اوج وصال و اوج هجران
كلام در سوره مباركه يوسف بود، از مجموعه صد و چند آيه اين سوره، غير از دو نكتهاى كه چند شب گذشته شنيديد، دو حقيقت ديگر استفاده مىشود كه فوقالعاده قابل توجه است. يك حقيقت اوج وصال انسان را به وجود مقدس حضرت حق نشان مىدهد، و حقيقت ديگر اوج هجران و جدايى انسان را از پروردگار مهربان عالم.
اتصال به حق و انقطاع از حق
آنجايى كه بحث از اوج وصال و منافع ابدى براى انسان است، و بحث از اينكه اين انسان به مقام خيرالبريهاى رسيده كه اين مقام در قرآن مجيد مطرح است. اين يك طرف سوره است كه از مجموعه صد و چند آيه سوره مباركه يوسف استفاده مىشود، رسيدن انسان به اوج وصال حق و دريافت مقام خيرالبريهاى كه ديگر فوق آن براى انسان، مقامى وجود ندارد، چون كلمه خير در اينجا از نظر ادبيات عرب، افعل التفضيل است به معناى بهترين، كلمه برية هم به معناى مجموعه جنبندگان عالم، هر ذى روحى، هر ذى حياتى، كه در اين قسمت از سوره بازگو مىكند انسان توان حركت اين راه را دارد، راه هدايت را، و مىتواند به اوج وصال حق برسد، تبديل بشود به خيرالبرية و اتصال به منافع ابدى پيدا بكند، يك طرف داستان هم بحث از اوج هجران و جدايى و فراق و انقطاع از حق و رسيدن به مرحله شرالبريه و اتصال به خسارت ابدى و هميشگى است، خسارتى كه كراراً در قرآن مجيد مىفرمايد يك روزى مىآيد كه قابل جبران براى خسارت زده نيست. اين هم دو مطلب ديگر غير از آن دو مطلبى كه در مدت سه شب شنيديد.
راه رسيدن به اوج وصال و علت هجران و فراق
نكته مهمى كه در اينجا قابل بحث است و در قرآن هم به طور گسترده مطرح است، شايد در سى جزء قرآن پروردگار مهربان عالم براى بيدارى انسان مطرح كرده كه اين است كه : سبب رسيدن به اوج وصال و مقام خيرالبريهاى و اتصال به منافع ابدى چيست؟ و سبب رسيدن به اسفل السافلين و شرالبريهاى و هجران و فراق و جدايى و دچار شدن به خسارت ابدى چيست؟
به خاطر اهميت مطلب، قرآن به طور گسترده وارد اين مسأله شده است، از ابتداى سوره بقره هم وارد شده تا جزء سى ام. از آيات سوره مباركه قلم به بعد، يعنى به پهناى قرآن علت اين دو واقعه مطرح است.
مَثَلهاى قرآن
براى نزديك شدن مطلب به ذهن، من مجبورم اين مثال را ذكر كنم. همه اهل دل، محققين و اهل علم مىگويند كه در مثل مناقشه نيست، يعنى در مثل چون و چرا نياوريد، چون و چرا كردن جا ندارد، خود پروردگار در قرآن در به كارگيرى مثل مىفرمايد :
« إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحْيِى أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا »1 من خدا با اين عظمت و بىنهايتى و علمم، از اينكه براى بيان يك مطلبى به يك پشه يا فراتر از پشه مثل بزنم شرم ندارم . گاهى هم با همين مثلها مطلبى را روشن مىكند و گاهى هم دست و پاى همه انسانها را مىبندد.
مثلا در آيه شريفه مىفرمايد:
« لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ »2 اينقدر ادعاى توان و قدرت نكنيد، براى اينكه اگر كل شما انسانها يك جا جمع بشويد قدرت آفريدن يك پشه را نداريد. يعنى بر سر قدرت ادعايى انسان زده و الا مىگفت قدرت ساختن يك زنبور عسل را نداريد.
فرموده : « لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ » مجموعه ءشما، افكار و عقل و علم و قدرتتان را روى هم بگذاريد، يك پشه را نمىتوانيد بسازيد، آن وقت شما در مقابل من سركشى مىكنيد به هدف اينكه پيروز بشويد؟
در مثل مناقشه نيست. همه شما تار يا سه تار را ديديد، يك وسيله موسيقى بسيار قديمى، حالا چند تا سيم و دكمه است و وقتى كه جداى از دست انسان و افكار انسان و حالات انسان است، هيچ صدايى ندارد، سكوت مطلق.
