بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.
سخن درباره بعد معنوی و ملکوتی انسان است. بعدی که اگر انسان در این باره نسبت به خود شناخت کافی پیدا کند، سود فوقالعادهای در دنیا و آخرت نصیبش خواهد شد؛ زیرا تمام مردان و زنانی که در طول تاریخ سود دنیایی و سود ابدی آخرتی به آنها رسیده از راه شناخت بعد معنویشان بوده است.
در این باره، متخصصان بزرگ مسلمان - مانند ابن سینا (در نمط نهم کتاب مهم اشارات)، جناب صدرالمتالهین (در کتاب پرقیمت اسفار اربعه)، فیلسوف و حکیم و عارف بزرگ قرن سیزدهم حاج ملاهادی سبزواری (در کتاب مهم شرح الاسماء، شرح مثنوی، و رسالههایی که در جواب سوالات شاگردان و دانشمندان زمانشان نوشتهاند)، شخصیت عارفی مانند مرحوم حاج شیخ محمد بهاری همدانی (در نامههایی که به اهل دل نوشتهاند)، و مرحوم شیخ ابراهیم امامزاده زیدی فقیه و فیلسوف و حکیم و عارف معتبر (در کتاب سیر و سلوک) - براساس آیات قرآن مجید و روایات و اخبار و معارف الهیه، قطعه نابی را تنظیم کردهاند که در آن ما را از هدف خلقت و از جنبه بسیار باعظمت و پر ارزش بعد معنوی و ملکوتی و الهی و عرشیمان آگاه کردهاند.
پیش از آغاز بحث، که محصول نوشتههای این بزرگواران بر پایه آیات و روایات و معارف الهیه است، سزاوار است از زندگی و حیات هر یک از ایشان نکاتی نیز طرح گردد که بسیار قابل توجه است.
یاری جستن ابن سینا از نماز
یکی از نکات برجسته زندگی این مرد حکیم و دانشمند، چنانکه مرحوم سید محمد باقر خوانساری در کتاب روضات الجنات نقل کرده، این است که خود میگوید: هرگاه در مسئلهای دچار مشکل میشدم و آن مطلب را آن گونه که باید نمیفهمیدم، به مسجد میرفتم و میهمان خدا میشدم. در آنجا، دو رکعت نماز میخواندم و برای حل مشکل فکری و علمی و عقیدتیام از خدا کمک میخواستم. وقتی نمازم تمام میشد، مسئله نیز برای من حل میشد.
آری، مسجد بیتالله (خانه خدا) است و وجود مقدس پروردگار هم به آن مکان و هم به اهل آن نظر رحمت دارد. تعبیر روایات از کسی که وارد مسجد میشود «ضیفالله» یعنی میهمان خداست. . وجود مقدس حضرت حق نیز کریم بوده و کرم او بینهایت است. لذا، محال است کسی که در خانه او به عنوان میهمان وارد میشود دست خالی باز گردد.
از نماز کمک بگیرید!
این دستور قرآن مجید به همه مومنین در آیه 153 سوره بقره است:
«يا أيها الذين آمنوا استعينوا بالصبر والصلاة إن الله مع الصابرين».
از نماز و از استقامت و صبر و حوصله و بردباری کمک بخواهید.
نکته مهم موجود در آیه این است که خداوند نمیفرماید: در نماز از من کمک بخواهید، بلکه میگوید از خود نماز کمک بخواهید. به عبارت دیگر، خداوند در آیه شریفه نفرموده است: «فی الصلاة استعینوا بالله»؛ در نمازتان از من کمک بخواهید. بلکه میفرماید: «استعینوا بالصلاة»؛ از خود نماز کمک بخواهید. از این عبارت، معلوم میشود پروردگار عالم، در عالم معنویت، در نماز نیرو و قدرت و انرژیای قرار داده که انسان میتواند در مشکلاتش از این نیرو و قدرت و انرژی بهره بگیرد. ابن سینا هم به مسجد میرفت و نماز میخواند و مشکل فکری خود را بدین وسیله حل میکرد.
