سيرت انسان ملاك است نه صورت او
اين كه خداوند عالم داستان پر عبرت و موعظه يوسف را «أحسن القصص»، يعنى نيكوترين داستان ناميده است، به علت سيرت يوسف است، نه به صورت يوسف.
وجود مبارك رسول خدا صلي الله عليه و آله مىفرمايد :
« اِنَّ اللّهَ لايَنْظُرُ إلى صُوَرِكُم وَ لا إلى أموالكم و لكن يَنْظُرُ إلى قُلُوبِكُم و أعمالكم »1 .
خدا به صورت و ثروت شما نظر ندارد، بلكه به باطن شما نظر دارد.
كارىكه يوسف عليه السلام براى باطن خود كرد، چنان چه ازآيات قرآناستفاده مىشود، كار بسيار بزرگى بود. اين انسان الهى و ملكوتى، از همان حدود شش هفت سالگى زمانى كه در دامان پدر و مادر بود، همه مقامات معنوى پدر و جدّ خود، اسحاق و پدر جدّ خود، ابراهيم را كه از پدرش مىشنيد، شروع به رشد دادن و تربيت كردن حقايق باطن خود نمود. نعمت عقل را با استفاده از مقامات ملكوتى پدر، جدّ و جدّ پدر خود رشد داد و فطرت الهى خود را با همان مقامات و به كار گرفتن آنها پرورش داد و روح خود را با به كار گرفتن آن معنويات، تقويت كرد و نفس را به دايره تزكيه كشيد و به تدريج، همه اين نيروهاى معنوى را در اعضا و جوارح بدن ظهور داد .
تفسير « كلمة اللّه » چيست ؟
«ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ * تُؤْتِى أُكُلَهَا كُلَّ حِينِ»2 .
آيا ندانستى كه خدا چگونه مثلى زده است ؟ كلمه پاك [ كه اعتقاد واقعى به توحيد است ] مانند درخت پاك است ، ريشهاش استوار و پابرجا و شاخهاش در آسمان است . ميوهاش را به اجازه پروردگارش در هر زمانى مىدهد .
قرآن مجيد از وجود مسيح به «كلمه»، تعبير كرده است :
«إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَامَرْيَمُ انَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ»3 .
[ ياد كنيد ] زمانى كه فرشتگان گفتند : اى مريم ! يقيناً خدا تو را به كلمهاى از سوى خود، كه نامش مسيح عيسى بن مريم است، مژده مىدهد .
در سوره لقمان مىگويد : همه موجودات عالم «كلمة اللّه» هستند. يوسف هم كلمهاى از كلمات خدا است. كلمه انسانى، از مصاديق همين آيه است كه «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً». كلمه طيبه، ريشه در خدا «أَصْلُهَا ثَابِتٌ» دارد ؛ چون قرآن مىفرمايد كه بعضى از درختها ريشه در جهنم دارند :
«إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِى أَصْلِ الْجَحِيمِ »4 .
آن درختى است كه در قعر دوزخ مىرويد .
خدا حق است ؛ يعنى ثابت است : «أَصْلُهَا ثَابِتٌ». ريشه اين شجره، ثابت است ؛ يعنى حق و خدايى است. شاخ و برگ آن، آسمان معنويت را پر كرده و ميوهاش دائمى شده است. امروزه هم كه چند هزار سال از سفر يوسف گذشته است، اگر بخواهيم مىتوانيم، از طريق داستان يوسف در قرآن، از ميوه آن شجره، روح و عقل و فطرت و اخلاق خود را تغذيه كنيم.
پيامبران الگوى ارزشها
يوسف از همان آغاز خردسالى كه در دامان مادر و پدر بود ، همه هوش و حواس او متوجه مقامات معنوى پدر است كه از انبياى خدا است، متوجه مقامات معنوى اسحاق، جدّ خود و از انبياى خدا و جدّ پدرش، ابراهيم، يعنى ريشه همه انبياى قبل از خود است. يوسف از راه هوش و حواس، اصول ارزشها را از اين سه پيامبر مىگيرد. اين مطلب را از آيات بعد كه مسأله خواب يوسف را مطرح مىكنند، درمىيابيم. يوسف در آن خواب، ظهور ارزشهاى خود را در آينده مىبيند و خواب را براى پدر نقل مىكند، پدر به او مىگويد :
«وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْحَاقَ»5.و نعمتش را بر تو و بر آل يعقوب تمام مىكند ؛ چنان كه پيش از اين، بر پدرانت، ابراهيم و اسحاق تمام كرد .
