بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین
زمانی که آدم، علیهالسلام، آفریده شد، این حقیقت برای او بیان گردید که او و فرزندانش از دو حیات برخوردارند: اول، حیات مادی که در ارتباط با عناصر دنیای خاک است؛ و دوم حیات معنوی که در ارتباط با ارزشهای الهی و ملکوتی است.
نکته مهم در این میانه آن است که حیات مادی برای انسان هیچگونه امتیازی نسبت به جانداران دیگر ایجاد نمیکند، زیرا در حیات مادی تنها بدن و تامین نیازهای آن مطرح است (یعنی همان کاری که همه حیوانات عالم نیز انجام میدهند). از این روست كه قرآن مجید وقتی نعمتهای مادی پروردگار را نام میبرد، با ظرافت تمام در این باره میفرماید:
«والارض بعد ذلك دحاها * أخرج منها ماءها ومرعاها * والجبال أرساها * متاعا لكم ولانعامكم».
و زمين را پس از آن گسترانيد. و از آن آب و چراگاهش را بيرون آورد. و كوهها را محكم و استوار نمود. تا مايه بهرهورىشما و دامهايتان باشد.
یعنی سفره مادی جهان برای بهرهگیری شما و چارپایان شما گسترده شده است. به عبارت دیگر، در امور مادی و بدنی، و کوششها و فعالیتهای خوراکی و آشامیدنی و شهوانی هیچ فرقی میان انسان و موجودات دیگر روی زمین نیست.
ارکان حیات معنوی انسان
مایه امتیاز انسان بر موجودات دیگر حیات معنوی اوست. دقت در آیات قرآن کریم این حقیقت را نشان میدهد که در آغاز آفرینش انسان چهار مسئله مهم طرح شده است که ارکان حیات معنوی او محسوب میشوند:
- مسئله نخست موضوع خلافت است:
«انی جاعل فی الارض خلیفة».
- دوم، مسئله معرفت است:
«وعلّم آدم الاسماء کلها».
- سوم، مسئله هدایت است:
«اما یاتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلاخوف علیهم ولا هم یحزنون».
- و چهارم، مسئله کرامت است:
«ولقد کرمنا بنی آدم وحملناهم فی البر والبحر ورزقناهم من الطیبات وفضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا».
این چهار حقیقت نشان دهنده حیات معنوی انسان و مایه امتیاز او از سایر موجودات عالم است؛ خاصه آنکه خداوند در پایان آیه میفرماید:
«فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا».
انسان معمار حیات معنوی خویش است
موضوع بسیار مهم دیگری که در این جا مطرح است این است که قوانین حیات معنوی را پروردگار وضع کرده، اما معماری آن به خود انسان سپرده شده است. به عبارت دیگر، پروردگار عالم مصالح ساخت این حیات معنوی را در کتابهای آسمانی و به وسیله انبیاء و امامان بزرگوار ارائه کرده است، اما ساخت ساختمان حیات معنوی را - به سبب اختیار و آزادیای که به انسان داده و عقلی که به او عنایت کرده- در اختیار خود او گذاشته است:
«انا هدیناه السبیل اما شاکرا واما کفورا».
این آیه صراحت در این معنا دارد که خداوند راه ساخت حیات معنوی را برای انسان بیان کرده و او در مقابل این راهنمایی دو انتخاب بیشتر ندارد: یا از اختیار و عقل و اندیشه و وجدان و فطرت و انصاف و سمیع و بصیر بودن خود استفاده میکند و ساختمان حیات معنوی خود را میسازد، یا اینکه بر اثر غفلت و جهالت بدان پشت میکند و در ساختن آن گامی بر نمیدارد.
آنها که ساختمان حیات معنوی خود را میسازند، در حقیقت، به قول اهل دل و اهل سلوک افقی در خود ایجاد میکنند و «مطلع الفجری» در زندگی خویش میآفرینند که از این افق و مطلع الفجر معانی و مفاهیم اسماء و صفات پروردگار طلوع میکند و به واسطه آن انسان «خداگونه» میشود. خداگونه شدن نیز تعبیری است که از این روایت قدسی برداشت شده است:
«عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی».
