اندیشه در اسلام - جلسه چهارم
سخن در مسئله انديشه بود. قرآن كريم براى درمان بسيارى دردها، مردم را به فكر كردن دعوت مىكند و آن را راهى براى رسيدن به درك توحيد و معارف مهمى مىداند كه در محور توحيد قرار دارد ؛ در نتيجه، هر كسىكه از راه انديشه به توحيد و معارفى برسد كه در حول محور توحيد است، به بسيارى از واقعيات عالى عالَم رسيده است. و آن كس كه به واقعيات عالم برسد، از رشد و كمالى كه قرآن مىفرمايد برخوردار مىشود ؛ در نتيجه، وجود او، هم براى خودش و هم براى ديگران، به بهترين منبع خير تبديل خواهد شد.
انديشه نقطه حركت انبيا
اين كه قرآن نخستين حركت انبيا را حركت فكرى مىداند، بسيار مهم است، به ويژه در آيات سوره ابراهيم اين مسئله را به صورت گسترده توضيح مىدهد. در احوال رهبر بزرگ اسلام همه نوشتهاند كه پيش از اينكه به رسالت مبعوث شوند، مهمترين كارشان در اين چهل سال فكر كردن بود. بر اثر همين حركت فكرى، ايشان بسيارى از مشكلات مردم را پيش از بعثت حل مىكردند و وجود مقدّسشان نيز در ميان بدترين مردم، به بهترين انسان معروف شده بود، به گونهاى كه همه از او به امين تعبير مىكردند. اميرالمؤمنين عليه السلام هنگامىكه از پيامبر صلي الله عليه و آله تعريف مىكند، وجود مقدّس او را از نظر فكرى مهمترين ركن وجودشان معرفى مىكند.
قرآن از تمام مخالفان حقيقت دعوت مىكند كه براى درمان مخالفتشان، به فكر كردن در واقعيات روى آورند. مخالفان زمان پيامبر صلي الله عليه و آله به شدّت با او مخالفت مىكردند و در فضاى مخالفتشان هم تهمت كذّاب، ساحر و مجنون به آن وجود مقدّس مىزدند.
پروردگار عالم از مخالفان چنين دعوت مىكنند :
« تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ »1.
درباره رفيقتان [ محمّد كه عمرى با پاكى ، امانت ، صدق و درستى در ميان شما زندگى كرده است ]بينديشيد كه هيچ گونه جنونى ندارد .
بدون دليل درباره پيامبر من قضاوت نكنيد. عجولانه در مورد اين مرد الهى دهان باز نكنيد. عقل و فكر خود را در تمام حالات وجود مقدّس او بهكار بگيريد تا به حقيقت برسيد. بدترين پرده و ننگينترين حجاب، حجاب جهل و نادانى است. او اين پرده را با دست پر قدرت عقل كنار زد. اگر انسان با چراغ انديشه حركت كند، به ويژه در مواقعى كه از انديشه انديشمندان الهى كمك مىگيرد، موجود بسيار باارزشى مىشود.
آثار انديشه در روايات
يك سلسله روايات بسيار مهمى در باب انديشه هست كه از بهترين روايات مكتب ماست. شما نمىتوانيد در كليه فرهنگهاى جهان، نمونه اين مطالب را
درباره انديشه پيدا كنيد.
در روايتى از اميرالمؤمنين عليه السلام مىخوانيم :
«إنّ التفكر يدعوا إلى البر والعمل به »2 .
انديشه و فكر نتيجهاش اين است كه انسان را با همه نيكىها آشنا مىكند .
و دل انسان چون به طور فطرى عاشق پاكىها و نيكىهاست، انديشه انسان را به آگاه شدن به نيكىها و عمل كردن به آنها وادار مىكند. در حقيقت، اميرالمؤمنين عليه السلام انديشه را ريشه عمل به تمام نيكىها مىداند ؛ بنابراين، فكر در جاهاى فراوانى افراد و گروهها را نجات داده است.
انديشه پاك ريشه حلّ اختلاف
زمانى در مسجدالحرام سيل آمده بود و ديوارهاى كعبه بر اثر فشار سيل خراب شده بود. اين رويداد زمانى رخ داد كه هنوز پيامبر صلي الله عليه و آله به رسالت مبعوث نشده بود، بلكه جوانى 25 يا 30 ساله بود.
