مذمت غافلان
براى اينكه بندگان حق بيشتر به وجود مقدّس او ايمان، علاقه و محبت پيدا كنند و از اين راه به ويژه آثار تربيتى را جذب كنند و از راه جذب آثار، به سعادت دنيا و آخرت برسند، قرآن مجيد نزديك به نهصد آيه درباره انديشه مطالبى را مطرح مىفرمايد و از بندگانى كه غافلند و خودشان را در مدار باعظمت انديشه قرار نمىدهند، گلايههاى سختى مىكند.
دستور مىدهد در آفرينش آسمانها و زمين فكر كنيد. از كسانى كه اهل فكر هستند تقدير مىكند و از كسانى كه در اين زمينه حركت فكرى ندارند و اهل مطالعه نيستند، شكايت دارد. معطل كننده عقل را سخت گناهكار مىداند. آنهايى كه خودشان را در چهارچوب امور جسمى حبس كردهاند، مردم خوبى نمىداند ؛ البته تا جايى كه امكانپذير باشد، براى بيدارى آنها راه باز مىكند، اگرچه يك ساعت به مرگشان مانده باشد، اما اگر خودشان نخواستند كه از اين خواب سنگين دست بردارند، ديگر در عالم بعد عذرى از آنها پذيرفته نخواهد شد. قرآن از اينها چنين گلايه مىكند:
« أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِى أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَالاْءَرْضَ »1
.
آيا در [ خلوت ] درون خود نينديشيدهاند ؟ [ كه ] خدا آسمانها و زمين و آن چه را ميان آنهاست ، جز به حق و راستى و براى مدتى معين نيافريده است ؛ و همانا بسيارى از مردم به ديدار [ قيامت و محاسبه اعمال به وسيله ]پروردگارشان كافرند .
راستى براى يافتن حقيقت فكر نمىكنيد، پس عقل در وجود شما براى چيست؟ شما در شبانهروز، حاضر نيستيد يك لحظه چشمتان را ببنديد و در تاريكى وارد شويد، زيرا از اين تاريكى زجر مىكشيد. حاضر نيستيد گوشتان را در يك شب و روز ببنديد تا چيزى نشنويد و از نشنيدن اعصابتان خُرد مىشود. حاضر نيستيد خود را در يك اتاقى حبس كنيد و بگوييد كه در را از بيرون قفل كنند و بروند. حاضر نيستيد آب و نان نخوريد، آنگاه چطور حاضر مىشويد يك عمر عقل، يعنى عالىترين عضو وجود خود را تعطيل كنيد ؛ از اين رو، بايد به اندازهاى كه اعضا و جوارح را به كار مىگيريد، اين كارگاه با عظمت هستى را كه قدرت دارد تمام حقايق را در خودش منعكس كند، به كار گيريد.
عوامل به كارگيرى عقل
براى به كار گرفتن عقل بايد وقت از دست رفته خود را از بسيارى چيزها پس بگيريم، از بسيارى افراد وقتمان را پس بگيريم. بايد رابطهمان را با خيلى از اشخاص قطع كنيم، نبايد خيلى جاها برويم. نبايد سر بسيارى از چهارراهها بايستيم. نبايد به خيلى از مغازهها برويم. حداكثر هفتهاى دو يا يكبار تلويزيون نگاه كنيم، چون ما اگر بخواهيم سفر فكرى داشته باشيم و درباره آفرينش آگاهى به دست آوريم، بسيارى از كتابها را بايد ورق بزنيم كه در رأس آن قرآن است، چون در قرآن مجيد هفتصد آيه درباره آفرينش مطرح شده است كه هر كدامش هفتاد معنا دارد و هر معنايش هفتاد معنا دارد. هفتصد تا هفتاد معنا را دوباره ضرب در هفتاد معنا كنيد، مىبينيد كه چه درهاى باعظمتى از عالم به روى ما باز مىشود. ما براى رسيدن به بالاترين حقيقت كه توحيد است، بايد كتابهاى فراوانى بخوانيم و مطالعات گستردهاى داشته، يادداشت بردارىهايى هم انجام دهيم و مطالبى را هم كه از لابه لاى قرآن و كتابها استخراج مىكنيم، براى اينكه در ذهن ما استوار بماند، براى ديگران تعريف كنيم. «التفكر على خمسه أوجه فكره فى آيات اللّه يتولد منه التوحيد واليقين».
