بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.
سخن در گفتارهای پیش درباره دشمنان انسان بود. البته، نه دشمنانی که با سلاح مادی به انسان حمله میکنند، بلکه دشمنانی که حملات و خطراتشان متوجه قلب و عقل و ایمان و شخصیت انسان است.
کتاب خدا این گروه از دشمنان را به صراحت معرفی کرده، اهدافشان را بیان فرموده و راه مبارزه با آنان را نیز تعلیم داده است که در این باره سه دشمن معرفی و روشهای دشمنی و راه مبارزه با آنان بیان گردید. همچنین، از میان دشمنانی که در قرآن و روایات مطرح بود دشمنترین دشمنان هم معرفی شد که این تعبیر به زیان و خطر سنگینتر این دشمنان نظر دارد.
یکی از دشمنانی که هم قرآن کریم، هم پیامبر عظیم الشأن اسلام، صلی الله علیه وآله وسلم، و هم ائمه طاهرین، علیهم السلام، با عنوان دشمنترین دشمنان آن را به مردم معرفی کرده و خطرش را گوشزد کردهاند جهل و نادانی است.
منظور از جهل چیست؟
مراد از جهل در لسان قرآن و معصومین، علیهم السلام، جهل به امور مادی و قواعد طبیعت نیست. درست است که ناآگاهی از این امور نیز جهل محسوب میشود، اما مسئله این است که با عالم شدن در این امور هدفی که پروردگار از علم و معرفت دارد تأمین نمیشود.
خداوند علم به این امور را علم به ظواهر میداند و میفرماید:
«وعد الله لا یخلف الله وعده ولکن اکثر الناس لایعلمون. يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا وهم عن الآخرة هم غافلون».
خدا اين وعده را داده است و خدا از وعدهاش تخلف نمىكند، ولى بيشتر مردم معرفت و شناخت [نسبت به وفاى قطعى خدا در مورد وعدهاش] ندارند. [تنها] ظاهرى [محسوس] از زندگى دنيا را مىشناسند و آنان از آخرت [كه سراى ابدى و داراى نعمتهاى جاودانى و حيات سرمدى است] بىخبرند.
آیه شریفه به صراحت بیان میدارد که در دنیا، عدهای امور و روابط مادی را خوب میشناسند، ولی از دیگر معارف غافل و بدانها جاهلاند و راهشان به دوزخ ختم میشود.
دوزخ اختصاص به جاهلان ندارد
آیاتی چند از قرآن مجید تصریح دارند که دوزخ مخصوص جاهلان نیست، زیرا قرآن گروهی از عالمان و دانشمندان را به صورت فردی و جمعی نام میبرد که آنان نیز در قیامت اهل دوزخ هستند. از جمله:
- «واتل عليهم نبأ الذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها فأتبعه الشيطان فكان من الغاوين * ولو شئنا لرفعناه بها ولكنه أخلد إلى الأرض واتبع هواه فمثله كمثل الكلب إن تحمل عليه يلهث أو تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون».
و سرگذشت كسى كه آيات خود را به او عطا كرديم و او عملاً از آنان جدا شد، براى آنان بخوان؛ پس شيطان او را دنبال كرد [تا به دامش انداخت] و در نتيجه از گمراهان شد. و اگر مىخواستيم [درجات و مقاماتش را] به وسيله آن آيات بالا مىبرديم، ولى او به امور ناچيز مادى و لذتهاىِ زودگذرِ دنيايى تمايل پيدا كرد واز هواى نفسش پيروى نمود؛ پس داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر به او هجوم برى، زبان از كام بيرون مىآورد، واگر به حال خودش واگذارى [باز هم] زبان از كام بيرون مىآورد. اين داستان گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ پس اين داستان را [براى مردم] حكايت كن، شايد [نسبت به امور خويش] بينديشند.
- «مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل أسفارا بئس مثل القوم الذين كذبوا بآيات الله والله لا يهدي القوم الظالمين».
وصف كسانى كه عمل كردن به تورات به آنان تكليف شده است، آن گاه به آن عمل نكردند، مانند درازگوشى است كه كتابهايى را [كه هيچ آگاهى به محتويات آنها ندارد] حمل مىكند. چه بد است سرگذشت مردمى كه آيات خدا را تكذيب كردند. و خدا مردم ستمكار را هدايت نمىكند.