يعنى آن اتمام نعمتى كه خدا براى جدّ تو و جدّ پدرت كرده است، براى تو هم خواهد نمود. البته اين نعمت، نعمت خوراك نبودهاست. خوراك نصيب همه حيوانات هم مىشود. قرآن مىفرمايد : شما در خوراك، با چهارپايان شريك هستيد و امتيازى نداريد. سخن قرآن اين است كه اين سوره را به كار بگيريد تا حالات حيوانى شما به حالات انسانى و حالات انسانى به حالات الهى تبديل شود ؛ نه اين كه حالات انسانى را هم به حالات حيوانى برگردانيد كه در اين صورت، چنانكه قرآن مىفرمايد :
«أُولَئِكَ كَالأَْنْعَامِ»6.آنان مانند چهارپايانند .
يعنى اگر قواى شما در راه شيطنت، مكر و حيله به كار گرفته شود، ابعاد انسانى شما به ابعاد حيوانى تبديل مىشوند ، اما اگر يوسف را الگو قرار دهيد، براى اين كه ابعاد حيوانى به ابعاد انسانى تغيير يابند و ابعاد انسانى هم به ابعاد الهى تغيير پيدا كنند، مىشويد همان كه خدا فرمود :
« عَبدى أَطِعنى حَتّى أجْعَلَكَ مَثَلى »7 .
مطيع من شو تا تو را نمونه خودم قرار دهم.
اين كار بزرگ يوسف است ؛ يعنى در دوران كودكى، تحقق كرامت انسانى را، با به كار گرفتن مقامات معنوى پدر، جد و جد اعلاى خود قرار داد. اين خيلى عجيب است كه پيامبر صلي الله عليه و آله هر وقت خود مىخواستند اسم يوسف را ببرند و به ديگران هم سفارش مىكردند كه هر گاه مىخواهيد اسم ايشان را ببريد، اين گونه بگوييد : «الكريم بن الكريم بن الكريم، ابن يعقوب بن اسحق بن ابراهيم» ؛8 يعنى اين كودك، در همان سن كودكى، همه نيروهاى معنوى سه پيامبر را به خود منتقل كرد.
عزيز مصر شدن نتيجه كرامت نفس
در لغت آمده است كه «كَرَم» يعنى جمع ارزشها و «كريم» يعنى انسانى كه همه ارزشها را در خود جمع كرده است. وجود يوسف، از ارزشهاى انسانى و الهى پر بود. اين كارى است كه يوسف به اختيار خود كرده است كه با به كارگيرى معنويات پدر، جد و جدّ اعلاى خود، عقل را كامل كرد، فطرت را روشن ساخت، روح را تقويت و نفس را تزكيه نموده، عمل را صالح و اخلاق را حسنه كرد. دليل آن هم اين است كه عزيز مصر شده است. رفتار او با ملّت مصر، به ويژه با برادران خود كه از آنان كتك خورده و تحقير شده است و او را در چاه انداختهاند، كريمانه است. اكنون كه در يك مملكت بزرگ به قدرت رسيده است، پس از ورود ستمگران مىگويد : پول كم خود را بدهيد، من همه ظرفهاى شما را پر مىكنم. همه ظرفها را پر كرد و به مأموران گفت : هر چه پول دادهاند، به آنها برگردانيد. به آنها محبت كرد. روزى هم كه شناخته شد، يعقوب به پسرش يوسف گفت : مىخواهم با تو تنهايى ملاقات كنم كه حتى مادرت هم نباشد. گفت : پسرم! مىخواهم از زبان خودت بشنوم كه سى سال پيش كه تو را از دامن من جدا كردند، با تو چه كردند؟
يوسف گفت :
«عَفَا اللّهُ عَمَّا سَلَفَ»9.خدا از [ گناه ] كشتن شكارهايى كه پيش از اين حكم انجام گرفته، درگذشت.
خدا از سى سال پيش برادران من گذشت كرده است. وقتى او گذشت كرده است، من چيزى ندارم كه بگويم. پدر اصرار كرد كه آنان چه كار كردند. يوسف گفت : جاده را باز كردند و من به سلطنت رسيدم. سخن ديگرى هم نگفت. اين انسان، كريم است و اين، كار يوسف است.
انسان ناقص
در كتاب « المنهج القوى » نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
« الناقص ملعون » .
يعنى كسى كه عمر بر او بگذرد و عقل او به همان صورت بچّهگى بماند، فطرت، روح، نفس و اخلاق او بچّهگانه بماند، يعنى لج باز، متعصب و بهانه گير باشد، قطعا اين انسان، ملعون است. پيامبر صلي الله عليه و آله به كسى كه از مادر متولد شده است و يك دست ندارد، ناقص نمىگويد.