آری، امور معنوی این قدرت را دارند که بخش مهمی از مشکلات انسان را حل کنند. معلوم نیست چرا بیشتر مردم فکر میکنند پول کلید حل همه مشکلاتشان در این دنیاست؟ پول و مادیات یکی از عناصر جهان و یکی از کلیدهای حل مشکل است که به اندازه خودش کارگشاست، اما جهان عناصر دیگر و کلیدهای دیگری هم دارد. بدن یکی از این کلیدهاست؛ دوستان و خانواده خوب کلیدهای دیگرند و به طور کلی عناصر مادی هر یک کلید حل مشکلی هستند. در کنار این کلیدها، کلیدهای معنویای نیز وجود دارند که یکی از آنها نماز است.
رابطه ایمان با بهبود بیماری
روزی، در یکی از سایتهای معروف جهان مقالهای درج شده بود که در آن یک پزشک نتیجه مشاهدات خود را آورده بود. او نوشته بود: من روند بهبودی سی بیمار را که زیر نظر خودم در بیمارستانی بستری بودند دنبال میکردم. نتیجه به دست آمده این بود که پانزده نفر از آنان زودتر خوب شدند، در حالی که همه به یک بیماری مبتلا بودند و دارویشان هم یکسان بود. وقتی با آنها مصاحبه کردم، متوجه شدم که آن عده که زودتر خوب شدهاند همگی اهل ایمان و عبادت و نیایش بودهاند و آن پانزده نفر دیگر بیدین.
نتیجه آنکه امور معنوی حتی در علاج بیماریها نیز یاریرساناند.
رمز عمر طولانی
روزی، از یکی از پزشکان متخصص تهران پرسیدم: چطور میشود عدهای 110 یا 115 سال عمر میکنند. آیا بدن ویژهای دارند؟ گفت: نه، بدن ویژهای ندارند. گفتم: پس علت طول عمرشان چیست؟ گفت: دین.
راست هم میگفت. زیرا من دوستی داشتم که 116 سال عمر کرد و شغلش هم باربری و حمالی بود. او حدود شش ساعت در روز کار میکرد و وقتی به اندازه مخارج زندگیاش به دست میآورد کار را ترک میکرد و شروع به خواندن قرآن میکرد. او هر سه شبانه روز یک بار ختم قرآن میکرد و قرائتش در اکثر اوقات با گریه همراه بود. سر هفته هم هر چه از مخارج زندگیاش اضافه میآورد به خانوادههای مستحق میداد.
این قبیل انسانها افراد ویژهای نیستند، بلکه بار معنویت و انرژی معنوی حاصل از نماز و قرائت قرآن و ذکر یا الله و یا رب و... است که به طول عمر آنها یا رشد عقل و علمشان کمک میکند.
این نکته نخست از زندگی ابن سینا بود. نکته دوم اینکه او در هفت سالگی حافظ کل قرآن مجید بود. کسی که تمام قرآن را در کودکی به خود انتقال داده و همواره در حال کمک گرفتن از قرآن مجید بوده تعجبی ندارد که ابن سینا شده باشد. او باید هم کتابهایی بنویسد که تا به حال کهنه نشده و هنوز مورد استفاده دانشمندان شرق و غرب است.
ماجرای تحصیل صدرالمتألهین
نکته عجیبی در زندگی این مرد الهی وجود دارد که نشان از دوربینی، اندیشمندی، و نگاه زیبای او به زندگی دارد. ایشان متولد شیراز بود و پدر بسیار ثروتمندی داشت. پدر ایشان تجارت اشیاء پرقیمت و جواهرات و طلا و نقره میکرد و در بازار شیراز و بوشهر و بصره حجره داشت و داد و ستد میکرد.
ملاصدرا در کودکی در شیراز به مکتب رفت و سواد آموخت، ولی به زودی برای ادامه شغل پدر به بوشهر و پس از آن به بصره رفت، ولی پس از مدتی، وقتی به شیراز بازگشت، با اینکه صاحب ثروت بسیار بود و انواع لوازم رفاهی برایش مهیا بود، یک روز نزد پدر آمد و پس از اندکی گفتگو از او پرسید: پدر جان، شما و مادر خیر مرا میخواهید یا شر مرا؟ گفت: خیر تو را.