منظور از آن علم و معرفتی که ضد جهل است معرفت به مسائل الهی، شناخت حلال و حرام خدا، معرفت به قرآن کریم، معرفت به انبیاء الهی و ائمه طاهرین، و معرفت به فرهنگ این بزرگواران است. چنین معرفتی اسلحه مقابله با دشمنترین دشمنان یعنی جهل است. پس، اگر کسی بخواهد با جهل خویش بجنگد و در این جنگ پیروز شود، باید در حد وسع و توانش اهل معرفت به قرآن و مکتب اهل بیت باشد.
دانش هر کسی به قدر وسعت اوست
به نقل کتاب ینابیع المودة - که از کتب معتبر اهل سنت است و بسیار کتاب پرقیمتی است و من در میان کتب اهل سنت کمتر نمونه این کتاب را در ارزش دیدهام- روزی امیرالمومنین علی بن ابی طالب، علیه السلام، به شاگرد مکتب تفسیریاش ابن عباس فرمود:
«لو شئت لأوقرت من تفسير الفاتحة سبعين بعيرا».
یعنی اگر بخواهم آنچه در هفت آیه سوره حمد آمده است را برای شما بگویم، نوشتههایش را 70 شتر جوان باید حمل کنند.
چنین علم و معرفت وسیعی در وجود مبارک امیرمومنان میگنجد، اما از دیگران رسیدن به چنین علم و معرفتی خواسته نشده است. آن مقدار معرفتی که از همه خواسته شده این است که لااقل با مطالعه آیات آخر سوره بقره انسان بفهمند که ربا گناهی است که خدا و پیامبر به مرتکبانش اعلام جنگ دادهاند. (دقت شود! نه اینکه رباخوار به خدا وپیغمبر اعلام جنگ داده باشد):
«يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله وذروا ما بقي من الربا إن كنتم مؤمنين * فإن لم تفعلوا فأذنوا بحرب من الله ورسوله وإن تبتم فلكم رءوس أموالكم لا تظلمون ولا تظلمون».
اى اهل ايمان! از خدا پروا كنيد، و اگر مؤمن [واقعى] هستيد آنچه را از ربا [بر عهده مردم] باقى مانده رها كنيد. واگر چنين نكرديد [و به رباخوارى اصرار ورزيديد] به جنگى بزرگ از سوى خدا و رسولش [بر ضد خود] يقين كنيد؛ و اگر توبه كرديد، اصل سرمايههاى شما براى خود شماست [و سودهاى گرفته شده را به مردم بازگردانيد] كه در اين صورت نه ستم مىكنيد و نه مورد ستم قرار مىگيريد.
این آیات شریفه صراحت بر این معنا دارند که به رباخواران از جانب خدا و پیغمبر اعلان جنگ شده است. به عبارت دیگر، خدا و پیامبر در یک طرف و رباخواران در طرف دیگر قرار دارند.
معرفت در برخورد با همسر
حداقل این مقدار معرفت از ما خواسته شده که با مطالعه آیات آخر سوره بقره و اول سوره نساء بفهمیم که با همسرانمان در طول زندگی مشترک و در زمان جدایی و طلاق چگونه باید رفتار کنیم.
قرآن اجازه میدهد زن و مردی که با هم سازگاری ندارند و هیچ راهی جز جدایی برای خود نمیبینند، با حضور دو شاهد عادل از هم جدا شوند، اما این زن را در ایام عده طلاق نمیتوان از خانه بیرون کرد. این خلاف دستور قرآن است، زیرا این زن باید در خانه شوهرش بماند و شوهر باید لباس و خوراکش را مانند سابق بامحبت و بیمنت تامین کند و به او احترام بگذارد.
در نهایت هم، اگر چند روز گذشت و مرد و زن از این طلاق پشیمان شدند، بدون واسطه و تنها با ابراز پشیمانی از جدایی، آن طلاق باطل میشود و نیاز به عقد مجدد ندارد و دوباره این زن و مرد زن و شوهر هستند.
