بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.
قرآن کریم هدف زندگی پاک و الهی همه پیامبران، از جمله پیامبر اکرم، صلیاللهعلیهوآله، را انتقال علم و معرفت و دانایی به مردم میداند و آیاتی که در سورههای مبارکه آل عمران (164)، و جمعه (2) آمده است به روشنی بر این مطلب صحه میگذارد:
- «لقد من الله على المؤمنين إذ بعث فيهم رسولا من أنفسهم يتلو عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وإن كانوا من قبل لفي ضلال مبين».
يقيناً، خدا بر مؤمنان منّت نهاد كه در ميان آنان پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنان مىخواند و [از آلودگىهاى فكرى و روحى] پاكشان مىكند، و كتاب و حكمت به آنان مىآموزد، و به راستى كه آنان پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.
- «هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وإن كانوا من قبل لفي ضلال مبين».
اوست كه در ميان مردم بىسواد، پيامبرى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و آنان را [از آلودگىهاى فكرى و روحى] پاكشان كند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد، و آنان به يقين پيش از اين در گمراهى آشكارى بودند.
منظور از جمله «یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم ویعلّمهم الکتاب والحکمة» این نیست که پیامبر آمده تا انسان را نسبت به خدا، جهان، و خودش عارف و بینا کند، بلکه مراد قرآن مجید این است که پیامبر عظیم الشأن اسلام، صلیاللهعلیهوآله، روش زندگی صحیح را به مردم تعلیم میدهد تا مردم در زندگی هم فقیه شوند و هم حکیم گردند؛ یعنی از نظر عملی دارای زندگی صحیح و روش استواری باشند تا در حیات دنیایی و اخرویشان زیان نبینند و ضرر نکنند.
مفهوم خسارت در قرآن
«خسارت» در اصطلاح قرآن به معنای نابودی موجودیت انسانی است. از این رو، در آیات قرآن مجید کلمه خسارت در کنار انسان یا لفظی که مرتبط به انسان است ذکر شده است:
«ان الانسان لفی خسر».
«لقد خسر الذین ...».
این تعابیر مربوط به کسانی است که موجودیت خود را تباه کرده و از بین بردهاند و از وجود خود سودی برای خویش ایجاد نکردهاند. در نتیجه، به تعبیر قرآن مجید، تبدیل به زمین آلوده و ناپاکی شدهاند که در آن جز مقداری گیاه بیحاصل و بیریشه چیز دیگری سبز نمیشود:
«لا یخرج الا نکدا».
همچنانکه پیش از این گذشت، خداوند متعال حیات واقعی انسان را به معرفت انسان و به عمل او بر اساس معرفتش میداند. معیار ارزیابی پروردگار هرگز فزونی مال و دارایی نبوده است تا به واسطه آن مردمان ثروتمند را علیهم السلام و تهیدستان را علیهم العنه بداند. به عکس، خداوند در میان بندگانش افراد تهیدستی دارد که انان را عباد مقرب خویش معرفی کرده است و ثروتمندان و قدرتمندانی که آنان را طاغی و باغی خوانده است.
ارزیابی قرآن از حضرت عیسی، علیه السلام
زندگی مادی حضرت مسیح، علیهالسلام، به فرموده رسول خدا در چند چیز خلاصه میشود: ایشان از همه پارچههای جهان به یک لباس، از کفش به پوست کف پا، از غذا به علف سبز و شیرین بیابان، و از چراغ به ماه آسمان اکتفا کرده بود و بهترین اتاق ایشان نیز وقتی برف و باران میآمد غاری در دل کوههای شهر ناصریه و سایهبانش در روزهای آفتابی سایه درختان و صخرهها بود.
با این همه، ارزیابی قرآن مجید در حق این بنده صالح پروردگار از این آیه به دست میآید:
«اذ قالت الملائکة یا مریم ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسی بن مریم وجیها فی الدنیا والاخرة ومن المقربین».
یعنی قرآن آن حضرت را فردی آبرودار و باارزش در دنیا و آخرت میداند.
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
اسرار زندگی باطنی انسانها بر کسی معلوم نیست. همین قدر معلوم است که در امور مادی خداوند فرموده است:
«الله یبسط الرزق لمن یشاء ویقدر وفرحوا بالحیاة الدنیا و ما الحیاة الدنیا فی الاخرة الا متاع».
خدا روزى را براى هر كس كه بخواهد، وسعت مىدهد و براى هر كس كه بخواهد، تنگ مىگيرد. و [آنان كه از حيات جاويد و پرنعمت آخرت بىخبرند] به زندگى زودگذر دنيا شادمان شدند، در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت جز متاعى اندك و ناچيز نيست.
یعنی پخش مال و ثروت در جهان بر دو گونه تنظیم شده است: برای عدهای در نعمت باز است و ثروت سیل وار بر ایشان جاری است و برای عدهای دیگر، نعمت به قدر روزنهای باز است. به قول شاعر:
یکی را میدهی خروار خروار یکی را میدهی سوزن به سوزن.
آگاهی و معرفتی که در ابتدای ورود به امور مادی در زندگی لازم است این است که قرآن مجید ثروت را آزمایش الهی برای ثروتمندان میداند. از این رو، ممکن است ثروتمندی بر اثر کسب دانایی و معرفت ثروتش را تبدیل به مرکبی کند که او را به بهشت میرساند یا بر اثر جهل و غفلت آن را مرکبی برای دخول در جهنم قرار دهد. اما بیتردید، اگر ثروتمندی دانا باشد، ثروتش بهترین وسیله برای رسیدن او به خداست.