البته، این سوال به نظر درست نمیآید، زیرا هیچ پدر و مادری شر اولادشان را نمیخواهند حتی اگر بدترین مردم باشند. چیزی که این عده برای فرزندانشان میخواهند به نظر خودشان خوب است، در حالی که در واقع شر است. نتیجه آنکه پدر و مادران گمراه و منحرف، چه بخواهند و چه نخواهند، چون قدرت تشخیص خیر از شر را ندارند و بر اثر جهل مرکب شر را خیر میبینند، شر اولاد خویش را میخواهند و آنان را از خدا دور میکنند.
پیغمبر اکرم، صلی الله علیه وآله وسلم، از حضور وسیع چنین پدر و مادرانی در آخرالزمان خبر داده و بعضی از پدر و مادران آخرالزمان را عامل جدایی صد در صد فرزندان از پروردگار خوانده است.
***
به هر حال، ملاصدرا از پدرش پرسید که آیا خیر مرا میخواهید؟ گفت: بله، چطور؟ گفت: من به این نتیجه رسیدهام که خیر من در خرید و فروش طلا و نقره و مروارید و گوهر و اشیاء عتیقه و انباشته کردن ثروت نیست. گفت: عزیز دلم! پس خیر تو در چیست؟ گفت: در تحصیل علم و معرفت. من این همه وقت با شما مشغول تجارت بودم و هیچ علاقهای به طلا و نقره و... پیدا نکردم و میدانم آدم موفقی هم در این زمینه نخواهم شد!
گفت: حال میگویی چه کنیم؟
گفت: اجازه بدهید به مدرسه بروم و درس بخوانم!
پدر موافقت کرد و ملاصدرا از آن خانه اشرافی در شیراز و آن همه مال و نعمت به کنار طلبهها با آن حجرههای کوچک و تاریک و زندگی ساده رفت و گفت: جایی که معرفت پیدا شود بهشت است. اینجا دیگر طول و عرض و حجم مطرح نیست. نگاه من به این در شکسته و این حجره گنبدی شکل و گلیم پاره نیست. اینجا برای من بهشت است.
آنجاست دلم که یارم آنجاست
نقل است که روزی کسی از مجنون پرسید: بهترین جای دنیا برای تو کجاست؟ گفت: هر جا که یارم آنجا باشد.
در روایات نیز درباره یاران ابی عبدالله الحسین، علیه السلام، آمده است که در قیامت این عده با اینکه بیحساب و بدون معطلی در دادگاههای قیامت وارد بهشت میشوند، اما هر چه ملائکه به آنان میگویند که بهشت در اختیار شماست، داخل آن شوید! آنها قدم از قدم بر نمیدارند. خطاب میرسد: چرا داخل بهشت نمیشوید؟ میگویند: خدایا، تا حسین همراه ما نباشد ما وارد بهشت نمیشویم، زیرا بهشت بیحسین برای ما بهشت نیست.
ملاصدرا هم آن حجره تنگ و تاریک را که به او معرفت میداد برای خود بهشت میدید. او شروع به درس خواندن کرد تا اینکه روزی دوباره نزد پدر رفت و گفت: من دیگر در شیراز استادی ندارم تا به علم من اضافه کند. به من اجازه بدهید به اصفهان بروم!
پس از کسب اجازه از پدر، ملاصدرا به اصفهان رفت و این در زمانی بود که سه استاد کمنظیر در اصفهان حضور داشتند: شیخ بهایی، میرابوالقاسم فندرسکی، و میر داماد. شیخ بهایی انسان صاحب نفَس و باکرامتی بود؛ میر فندرسکی نیز کسی بود که یک بتخانه را در هند با یک اذان ویران کرد؛ و میر داماد هم صاحب کتاب معروف قبسات است که مردی سراسر علم و عمل بود.
ملاصدرا در کلاس درس این سه استاد «صدرالمتالهین» شد. کسی که 400 سال است نمونهاش در دنیای اسلام نیامده و به گفته خودش بخشی از معارف و افکارش را از راه ریاضت و سلوک و عبادت به دست آورده است.