یعنی اگر کسی وارد فضای حیات معنوی شود، نمونهای از اسماء و صفات پروردگار خواهد شد.
پیامبر اسلام مظهر اسماء و صفات الهی بود
در آخرین آیات سوره مبارکه توبه، پروردگار عالم در وصف پیامبر خویش میفرماید:
«حریص علیکم بالمومنین رئوف رحیم».
خداوند در این آیه پیامبر را با وصف رئوف و رحیم معرفی میکند. در حالی که رئوف و رحیمِ نخست خود اوست. نتیجه آنکه پیغمبر عظیم الشان اسلام، صلیاللهعلیهوآله، دارای حیاتی معنوی است که از این حیات مفاهیم اسماء و صفات خداوند طلوع کرده است.
همچنین، خداوند در آیهای دیگر از قرآن مجید وجود مبارک پیامبر اسلام، صلیاللهعلیهوآله، را رحمت خود در میان مردم میخواند:
«وما ارسلناک الا رحمة للعالمین».
بی شک، این رحمت نیز جلوهای از رحمت و رأفت و رحیمیت خداوند است.
همچنین است عفو و گذشتی که در آیات قرآن مجید از پیامبر اسلام، صلیاللهعلیهوآله، بیان شده است. این گذشت و عفو و نرمی که پیامبر با مردم داشته نیز جلوه همان نرمی و گذشت پروردگار مهربان عالم است.
ارزش انسان به حیات معنوی اوست
آدمی به حیات معنوی خویش ارزش پیدا میکند، اما اگر او به سراغ این حیات و جنبه معنوی و ملکوتی خود نرود و افق طلوع اسماء و صفات حق نشود، ارزشی ندارد.
مسئله مهم دیگر در این است که همه میتوانند طلیعهگاه چنین آفتابی باشند. البته، به اندازه وسع و ظرفیت خود. پیامبر عظیم الشأن اسلام، صلیاللهعلیهوآله، به اندازه سعه وجودی خود افق اسماء و صفات حق بودند و سایر انسانها نیز به اندازه سعه وجودی خود میتوانند خداگونه شوند؛ زیرا اگر نمیتوانستند، پیامبر اسلام، صلیاللهعلیهوآله، هرگز از آنان دعوت نمیکرد تا به اخلاق الهی آراسته شوند:
«تخلقوا باخلاق الله».
این دعوتی عمومی است و بدین معناست که همه باید به اخلاق خداوندی آراسته شوند و اهل مهر و محبت و رحمت و رافت و گذشت باشند.
سخنی از امیرمومنان، علیه السلام
حال، باید دید اگر کسی در پی ساختن حیات معنوی خویش نباشد در این عالم چه موقعیتی دارد. امیر مومنان در این باره در خطبه 86 نهج البلاغه مطلب عمیقی را مطرح کردهاند که جای بسی تامل دارد، اما پیش از پرداختن به آن لازم است درباره بعد ملکوتی و معنوی این امام همام بر اساس آیات قرآن سخن بگوییم تا مقام معنوی حضرت و میزان علم ایشان تا حدودی معلوم شود.
علی، علیه السلام «من عنده علم الکتاب» است
مقایسه آیاتی از سورههای مبارکه نمل و رعد میزان دانش و بصیرت و بینش وجود مبارک امیرالمومنین، علیهالسلام، را نشان میدهد. قرآن مجید میفرماید: هنگامی که هدهد بعد از چند روز غیبت از بارگاه حضرت سلیمان، علیهالسلام، به محل خود باز آمد به سلیمان گفت: از کشوری عبور کردم که مردم آن خورشیدپرست بودند و زنی بر آنها حکومت میکرد که تخت سلطنتش از نظر ساخت و زینت وعناصری که در آن به کار برده بودند قابل توجه بود. برای همین، سلیمان نامهای به این پادشاه نوشت و او را به بارگاه خویش دعوت کرد و برای اینکه قدرت خود را نیز به او نشان دهد به بارگاه نشینان خود فرمود: کدام یک از شما میتوانید تخت این پادشاه را به محل حکومت من منتقل کنید؟
«ایکم یاتینی بعرشها».