ما بايد با شنيدن اين جمله امير المؤمنين عليه السلام واقعا دلمان براى خودمان بسوزد كه به حسن و حسين و ديگر بچههايش قدس سرهما مىفرمايد:
«اللّه اللّه فى القرآن فلا يَسْبِقُكُم إلى العمل به أحد غيركم»2 .
عزيزان دلم حسن جان، حسين جان، وضعى پيش نيايد كه غير اهل قرآن در قرآن از شما جلو بيفتند.
آيه:
« ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ وَهِىَ دُخَانٌ »3.
آن گاه آهنگ آفرينش آسمان كرد ، در حالى كه به صورت دود بود.
را از زبان لاپلاس فرانسوى بشنويم كه در عميقترين مطالعات خود كار را به جايى رساند كه رصدخانههايى به وجود بياورند و ستارگانى را رصد كنند كه فاصلهاش با زمين بيست ميليون سال نورى است. با اينكه در آيات خدا به صورت خبر مطرح شده و شما تنها آيه را در صفحه كاغذ مىبينيد، اما ارمنى و كمونيست پشت دستگاه رصد، واقعيت بيرونى آيه رادر صفحه با عظمت آفرينش مىبيند ؛ البته امامان ما بدون چشم باطن، با همين چشم ظاهر هم بر عالم مشرف بودند، پس اميرالمؤمنين عليه السلام به چه كسى مىگويد؟ به ما مىگويد. مگر ما نيروى فكرى نداريم. چه كسى گفته نژاد ژرمن عقلش از همه عقلها قوىتر است؟ چه كسى گفته كه انگليسىها عقلشان از همه عالم قوىتر است؟ چه كسى گفته عقل آمريكايىها عقل مافوق است؟ چه كسى گفته كسانى كه در اروپا و در غرب زندگى مىكنند، انديشه قوىترى از همه عالم دارند؟ آنها قوى هستند. ما نيز در قدرت عقل قوى هستيم. ما افزون بر نيروى عقل، قدرت ايمان هم داريم. چيزى كه هست سرمايههاى ما هنوز در انبارهاست. آنها دو قرن است كه با سرمايه عقلى خود كار مىكنند. آنها از اواخر قرن هفده، سرمايههاى مختلف علم و عقل و مطالعه و كتاب را يك پارچه به كار گرفتند و با تمام وجود كار كردند، در نتيجه سرعت گرفتند، البته پانصد سال است كه جلو افتادهاند.
انديشمند بزرگ
كشور ما هم در آن زمان كسى را داشت كه مىتوانست ما را پانصد سال از آنها جلوتر ببرد، كسى مانند ميرزا تقىخان اميركبير داشتيم، اما قمار بازها و عرق خورهاى دربار و مادر ناصرالدين شاه كه سر و سرّى با ميرزا آقا خان نورى داشت، اجازه اين كار را نداد. ميرزا آقاخانى كه از سفارت انگلستان توصيه نامه داشت، شش سال درانتظار نخست وزير شدن بود. پيش از او هم ميرزا آقاسى ايروانىِ بىسوادِ نفهم چهارده سال در اين كشور سر كار بود و با وجود دويست سال حكومت قاجاريه كه از تيره چنگيز مغول بودند، ايران پيشرفتى نداشت، اما در صدارت ميرزا تقىخان كه سه سال بيشتر طول نكشيد، كشور رو به ترقى حركت مىكرد.
صنعت ايران در همان سه سال نزديك بود كه از صنعت شرق و غرب پيشى بگيرد. اين خونِ گرم الهى بايد در حمام فين كاشان ريخته مىشد و كف حمام را قرمز مىكرد تا سند ذلّت يك كشور را يك شاه شرابخوار و مادرش امضا كنند. او را كشتند تا نكند يك وقت اميركبير هوا به سرش بزند كه خودش شاه شود. سفير فعلى انگلستان مىنويسد : «اگر آن روز بچههاى انگلستان در ايران براى كشتن اميركبير دست به كار نشده بودند، امروز ايران از صد سال ژاپن فعلى جلوتر بود». بنابراين، ما هم نيرو داريم، فكر داريم و الان هم دير نشده، بلكه اول كار است.