اهل مكه از متعصبترين مردم منطقه بودند و هر قبيلهاى دوست داشت به دليل اين كه اسم قبيلهاش مطرح شود، در هر كارى جلو بيفتد، هنگامىكه خانه كعبه را ساختند، در نصب كردن حجرالأسود ميان رؤساى قبايل كه تعدادشان هم فراوان بود، اختلاف افتاد، زيرا هر كدام اصرار داشتند حجرالأسود را قبيله آنها نصب كند.
آنها مردمى كينهورز و بد اخلاق بودند و اگر در مسئلهاى اختلاف مىكردند و اختلافشان به جنگ منتهى مىشد، معلوم نبود تا چه زمانى به طول بينجامد ـ چنانكه دو قبيله اوس و خزرج در مدينه بر سر موضوعى اختلاف كردند و اختلافشان حل نشد، بلكه به جنگ انجاميد، جنگى كه يك قرن نسل به نسل طول كشيد ـ در مسئله نصب حجرالأسود هم دست از تعصب برنداشتند و نزديك بود كه شمشيرها كشيده شود كه در اين صورت، آتش عظيمى از جنگ بين قبايل مكه شعلهور مىشد ؛ در اين زمان، رهبر باكرامت اسلام وارد مسجدالحرام شد و چون همه به فكر او اهميت مىدادند، گفتند صبر كنيد تا ايشان قضاوت كند.
رئيس هر قبيلهاى تصورش اين بود كه اگر قبيله او موفق به اين امر شود، اين مسئله تا قيامت براى آنها شرافت بسيار مهمى خواهد داشت ؛ البته از كنار اين حرفها هم درآمدهاى خوبى به دست مىآمد.
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: شمشيرها را غلاف كنيد و همه همين كار را كردند. ايشان عباى مباركشان را روى زمين پهن كردند، حجرالأسود را روى عبا گذاشتند و فرمودند كه نماينده همه قبايل بيايند، يك گوشه از عبا را بگيرند و سنگ را سر جايش نصب كنند تا اين افتخار نصيب همه قبايل شود و بدين ترتيب، به دعوا خاتمه دادند.
جنايات هولناك بر اثر بىفكرى
گاهى انديشه، يك كشور را از خطرها حفظ مىكند. آلمان يازده سال در دست ديوانهاى به نام هيتلر بود. فكر هم نمىكرد كه يازده سال در دست او باشد. كسىكه فقط دنبال شهرت بود. او كه انسانى بىفكر و ضعيفالعقل بود، در آخرين لحظات زندگىاش، زمانى كه كسى در اطراف نبود، متفقان تمام خيابانهاى آلمان را اشغال كرده بودند و ارتش آلمان متلاشى شده بودند، تنها خود و همسرش، مانده بود با اسلحه، اول زنش و بعد خود را كشت. نتيجه اين يازده سال اين شد كه 35 ميليون انسان كه هيتلر حتى يكى از آنها را هم نمىشناخت، كشته شدند.
الان اين عزيزانى كه در جبهه و بمبارانها شهيد شدند، صدام كدامشان را مىشناخت، هيچكدام، اگر از او بپرسند چرا كسانى را كشتى كه حتى آنها را نمىشناختى، پاسخى ندارد ؛ بنابراين، چندين هزار شهيد و خانواده شهدا و معلولان و اسيران و زنان بيوه، همه نتيجه خودخواهى يك ديوانه بىفكر و احمق است.
عبرت گرفتن از بىفكرها
از زندگى بىفكرها مىتوان فهميد كه فكر چه قدر ارزش دارد. ادب از كه آموختى؟ از بى ادبان. پرسيدند : انسانى به اين مؤدبى چه طور از بىادبان ادب آموختى؟ گفت: كارهايشان را نگاه مىكردم و نتيجه آنها را مىديدم، فكر مىكردم كه اين كار چه قدر بيهوده است ؛ از اين رو خود ديگر آن كار را انجام نمىدادم.
از زندگى بىفكرها بايد به ارزش فكر پى برد. فكر كردن هم كار مشكلى نيست. انسان اگر پشت پرده احساسات، غرايز و شهوات زندگى نكند و جلوى همه اينها قرار بگيرد، فكر كردن براى او كار آسانى خواهد شد. فكر كند كه آيا به لذتش مىارزد كه آبرويم تا وقتى كه زنده هستم برود و روز قيامت به سختترين شكل، مجازات شوم. آيا سزاوار است با به دام انداختن دخترى جوان و بىآبرو كردن او را از حالت دختر بودن درآورم و تا آخر عمر او و پدر و مادرش را دچار بلا و عذاب كنم. فكر ريشه نيكىها، پاكىها و درستىهاست.