كسى كه اين گونه است، بنابر آيات و روايات، خداوند چنان جبرانى در آخرت براى او بكند كه آرزو كند اى كاش من اصلاً اعضا و جوارح نداشتم.
اين شخص، مقرّب به عنايت خداوند است ؛ اما «الناقص ملعون» يعنى كسى كه در صدد رشد عقل برنيايد، در صدد تقويت روح و تزكيه نفس برنيايد. هشتاد سال دارد ، اما بچه پنج ساله است. با زن و فرزند، نوه، داماد و عروس لج بازى مىكند. از كوره در مىرود، غضبناك مىشود و تهمت مىزند. اين بچّه است و هنوز جاهل است. اين انسان را پيامبر ملعون مىداند.
كارى كه يوسف كرد، فرار از لعنت خدا بود. به همين علت، پيامبر صلي الله عليه و آله مىفرمايد : «الكريم بن الكريم ...». او همه شاخههاى شجره انسانيت را در وجود خود آبيارى كرده و به چنين مقامى رسيده بود.
عناوين هفدهگانه براى يوسف
در اين سوره، با هفده عنوان از يوسف ياد كرده است كه وزن يكى از آنها از بار آسمانها و زمين سنگينتر است :
«إِنَّا عَرَضْنَا الاْءَمَانَةَ»10.يقيناً ما امانت را [ كه تكاليف شرعيه سعادت بخش است ]بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم .
من امانت خود را به مجموع آسمانها و زمين و كوهها ارائه كردم :
«فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا»11.و آنها از به عهده گرفتنش [ به سبب اين كه استعدادش را نداشتند ]امتناع ورزيدند .
«وَ حَمَلَهَا الاْءِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً »12.و انسان آن را پذيرفت. بىترديد او [ به علت ادا نكردن امانت ] بسيار ستمكار و [درباره سرانجام خيانت در امانت ] بسيار نادان است .
انسان تحمل كرد و پذيرفت. يكى از آن انسانها يوسف است.
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه كار به نام من ديوانه زدند13
اين امانت در عالم ملكوت، به يوسف ارائه شد و او هم پذيرفت، خوب هم پذيرفت و خوب هم اين بار امانت را به منزل رساند. از اين رو، به هفده ويژگى الهى ملقب شده است. اين آيه، در سوره يوسف است :
«إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الُْمخْلَصِينَ »14.زيرا او از بندگان خالص شده ما [ از هر گونه آلودگى ظاهرى و باطنى ] بود .
نه از مخلِصين. مخلِص كجا و مخلَص كجا؟ مخلِص مانند سلمان، حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه هستند ؛ اما يوسف مخلَص بود ؛ يعنى در مقام قرب به خدا، در صف اول قرار دارد و بين او و خدا حائلى نيست.
زيبايى يوسف
كسانى كه شيطان و ابليس با همه توانى كه دارد، در محضر خداوند در اين عالم، راهى براى نفوذ در آنان ندارد. يوسف به اين جا رسيد ؛ يعنى با نگاه يوسف، ابليس و همه پياده و سواره نظام او فرارى مىشوند. نمىخواهد از جايش بلند شود و اسلحه بكشد و داد بزند. آدم همه زيبايىها را داشته باشد ؛ اما هيچ عامل تحريك شهوانى در او اثر منفى نگذارد. ما كه زيبايى نداريم. ما چهرههاى معمولى داريم. اگر ما را كنار يوسف هم بنشانند و كسى او را ببيند و ما را ببيند، بهتزده مىشود كه ما چه اندازه بدقيافه هستيم. آن وقت، ما با اين قيافه، در برابر يك نگاه دختر و زن، زانويمان سست مىشود ؛ اما يوسف با صد در صد زيبايى، به همه شهوت شهوترانان عالم پوزخند تمسخر زده است. لذا پيامبر صلي الله عليه و آله مىفرمايد: يوسف را اينگونه ياد كنيد : «كريم بن كريم بن كريم، يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم»15 .
عشق خديجه به رسول خدا صلي الله عليه و آله
البته يك كسى به پيامبر گفت: شما زيباتر هستيد يا يوسف؟ يقينا قيافه پيامبر از يوسف زيباتر نبوده است ؛ ولى ايشان چه جواب زيبايى داد!