عوامل مؤثر در پيشرفت
اى جوان، چرا ديپلم مىگيرى و آن را كنار مىگذارى و مىگويى حوصله ندارم؟ چرا دانشگاه مىروى، اما در كلاس زبان انگليسى شركت نمىكنى؟ شخصى است كه در آلمان متولد شده و پدر و مادرى آلمانى دارد و استاد ادبيات فارسى است. نيكلسن شخصيتى انگليسى است كه از اين شعر جلالالدين مثنوى الهام گرفته است :
بشنو از نى چون حكايت مىكند
و ز جدايىها شكايت مىكند
و در چهار جلد قَطور، تمام مشكلات ادبى، عرفانى، نفسى، اخلاقى، قرآنى اين كتاب را تجزيه و تحليل كرده و هم اكنون جزء يكى از مدارك مهمّ شرح مثنوى در دنياست. او زبان فارسى ، عربى، عرفان، تفسير، منطق و شعر را خوانده، بعد هم در چهار جلد توضيح داده است. من نمىدانم كدام يك از شما به انگلستان رفتهايد، گمان نمىكنم كسانى هم كه به آن جا رفتهاند، سفرشان سفر علمى بوده باشد. هر كسى كه به انگليس رفته، چه در زمان شاه يا پس از انقلاب و چه براى خريد جنس و كالا يا دارو و درمان و يا گشت و گذار مهم نيست، اما شما سعى كنيد اگر به لندن رفتيد، حتما به كتابخانه لندن كه كنار موزه است برويد. اگر قفسههاى اين كتابخانه را فقط كنار هم بچينند، هزار كيلومتر قفسه پر از كتاب خواهد شد. اين كتاب در چهار جلد در آن كتابخانه موجود است.
نويسنده كتاب كسى است كه از انگلستان به ايران آمده، نقطه به نقطه ايران را پيموده و اين كتاب را نوشته است. اين كتاب درباره فالگيرى است. درباره فالهايى كه زنان و مردان ايرانى مىگيرند، نهصد صفحه كتاب نوشته است و با خود به آنجا برده تا تحليل كنند و ببينند كه چگونه مىتوان از راه فال گرفتن سر مردم كلاه گذاشت.
تمام زبانهاى ايرانى را خوانده است. زبان بختيارى، قشقايى و تهرانى را خوانده و سى سال در شيراز زندگى كرده و در حالى كه يك دانشمند انگليسى بوده، همه خيال مىكردند شيرازى است. موسيونوزمال كه اهل اتريش بوده ، بيست سال در محله پامنار تهران زندگى مىكرده ، عبا و عمامه داشته و به زبان عربى كاملاً تسلّط داشته، و براى مردم مسئله مىگفته است.
كتابى در كتابخانه انگلستان است كه تمام صفحاتش عكسدار است. در هر نقطه ايران كه قالى بافى بوده، عكس آن را گرفتهاند. يك نمونه از آن قالى را هم خريدند و به انگلستان بردند. از تمام قالىهاى ايران عكس گرفته، در صفحه به صفحه كتاب انداختند. خود قالى را هم بردند، قالىاى را كه بافت جرقويه اصفهان است، آزمايش كردند، ديدند مىتواند تا 931 سال سالم بماند. براى اين كه خاك جرقويه املاحى دارد كه وقتى گوسفندى از علف جرقويه خورده باشد، پشمش در برابر آفتاب و هوا دوام مىيابد، پس اين قالى 931 سال مىتواند سالم بماند.