قرآن مجید میفرماید عفریتی از طایفه جن به سلیمان، علیهالسلام، گفت: من این کار را انجام میدهم، قبل از اینکه شما از جایتان بلند شوید:
«قبل ان تقوم من مقامک».
اما مرد دیگری که در بارگاه بود و روایات او را آصف بن برخیا، وصی سلیمان، دانستهاند گفت: در چشم به هم زدنی این کار را انجام میدهم. بعد هم تخت را حاضر کرد.
مطلبی که در اینجا خیلی مهم است این است که پروردگار درباره این مرد میفرماید:
«قال الذی عنده علم من الکتاب».
یعنی قدرتی که این بزرگوار داشت ناشی از علم او به مقداری از کتاب بود. البته، تا کنون به روشنی معلوم نشده است که منظور از این کتاب چیست، ولی واضح است که این شخص به نص قرآن کریم قسمتی از این کتاب را میدانسته است.
تواضع حضرت سلیمان، علیه السلام
حال، باید روحیه حضرت سلیمان، علیهالسلام، را نظاره کرد که با داشتن چنین نیروهایی که کمتر از یک چشم بر هم زدن تختی را از آن فاصله بعید جا به جا میکردند، باد در دماغ نمیاندازد، سینه سپر نمیکند و از کلمه «من» استفاده نمیکند. من گفتن دلالت بر ضعف و جهل و بیخبری انسان دارد. یک نفر فقط حق دارد به حقیقت بگوید «من» و آن وجود مقدس حضرت حق است که چرخهای هستی به اراده او به وجود آمده و به اراده او میگردد.
از این رو، رسول خدا، صلیاللهعلیهوآله، هر وقت میخواستند نامهای بنویسند در ابتدای نامه به کاتب میفرمودند: بنویس:
- «بسم الله الرحمن الرحيم من محمد بن عبدالله الأمي رسول الله...».
- «بسم الله الرحمن الرحيم من محمد بن عبد الله ورسوله».
امیرالمومنین، علیهالسلام، نیز در ابتدای اغلب نامههاشان عبارت «من عبدالله علی بن ابی طالب» دیده میشود و این حالت در میان همه انبیا و ائمه، علیهمالسلام، وجود داشته است. حق هم همین است، زیرا برای اولین تا آخرین انسان هیچ زمینهای برای منیت و تکبر و غرور وجود ندارد. هر کس متکبر است کبرش دروغ است، زیرا کبریا تنها کسی است که همه قدرتها پیش اوست.
به واقع، چه قدرتی نزد ماست؟ همه رابطه ما با آفرینش در بادی است که فرو میرود و بر میآید و اگر کسی نتواند این رابطه را حفظ کند، میمیرد.
پیش صاحبنظران ملک سلیمان باد است
بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است.
از طرفی، سایر شئون زندگی ما نیز بر باد است. وقتی سوار قطار میشویم، ترمزهای قطار بر اساس باد و فشار آن تنظیم شده است؛ دوچرخه و ماشین و موتورهامان سوار بر باد است؛ هواپیماهامان سوار بر باد است. همه زندگی بر باد است. اینکه دیگر غرور و کبر و منیّت ندارد.
حکایت کردهاند که یکی از پادشاهان آن قدر من در سخنانش داشت که ملائکه ناراحت شدند و به خداوند عرضه داشتند: خدایا، چیزی که دست این مخلوق نیست. چرا به ناصواب خود را من میداند!؟
خداوند به شکم پادشاه امر کرد که از اسهال متوقف نشود و از آن طرف یکی از فرشتگان را مامور تنبیه او کرد. او نیز خود را به شکل طبیبی در آورد و سوی قصر پادشاه به راه افتاد.
