فراهم كنم، فرمود : بله. ابتدا امام مجتبى وارد اتاق شد. خواهرها و برادرها را صدا زد. مىخواست خبر خوشحالكنندهاى بدهد، چون بچهها 63 سال مىبينند كه امام چند نان جوين را در يك دانه جعر مىگذارد، درش را مىبندد و مُهر مىكند، مبادا اهل خانه به اين نان جو آب بپاشند تا نرم شود. بالاترين خورش سفره على عليه السلام هم، يا نمك و خرماست و يا شير، صدا زد : برادرها، خواهرها پدر امروز مىخواهد غذاى خوشمزهاى بخورد. به مغازه قصابى رفت و مقدارى جگر خريد. آب پز كردند و وسط يك نان نرم گذاشتند. امام مجتبى عليه السلام برداشت و حركت كرد. وقتى با ترس و لرز جلوى امير المؤمنين گذاشت، بچهها همه نگاه مىكنند. امام مجتبى مؤدب گوشه اتاق ايستادهاند. اين نان را گرفت و از روى جگر بلند كرد. يك نگاهى كرد و فرمود : حسن جان! در كوفه خانهاى را مىتوان سراغ گرفت كه از اين غذا نخورده باشد؟ عرض كرد : پدر جان! ممكن است. فرمود : حسن جان! به جان من، اين غذا را بردار و به محله فقرا ببر و ببين چه كسى از اين غذا تاكنون نخورده، به آنها بده تا بخورند، زيرا در روز قيامت طاقت محاكمه خدا را ندارم. عزيزان از اين محبتى كه به خدا داشتيد، از خدا بخواهيد تا از اين دريايى كه به شما چشاند، قطرهاش را هم به ما بچشاند، چون ما عمرى بىمعرفت و ظالمانه زندگى كرديم. اكنون اين بىخبرى را مىفهميم، خيلى به ما سخت مىگذرد كه ما اين مدت عمرمان را چه قدر بد گذرانديم. اى خدا، از عبادتمان اصلاً راضى نيستيم. حال گناهش در جاى خودش محفوظ.
بر در كعبه سائلى ديدم كه همى گفت و خوش مىگفت :
من نگويم كه تو حرفم بپذير
قلم عفو به گناهانم كش
كدام عبادت، كدام اطاعت. بدون شناخت كه انسان نمىتواند عبادت و بندگى كند. حالا مهمان تو هستيم. با مهمان چگونه بايد معامله كرد. از مهمان چگونه بايد پذيرايى كرد. چنين افرادى شب كه به منزل مىآمدند، ناراحت بودند، مىگفتند : امروز كار خير نصيب ما نشده است و مشكلى را حل نكرديم. امروز دردى را دوا نكردهايم. امروز كارى براى خدا نكرديم. اين درباره اهل معرفت. پروردگار در ابتداى آيه، خودش را تعظيم مىكند : «سبحان» پاك و منزه از هر عيب و نقصى است و دنباله آيه، مسائل بسيار مهمى است كه در بحث آينده خواهد آمد.
1 . يس (36) : 36.
2 . مريم (19) : 29.
3 . مريم (19) : 30.
4 . «مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ» نساء (4) : 80 .
5 . شمس (91) : 7 ـ 8 .
6 . الرحمن (55) : 6 .
7 . مريم (19) : 30.
8 . نبأ (78) : 9.
9 . مكاتيب الرسول : 3/275 الكافى : 2/163، در كتاب الكافى «لا» بدل «ولم» آمده است.
10 . بقره (2) : 138.
11 . مدثر (74) : 56