نکتهای که در اینجا دریغ است متذکر نشوم درسی است که از رابطه این پدر و پسر میتوان گرفت که چقدر با منطق و دوستی با هم سخن میگفتند و به خواسته هم احترام میگذاردند. اسلام نیز فضایی را بین پدر و مادر و فرزندان توصیه میکند که در آن فرزندان بتوانند به راحتی با پدر و مادر خود حرف بزنند و پدر و مادر با دوربینی و فکر و اندیشه خود آنان را راهنمایی کنند. اسلام تلخی روابط میان پدر و مادر و فرزندان را نمیپسندد و اعتقاد دارد که تلخیها و برخوردهای ناروا و عصبانیت مشکلی را در تربیت و هدایت فرزندان حل نمیکند.
اسلام از پدر و مادران میخواهد که همیشه رفتارشان با فرزندان خوب باشد، زیرا اگر راه دیگری را بخواهند در پیش بگیرند، چه بسا به انحراف بیشتر آنان منتهی شود. پس، فضای خانه و نوع ارتباط والدین و فرزندان باید طوری باشد که فرزندان بتوانند به راحتی با پدر و مادر خود حرف بزنند و از تجربه پدر و مادر و هدایت آنان استفاده کنند.
مفهوم واقعی بشارت و انذار
این نگاه حتی در ارسال رسل نیز وجود داشته است. از این رو، آیات قرآن مجید همه انبیاء - از جمله پیغمبر اسلام- را «مبشر و منذر» معرفی میکند. بشارت به معنی با حلم و آرامش و بردباری مردم را تشویق کردن و به آنان مژده دادن است. در مقابل، انذار قرار دارد که به معنی هشدار دادن است.
در ایام جنگ، آژیر قرمز به معنای هشدار و اعلام خطر بود. به همین ترتیب، انذار نوعی هشدار است و در آن خوف و ترساندن مردم مطرح نیست. برای مردم هیولا درست کردن و دل آنان را خالی کردن انذار نیست. معنای جملاتی از قبیل:
- «یا ایها المدثر. قم فانذر».
اىجامه برخود پوشيده! برخيز و بيم ده.
- «وانذر عشیرتک الاقربین».
و خويشان نزديكت را [از عاقبت اعمال زشت] هشدار ده.
این است که ای پیامبر به مردم یا به خویشاوندان خویش بگو مسیری که در آن قرار دارید به حکم عقل و منطق به بدبختی و خسارت و ضرر منتهی میشود!
در انذار، عصبانیت و تلخی و فریاد زدن وجود ندارد. هشدار تنها اثبات غلط بودن یک راه با دلیل و برهان است.
حکایتی از مرحوم حاج ملا هادی سبزواری
حکایتی که درباره ایشان در اینجا مطرح است مربوط به نفس و معنویت اوست که متکی به این حقیقت است که امام صادق، علیهالسلام، میفرماید: داشتن تقوی و معرفت انسان را به مقامی میرساند که میتواند در امور دنیا (البته، در حد آن مقام) تصرف کند.
نقل است که حاجی مقداری مانده به غروب آفتاب به سمت منزل خویش میرفت که یکی از ماموران حکومتی که ایشان را نمیشناخت جلویشان را گرفت. با اینکه ایشان در تمام سبزوار شناخته شده بود، اما خیلی از ماموران دولت که با مساجد و حوزهها و مجالس محرم و صفر و ماه رمضان کاری نداشتند این چهره علمی و دینی را نمیشناختند. از طرفی، لباسهای حاجی هم در عین اینکه مهمترین چهره قرن سیزدهم در حکمت و فلسفه بود مانند لباس دهاتیهای سبزوار بود. این بود که مامور دولت ایشان را نشناخت.
آنچنان که نقل شده است آن روز مامور از ایشان میپرسد: خانه فلان کس کجاست؟ حاجی میگوید: کاری با او داری؟ مامور کاغذی را نشان میدهد که نشان میدهد حاکم دستور داده ده گونی جو برای اسبهای حکومتی از این مرد بگیرند. ( پولی هم بابت این نوع حوالهها پرداخت نمیشد و در حقیقت مال مردم را به زور از آنان میگرفتند).