آری، این حداقل مقدار معرفت و عمل به قرآن است. متاسفانه، در موضوع طلاق در این کشور به فرمایش قرآن عمل نمیشود. لذا، اغلب وقتی دو نفر میخواهند از هم جدا شوند، دریایی از تهمت و غیبت و فحش و جار و جنجال و کشمکش بر سر مهریه و نفقه و اجرت المثل و تردید در پاکدامنی زن و وفاداری شوهر و... ایجاد میشود و دو خانواده زیر هوار انواع گناهان له میشوند تا دو نفر بتوانند از هم جدا شوند.
این رفتار مسلمانان در طلاق به سبب نبود معرفت و حضور بدترین دشمنها - یعنی جهل- در آنان است.
حفظ دین از گزند دشمنان، شریک قرار ندادن برای خدا، کسب مال حلال، اقامه نماز، عمل به واجبات و ترک محرمات، احترام و نیکویی به پدر و مادر، و... نیز در زمره چیزهایی است که نیاز به معرفت دارد و داشتن این مقدار معرفت برای همه واجب است.
مواجهه موسی و فرعون، درسی برای برخورد با مخالفان
شخصیت فرعون در قرآن سمبل هر ستمی است. او ادعای خدایی کرد، زنها را به بیگاری کشید، بچهها را کشت، مردم را بر اثر تحمیل کارهای طاقتفرسا به کام مرگ فرستاد، وخلاصه، هر ستمی از دستش بر آمد انجام داد. قرآن درباره او میفرماید:
«نتلوا عليك من نبأ موسى وفرعون بالحق لقوم يؤمنون * إن فرعون علا في الارض وجعل أهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبح أبناءهم ويستحيى نساءهم إنه كان من المفسدين».
بخشى از سرگذشت [مهم] موسى و فرعون را براى [عبرت گرفتن] مردمى كه ايمان مىآورند به حق و راستى بر تو مىخوانيم. همانا فرعون [در سرزمين مصر] برترىجويى و سركشى كرد و مردمش را گروهگروه ساخت، در حالى كه گروهى از آنان را ناتوان و زبون گرفت، پسرانشان را سر مىبريد، و زنانشان را [براى بيگارى گرفتن] زنده مىگذاشت؛ بىترديد او از مفسدان بود.
با همه اینها، وقتی خداوند به موسی و هارون دستور میدهد نزد فرعون بروند به آنان میفرماید:
«اذهبا الی فرعون انه طغی. و قولا له قولا لیناً لعله یتذکر او یخشی».
هر دو به سوى فرعون برويد؛ زيرا او [در برابر خدا] سركشى كرده است. پس با گفتارى نرم به او بگوييد. اميد است كه هوشيار شود و [آيين حق را بپذيرد] يا بترسد [و از سركشى باز ايستد].
البته، «قول لیّن» در آیه تنها به معنی سخن نرم گفتن نیست، زیرا کسی که میخواهد با سخن نرم به میدان بیاید باید رفتار و اعمال و حالاتش نیز نرم باشد. چگونه میشود کسی قیافه عصبانی و تلخ به خود بگیرد و بخواهد نرم حرف بزند؟ این کار مثل این است که کسی سرکه را با عسل مخلوط کند. پس، «قولا له قولا لینا» به این معناست که ای موسی، برای فرعون چهره در هم نکش و عصبانی و تلخ و زمخت مباش، بلکه با محبت و نرمی سخنت را روی موج عاطفه بریز و تحویل او بده.
رمز موفقیت پیامبر اسلام
قرآن در آیهای دیگر رمز موفقیت پیامبر در هدایت مردم را نیز همین نرمی و مهربان بودن ایشان میداند و میفرماید:
«فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم في الامر فإذا عزمت فتوكل على الله إن الله يحب المتوكلين».
[اى پيامبر!] پس به مهر و رحمتى از سوى خدا با آنان نرمخوى شدى، و اگر درشتخوى و سختدل بودى، از پيرامونت پراكنده مىشدند؛ بنابراين از آنان گذشت كن، و براى آنان آمرزش بخواه، و در كارها با آنان مشورت كن، و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن؛ زيرا خدا توكل كنندگان را دوست دارد.