اگر يك انسان جاهل ونادان بيايد اين سه تار را بردارد و به خاطر اينكه به هيچ شكلى، دانش نُتهاى موسيقى را ندارد، شروع كند به نواختن، صداهاى ناهماهنگِ دلخراشِ نفرت آورِ خسته كننده از اين سه تار بيرون مىآورد، به خصوص اگر اين صداها را يك متخصص موسيقى بشنود كه او در كمال نفرت قرار مىگيرد و اگر ادامه پيدا بكند، چنان او را به خشم مىآورد كه سه تار را از دستش مىگيرد و از بين مىبرد براى اينكه دست او به آن نرسد و اين صداهاى ناهماهنگ را در نياورد.
اما اگر يك داناى معاند اين سه تار را نامنظم بزند، باز همان صداهاى ناهنجار، دلخراش، ناباب و نفرت آور در مىآيد.
اما اگر يك داناى منصف و فهميده اين سه تار را با رديف و نُت و انديشهاى كه به سر انگشتانش مىدهد، بنوازد صداهاى هماهنگ و رديف و مرتبى در مىآورد.
انسان، موسيقىِ طبيعىِ زمينى ـ آسمانى
وجود انسان يك عنصر موسيقى طبيعى زمينى ـ آسمانى است، يك سر اين عنصر موسيقى وصل به عالم غيب است و سر ديگر آن وصل به خاك است. اين يك مسأله قرآنى است.
اما جهتى كه وصل به غيب است، از طريق «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى»3 وصل است، چون روح مادى نيست، از آثار ماديت هيچ چيزى در روح وجود ندارد، روح يك جنس لطيف آسمانى است ، نه به معنى اين آسمان بالاى سر، يعنى عالم بالا و با رفعت و يك جايگاه بسيار عالى كه ديگر بالاتر از آن جايگاه نيست، چون كلمه روح را با ياى متكلم وصل به خودش كرده است «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى» از روحم در آن دميدم، نه اينكه يك تكه از خودش را كنده و در انسان دميده، نه، يعنى يك عنصر همرنگ با ملكوتيان را به تناسب اين بدن كه در حقيقت همرنگ با خود من است، در اين بدن دميدم.
يك طرف عنصر خاكى است كه همان بدنه سه تار است ويك طرف عنصر نيز آن معنويت سه تار است كه وقتى ظهورش مىدهند، يا انسان را در اوج نشاط مىبرد و يا آدم را به اشك ريختن وا مىدارد كه غمها و غصهها و ناراحتىها و رنجها تخليه بشود.
از زمان آدم تا الان، وجود انسان كه سه تار خلقت است، هرگاه دست نادان و داناى معاندى افتاد، فقط صداهاى ناهماهنگ غرايز نفسانى و اميال حيوانى و شهوات بىمحاسبه را از آن درآورده است. اين صداها را به صورت عمل هم در آوردند، صداهايى كه مورد نفرت حق و ملائكه و موجودات عالم و زمين است، مورد نفرت آسمان است.
اين خواستههايى كه انگشت اين نادانان و يا دانايان معاند، از اين عنصر ظهور دادند، هميشه بخش عمدهاى از كره زمين را دچار فساد و ناامنى و ظلم و جنايت و غارت و قتل و اختلاف ونابودى كرده است.
گرفتار شدن لنين در دست هگل
وقتى يك نفر، به تنهايى در دست هگلمىافتد، و سرانگشتان هگل ـ كه با نوشتن كتاب فلسفه هگل ـ تارهاى وجود اين يك نفر رابصدا در مىآورد، از اين يك نفر يك صداهاى ناهماهنگى به وسيله هگل ـ فيلسوف داناى آلمانى ضد انسان ـ در مىآيد، اين صدا پخش مىشود، هگل صداى لنين را در آورده است، يعنى لنين در دست انگشتان افكار هگل افتاد و صدايش در آمد و مكتب كمونيستى به وجود آمد، در اين 80 - 90 سال، لنين ـ كه هگل صدايش را در آورد و اين صدا را بشر گوش داد در حالى كه صداى بسيار ناهماهنگى بود، نه هماهنگى با فطرتو نه با وجدان و نه با انديشه پاك و نه با دنياى انسان و نه با آخرت انسان داشت ، و انسانها گول اين صدا را خوردند ـ به اندازه دو ميليارد نفر به فراق و جدايى و هجران از خدا مبتلا شدند، و يك طرف وجودشان كه جنبه ملكوتيشان بود، به كل تعطيل شد.