همچنين در انگلستان كتابى است كه نقشههاى تمام يك ميليون كيلومتر مربع اين خاك را وجب به وجب در آن همراه با عكس آورده است، هم جادههاى كوهستانى با تمام مسافتهايش و اين كه كجا خوب و كجا بد است، كجا مىتوان جنگ به پا كرد و كجا مىتوان مردم را به جان همديگر انداخت ؛ آن گاه شما در دانشگاه يا دبيرستان از هر پانصد نفر 499 نفر نمرهاش از ده به پايين است، چرا درس نمىخوانيد؟ علم پيدا كنيد. ما به همه چيز و به انواع علوم نياز داريم.
اما يك انديشه هم انديشه در آفرينش خودتان است. در خودتان فكر كنيد. در ساختمان بدنتان، روحتان و نفستان بينديشيد.
« وَفِى أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ »4.
و [ نيز ] در وجود شما [ نشانههايى است ] آيا نمىبينيد ؟
چطور شده كه در خودتان فكر نمىكنيد. يكى ديگر از مصاديق انديشه هم تفكر در قرآن است :
« وَتِلْكَ الاْءَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ »5.
و اين مثلها را براى مردم مىزنيم تا بينديشند .
« أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا »6.
آيا در قرآن نمىانديشند [ تاحقايق را بفهمند ] يا بر دل هايشان قفل هايى قرار دارد ؟
چه شده كه در قرآن فكر نمىكنند؟ چه كسى به در دلشان قفل آويزان كرده است كه نمىفهمند؟ انسان بايد در سه آيه الهى آفرينش، انسان و قرآن بينديشد .
آفرينش شگفت آور قلب
آيا باور مىكنيد كه گوشت از آهن محكمتر باشد، آيا باور نمىكنيد كه اگر دو تكّه آهن را مدتى روى هم بكشيد ساييده مىشوند، اتومبيلها، هواپيماها، كارخانهها پس از چندى از كار مىافتند و ديگر قابل استفاده نيستند و بايد عوضشان كرد.
اما دانشمندان بزرگ عالم مىگويند كه اگر به قلب سالم يك پيرمرد بنگريد، مىبينيد كه به طور معمول در يك دقيقه هفتاد بار و در هرساعت 4200 بار و در شبانه روز 100800 بار و در يك سال 36000792 هزار بار در سينهاش باز و بسته مىشود. اين گوشتها مرتب به همديگر مىخورد و هر بار قلب خون را با فشار بيرون مىدهد و به همه بدن پخش مىكند، سپس آن را مىمكد و بافشار برمىگرداند، لحظهاى آسايش ندارد. مدتى طولانى اين كار را ادامه مىدهد و كمترين سستى ندارد، اكنون كدام فلزى را سراغ داريد كه 36 ميليون بار به همديگر بسابند و يك هزارم ميلىمتر از ضخامتش كم نشود.
دانشمندان مىگويند : انرژى و نيرويى كه در دوازده ساعت از قلب به دست مىآيد، مىتواند يك وزنه 65 تنى را كه 25 سانتى متر طول داشته باشد، از زمين بلند كند ؛ يعنى زحمتش برابر است با اين كه 65 تن بار را بلند كند و به زمين بگذارد. قلب در دوازده ساعت از لحاظ سرعت حيرتانگيز است. وقتى خون مىخواهد به همه بدن برود، قلب آن را به همه رگها مىدهد تا خون به همه نقاط بدن برسد و دوباره به قلب بازگردد. فشار قلب سبب مىشود كه خون طول رگها را ـ 7500 كيلومتر ؛ يعنى مسافت بين تهران و نيويورك ـ در يك ساعت طى مىكند ؛ يعنى خون تصفيه شده تميز را بايد از سرخرگها به مسافت 7500 كيلومتر در اين رگها و مويرگها حركت دهد ؛ بعد اين خون هم چرك و كثيف مىشود و به جگر سياه داده مىشود تا آلودگىهايش گرفته شده تميز شود و بعد به قلب برگردد. اكنون شما كدام اتومبيل را با چه موتورى سراغ داريد كه در يك ساعت 7500 كيلومتر برود، اما اين يك تكّه گوشت اين كار را انجام مىدهد. مقدار حجم خونى را كه قلب در ظرف يك سال تلمبه مىزند و مىبرد و مىآورد، 2600000 ليتر است كه براى حمل چنين خونى 81 تانكر هيجده چرخ لازم است كه قلب با اين جثه كوچكش اين كار را انجام مىدهد.
