ثمره نفس پاك
بخشى از آيات شريف سوره يوسف، نقش باطن پاك، باصفا، ملكوتى، سالم و دور از هر نقش شيطانى را در كردار و منش و رفتار انسان بيان مىكند. به بيان سادهتر، همه اعمال و رفتار انسان را كه صحيح و شايسته است، ميوه آن باطن پاك و الهى و ملكوتى مىداند.
اين آيات، چشم، گوش، زبان، دست، شهوت و پا را غلام و برده و مأمور مىداند كه حاكم اين بردگان و مأموران، باطن انسان است. خود اعضا و جوارح، در كشور وجود انسان، كارهاى نيستند و اختيارى ندارند، بلكه همه بر طينت باطن مىچرخند و به قول كليم كاشانى : «از كوزه همان تراود كه در اوست».
و به قول قرآن :
«كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ»1 هر كس بر اساس خطوط باطن خود رفتار مىكند.
اين يك بخش از سوره مبارك يوسف است كه نماد اين آيات، يك انسان با تربيت به نام يوسف است. در بخش ديگر هم سخن از باطن شرك آلوده و منافقانه و باطن كثيف است كه اعضا و جوارح اين باطن، كارى را كه مىكنند، تحت حاكميت آن باطن مىكنند. نماد اين بخش از آيات، خانمى به نام زليخا است. قرآن مجيد از اين باطن، به «نفس» تعبير مىكند. چه باطن يوسف و چه باطن زليخا باشد.
نفس به معناى خود طبيعى و زنده كه نقش مىپذيرد. دلى كه بيمار است، چشمش هرزه است. لازم نيست كه اين چشم هرزه بىدين باشد. اين صاحب دل، اگر هم كافر نباشد، از نظر ايمان ضعيف است و ايمانى ناقص دارد. ايمانى قوى و مسلط نيست كه اعضا و جوارح را كنترل كند. ايمان اين گونه افراد، توان كنترل اعضا را ندارد و علّت اين ضعف نيز، تقصير خود ايشان است كه ايمان را بالاتر نبردند و نقص را برطرف نكردند. خود حضرت در اين بخش از سخن، آيات سوره كهف را مىخواند و مىفرمايد : « إنَّهُمْ فِتْيَةٌ » ؛ آنان جوانمردانى بودند.
هزينه كردن دشمن براى ناپاكىها
معمولاً مكتبهاى مادى، براى بىدين كردن مردم سرمايه گذارى مىكنند، براى توليد وسوسه و شك و نوشتن كتابهاى ضد خدا و رشد دادن افراد ضد خدا در كشورهاى اسلامى، پول خرج مىكنند. اولين كشورى كه بايد بىدين شود و دشمنان تصميم به بىدين كردن آن گرفتهاند و بودجه تخصيص دادهاند، ايران است. از داخل كشور، به وسيله روزنامهها و مجلات، اين حمله آغاز مىشود و به روحانيت شيعه حمله مىشود.
ترس دشمن از وارستگان و آگاهان
تاجرى به من تلفن زد و گفت: من مىخواهم شما را به اين جا دعوت كنم، براى سخنرانى در اين جا مسجد خوبى هست و ايرانىها از دعوت شما استقبال كردهاند. آيا شما حاضرى بيايى؟ گفتم : من حاضرم. گفت: پس من كارهاى آن را انجام مىدهم و به شما خبر مىدهم. بعد از يك ماه تلفن كرد و گفت: براى گرفتن دعوت نامه براى شما ما را به يك ادارهاى بردند و گفتند : شما براى چه مىخواهى اين شخص را به آمريكا بياورى؟ گفتم براى امر مذهبى. بعد چند دكمه رايانه را زدند، عكس روى صفحه شماآمد. اسم شما وخانوادهات و... آن جا ثبت شده بود. گفتند: اين شخص از خطرناكترين افراد است و ما اجازه نمىدهيم او به آمريكا بيايد.