آمدند گفتند : همه چيز خاك و ماده و اقتصاد و بدن است. ميلياردها نفر دچار افكار اين لنين شدند و چقدر آدم بى گناه كشتند، چقدر بى گناه غارت كردند، چقدر كشورها را بردند، چقدر عباد خدا را گمراه كردند، ميليونها نفر كه مردند وبه جهنم رفتند، ميليونها نفر باقى مانده نيز بعد از مدتى خودشان از اين صداهاى ناهماهنگ متنفر شدند، و فرهنگ كمونيستى از بين رفت.
اين صدا درآوردن به وسيله يك داناى معانداست. و اما صدا در آوردن به وسيله نادانان، اين ديگر در خانهها و مدرسهها و دانشگاهها و پاركها و رفاقتها و اقتصاد هست، اين ديگر بخشى نيست كه جهان را تحت تاثير قرار بدهد.
يك مادر بدون اطلاع از حقايق و به نادانى و بدون علم از دخترش صدا ناهماهنگ با خدا در مىآورد، صداى بى حجابى، صداى بدحجابى، صداى شهوات بى محاسبه، بعد هم در جامعه رهايش مىكند، در اين حال اين مضلّ و اين بد صدا چه مقدار انسان را تا زمانى كه اين صدا را دارد به گمراهى مىكشاند، خدا مىداند.
يا يك پدر از پسر صداى ناهماهنگ در بياورد، يا يك معلم از بچههاى كلاس صداى ناهماهنگ در بياورد، يا يك روحانى بى سواد ـ كه نگذاشته مردم به بى سوادى او پى ببرند ـ از مردم صداهاى ناهماهنگ در بياورد، چيزى را به عنوان دين مىگويد كه خودش هم نمىداند كه جزء دين نيست، و مردم را به عنوان ديندارى، به بى دينى مىكشاند.
صداى ناهماهنگ زليخا
زليخا خانمى است كه اربابان شرك مصر، از او صداى ناهماهنگ با خدا و با خلقت و با دنيا و با آخرت در آوردند، او با اين صداها كه نشان مىدهد در فراق و هجران و جدايى از حق است، غير از شهوت هيچ چيز را محاسبه نمىكند ، محاسبه نمىكند كه من يك زن شوهر دار هستم، آبرومندم، زن نخست وزير هستم. محاسبه نمىكند كه اين جوان كنعانى پاك آمده و نبايد او را آلوده كنم. محاسبه نمىكند كه آينده زناى با زن شوهر دار با او چه خواهد كرد، هفت سال فقط به يوسف مىگويد: كام مرا برآر.
« أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ »4 منم كه از او طلب كامجويى مىكنم، محاسبه هم در اين كامجويى ندارم كه حالا من كه هستم و شوهرم كيست و يا در كشورم چه اتفاقى مىافتد يا عملم ناهماهنگ با نظام خلقت و صاحب خلقت است. اينها را اصلا محاسبه نمىكند فقط صداى زنا محصنه مىدهد. دائم مىگويد بيا.
اين يك طرف آيات قرآن است. در اينجا نشان مىدهد انسان در ظرف دنيا به صورت يك تفاله ته نشين مرتبه اسفل سافلينش است.
صداى هماهنگ يوسف عليه السلام
طرف ديگر، اوج وصال حق است. اوج خيرالبريهاى است، اوج اتصال به منافع ابد است. براى يك بار يوسف از آن زن طلب كامجويى نمىكند، دائم مبارزه مىكند، صدايى كه از يوسف عليه السلام در مىآيد در قرآن آمده. هفت سال اين زن مىگويد من دلم مىخواهد از تو كامجويى بكنم، او مىگويد «مَعاذَ اللّه»5، چرا؟ چون تار وجود يوسف را سه تا پيغمبر به صدا در آوردند. يكى يعقوب پدرش، يكى فرهنگ جدش اسحاق و يكى فرهنگ جد پدرش ابراهيم است، به همين خاطر هم هست كه رسول خدا صلي الله عليه و آله هر وقت مىخواست اسمش را ببرد، نمىگفت يوسف، هميشه مىگفت: «كريم بن كريم بن كريم يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم»، سه تا كلمه كريم كنار اسم يوسف مىگذاشت و سه پيغمبر را نام مىبرد، يعنى يك جوان، وقتى در سرانگشتان تربيت پيغمبرانى كه انگشتهايشان وصل به خدا بوده، قرار بگيرد، صداى خدا را از او در مىآورند.
سامرى چه كار كرد؟ قرآن مىگويد: با طلا و نقره يك گوساله ساخت ، صداى گوساله از آن درآورد.