شخصيت واقعى و غير واقعى
شخصى كه شش سال با خانواده زنش اختلاف داشت، شبى در يكى از مجالس خصوصى به من گفت : از اينكه شش سال است با خانواده همسرم، به ويژه مادرش اختلاف دارم، رنج مىبرم، زندگىام بسيار تلخ شده و آرامش روحى ندارم. بيست دقيقه با او حرف زدم و او را به حركت فكرى وادار كردم. تمام دورنماها را نزديكش آوردم، با اينكه خانوادهاش را نمىشناختم. خوب همه را نگاه كرد، من هم ساكت شدم. پس از لحظاتى فكر كردن درباره دورنماى زندگى همسرش، بچهها و آينده، گفت: حالا چه كار كنم؟ گفتم: بايد كارى انجام دهى كه مىدانم براى روح تو مقدارى سنگين است، ولى بايد انجام دهى، كارى كه اگر براى من بود، نه تنها سنگين نبود، بلكه بسيار آسان و سبك هم بود، زيرا كسانىكه گرفتار غرور، پول و شخصيت كاذب هستند، از عهده چنين كارى برنمىآيند. انسان اگر شخصيتش حقيقى باشد، خودش كليد حلّ مشكل است، اما آنكه شخصيت كاذبى دارد، نمىتواند مشكلش را حل كند. آدمهايى كه شخصيت كاذب دارند، همه كارهاند. هم مرجع تقليدند، هم شاه، هم رئيس جمهور، هم غربند و هم شرق. با اين شخصيت كاذب اصلاً زير بار هيچ كار خيرى نمىروند.
با او حرفهاى فراوانى زدم، گفت: من اين كار را مىكنم، اگرچه ده پيراهن از او بيشتر پاره كردم. به او گفتم پس بلند شو به دكان خياطى برويم و هزار مرتبه جلوى قيچى تعظيم كن، چون هزار پيراهن از تو بيشتر پاره كرده است. گفت: حالا من چهكار كنم؟ گفتم من تا فردا زندگى تو را از عسل شيرينتر مىكنم و از آيات و روايات برايت دليل مىآورم، به شرط اينكه زير بار بروى. گفت: الان شش سال است كه با مادر خانمم اختلاف شديدى دارم و اصلاً او را نديدهام، اگر هم بخواهم با ماشين از آن كوچه رد شوم، سعى مىكنم از دو كوچه بالاتر بروم تا او را نبينم. اصلاً از جايى كه مادر زنم زندگى مىكند، عبور نمىكنم.
گفت: هر كارى كه شما بگويى، انجام مىدهم. گفتم: بايد اطمينان بدهى تا من به تو اعتماد كنم. گفتم: فردا يك قواره پارچه خيلى خوب و يك جعبه شيرينى مىخرى و به منزل مادر خانمت مىروى، سلام مىكنى و احوالش را مىپرسى و پارچه و جعبه شيرينى را هم به او مىدهى. بعد هم سه بليط هواپيما مىگيرى و با همسر و مادر خانمت براى زيارت امام هشتم به مشهد مىرويد. از آنها خوب پذيرايى مىكنى و مىبينى كه پس از برگشت، همه اختلافات شش ساله ريشهكن مىشود.
گفت: حتماً انجام مىدهم. نمىدانم انجام اين كار چه قدر به او سخت گذشت، در هر صورت، او پيش از فرا رسيدن مرگش اينكار را انجام داد. پس از مدتى كه او را ديدم، گفتم: چه شد؟ گفت: تمام تلخىهاى اين شش ساله از بين رفت. خدا پدر تو را رحمت كند. زندگى ما را از يك بلاى سنگين نجات دادى.
اين بحث بسيار ريشهدار و عيمق است. شما اگر كتابهاى بزرگ و باارزش علماى شيعه را ببينيد، پى خواهيد برد كه پيش از بحث نماز و ازدواج، نخستين كتاب ما در روايات باب عقل و جهل است.
امام صادق عليه السلام فرمود :
«أفضل العباده ادمان التفكر فى اللّه وفى قدرته »3 .