حاجی میبیند فردی که باید ده گونی جو را بدهد فرد متوسط الحالی است و ثروت و مال خاصی ندارد. این است که به مامور میگوید: با من بیا! ایشان مامور را به خانه خود می برد و از دسترنج کشاورزی خود ده گونی جو به این مامور می دهد.
مامور جو را میبرد و در آخور برای مصرف اسبهای حکومتی میریزد، ولی وقتی مامورها صبح به سراغ اسبها میروند میبینند آنها گرسنه هستند و جوها در آخور دست نخورده مانده. هر چه اسبها را وادار میکنند هیچ کدام از آن جو نمیخورند. ناچار، ماموری که جو را آورده میخواهند و میگویند: این جو را از چه کسی گرفتی؟ میگوید: از صاحب فلان حانه در فلان کوچه.
کسی را برای تحقیق میفرستند و میبینند آن جوها متعلق به حاجی سبزواری بوده است. از ایشان میپرسند: چرا اسبها از جویی که شما فرستادید نمیخورند؟ میگوید: من به آن جوها گفتم که چون این اسبها متعلق به ظالمان است حق ندارید در دهان آنها بروید!
حکایتی از مرحوم شیخ ابراهیم امامزاده زیدی
درباره این مرد الهی گفته اند: زمانی که خانههای تهران قدیمی بود، گاهی منزل پر از ساس میشد و دوای ضد ساس و ضد حیوانات موذی نیز در دسترس نبود. یکی از ارادتمندان شیخ، یک شب بعد از نماز مغرب، از این وضع گلایه میکند و به ایشان میگوید: آقا، زن و بچه من از این ساسها که از در و دیوار خانه و رختخوابها بالا میروند امان ندارند. چه کنم؟ ایشان میفرماید: امشب، در خانه بایست و به ساسها بگو: ابراهیم گفت از این خانه بروید!
آن مرد میگفت: از آن روز تا حالا که سالها از مرگ شیخ میگذرد، ما یک ساس هم در منزل ندیدهایم.
حکایتی از مرحوم شیخ محمد بهاری
یک شب مانده به عید نوروز، مردی که چند دختر قد و نیم قد داشته به خانه میرود. دخترانش به او میگویند: همه بچهها برای عید لباس نو خریدهاند، شما برای ما لباس نمیخری؟ او هم میگوید: إن شاء الله میخرم! در حالی که پولی برای اینکه پارچهای بخرد نداشته است.
خود این مرد نقل میکرد که بعد از نماز صبح، در خانه ما را زدند. در را که باز کردم دیدم شیخ محمد بهاری است که چهار نوع پارچه نو با خود آورده است. ایشان در تاریک- روشنی صبح آنها را به من داد و گفت: با این پارچهها برای فرزندانت لباس تهیه کن!
چنین انسانهای والامقامی در رابطه با بعد معنوی انسان (با تکیه به آیات و روایات) مطالب مهمی را طرح کردهاند که بسیار ارزشمند است. البته این سخنان تنها محصول زحمات این چند نفر نیست، بلکه شخصیتهای بسیار مهمی مانند ملا عبدالرزاق گیلانی (معروف به عبدالرزاق لاهیجی)، مرحوم حاج ملا مهدی و حاج ملا احمد نراقی (این پدر و پسر کمنظیر)، مرحوم قیصری صاحب شرح فصوص الحکم، ملا علی نوری که در اصفهان زندگی میکرده است و ... در کتابهایشان مسائل بسیار مهم و مفصلی را در رابطه با بعد معنوی انسان مطرح کردهاند که انسان قیمت و ارزش خویش را با فهم تحقیقات ایشان و موشکافیها و زحمات علمی آنان در پرتو قرآن و روایات بهتر درک میکند و وقتی کسی قیمت خویش را به دست آورد، دیگر حاضر نخواهد شد خود را با غیر پروردگار عالم معامله کند یا به هیچ قیمتی خود را برای غیر خدا هزینه کند. در سایه چنین فهمی است که هر کاری که انسان انجام میدهد – حتی قدمی که بر میدارد یا لقمهای که میخورد یا لباسی که میپوشد یا نگاهی که میکند یا رفتاری که با زن و فرزند خود دارد- برای خدا انجام میدهد و همه چیز را برای خدا هزینه میکند. بدین ترتیب، هم سود واقعی دنیا نصیب او میشود و هم سود ابدی آخرت نصیب او میگردد.