اگر به ماهيچه قلب بنگريد، آن را جسمى ضعيف و سست مىبينيد. ماهيچه قلب خودتان از ماهيچه گوسفند نرمتر است، ولى اين همه زحمت را متحمل مىشود و هيچ آسيبى هم نمىبيند. كمونيستها چه مىگويند، آيا اين كار ماده است؟ آهن كه از اين محكمتر است، چرا او اين كار را نمىتواند انجام دهد؟ فولاد كه از اين هم محكمتر است، چرا او اين كار را انجام نمىدهد؟ چه كسى قلب را به اين وظايف سنگين راهنمايى مىكند؟ چرا قلب استراحت نمىكند؟ اگر استراحت كند چه مىشود؟
كم وزنترين دستگاه بدن
اگر مخترعى ماشينى را اختراع كند كه همه مزهها را تشخيص دهد و همه آنها را از هم تميز دهد ؛ يعنى تلخى، شورى، زبرى و گرمى را تشخيص دهد، مقدار آن را تعيين كند و شدّت هر مزهاى را نشان دهد، حجم اين ماشين چه قدر خواهد بود و چه مقدار مساحت را اشغال مىكند. اگر انسان بخواهد پيراهنى را ببافد، ديگ بخار مىگذارد، تسويه مىگذارد، برايش مواد شيميايى مىگذارد، پنج هزار كارگر هم استخدام مىكند تا يك پيراهن ببافد. اگر كسى بخواهد يك ماشين مزه شناس درست كند، چه قدر جا و كامپيوتر مىخواهد و بعد هم معلوم نيست كه مزه را چطور تشخيص بدهد، اما من مخترع عالى مقامى را مىشناسم كه چنين ماشينى ساخته است. آن قدر اين ماشين سبك وزن است كه سنگينى آن حس نمىشود. مساحت اين ماشين و فضايى را كه پر كرده است، چند ميليمتر مربع بيشتر نيست. اين ماشين بر روى جسمى حساس قرار داده شده كه سنگينى آن از ارزن سبكتر است. اين ماشين دقيق تشخيص مزهها روى زبان شما جاى دارد. همين پوست نازك را اگر بكنند، مزه هيچ چيزى را نمىچشيد. آيا كسى مىتواند ماشينى به اين دقيقى، به اين كم حجمى و به اين سبكى بسازد؟
غذايى كه داخل بدن انسان مىشود، تجزيه مىگردد و به رنگهاى گوناگون در مىآيد. غذاى هر عضوى درست مىشود و به آن عضو مىرسد تا نقصى كه بر اساس حرارت غريزى براى ايشان پيش آمده، جبران كنند. اگر در اين بدن كوچك شما چند كارخانه شيميايى، مكانيكى و آزمايشگاهى وجود دارد، مهندسان و كارگرهاى اين دستگاهها چه كسانى هستند؟ اين متخصصان در كدام دانشگاه درس خواندهاند كه هرگز اشتباه نمىكنند و هيچ يك از تجزيه آنها به خطا نمىرود، بلكه همه مواد را مىشناسند كه چه مادهاى از آنِ چشم است. چرا ماده چشم را به گوش نمىدهند و چرا يادشان نمىرود ماده چشم را به چشم بدهند؟ اينها بايد همه غذا را از معده و روده كوچك و بزرگ و طحال بگيرند و ببرند. چرا در پخش رنگها اشتباه نمىكنند؟ چرا رنگ مويتان را به صورتتان نمىزنند؟ اگر يك مرتبه اشتباه كنند و رنگ مو را زير پوستتان بياورند، يك كاكا سياه حبشى خوشگلى مىشويد، چطور رنگ مو را به دندان و رنگ دندان را به پوست نمىدهند؟ اين مأمورها چطور اشتباه نمىكنند. اين اعضا چگونه غذاى خود را مىشناسند كه غذاى ديگر را نمىخورند؟ اينها پرسشهايى است كه همه كس از پاسخ آنها ناتوان است و شرق و غرب هم نتوانستند به اين پرسشها پاسخ دهند. چه كسى در عالم اين كار را مىكند؟
ماوراى علم و عقل انسان
خواجه نصير الدين طوسى، اين عالم و فيلسوف بزرگ مىگويد كه در مسافرتى در وقت غروب به روستايى رسيدم. كنار آسيابان آمدم و به او سلام كردم. ديد كه من يك روحانى بسيار مؤدب هستم، همين كه گفتم من امشب مهمان شما هستم، گفت : بفرماييد.