اين نادانان و دانايان معاند از بشرهايى كه در اختيارشان قرار گرفتند، صداى گوساله و گاو در آوردند. فقط شهوت و شكم. درصد بالايى از مردم جهان در اروپا و آمريكا و آسيا و آفريقا، فقط دنبال شكم و شهوت هستند. ولى آنهايى كه در سرانگشتان انبيا قرار گرفتند فقط دنبال خداهستند.
صداى بى نظير اميرالمؤمنين عليه السلام
اى كاش ما مىتوانستيم شصت و سه سال، كنار اميرالمؤمنين عليه السلام مىنشستيم، به واللّه العلى العظيم يك بار در شصت و سه سال عمرش، نه اينكه دنبال شكم و شهوت و صندلى و لباس نبود، حتى يكبار در ذهن و زبانش دنبال بهشت هم نبود.
اى كاش در كنار او بوديم. صدايى كه از على عليه السلام در كل عمرش در مىآمد اين بود «الهى ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً فى جنتك»6 من نه آرزوى بهشت دارم و نه ترس از جهنم، همه عشقم اين است كه غلام حلقه به گوش عبادت تو باشم، مرا بهشت ببرى، من دنبال آنجا نيستم، جهنم هم ببرى، مىگويم محبوبم خواسته من اينجا باشم «صبرت على عذابك»7 چه خبر است.
شما فهميديد چه خبر است؟ من كه 59 سال از عمرم گذشته واللّه تاالان نفهميدم در روح على عليه السلام چه خبر است. چقدر هم كتاب خواندم و قرآن و روايت ديدم، من كه نفهميدم.
اگر امشب جبرئيل از طرف خدا بيايد به ما بگويد، كل شما يك صف بشويد، ما يك دانه چراغ يك فتيلهاى قديمى روشن مىكنيم، هر كدامتان يك دقيقه انگشتتان را روى شعله اين چراغ بگذاريد، چون خدا از شما خواسته است، ما اعلان مىكنيم «صبرت على عذابك»؟ من كه به جبرئيل راستش را مىگويم، مىگويم از خدا بخواهيد اين كار را از من نخواهد.
صدايى خالصتر از اين هم در عالم شنيديد؟ «فهبنى يا الهى» نمىگويد: يا اللّه، يا رب، مىگويد : يا الهى، معبودم، محبوبم، «فهبنى يا الهى صبرت على عذابك» مرا جهنم ببرى من صبر مىكنم، اما به من بگو «فكيف اصبر على فراقك» منِ به وصال رسيده، حالا دوباره فراق؟ چطورى؟ اين اوج انسانيت است.
چه انگشتانى اين صدا را از تار وجود على عليه السلام در آورده است، انگشتان قرآن و پيغمبر صلي الله عليه و آله .
رفيقانمان چه كسانى هستند؟ الگوبردار از چه كسانى هستيم؟ سرمشقمان چه كسانى هستند؟ با چه فرهنگهايى در ارتباطيم، به چه مجوزى تار وجودمان را دست نادان و داناى معاند بدهيم كه چه صدايى از ما غير از صداى شكم و شهوت در بياورد كه بى قيد و شرط شكم بگويد : پرم كن، شهوت هم دائم داد بزند، به هر شكلى جواب كامجوئيم را بده و آرامم كن.
اين صداست؟ اين نداست؟ اللّه اكبر از خسارت.
صداهاى هماهنگ خلقت
يك سر اين تار « نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي »8 يك سر اين تار « كُلُوا مِمَّا فِي الاْءَرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً »9 يك سر اينجا پاكى محض، يك سر آنجا هم پاكى محض. حالا اين موجود دو سر پاك را كه در عالم خاك پاكى محض و در عالم معنويت، پاكى محض و همرنگى با فرشتگان آفريده شده، يك سه تار به اين با عظمتى به پهناى آفرينش يك نادان آن را به صدا در بياورد، چه صداهاى ناهنجار و آلوده و گوشخراشى از آن در مىآيد، به قول سعدى:
زيبقم در گوش كن تا نشنوم
يا درم بگشاى تا بيرون روم
يا در را باز كن تا از اين محيط پرجنجال كه انواع صداهاى شيطانى از انسان درآوردند، بيرون بروم يا اگر نمىگذارى بروم، دو تا گوشم را پنبه بگذاريد تا اين صداها را نشنوم.
وقتى شمشير ابن ملجم فرقش را شكست، يك مرتبه فرمود: «فزت ورب الكعبه»10 دارم مىروم كه اين صداها را نشنوم، صداى شتر عايشه را نشنوم، از يك شتر صدا درآورديد، صدهزار نفر را بيچاره اين صدا كرديد و به جهنم برديد. صداى شاميان را نشنوم كه معاويه صدهزار نفر را براى جنگ با من به ناحق آورد. صداى خوارج را نشنوم. اى شمشير! على را راحت كردى، جايى مىروم كه فقط صداى پيغمبر و فاطمه را بشنوم، جايى مىروم كه صداى انبيا را بشنوم، دو شب ديگر صداى خودش را مىشنوم كه به من مىگويد
« يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ »11 .