پادشاه از ناراحتی بسیاری رنج میبرد و هر چه پزشکان در بهبود او تلاش میکردند بدتر میشد. این بود تا روزی فرشته الهی که به لباس اطبا در آمده بود از کنار دربار رد شد. در این اثنا، مامور قصر از او پرسید: چه کارهای؟ گفت: طبیب. گفت: اعلیحضرت مریض است، میشود او را معاینه کنی؟
طبیب موافقت کرد و او را بر بالین پادشاه بردند. طبیب پس از معاینه شاه رو به او کرد و گفت: نیمی از مملکت خویش را به نام من بنویس تا مداوایت کنم! پادشاه گفت: طبیب، چرا این قدر ویزیتت گران است؟ برای مداوای اسهال که نصف یک مملکت نمیگیرند!
گفت: اختیار با خود توست: میخواهی بده و میخواهی نده!
پادشاه که داشت از فرط بیماری میمرد، پیش خود فکر کرد که ما سند را مینویسیم و بعد از خوب شدن آن را نمیدهیم!
طبیب دارویی داد و پادشاه خوب شد و خود پس از معالجه پادشاه در جایی اقامت کرد که در دسترس باشد. از قضا، بعد از سه روز، شاه به دلدرد سختی مبتلا شد و دچار یبوست سختی گشت. دوباره اطبا از درمان او عاجز شدند تا اینکه شاه دستور داد همان طبیب را بیاورند. ماموران طبیب را پیدا کردند و نزد شاه بردند. او نیز پس از معاینه گفت: تو را درمان میکنم، ولی نصف دیگر کشورت را میگیرم!
شاه گفت تا سند بنویسند و طبیب دارویی به او داد که در دم شکمش باز شد. پس از آن، رو به شاه کرد و گفت: من دیناری از تو نمیخواهم. اما میخواهم بدانی مملکتی که به یک اسهال و یبوست از دست میرود، این همه منیّت ندارد.
علم من، صندلی من، وکالت من، دانش من، مرجعیت من، نوشته من، مقام من، مرتبه من، حکومت من، ... چه خبر است و ما را چه میشود؟ عادت کنیم تا به حقیقت در کنار هر برنامهای که داریم خدا را قرار دهیم و این روش سلیمان، علیهالسلام، است که وقتی تخت بلقیس را در بارگاه خود میبیند، اشک در چشمانش جمع میشود و میگوید:
«هذا من فضل ربی لیبلونی أأشکر أم اکفر».
این کاری بود که خدای من انجام داد تا مرا آزمایش کند که پیشانی شکر برایش به خاک میگذارم یا در برابر او سینه سپر میکنم.
این آیات سوره نمل بود که در آن عبارت «قال من عنده علم من الکتاب» آمده بود. اما آیه شریفه سوره مبارکه رعد:
«ويقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بيني وبينكم ومن عنده علم الكتاب».
در ابتدا، باید گفت که کافر به معنای پردهپوش و پنهان کننده حق است. بدین ترتیب، معنی آیه این خواهد بود که ای پیامبر، کفار - یعنی کسانی که حق را پنهان میکنند- میگویند تو فرستاده خدا نیستی. در پاسخ آنان بگو: من دو شاهد بر رسالت خود دارم: اولین شاهد من خداست که با قرآن و معجزات دیگر نبوت مرا تصدیق کرده است؛ و دوم شهاد رسالت من کسی است که علم کتاب در نزد اوست.
بر اساس روایات، کسی که علم همه کتاب در نزد اوست وجود مبارک علی بن ابی طالب، علیهالسلام، است که در زمان نزول این آیه هجده سال بیشتر نداشتند.