پس از شام خواستم بخوابم. از او اجازه خواستم كه روى پشت بام آسياب بخوابم، چون هوا خوب بود. گفت: نه، داخل بخواب، باران مىآيد.
خود ايشان استاد علم هيئت و ستارهشناس بود. رصدخانه مراغه را بنا كرد. كتابهاى علمى آسمانىاش بسيار فوقالعاده است. آسيابان گفت: داخل بخوابيد. پرسيد : چرا؟ گفت: امشب باران مىآيد. خواجه گفت: برو بابا آردت را درست كن. اصلاً هوا هيچ گونه نشانه باران ندارد. يك سانتى متر مربع هم ابر نبود. گفت : حال كه چنين مىگويى برو روى پشت بام بخواب. ساعت دو نصف شب باران شديدى گرفت. خواجه بيدار شد، رختخواب را جمع كرد و پايين آمد. آسيابان داشت گندم آرد مىكرد. گفت : چه شد؟
گفت: باران شديدى مىآيد. پرسيد : تو كجا درس خواندهاى؟
گفت : من درس نخواندم، ما در اين جا سگى داريم كه هر شبى مىخواهد باران بيايد، به لانهاش مىرود. شبهايى هم كه باران نمىآيد، بيرون مىچرخد. ما آمدن باران را از كار اين سگ تشخيص مىدهيم. مىدانيد كه جانوران خطرها را پيش بينى مىكنند؟ جانوران دشمنان خود را مىشناسند، با اين كه هيچ وقت دشمن را نديدهاند.
دانشمندان نوشتهاند: يك موش نر وماده را گرفتيم و داخل يك اتاق تاريكِ تاريك برديم. اين نر و ماده بچهدار شدند. موش نر و ماده را بيرون كرديم و بچهشان را در آن تاريكى نگه داشتيم. يك عقرب نرو ماده را هم در يك جاى تاريك ديگر گذاشتيم، پس از مدتى آنها هم بچهدار شدند. نر و ماده را بيرون آورديم. بعد هم شيشهاى برداشتيم و در آن اتاق تاريك موش را داخل آن انداختيم. موش هنوز در دنيا هيچ چيزى را نديده بود، حتى پدر و مادرش را هم نديده بود. دور اين شيشه كهنه را پيچيديم كه تاريكِ تاريك باشد. بعد آن را داخل آن اتاقى كه عقرب بود آورديم، عقرب را هم داخل شيشه انداختيم، وقتى آنها را از اتاق بيرون آورديم و داخل روشنايى قرار داديم، ديديم كه موش يك طرف شيشه نشست و عقرب هم در طرف ديگر و در حال نگاه كردن به هم هستند. يك مرتبه موش با سرعت دويد و با دندانهاى تيز كوچكش، آن بند آخر عقرب را قيچى كرد وآمد اين طرف نشست، كمونيستها در اين جا چه مىگويند؟ موش را در كدام دانشگاه روى صندلى نشاندند و عكس عقرب را كشيدند كه اى موش اين دشمنت است. كدام استاد بند آخر دم را كشيد و به او ياد داد كه زهر عقرب در آن بند آخر دمش است؟ چه كسى اينها را به او گفت؟ اينها كار عقل و شعور است.
1 . روم (30) : 8 .
2 . نهج البلاغة : 421، نامه 47 ؛ الكافى : 7/51 ، حديث 7 ؛ بحار الأنوار : 42/248، حديث 51 .
3 . فصلت (41) : 11.
4 . ذاريات (51) : 21.
5 . حشر (59) : 21.
6 . محمد (47) : 24.