خواسته قرآن این است که جامعه این چنین با هم پیوند داشته باشد، زیرا از نظر قرآن، دشمنی و خصومت و اختلاف ممنوع است. حال، اگر کسی با ما اختلاف پیدا کرد و دشمن ما شد، به فرموده قرآن مجید در سوره رعد وظیفه ما این است که تا میشود با او به نرمی رفتار کنیم و بدیهای او را به خوبی پاسخ گوییم:
«والذين صبروا ابتغاء وجه ربهم وأقاموا الصلاة وأنفقوا مما رزقناهم سرا وعلانية ويدرءون بالحسنة السيئة أولئك لهم عقبى الدار».
کسانی که براى به دست آوردن خشنودى پروردگارشان [در برابر گناهان و انجام وظايف و حوادث] شكيبايى ورزيدند، و نماز را بر پا داشتند، و بخشى از آنچه را روزى آنان كرديم در نهان و آشكار انفاق نمودند، و همواره با نيكىِ زشتى و پليدى را دفع مىكنند، اينانند كه فرجام نيك آن سراى ويژه آنان است.
این بخشی از معارفی است که قرآن همه را به یادگیری و عمل به آنها دعوت میکند و این مفهوم واقعی معرفتی است که در برابر جهل قرار دارد و از معرفت به قرآن و اهل بیت حاصل میشود که نور محض است. در زیارت جامعه کبیره درباره فرهنگ اهل بیت میخوانیم:
«کلامکم نور وامرکم رشد وفعلکم الخیر ووصیتکم التقوی وسجیتکم الکرم وعادتکم الاحسان».
کلام شما نور، فرمان شما رشد، عمل شما نیک، سفارشتان به تقوی، ویژگیتان جود و کرم، و عادتتان احسان است.
وظیفه همه انسانهاست که خود را از دام جهل نجات دهند و به نور معرفت زندگی خویش را روشن سازند و زنده به نور خدا و نور قرآن و اهل بیت باشند. کسانی که با این نور زندگی نمیکنند و در ظلمات گام بر میدارند مردگان متحرکی بیش نیستند، اگر چه از بهترین دانشگاههای دنیا مدرک فوق تخصص گرفته باشند و در علم به مقام مهمی رسیده باشند. امیرمومنان در این باره میفرمایند:
- «الجهل موت».
- «الجاهل میت وان کان حیا».
جهل مرگ است و جاهل مرده متحرکی بیش نیست.
آری، انسانی که این سخنان را نیاموخته به واقع مرده است، گرچه راه برود و مغازه داشته باشد و نفس بکشد و زندگی کند. حافظ در بیت زیبایی این معنا را چنین به تصویر میکشد:
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید.
به واقع، کسی که با محبت الهی نیامیخته و از این همه معرفت توشهای نیندوخته مرده است و چنین مرداری در قیامت جز دفن شدن در چاله دوزخ و تبدیل شدن به هیزم جهنم فایده دیگری ندارد:
- «فاتقوا النار التي وقودها الناس والحجارة أعدت للكافرين».
از آتشى كه هيزمش مردم و سنگهايند، بپرهيزيد؛ آتشى كه براى كافران آماده شده است
- «يا أيها الذين آمنوا قوا أنفسكم وأهليكم نارا وقودها الناس والحجارة عليها ملائكة غلاظ شداد لا يعصون الله ما أمرهم ويفعلون ما يؤمرون * يا أيها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم إنما تجزون ما كنتم تعملون».
اى مؤمنان! خود و خانواده خود را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگهااست حفظ كنيد. بر آن فرشتگانى خشن و سختگير گمارده شدهاند كه از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپيچى نمىكنند، و آنچه را به آن مأمورند، همواره انجام مىدهند. آن روز گويند:] اى كافران! امروز عذرخواهى مكنيد، فقط آنچه را همواره انجام مىداديد جزا داده مىشويد.
درد بی عقلی دوایش آتش است
انسان جاهل جز جهنم جایگاه دیگری ندارد. قرآن در سوره مبارکه ملک به این معنا تصریح میکند که وقتی کارگردانان جهنم از جهنمیان علت ورودشان به دوزخ را میپرسند، در پاسخ میگویند:
«وللذين كفروا بربهم عذاب جهنم وبئس المصير * إذا ألقوا فيها سمعوا لها شهيقا وهي تفور * تكاد تميز من الغيظ كلما ألقي فيها فوج سألهم خزنتها ألم يأتكم نذير * قالوا بلى قد جاءنا نذير فكذبنا وقلنا ما نزل الله من شئ إن أنتم إلا في ضلال كبير * وقالوا لو كنا نسمع أو نعقل ما كنا في أصحاب السعير * فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعير».