حال، میتوان از مقایسه دو آیه مقام امیرالمومنین، علیهالسلام، را تا حدودی دانست. نیز، از مضمون آیه میتوان فهمید که خداوند در مسئله شهادت بر نبوت پیامبر اسلام، شهادت امیرالمومنین، علیهالسلام، را در کنار شهادت خویش قرار داده است.
از این رو، علی کسی است که خطا و اشتباهی در دیدگاه و بینش خود ندارد و درباره هیچ موضوعی اشتباه نمیاندیشد؛ او کسی است که پروردگار عالم از او به «من عنده علم الکتاب» تعبیر کرده است. او چنین عینکی به چشم قلب خویش داشته و هر چه را میدیده درست میدیده است. لذا، با چنین نگاه و بینش درستی، در خطبه 87 نهج البلاغه، که به نظر میآید از خطبههای کمرشکن و حزنآور حضرت باشد، نظر خویش را درباره کسانی که زندگی را فقط در بدن خود خلاصه کرده و بعد حقیقی و اصیل خود را فراموش کرده و با حیوانات عالم زلف خویش را گره زدهاند بیان کرده و گفته است:
«الصورة صورة انسان والقلب قلب حیوان».
یعنی اینان در ظاهر به شکل انساناند، ولی قلبشان قلب حیوانات است. تکیه حضرت بر کلمه قلب نیز از آن روست که قرآن مجید مرکز فهم را در انسان قلب او میداند؛ بر اساس این آیه:
«ولهم قلوب لایفقهون بها».
این عده به ظاهر انسان و در باطن حیواناند؛ یعنی همان طور که حیوان هیچ حقیقتی از حقایق عالم را نمیفهمد، این عده نیز از حقایق چیزی نمیفهمند. برای مثال، اگر کسی برای شتری کتابهای ابنسینا را بخواند یا از آراء صدر المتالهین سخن بگوید یا آیات قرآن مجید را بخواند، او هیچ از آنها نمیفهمد. انسانی که نخواسته حقیقت را بفهمد نیز مانند این چارپایان است. با این تفاوت که او مایه فهم و درک را در خویش داشته و نخواسته از آن بهره بگیرد و حیوان چنین مایهای ندارد.
حضرت در ادامه سخن خود میفرمایند:
« لا يعرف باب الهدى فيتبعه ولا باب العمى فيصد عنه. فذلك ميت الاحياء فأين تذهبون. وأنى تؤفكون. والاعلام قائمة، والآيات واضحة، والمنار منصوبة فأين يتاه بكم. بل كيف تعمهون وبينكم عترة نبيكم وهم أزمة الحق وأعلام الدين وألسنة الصدق . فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن».
لا یعرف باب الهدی فیتبعه
باب هدی همان بابی است که آدم خاکی را تبدیل به خلیفه خدا کرده و شایسته گرفتن علم اسماء ساخته است. باب هدایت بابی است که ظرف گلین وجود آدمی را تبدیل به ظرف دین و آیین و کرامت الله کرده است. این باب هدایت است که عدهای آن را نمیجویند و تا آخر عمر نمیفهمند که غیر از راه جسم و شکم و شهوت راه دیگری به نام صراط مستقیم و راه خدا نیز وجود داشته است که اگر آن را دنبال میکردند، از کرم میان لجن بودن در میآمدند و به سوی مقام قرب و لقاء حق حرکت میکردند.
ولا باب العمی فیصد عنه
«عنه» در کنار «یصدّ» بدین معناست که آنان کوردلی را نفهمیدهاند تا از آن رویگردان شوند و این همه ضرر نکنند. آنان نیندیشیدهاند که آیا پروردگار عالم آفرینش خویش را معطل داشته تا این جنس دو پا بیاید و مانند سایر حیوانات بخورد و بمیرد و لذت ببرد. آیا جهان معطل همین کار بود؟ اگر به واقع چنین بود، چه نیازی به خلق انسان وجود داشت؟ در این زمین، 20 میلیون سال است که مورچه و موریانه و مار و عقرب و ... زندگی میکنند و دایناسورها سالهاست که از خلقت و نابودیشان گذشته است. در این زمینه، جهان خدا کم نداشت تا پروردگار احساس کند زمین موجوداتی از این دست کم داشته تا نیاز به خلق آدمیزاد باشد.