بهترين عبادت فكر كردن در مورد وجود مقدّس حق است كه من چه آقاى لطيف و خبيرى دارم.
وعنه عن على عليه السلام :
«نبه بالتفكر قلبك .
دل خوابيدهات را با فكر و انديشه بيدار كن .
«وجاف عن الليل جنبك » .
شب را تا نزديك صبح به رختخواب نچسب، يك مقدار شب را براى عبادت از
رختخواب دور بمان .
«واتّق اللّه ربك »4 .
و نسبت به خدايت حريم دارى كنى .
حالا اگر حال عبادت هم ندارى عيبى ندارد، يك ربع به اذان صبح مانده، بلند شو و رو به قبله بنشين و يك مقدار درباره خودت فكر كن. پرونده عمرت را در اين نيم ساعت ورق بزن و مرور كن، كارهايت را ارزيابى كن، ببين فلان كار را اگر بپذيرى بهتر است يا نپذيرى، فلان عمل را انجام دهى بهتر است يا انجام ندهى.
امام رضا عليه السلام مىفرمايد :
«ليس العباده بكثرة الصلوة والصوم » .
زياد نماز خواندن و زياد روزه گرفتن كه عبادت نيست .
«إنما العبادة التفكر فى أمر اللّه عزّوجلّ »5 .
عبادت انديشه كردن در آيات خداست .
دو روايت تكان دهنده
«سئل عيسى من أفضل الناس؟ قال: من كان منطقه ذكرا وصمته فكرا ونظره عبرة »6 .
كسىكه سخنش چراغ راه و مشكلگشاست و رنجها را درمان كرده، مردم را از ناراحتى نجات مىدهد و سكوتش هم فكر است، و نگاه كردنش هم عبرت گرفتن مىباشد، مانند من است.
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مىفرمايد:
«اعطوا أعينكم حظها من العباده ».
لذت عبادت را به چشمانتان بچشانيد.
گفتند: چگونه؟ فرمودند:
«النظر فى المصحف » .
قرآن را باز كنيد و نگاه كنيد.
«والتفكر فيه » .
در آياتش انديشه كنيد.
«والاعتبار عند عجائبه »7 .
از واقعيات قرآن پند بگيريد.
حكايت عجيبى از تأثير كلام خدا
در كتابى به نام « تفسير يوسف » كه هشت صد سال پيش به عربى چاپ شده، ولى هنوز ترجمه نشده است، از قول اسمعى، اديب عرب نقل مىكند كه مىگويد: بصره بودم، نزديك ايّام حج بود، تصميم گرفتم از بصره به مكه بروم، كاروانها هم رفته بودند. زمان به سرعت مىگذشت، به طرف مكه حركت كردم. بين بصره و عربستان در بين راه بادزدى بيابانگرد رو به رو شدم. به من گفت: هر چه پول دارى بده، گفتم چشم، ولى يك مقدارش را براى خودم بگذار.
گفت: نه، همه را بايد بدهى. چهار صد دينار بيشتر نداشتم، همه رادادم.
سپس به من گفت: تو كيستى؟
گفتم: اهل بغدادم.
گفت: از كجا مىآيى؟
گفتم: از بصره
گفت: از كجاى بصره؟
گفتم: خانه خودم
گفت: كجا مىروى؟
گفتم: مكه
گفت: مكه كجاست؟
گفتم: فلان منطقه
گفت: براى چه مىروى؟
گفتم: به خانه خدا مىروم.
گفت: مگر خدا خانه دارد؟
گفتم: نه از آنهايى كه تو فكر مىكنى. يك جاى بسيار محترم و آبرومند است كه به وجود مقدّس او بستگى دارد.
گفت: خانه خدا مىرويد چه كار كنيد؟
گفتم: مىرويم حرفهاى خدا را مىخوانيم.
گفت: مگر خدا حرف دارد؟
گفتم: بله
گفت: آيا چيزى از حرفهاى خدا را مىدانى؟
گفتم: بله. با خودم فكر كردم كجاى قرآن را براى اين دزد كه پولهاى مردم را مىبرد، بخوانم. گفتم: بنشين تا برايت بخوانم. سوره مباركه «ذاريات» را شروع به خواندن كردم. اين دزد، عرب بود و مىفهميد چه مىگويم. به اين آيه رسيدم :
« وَفِى السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ »8.
