نفس، سرچشمه رفتار انسان
سخن در بيان آيات مبارك سوره يوسف بود ، اما نه به صورت آيه به آيه، بلكه به گونهاى كلى، نگاهى به مجموع آيات اين سوره انداختيم و از اين فرهنگ تربيتى جامع و كامل، مسائلى را در دو جهت حق و باطل برداشت كرديم.
كلام به اين جا رسيد كه در سوره مبارك يوسف، دو نفس مطرح است ؛ يعنى دو من انسانى : نفس رنگپذير كه از بيرون و درون خود، رنگ مىپذيرد و اين رنگ پذيرفته شده را به اعضا و جوارح انتقال مىدهد و به بيان ديگر، اين نقش، حاكم و كارگردان است و چشم و دست و قدم و شهوت، فرمانبر آن حاكم درونى كه حكومتش تا لحظه مرگ برپا است و وجودش مانند سد آبى است كه در پشت آن، كه با اعضاى بدن ارتباط دارد، پاكىها آبگيرى و يا آلودگىها جمع مىشوند. هم با كمك عوامل بيرونى و هم عوامل درونى، كار اين آبگيرى تا پايان عمر ادامه مىيابد. اين مخزن، ذخيرههاى خود را به اعضا و جوارح انتقال مىدهد. اگر در اين مخزن، پاكى وجود داشته باشد، مانند ايمان به خدا و قيامت و محبت، مخزن پاك و رشد يافته است و سرزمين اعضا و جوارح را سيراب مىكند و آنها را وادار مىسازد كه عمل صالح انجام دهند :
«وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ»1.سرزمين پاكيزه ، گياهانش به اذن خدا مىرويد .عبد اللّه است
سرزمين پاكىها و ناپاكىها
بايد ببينيم اين مخزن را در برابر چه خانوادهاى، چه مدرسهاى و چه حزبى قرار مىدهيم. پيامبر صلي الله عليه و آله مىفرمايد:
«فَاَبواه يهودانه وَيُنَصّرانه وَيُمَجِسانَه»2.
پدر و مادر هستند كه فرزند را يهودى يا نصرانى يا مجوسى تربيت مىكنند .
پدر و مادر، دو رود هستند كه بايد ديد چه چيزى را در اين مخزن مىريزند. مدرسه، جامعه احزاب و كتابها همگى رودهايىاند كه به اين مخزن مىريزند. اين مخزن هم نمىتواند آرام باشد. خداوند آن را متحرك آفريده است و اين اعضا و جوارح، ابزار تحرك آنند. اگر مخزن اين سرزمين وجود انسان، از پاكىها پر باشد: «وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» تمام رويدنىهاى بيرون از اين مخزن كه از آن سيراب مىشوند، گياه الهى خواهند شد : «يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» ؛ يعنى زارع اين زمين پروردگار است :
«ءَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّ رِعُونَ »3 « آيا شما زارع هستيد يا خداوند زارع است » آن گاه از چشم صاحب اين مخزن پاك، نظر پاك ظهور مىكند. از گوش پاك، علم الهى ظهور مىكند. امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد :
«وَقَفُوا أَسماعَهم العلمُ النافع لَهُم»4 .
از گوشى كه به مخزن پاكى وصل است، گيرندگى علم ظهور مىكند.
از دست نيز همين طور است. شهوت فقط در امر حلال يا در عصمت و عفت و تقوا خرج مىشود. پا در مجالسى شركت مىكند كه مجالس به پروردگار وصل است، فرقى نمىكند كه اين مجلس عرفه، كميل، يا مجلس كسب پاك با درآمد پاك باشد: «وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِى خَبُثَ».
اما سرزمين آلوده و ناپاك و پر از آشغال «لاَ يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً» گياه مختصر به درد نخور بيرون مىدهد كه نه انسان سراغ آن مىرود و نه حيوانات : وَالَّذِى خَبُثَ لاَ يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً».
و در سرزمينى كه ناپاك است گياه ناقص مىرويد .
پاك سازى نفس از آلودگيها
لطيفهاى در سوره مبارك قصص هست كه با اين بحث، ارتباط دارد. از رودها و مخزنهاى درونى و پاكى و ناپاكىها، نفس زكىّ و يا خبيث مىشود كه نمادش در اين سوره، يوسف و زليخا هستند. يوسف يك مخزن دارد كه از راه خانواده و به ويژه پدر و مادر، از پاكىها پر شده بود.
نفس زليخا نيز در دربار مصر، از آلودگى پر شده بود. عقلش خاموش نبود و مىتوانست تشخيص دهد ، ولى تشخيص او تشخيص خوبى نبود. او بدى را انتخاب كرد. اگر مخزن از آلودگى پر شود، جايى ندارد كه روشن كند و پر از لجن است. اين لجن بايد پاكسازى شود تا عقل بتواند كار كند. عقل در درياى لجن نمىتواند كارى بكند.
موسى و فرعون مصداق پاكىها و ناپاكىها
دربار فرعون يكى از كثيفترين دربارها بود. در سوره قصص، خداوند دربار او را ترسيم فرموده است:
«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِى الاْءَرْضِ... يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ»5 . « همانا فرعون در سرزمين مصر برترى چويى و سركسى كرد . . . پسرانشان را سر مىبريد » به اندازهاى در اين دربار، فساد حاكم بود كه همه مملكت را گرفته بود. در سوره فجر مىفرمايد :
«وَ فِرْعَوْنَ ذِى الاْءَوْتَادِ * الَّذِينَ طَغَوْا فِى الْبِلاَدِ * فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ »6.« و با فرعون نيرومند كه داراى ميخهاى شكنجه بود ، همانان كه در شهرها طغيان كردند و در آنها فساد و تباه كارى فراوانى به بار آوردند » .