این عده نه راه هدایت را فهمیدند تا در آن حرکت کنند و نه راه ضلالت را تا از آن پرهیز کنند. این است که کوردل ماندند و با حیوانات همپایه شدند. قلب اینان از فهم حقیقت کور است و به فرموده پیامبر اسلام، صلیاللهعلیهوآله، بدترین شرها نیز همین است:
«شرّ العمی عمی القلب».
به سبب همین کوردلی است که آنها دور بدن خویش میچرخند. طواف آنان به دور خدا نیست، به گرد شکم و شهوت است؛ در حالی که اگر به دور خدا طواف میکردند هم شکمشان از روزی حلال آباد میشد و هم شهوت حلال نصیبشان میگشت و هم در قیامت بهشت ابد را به ارث میبردند. آیات بسیاری از قرآن بدین معنا دلالت دارند. از جمله:
«رزقناه من الطیبات».
«يا أيها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروا لله إن كنتم إياه تعبدون».
«والله جعل لكم من أنفسكم أزواجا وجعل لكم من أزواجكم بنين وحفدة ورزقكم من الطيبات أفبالباطل يؤمنون وبنعمة الله هم يكفرون».
«الله الذي جعل لكم الأرض قرارا والسماء بناء وصوركم فأحسن صوركم ورزقكم من الطيبات ذلكم الله ربكم فتبارك الله رب العالمين».
فذلک میت الاحیاء
تعبير امیرالمومنین، علیهالسلام، درباره چنين انسانهايي مردگان به ظاهر زنده است. در حقیقت، اینان همان مردههایی هستند که خدا در سوره فاطر درباره آنان به پیامبر اسلام، صلیاللهعلیهوآله، میفرماید:
«وما يستوي الأحياء ولا الأموات إن الله يسمع من يشاء وما أنت بمسمع من في القبور».
یعنی ای پیامبر، کسی مانند عموی تو مردهای در قالب یک قبر متحرک است. بدن عموی تو قبر اوست و خودش نیز مرده بدبویی در این قبر بیش نیست. این مرده کسی است که غفلت و جهالت گوش و قلبش را میرانده است، به طوری که حتی تو نیز با این قدرت معنوی نمیتوانی پیام مرا به او برسانی. آری، باید روزنه امیدی وجود داشته باشد تا دم مسیحایی بتواند نجاتبخش باشد، ولی کسی که به دست خویش خود را کشته و هلاک کرده این دم نیز در او اثری ندارد. از این روست که مولی الموحدین اعلام کردهاند کسانی که خالی از معرفت هستند میتاند. حال، این میت چقدر میارزد؟ هیچ.
فرض کنید گوسفند زنده قیمتش نود هزار تومان است. اگر مطابق قواعد شرعی این گوسفند ذبح شود، گوشتش کیلویی 4 یا 5 هزار تومان قیمت دارد، ولی اگر از بلندی بیفتد یا گیاه سمی بخورد و بمیرد هیچ نمیارزد. اما انسان مرده نجس است و قیمتی ندارد و چارهای جز دفن کردنش نیست، زیرا اگر بماند، اهل شهر از بوی تعفنش ناراحت میشوند. این چنین است که وقتی این انسان مرده را - که از دیدگاه امیرالمومنین، که نظر قرآن است، تنها بدن متحرکی دارد- در قیامت به خدا عرضه کنند، آن را به هیچ هم نمیخرد.
مردگان در قیامت قبری دارند به نام دوزخ و زندگان در قیامت باغی دارند به نام بهشت. این آخرین حرف قرآن است و عجیب این است که پروردگار در قرآن میفرماید:
«لا یموت فیها ولا یحیی».