نخست باطن را در معرض هجوم وساوس شيطانى قرار مىدهند. آن گاه فساد در مملكت، فراگير خواهد شد. ما بايد درون را اصلاح كنيم. وقتى درون همه اصلاح شود، فسادى نخواهيم داشت. كينه و اختلاف و طلاق و دزدى و ... نخواهيم داشت. اينان بىخبر از امير المؤمنين، مىگويند: اختلاف بايد باشد. شما كه همگى مسلمان هستيد :
« ما فَرَّقَ بَينَ أَحَدِكُم إلاّ خُبثُ السَّرائِر وَ سُوءُ الضَّمائِرِ »2 .
آنچه بين شما تفرقه و جدايى مىاندازد پليدى باطن و دلهاست .
ريشه اختلافات
همه اين اختلافهاى شما، به علت امر درونى است ؛ يعنى «خبث السرائر». باطن و نيت شما نجس است. اين ديدگاه روانكاوى امير المؤمنين عليه السلام است. اين سخن قرآن است. قرآن درباره اصحاب كهف مىفرمايد: « إنَّهُمْ فِتْيَةٌ ». اينان جوانمردانى بودند كه غل و زنجيرهاى حكومت دقيانوس را باز كرده بودند. من پيامبر را فرستادم تا غل و زنجيرهاى قدرتها را از دست و پاى شما باز كند. اين در سوره اعراف است. متن سياسى نيست. سياست صحيح يعنى امير المؤمنين و قرآن و امام حسين عليه السلام و يوسف و ايوب و پيامبر قدس سرهما . به راستى آن سياست كجا است؟
« إنَّهُمْ فِتْيَةٌ » كه « آمنوا بِرَبِّهِم ». اول، مؤمن نبودند، بلكه در محاصره فرهنگ دقيانوس بودند. وقتى انسان آن فضا را رها كند، آلودگىها شروع به پاك شدن مىكنند. اين ايمان، چشم ايشان را از دقيانوس، به سوى ملكوت برد. در سفرشان به نان خشكى بسنده كردند و از دنيا گذشتند و به زندگى در غار قانع شدند ؛ يعنى به خدا قانع شدند. ايمان شهوتشان را كنترل كرد. خداوند مىفرمايد : من به ايمان پر ايشان بسنده نكردم « وَزِدْناهُم هُدىً » هدايت را نيز به ايمانشان افزودم.
مراحل ايمان
ما سه مرحله ايمان داريم:
1 ـ ايمان ناقص كه قدرت ندارد اعضا و جوارح را كنترل كند.
2 ـ ايمان كامل كه مىتواند كنترل كند.
3 ـ ايمان اكمل كه پشت پرده را به انسان نشان مىدهد.
گاهى هم انسان را محرم همه عالم مىسازد و انسان هماهنگ با كُل مىشود. اينان در منش، آرامش، كنترل نفس و همسردارى، بسيار عالى هستند.
پس دو نفس و باطن در آيات اين سوره مطرح است : باطن پر از نور و رحمت خدا و باطن تاريك :
«أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ»3 خواب از چشم ايشان فرار مىكند و اشك مانند سيل از چشمان او سرازير مىشود. زمانى كه همه خوابند، او خوابش نمىبرد :
به خواب بگو كه امشب ميا به ديدن من
جزيرهاى كه مكان تو بود آب گرفته
خودجوش به پا مىخيزند. انتفاضه يعنى حركت خودجوش. همان ساعتى كه دستهايى دارند دزدى مىكنند، دستهايى هم به سوى آسمان بلند است، كه «الهى العفو»، در حالى كه در آن روز، اين دست اصلاً گناهى نكرده است. ده بار هم با گريه مىگويد: «هذا مَقامُ العائِذِ بِكَ مِنَ النارِ». يك دست، از طلوع آفتاب تا ساعت چهار بعد از ظهر، 72 نفر را قطعه قطعه مىكند. يك دست هم رو به آسمان بلند مىشود ؛ مانند دست زينب. آخرهاى دعا زينب 72 كشته را از ياد برده است و با تمام وجود مىگويد: «هذا مَقامُ العائِذِ بِكَ مِن النار» خدايا! دختر فاطمه، در اين وقت شب، از آتش به تو پناه مىآورد.
1 . اسراء (17) : 84 .
2 . نهج البلاغة: خطبه 113.
3 . مائده (5) : 83 .