و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، عذاب دوزخ است و بد بازگشت گاهى است. هنگامى كه در آن افكنده شوند، از آن در حالى كه در جوش و فوران است، صدايى هولناك و دلخراش مىشنوند. نزديك است كه از شدت خشم متلاشى و پارهپاره شود. هرگاه گروهى در آن افكنده شوند، نگهبانانش از آنان مىپرسند: آيا شما را بيمدهندهاى نيامد؟ مىگويند: چرا، بيمدهنده آمد، ولى او را انكار كرديم و گفتيم: خدا هيچ چيز نازل نكرده است؛ شما بيمدهندگان جز در گمراهى بزرگى نيستيد. و مىگويند: اگر ما [دعوت سعادتبخش آنان را] شنيده بوديم، يا [در حقايقى كه براى ما آوردند] تعقّل كرده بوديم، در ميان [آتش] اهل آتش سوزان نبوديم. پس به گناه خود اعتراف مىكنند. و مرگ و دورى از رحمت بر اهل آتش سوزان باد!
اگر کسی زندگی را براساس تعقل و اندیشه بنا کند، هرگز وارد آن آتش برافروخته نمیشود؛ زیرا چنین کسی اصرار بر نفهمی ندارد و از لحظه لحظه ایام حیاتش برای رسیدن به فهم بیشتر و بهتر استفاده میکند و از حق و راهبران آن ذرهای عدول نمیکند.
در انتظار کاروان حسینی
نقل است که روزی پدری به فرزندانش گفت: از زندگی در شهر خسته شدهام! سزاست بار زندگی را به صحرا بکشیم! گفتند: هر چه شما امر کنید!
بدین ترتیب، آنها شهر را رها کردند و خیمه به صحرا زدند و از ثروت فراوانی که داشتند گله عظیمی فراهم کردند و مشغول به کار شدند. یک روز، پدر رو به پسرانش کرد و گفت: خیمهای آن سوترها دیدهام که از آنجا تکان نمیخورد و صاحب آن جایی نمیرود. بروید ببینید صاحب خیمه کیست و از کدام قبیله است و چرا تنها در این صحرا زندگی میکند و آیا کاری یا مشکلی دارد که برایش انجام دهیم یا حلش کنیم؟
فرزندان به امر پدر به سمت آن خیمة تنها رفتند و دیدند صاحب آن مرد باادب و بامعرفتی است. از او پرسیدند: شما چند وقت است که اینجایید؟
گفت: ده سال بیشتر است.
گفتند: زن و فرزند یا کاری ندارید؟
گفت: داشتم. کارهایم را کردم و اهل خانه را از خود راضی کردم و تنها به اینجا آمدم.
پرسیدند: شغلی ندارید؟
گفت: چرا. عبادت!
گفتند: کاری هست برایتان انجام دهیم؟
گفت: نه!
پرسیدند: چرا شما در این صحرا مسکن گزیدهاید؟
گفت: در این بیایبان خبری هست که در جای دیگر نیست!
گفتند: چه خبری؟
گفت: هر چه در این عالم است در این بیابان است.
آنها تعجب کردند. چون در آن بیابان جز کویر و خاک چیزی ندیده بودند. از ماجرا پرسیدند. مرد گفت: سالها پیش، از راستگویی شنیدم که روزی فرزند فاطمه، سلام الله علیها، با یاران و برادران و اهل بیتش در اینجا به شهادت میرسد. من نمیدانم آن روز چه روزی است، برای همین، اینجا هستم تا آن روز را ببینم و در رکاب ایشان باشم. میترسم اینجا را ترک کنم و در روز موعود اینجا نباشم و این افتخار را از دست بدهم!
این اوج معرفت است که انسان بداند چه کسی را به عنوان امام انتخاب کند و ده سال در بیابان چشم به راهش باشد.
وقتی کاروان ابی عبدالله، علیه السلام، به کربلا رسید، این مرد نزد حضرت آمد. امام، علیه السلام، او را در آغوش گرفت و صبح عاشورا نیز این مرد در حمله اول دشمن به شهادت رسید و امام وقتی بر بالین او نشست به سختی گریست.