آنها در جهنم هم حیاتی ندارند، بلکه بدنهایی متحرکاند که درد را احساس میکنند، اما حیاتی که لذتهای بهشت را درک کنند ندارند.
آری، انسان بیمعرفت مرده است و انسان بامعرفت زنده. او زنده به حیاتی الهی، حیاتی ملکوتی، و حیاتی عرشی است.
نکته عجیب دیگر موجود در این خطبه در فراز بعدی است که حضرت به مردم کوفه میفرماید: فاین تذهبون؟ از اینجا میتوان فهمید که امیرالمومنین، علیهالسلام، بیشتر مردم نشسته بر پای منبر خویش را مرده میدیده است، زیرا وسوسههای شیاطین و فرهنگ بنیامیه مردم را از انسانیت جدا کرده و آنان را در آستانه مرگ معنوی قرار داده بود.
فاین تذهبون
سوال حضرت از مردم این است که کجا میروید؟ عاقبت این رفتن چیست؟ و پایان اینجاده به کجا منتهی میشود؟
اگر مردم بیدار باشند میفهمند که قرآن مجید آخر جاده جسم را نیز بیان کرده است: مشتی اسکلت خشک و پوست جمع شده که در بازار قیامت به هیچ کاری نمیآید، زیرا اگر بخواهند این مرده را به بهشت ببرند، نه دهان خوردن نعمتهای بهشت را دارد، نه گوش شنیدن آن صداها را، و نه چشم دیدن آن مناظر را:
- «لهم قلوب لا یفقهون بها ولهم آذان لا یسمعون بها».
- «قلوبهم کالحجارة».
- «کانوا لجهنم حطبا».
اینها در بهشت چه میتوانند بکنند؟
«فأين تذهبون وأنى تؤفكون».
کجا میروید و روی شما را چگونه از خدا برگرداندند؟ قبله و معبود شما کیست و کجاست؟
والاعلام قائمة والآيات واضحة والمنار منصوبة
ای مردم، نشانههای پروردگار برای تامین خیر دنیا و آخرت شما برپاست و دشمن آنها را از میان نبرده است، زیرا این نشانهها از بین بردنی نیست:
«انا نحن نزلنا الذکر وانا له لحافظون».
سخنان خدا در قرآن روشن است و در زمره فلسفههای پیچیده بشری نیست که کسی آنها را نفهمد:
«ان الله یامر بالعدل والاحسان وایتاء ذی القربی وینهی عن الفحشاء والمنکر والبغی» ، «قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه وبالوالدین احسانا» «قولوا للناس حسنا» «لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل» «لا تاکلوا الربا» «یمحق الله الربا ویربی الصدقات».
علائم و نشانههای لازم برای رسیدن به بهشت و رضایت خدا در همه جا نصب شده و راه را به همه نشان میدهد. پس، کسی نمیتواند بگوید جاده را گم کردم؛ چون اینجاده گمشدنی نیست.
با این بیان، معلوم میشود که هیچ انسانی به اجبار وارد دوزخ نمیشود. اهل دوزخ شدن حاصل انتخاب و اختیار آدمی است. آنها که سخن خدا را میشنوند و قانع میشوند اهل نجات هستند و آنان که سخن حق را نمیپذیرند اهل دوزخ میشوند. از این رو، یک نفر هم در قیامت وجود ندارد که خداوند او را اهل جهنم کرده باشد. خداوند مظهر رحمت و هدایت است. از این رو، در قرآن آیه ای بدین مضمون وجود ندارد که در آن جهنمیها لب به اعتراض بگشایند و بگویند: خدایا چرا ما را اهل دوزخ کردی؟ یا جهنم رفتنشان را به خدا نسبت دهند. در همین باره، در بخشی از دعای کمیل میخوانیم:
«فبالیقین اقطع لولا ما حکمت به من تعذیب جاهدیک و قضیت به من اخلاد معاندیک لجعلت النار کلها بردا و سلاما».