بر اساس آیات قرآن کریم و متن روایات، به قدری این هزینه شدن برای خدا مهم است که مرحوم حاجی سبزواری در روایتی نقل میکند که خداوند متعال به حضرت داود فرمود: در روز قیامت، حتی ثواب لقمههای غذایی که این بندگان خوردند را به آنها عنایت میکنم.
آری، تنها در این بعد است که انسان به چنین سودهای عظیمی دست پیدا میکند؛ چنان ارزشی که وجود مبارک امام عسگری، علیه السلام، درباره آن میفرماید:
اگر همه دنیا را در لقمهای جای دهند و من این لقمه را با دست خود در دهان یکی از این افراد بگذارم، میترسم حق او را ادا نکرده باشم.
حکمت خلقت انسان
آن قطعه ناب، که محصول آیات کتاب خدا و روایات است و به وسیله اهل دل و اهل خدا تنظیم شده، این است:
«الغرض من خلقة الانسان معرفة الله»
هدف خداوند از آفرینش انسان این بود که این ظرف از عرفان به خداوند پر شود.
«والوصول الی محبته والانس به»
رسیدن به عشق خدا و برقرار کردن انس با خداوند هدف دیگر خلقت بوده است. یعنی اراده خداوند بر این تعلق گرفت که خاکی را به شکل انسان بیافریند و معرفت خویش را در آن جای دهد و قلب او را افق ظهور عشق خویش قرار دهد و انیسی در این عالم برای خود آماده کند که با حق انس بگیرد. اما:
«لا یمکن هذین الامرین الا بتصفیة القلب».
یعنی چنین چیزی تحقق پیدا نمیکند مگر اینکه انسان دل را از هر نوع چرک و آلودگی پاک کند و قلبی عالی از حرص و بخل و کینه و ریا و غرور و طمع و نفاق داشته باشد. چنین قلبی است که در قیامت منفعتی برای انسان خواهد داشت. در سوره صافات آمده است:
«یوم لا ینفع مال ولا بنون. الا من اتی الله بقلب سلیم».
روزى كه هيچ مال و اولادى سود نمىدهد، مگر كسى كه دلى سالم [از رذايل وخبايث] به پيشگاه خدا بياورد.
هرکس در قیامت قلب سلیم داشته باشد با رضایت خدا و بهشت او روبهرو میشود. اگر این ظرف آلودگی اندکی نیز داشته باشد خداوند به فضل خود آن را پاک میکند و گرنه، صاحبش نمیتواند وارد بهشت شود. آلودگیهای قلبی این اندازه خطرناکاند و همه مشکلات جهان نیز از این آلودگیهای قلبی است.
مستکبرانی که در طول تاریخ سبب ایجاد این همه بلا در عالم شدهاند دو خصلت مهم در نهاد خویش داشتهاند: بیرحمی و طمع. در حقیقت، قلب آنان از این دو خصلت نجس شده بود و قلب نجس صاحبش را تبدیل به موجودی ظالم و ستمگر و غارتگر میکند. حال، میزان تعدی این قلب نجس به حقوق دیگران و خروج از حق بسته به میزان توانایی و قدرت صاحب آن دارد. زمانی قدرت او این قدر زیاد است که از آن سوی دنیا در امور عراق و افغانستان دخالت میکند و آنها را اشغال میکند، و گاهی قدرتش در حد یک کشور یا منطقه است و گاهی در حد یک محله یا یک خانه. به هر حال، وقتی قلب شخص آلوده باشد، بی تردید ظلم از او صادر میشود، اما صاحب قلب پاک و رحیم و وابسته به پروردگار جز خیر و خوبی چیزی از آن صادر نمیشود.
نمونهای از رفتارهای اهل معرفت
یادم هست یکبار در سفر حج محل اقامت ما از مسجد الحرام دور بود و پیاده حدود 45 دقیقه طول میکشید به مسجدالحرام برویم. در همین سفر، شخص دیگری نیز با ما بود که راهش دورتر از ما بود و عمد هم داشت هر شب پیاده به مسجد الحرام برود. برای همین، ساعت نه شب راه میافتاد و حدود ده و ربع به مسجد الحرام میرسید و دوباره همین راه را باز میگشت.