و رزق شما و آن چه به آن وعده داده مىشويد ، در آسمان است.
من روزى حلال زندگى شما را پيش خودم رقم زدم و شما بايد با كار كردن آن را به دست آوريد.
من تا اين آيه را خواندم، ديدم كه بدنش مىلرزد، در فكر فرو رفت كه خداى من روزى مرا رقم زده، و اين يك حقيقت است. زمانى كه در رحم مادر بودم، سينه مادر را پُر از شير كرد. هنوز به دنيا نيامده بودم، سفره پهن بود. حالا چگونه در اين بيابان، سفره ديگران را خالى كنم؟ كاملاً منقلب شد.
به من گفت: مرا با خودت به اين سفر ببر. هر چه خرجم باشد مىدهم. پذيرفتم، با هم حركت كرديم تا رسيديم به جايى كه بايد مُحرم شويم. چه قدر فكر خوب است. هيچ كس مانند اين دزد محرم نشد؟ هيچ كسى حال او را نداشت. پس از احرام او را گم كردم. گذشت، تا اينكه سال بعد از بغداد با كاروان بسيار خوبى براى حج به مكه آمديم. عمره تمتع را بهجا آوردم و پس از انجام اعمال آن دوباره محرم شدم و براى انجام حج تمتع، اوّل به عرفات رفتم و شب به مشعر و منا و سپس به مكه برگشتم. اعمال مكه كه تمام شد، در حال طواف مستحبى بودم كه ديدم كسى روى شانهام زد، گفت: مرا مىشناسى؟ هر چه قيافه او را نگاه كردم نشناختم، گفتم: نه. چون زمانى كه او را ديده بودم دزد بود و قيافه دزد با قيافه مخفى ملكوتى بسيار تفاوت دارد.
گفت: ولى من تو را مىشناسم. يادت است پارسال حرفهاى خدا را در بيابان براى من خواندى؟ من از سال گذشته تاكنون اينجا هستم تا صاحبان اموال دزدى شده را پيدا كنم و اموال را به آنها برگردانم، كسانى را هم كه نمىشناسم، آن قدر كار كرده، ردّ مظالم مىدهم تا پاك شوم. آيا از آن حرفهاى خدا باز هم مىدانى؟
گفتم: بله. فكر كردم پارسال تا كجاى سوره را خواندم. چه كلامى او را بيدار كرد؟
« وَفِى السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ »9.
و رزق شما و آن چه به آن وعده داده مىشويد ، در آسمان است.
سپس اين آيه را برايش خواندم :
« فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَالاْءَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ »10.
پس سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه آن چه را وعده داده مىشويد ، حق و يقينى است ، همان گونه كه شما [ وقت سخن گفتن يقين داريد ]سخن مىگوييد .
همان گونه كه با پروردگار آسمان و زمين سخن مىگوييد و حرف زدنتان براى خودتان قابل شك نيست، اطمينان داشته باشيد كه با كار حلال، روزىتان را مىدهم. با شنيدن اين سخنان فرياد زد، دلش را گرفت، بىطاقت شد، ديدم كه ديگر نفس نمىكشد. دوستان را صدا كردم، زير بغلش را گرفتند و آنطرف حجر اسماعيل گذاردند، نگاه كرديم ديديم از دنيا رفته بود.
اين اثر و نتيجه انديشه است كه انسان را از طبقه هفتم جهنم به طبقه هشتم بهشت مىرساند.
1 . سبأ (34) : 46.
2 . الكافى : 2/55 ، حديث 5 ؛ وسائل الشيعة : 15/196، حديث 20262 ؛ بحار الأنوار : 68/322، حديث 5 .
3 . الكافى : 2/55 ، حديث 3 ؛ وسائل الشيعة، : 15/196، حديث 20260 ؛ بحار الأنوار : 68/321 حديث 32.
4 . الكافى : 2/54 ، حديث 1 ؛ بحار الأنوار : 68/318، حديث 1.
5 . الكافى : 2/55 ، حديث 4 ؛ وسائل الشيعة : 15/196، حديث 20261 ؛ بحار الأنوار : 68/322، حديث 4.
6 . مجموعة ورام : 1/250.
7 . مجموعة ورام : 1/250.
8 . ذاريات (51) : 22.
9 . ذاريات (51) : 22.
10 . ذاريات ( 51 ) : 23.