امیرالمومنین، علیهالسلام، در این فراز به روشنی بیان میکند که اگر بدکرداریهای مردم نبود، خداوند همه طبقات دوزخ را فضایی خنک و باامنیت بمانند بهشت قرار میداد. خود مردم این قطعه را از بهشت جدا کردند و تنور آتش ساختند وگرنه جهنم، در اصل، باید بهشت میبود.
فأين يتاه بكم؟
حضرت میفرماید: چطور شما را سرگردان کردند تا حق را گم کردید؟ حال آنکه قرآن و نشانههای خدا در میان شماست؟ چه کسی شما را به چنین حیرت و سرگردانیای مبتلا کرده است؟
بل کیف تعمهون؟
در اینجا علی، علیهالسلام، تعجب میکند و میگوید: چطور شما کوردل شدید؟ و چگونه این اتفاق برای شما رخ داد؟
وبینکم عترة نبیکم وهم عظمّة الحق واعلام الدین والسنة الصدق
حال آنکه اهل بیت پیغمبر، علیهمالسلام، در میان شما هستند که رشته حق هستند؛ کسانی که نشانههای حقیقی دین هستند و وجودشان زبان راستی است و اگر شما به این رشته تمسک پیدا کنید به خدا میرسید.
علم علی و مظلومیت دیگر آن حضرت
ایامی که در لندن منبر میرفتم دعوتم کردند از آسماننمای لندن نیز دیدن کنم. آسماننمای لندن مرکز علمی مهمی است که در منطقهای وسیع ساخته شده است. تماشای این آسماننما قریب به دو ساعت طول میکشد و برای این کار چراغها را خاموش میکنند و تاریکی چنان است که کسی نفر کناریاش را تشخیص نمیدهد.
در این آسماننما خلقت زمین به طور کامل تشریح میشود که خلقت ابتدا به صورت گازی در هم پیچیده بود و پس از طی دورههایی خلقت کهکشانها و سحابیها و خورشیدها و ستارهها و منظومهها. و... اتفاق افتاد.
وقتی چراغها روشن شد به همراهم گفتم: انگلیسیها و همنوعانشان در هر جای دنیا - چه در شرق و چه در غرب- مردم بسیار ستمگری هستند! گفت: از چه نظر؟ گفتم: از نظر علمی. علت را پرسید، گفتم: چند روز پیش که به کتابخانه بریتیش رفته بودم دیدم حدود هفتاد درصد کتابها متعلق به مردم مشرق و دانشمندان مشرق است. آنچه من امروز در این آسماننما مشاهده کردم در خطبه اول نهج البلاغه امیرالمومنین، علیهالسلام، آمده است که نسخه خطی متعلق به قرن سوم آن در همین کتابخانه موجود است. امیرالمومنین، علیهالسلام، میلیاردها سال بعد از خلقت آفرینش در مسجد کوفه روی منبر این خطبه را خوانده که راز آفرینش - آنچنان که امروزه علم میگوید- در آن آمده است.
به راستی، وقتی انسان در این خطبه تفکر میکند، گمان میکند مستمعین آن روز امیرالمومنین، علیهالسلام، افلاطون و ارشمیدس و سقراط و کندی و ابونصر فارابی و شیخ الرئیس و صدر المتالهین بودهاند. از این رو، باور نمیکنم آن روز کسی به درستی فهمیده باشد که امیرالمومنین، علیهالسلام، درباره خدا و خلقت چه میفرماید.
فانزلوهم باحسن منازل القرآن
ادامه سخن حضرت چنین است: قلب خویش را جایگاه اهل بیت، علیهمالسلام، قرار دهید و با این رابطه قلبی به ایشان اقتدا کنید تا به خدا و خشنودی خدا و دنیا و آخرتی آباد برسید و همه اینها به کسب معرفت از منابع اصیل آن باز میگردد.
)