من خیلی از معرفت این شخص استفاده کردم و واقعا خدا لطف خاصی به او داشت. او از آن دسته انسانهایی بود که واردات عالم ملکوت بر قلبشان فراوان است. در حقیقت، از آنها بود که پیامبر، صلیاللهعلیهوآله، دربارهشان فرموده است:
«من أخلص لله أربعين يوما ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه».
هر کس چهل روز خود را برای خدا خالص کند، چشمههای حکمت از قلب بر زبانش جاری خواهد شد.
همراهان برایم تعریف کردند که یک شب که ایشان از مسجدالحرام بازگشته بود و لباسش را درآورده بود تا روی جالباسی بگذارد، دیده بود مورچهای روی لباسش راه میرود. او نگاهی به مورچه کرده و دوباره لباسش را پوشیده بود و مورچه را در جایی نگاه داشته و به راه افتاده بود. هماتاقانش پرسیده بودند: کجا میروی؟ گفته بود: در مسجد الحرام، آنجا که قرآن و نماز میخواندم این نوع مورچهها رفت و آمد داشتند. این مورچه لانهاش آنجاست و اگر اینجا رهایش کنم خانهاش را پیدا نمیکند. من می روم او را به لانهاش برسانم!
این است که میگوییم قلب رحیم و وابسته به حق قلبی مهربان و ملکوتی است.
حکایتی از مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی
مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی، رضواناللهتعالیعلیه، از علمای رده اول مشهد و از شاگردان مرحوم میرزا مهدی اصفهانی بود. از آیت الله زنجانی که در مشهد زندگی میکنند و صاحب رساله هستند شنیدم که میفرمودند: آقا میرزا جواد آقا به مقام خلع رسیده بود؛ یعنی بدنش را در مشهد میگذاشت و خودش به مکه و کربلا و این طرف و آن طرف میرفت و دوباره به بدن ملحق میشد.
نقل است که ایشان یک شب در مشهد جایی میهمان بودند و برای بازگشت نیم ساعتی دیر کردند. کلید منزل هم پیش ایشان نبود تا داخل منزل شوند. این بود که عمامهشان را درآوردند و کنار دیوار روی خاک خوابیدند و عبایشان را روی خود انداختند. آنان که ایشان را میشناختند و از کوچه رد میشدند میدیدند ایشان خواب است و بیدارش نمیکردند. بالاخره، یکی از آنها که اهل سحر بودند و به حرم میرفتند یک ساعت مانده به اذان صبح ایشان را دید که خاکمالی شده است. پرسید: آقا، چرا این طور شدهاید؟ فرمود: اینجا خوابیده بودم. گفت: مگر در خانه کسی نیست؟ فرمود: چرا، ولی همسر من ده شب میخوابد و یک ساعت و نیم به صبح بیدار میشود. من اگر در میزدم، ایشان از خواب بیدار میشد و این ظلم بود. به من هم نگفته بود اگر دیر آمدی بیدارم کن. افزون بر این، همسر من سیده است و من در آزار ایشان تحمل جواب قیامت را ندارم.
همچنین، گفتهاند ایشان در تشییع جنازه همسرشان که زودتر از ایشان از دنیا رفت جلو جنازه نیامدند، بلکه در پس آن ایستادند، در حالیکه علما همیشه جلوی جنازه حرکت میکنند. هر چه به ایشان اصرار کردند که جلو برود نپذیرفت و گفت: این بیاحترامی است. من در ایام حیاتشان از بالای سر ایشان هم رد نشدم!
این نمونهای از ارزش حضور قلب سلیم در انسان و آراستگی او به معرفت است. حیف از چنین مردمی که در زمانه ما کمیاباند اگر بمیرند، و صد حیف بر زندگی کسانی که میتوانند اهل معرفت و صاحبدل باشند، اما به نادانی و غفلت روزگار میگذرانند:
یک دو بیتی وقت مردن گفت افلاطون و مرد
حیف دانا مردن و صد حیف نادان زیستن.