وقتى كه پيامبر 25 سال داشت و خديجه كبرى چهل سال گمان مىكنيد كه خديجه عاشق طراوت جوانى پيامبر شد؟ در هيچ جا نيامده است كه ايشان عاشق قيافه پيامبر شد. وقتى كاروان تجارتى از شام برگشت و پيامبر در اين كاروان شركت داشت، خديجه به خادم خود گفت : كاروان امسال چگونه بود؟ گفت : ممتازترين كاروان بود. آن گاه، اين كارگزار تجارتى، ارزشهاى اين جوان را بيان كرد. از حيا، وقار، امانتدارى، ادب، كرامت، كمحرفى، آرامش، حلم، صبر و رقت قلب او سخن گفت و اين ارزشها را براى خديجه بيان كرد. خديجه به ابوطالب پيغام داد كه اگر برادرزاده ات حاضر باشد، علاقه دارم با او ازدواج كنم. ابوطالب فرمود : من با او در ميان مىگذارم و به تو پاسخ مىدهم. ابوطالب به پيامبر گفت. پيامبر جوانى 25 ساله است و بايد با دختر چهارده ـ پانزده ساله ازدواج مىكرد. پيامبر از اوصاف خديجه پرسيد كه او در دوره جاهليت، چگونه زنى بود؟ به او گفتند : در عفّت و ادب و شخصيت و وقار، در ميان زنان مكّه نمونه ندارد. حضرت فرمود : حاضرم با او ازدواج كنم. دو منبع ارزش و دو سيرت ملكوتى، با هم ازدواج كردند، نه دو صورت ظاهرى. نتيجه اين ازدواج هم فاطمه زهرا، سيدة نساء العالمين شد.
خديجه از پيامبر صلي الله عليه و آله مىپرسد : تو زيباترى يا يوسف؟ سؤال كننده كه يوسف را نديده بود ؛ ولى پيامبر صادق است. اگر مىگفت : من زيباترم، مىگفت : راست مىگويد. فرمود : برادرم، يوسف از نظر جمال زيباتر بود ؛ ولى «أنا أملح منه»، من نمكىتر از او هستم ؛ يعنى من نمك خدا هستم.
استمداد از خداوند در پاكىها
سگ نجس العين است. اگر موى آن به لباس بچسبد، نمىشود با آن نماز خواند. پوست و گوشت آن نجس است. خريد و فروش نجس العين حرام است ، ولى اين سگ اگر در نمكزار بيفتد و به نمك تبديل شود، آن نمك پاك است. به نمك طعام تبديل مىشود و مردم آن را مىخورند. اگر انسان نيز در نمكزار دين خدا بيفتد، پاك پاك مىشود. لذا به دنبال مطالعه كتابهاى خوب باشيد. وظيفه واجب خدا بر شما اين است كه نفس را تزكيه كنيد. بايد كارى مانند يوسف انجام دهيد تا شما هم در همه امور خود احسن بشويد.
همه خواستهها روى احسن، افضل، اقرب و اخص مىچرخد. خدايا! به من كمك كن تا در ميان بندگان تو بهترين بنده تو شوم. و به رشد سيرت و عقل و فطرت و روح و تزكيه نفس برسم. اين روايت را اهل سنت هم نقل كردهاند.
امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد : وارد مسجد شدم. ديدم پيامبر صلي الله عليه و آله تنها نشسته است. گفتم : يا رسول اللّه با زبان خودتان يك دعا در حق من بنماييد گفت : به خدا بگو : على را بيامرز. امير المؤمنين مىگويد : ديدم از جا بلند شد، به گمان اين كه مىخواهد ايستاده دعا بكند، رو به قبله ايستاد. نماز را بست و در سجده ركعت دوم، سجده آخر، شنيدم كه مىگويد: «اللّه بحقّ علىّ أغفر لعلىّ» ؛ خدايا! به حق على، على را بيامرز. سلام نماز را كه داد، گفتم : آقا! چرا خدا را به حق من قسم دادى؟ فرمود : على جان! همه عالم را نگاه كردم، ديدم بندهاى محبوبتر از تو نزد خدا نيست. به همين جهت خدا را به اسم تو قسم دادم؟16 .
والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته
1 . الأمالى، شيخ طوسى: 536
2 . ابراهيم (14) : 24 ـ 25.
3 . آل عمران (3) : 45.
4 . صافات (37) : 64 .
5 . يوسف (12) : 6 .
6 . اعراف (7) : 179.
7 . بحار الأنوار: 105/165 ، حديث الهامش.
8 . بحار الأنوار: 46/289 ، حديث 12.
9 . مائده (5) : 95.
10 . احزاب (33) : 72.
11 . احزاب (33) : 72.
12 . احزاب (33) : 72.
13 . حافظ.
14 . يوسف (12) : 24.
15 . بحار الأنوار: 46/289 ، حديث 12.
16 . شرح نهج البلاغة: 20/316 ، حديث 625.