موسى بن عمران عليه السلام بيست سال داشت و هنوز به مقام رسالت نرسيده بود. در دنيا همين يك نفر بود كه در چارچوب زندگى دنيا مستقيما صداى خدا را شنيد و بعد پيامبر اولوالعزم شد. او در دربار متراكم از فساد فرعون و در دامان او بزرگ شد. منش و روشش با اين دربار نمىساخت. آيا نفس پاك و زكيه خود را، و اين خزانه و آبگير را، با عقل ملكوتى خود آبگيرى كرده بود، يا با ارتباط با اولياى خود؟ نمىدانم.
حفاظت از پاكىها
بيرون از دربار، موسى فردى از قبطيان و مصريان فرعونى را مىبينند كه با يكى از سبطيان، از فرزندان يعقوب و اسحاق درگير شده است و اين مرد قبطى زور مىگويد. از آن جا كه موسى خصم ظالم و مدافع مظلوم بود، باادب جلو آمد و گفت : چرا ظلم مىكنى؟ مرد قبطى دست از سبطى برداشت و گريبان موسى را گرفت. موسى هم يك مشت به او زد و او همان جا مُرد. اين خبر به دربار رسيد.
فردا در همان محل، همان سبطى را ديد كه با يك قبطى ديگر، درگير شده است. سبطى كه از حادثه ديروز ترسيده بود، با صداى بلند به موسى گفت: ديروز يك نفر را كشتى و حالا مىخواهى ما را بكشى! مرد قبطى فهميد كه قاتل ديروزى موسى بوده است. موسى فرار كرد. قرآن مىفرمايد: يك دربارى كه داراى نفس طاهر و پاك بود، به موسى گفت : خبر كار تو به دربار رسيده است و در دربار جلسه گرفتهاند. آنان تصميم قطعى دارند كه تو را بكشند.
موسى نزد شعيب رفت و ده سال شاگردى او را كرد. بعد هم به كوه طور آمد و آن صدا را شنيد كه هر كس بشنود، تا ابد مست مىشود :
«إِنَّنى أَنَا اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِى وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكْرِى »7 .
« همانا من خدايم كه جز من معبودى نيست ، پس مرا بپرست و نماز را براى ياد من برپا دار » .
سومين پيامبر اولوالعزم خدا و ميوه ملكوت، ظهور كرد. اگر آن دربارى داراى نفس زكيه نبود، تا او را مىديد، مىگفت: دستبند به او مىزنم و او را نزد فرعون مىبرم. بعد هم موسى كشته مىشد و بشر از اين منبع بركت، محروم مىشد. نفس پاك مىآيد و حافظ جان موسى مىشود ؛ اما نفس شرير، حتى به كودك شيرخوار هم رحم نمىكند.
وقتى يك جوان 25 ساله كه مىگويد: من شيعه هستم، با يك نامحرم ارتباط نامشروع برقرار مىكند، اين دستى كه به هم مىدهند يا به صورت هم مىكشند، به مخزن نجس وصل است. اگر به مخزن پاك وصل بود، با آن، مشكلى را حل مىكرد و به اولياى خدا دست مىداد.
پناه بردن به خدا براى حفظ پاكىها
در اين 110 آيه سوره يوسف، انسان در برابر اين منش، شگفتزده مىشود. روزى كه تخت حكومت را به او دادند و استعداد او را در حكومت دارى ديدند، انسانى كه ته چاه بوده است، اكنون حاكم يك كشور پهناور مىشود. جبرئيل مىگويد من ناظر او بودم و رفتار او را ديدم. شب كه به نيمه رسيد، كسى كه امروز عزيز مصر شده است، از شهر بيرون رفت و در بيابان، چالهاى پيدا كرد. با همه بدن روى خاك افتاد و زار زار گريه مىكرد : «رَبِّ قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ» ؛ خدايا! اندكى حكومت را به من دادى. «وَ عَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الاْءَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَوَاتِ وَ الاْءَرْضِ». «و برخى از تعبير خوابها را به من آموختى ، اى پديدآوردنده آسمانها و زمين » من امشب با اين صورت روى خاك، دو تقاضا دارم : «تَوَفَّنِى مُسْلِماً». انبيا مىترسيدند كه هنگام مرگ، دچار خطر شوند. پس از آن كه مرا به دنياى بعد منتقل كردى
«وَ أَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ »8 . « و مرا به شايستگان ملحق كن » .
جبرئيل مىگويد: من از خدا اجازه گرفتم كه در اينباره با او حرف بزنم. كنار او آمدم و گفتم: در هيچ دورهاى از زندگىات اين حال را از تو نديدم. يوسف گفت: در طول زندگى انسان كى اتفاق افتاده است كسى از روى تخت سلطنت، به بهشت برود. من امشب آمدهام تا خدا را به يارى بطلبم كه مرا تا هنگام مردنم مسلمان نگه دارد.
1 . اعراف (7) : 58 .
2 . جواهر الكلام: 15/483.
3 . واقعه (56) : 64.
4 . بحار الأنوار: 67/315 ، حديث 50.
5 . قصص (28) : 4.
6 . فجر (89) : 10 ـ 12.
7 . طه (20) : 14.
8 . يوسف (12) : 101.