فكر كنيم دست چه كسى افتاديم؟ چه كسى با ما بازى مىكند؟ اى مفسدان! ما را رها كنيد، اى احزاب! ما را رها كنيد، اى دار و دستهها! ما را رها كنيد، اى شياطين جنى و انسى! ما را رها كنيد، آخر ما مال خداييم « إِنَّا للّهِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ »12 اين چه صداهايى است كه از ما درآورديد؟ بى حجابى، بدحجابى، عريانى، شراب، زنا، قمار، دروغ، تهمت، شايعه، غيبت. با چه انگشتانى تار وجود ما را مىزنيد؟ ان شاء اللّه خدا اين دستها را قطع كند
« تَبَّتْ يَدَا أَبِى لَهَبٍ وَتَبَّ »13.
اما اين طرف، چه صداهايى، اى كاش ما را يك بار در صحراى عرفات كنار ابى عبداللّه عليه السلام راه مىدادند مىنشستيم صداى خودش را در خواندن دعاى عرفه مىشنيديم، اين صداى خداست كه از گلوى ابا عبداللّه عليه السلام در مىآيد
«أَنْتَ الَّذِى أَزَلْتَ الاْءَغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ»14 .
تويى كه با انگشتان رحمتت تمام بيگانهها را از دلم بيرون كردى، حالا حس مىكنم كه غير از تو هيچ كس را دوست ندارم؛
«حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ» اين دعاى عرفه چه صدايى است؟ اين دعاى كميل چه صدايى است كه از بشر درآمده، چه صداى زيبايى است؟ «اللهم برحمتك التى وسعت كل شىء»15 اين چه صدايى است؟ چقدر اين صدا زيباست.
مىفرمايد : شب معراج آنجايى كه جبرائيل هم نتوانست بيايد، به من گفت : ديگر جاى ما نيست، جاى انسان است، برو. جبرئيل در مقام چهارم ماند، گفت : من ديگر پر پرواز ندارم، رفتمآنجايى كه فقط من راه پيدا كردم، هيچ كس ديگر نرفته بود. ديدم على با من حرف مىزند. دست راستم را نگاه كردم، على نبود، دست چپ، على نبود، رو به رويم على نبود، پشت سر على نبود، متحير شدم، گفتم بپرسم، گفتم : يا رب! على با من حرف مىزند، خودش كجاست؟ خطاب رسيد : نه حبيبم، من با صداى على با تو حرف مىزنم. انسان عجب صداهاى زيبايى دارد!
اى كاش يك بار ما را راه مىدادند آن وقتى كه هنوز سپيده صبح نزده، تاريك است، على صورتش را روى خاك گذاشته، پيغمبر و خدا چه صداهايى از على درآوردهاند! چقدر دلنواز است، اين صدا آدم را در اوج شادى و حال و پاكى مىبرد.
اين صدا مالك اشتر ، عمار ياسر ، حجر بن عدى و رشيد حجرى مىسازد، برو بالاتر، اين صدا قمر بنى هاشم مىسازد، اين صدا حسن مىسازد، اين صدا حسين مىسازد. اين صدا زينب مىسازد.
صداى يعقوب و اسحاق و ابراهيم دائم گوش يوسف را نوازش داده است.
اى كاش ما را راه مىدادند، يك بار آن وقتى كه صورتش بعد از نماز صبح روى خاك مىرفت. اين صداها را حسن شنيد، حسن شد، حسين شنيد، حسين شد، آنها هم مكلف بودند، انسان غير مكلف كه نبودند،اين صدا را زينب شنيد، زينب شد.
1 . بقره (2): 26 .
2 . حج (22): 73 .
3 . حجر (15): 29
4 . يوسف (12): 51 .
5 . يوسف (12): 23 .
6 . بحار الأنوار: 67/186، باب 53، حديث 1
7 . اقبال الأعمال: 708
8 . حجر (15): 29 .
9 . بقره (2): 168 .
10 . بحار الأنوار: 41/2، باب 99، حديث 4 .
11 . فجر (89): 27 - 28 .
12 . بقره (2): 156 .
13 . مسد (111): 1 .
14 . بحار الأنوار: 95/226، باب 2، حديث 3 .
15 . اقبال الأعمال: 706 .