امیرالمومنین، علیهالسلام، بر خلاف آنچه عده زیادی میاندیشند انسانی فقیر و تهیدست نبود. ایشان زمین و باغ و چاههای آب فراوانی داشت که همه را با زحمت و کار بیوقفه به دست آورده بود، به طوری که میگویند ثروتی که امیرالمومنین، علیهالسلام، به دست آوردف بود نزدیک به چهار میلیارد تومان (به حساب زمان ما) بوده است. با این همه، آن حضرت همه دارایی خویش را صرف نیازمندان و فقرا کرد یا در راه خدا وقف نمود. از این روست که در وصیت نامه ایشان که در شب بیست و یکم ماه رمضان بیان فرموده راجع به پول و ثروت کلمهای دیده نمیشود.
دانایی و معرفت تا این حد در رفتار انسان تاثیر دارد. به طوری که حتی بر نماز و عبادات نیز برتری دارد. در روایات آمده است که بعد از معرفت هیچ چیز با فضیلتتر از نمازهای پنجگانه نیست.
عقل معیار عبادت است
نقل است که نزد حضرت صادق، علیهالسلام، از عبادات کسی تعریف کردند. امام به این تعریفها عکسالعملي نشان ندادند و تنها نگاه کردند. وقتی همه حرفها تمام شد، از امام پرسیدند: یابن رسول الله، نظری ندارید؟ فرمودند: این شخص چقدر میفهمد و عقل دارد؟
روزی دویست رکعت نماز خواندن و هفتهای پنج روز روزه گرفتن ملاك نيست. پیغمبر اکرم، صلیاللهعلیهوآله، نیز هفتهای پنج روز روزه نمیگرفتند. ملاک عقلی است که موجب این عبادت شده است.
وقتی در محضر امام صادق، علیهالسلام، از ابوذر سخن به میان آمد، حضرت فرمودند:
«کان اکثر عبادة ابی ذر التفکر والاعتبار».
بیشترین عبادت ابوذر اندیشه کردن در حقایق عالم به منظور افزودن به عقل و فهم خویش و پند گرفتن و عبرت گرفتن از حقایق بود.
تو را دوگوش دادند و یک زبان...
موضوع مهمی که در این روایت وجود دارد این است که حضرت نمیفرماید بیشترین عبادت ابوذر پند دادن و نصیحت کردن بود. اصولا، یکی از ارزشهای مهم در اسلام کمتر سخن گفتن و بیشتر گوش دادن است. به قول سعدی:
تو را دو گوش دادند و یک زبان، یعنی دوچندانکه میگویی بشنو.
در آخرین آیه از سوره بقره نیز پروردگار مومنین واقعی را با لفظ سمعنا و اطعنا معرفی میکند: «وقالوا سمعنا واطعنا».
یعنی مومنان واقعی همه وجودشان گوش سپردن و عمل کردن است.
به واقع، انسان از چنین دین و چنین فرهنگی لذت میبرد. بر اساس پندار رایجی که از لفظ مومن در میان مردم وجود دارد، پیش از شنیدن کلام امام صادق درباره ابوذر، انسان گمان میکند ابوذر سالی یک بار به حج میرفته و صبح و ظهر و شب در مسجد بوده و چنان سجدهای به جای میآورده که نمیتوانستند از جا بلندش کنند، اما بزرگی ابوذر در عمل به هیچ یک از این ظواهر دین نبوده است، بلکه در علم و معرفت و آگاهی و بینش او بوده است.
دین با علم و معرفت آغاز شد
نبوت پیامبر اسلام با ترغیب به علم و عقل و فهم آغاز شد. شروع نبوت با دستور به خواندن بود. آیا خواندن خدایی که انسان را خلق کرده است بدون معرفت به او امکان دارد؟
«بسم الله الرحمن الرحیم. اقرء باسم ربک الذی خلق».
فهم درست از خدا برترین فهمهاست.گستره دانش آدمی از خدا شروع میشود و به وجود خود او میرسد.
«خلق الانسان من علق».
در این آیات، از خدا به انسان و از انسان به خدا باز میگردیم که کریمترین وجود عالم است.
« اقرء وربک الاکرم. الذی علم بالقلم. علم الانسان ما لم یعلم».
به راستی، چه ارزشی قرآن مجید برای قلم در این آیه قائل شده و چه مقدار بر ارزش علم تاکید کرده است؟
این نخستین آیات قرآن در لحظات اول بعثت پیامبر اسلام است که شامل موضوعات قرائت، مطالعه، شناخت خدا، شناخت انسان، ارزش قلم، و ارزش علم میشود.
فوق کل ذی علم علیم
بر این اساس، دانش آموختن و معرفت جستن در هیچ زمان و مکانی پایان نمیپذیرد و انسان در هر رتبه و مقامی که باشد نیازمند آموختن است. خود را دانای دهر دانستن خطای پندار آدمی است و همواره کسی هست که بیشتر و بهتر از ما بداند. به قول شاعر:
چو گویی که وام خرد توختم
همه هر چه بایستم آموختم
یکی نغزبازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار.
حضرت موسی بن عمران، علیهالسلام، که ملقب به کلیم الله است و از زمان آدم تا قیام قیامت تنها کسی است که این صفت را داراست، روزی در اوج نبوت و عظمت، به پروردگار عالم عرض کرد: خدایا، عالمتر از من نیز در این دنیا وجود دارد؟ پروردگار عالم فرمود: بله. و آن حکایت عجیب که در سوره مبارکه کهف آمده است میان او و آن عالم ربانی که روایات او را خضر نبی خواندهاند روی داد.
برای انبیاء داشتن فهم و عقل و علم متعالی آن قدر ارزش داشت که همواره در پی آن بودند.
آنکه ادب را از دست داد چه به دست آورد؟
این جمله معروف از بزرگمهر، وزیر انوشیروان، است که میگوید: آنکه ادب را ازدست داد چه به دست آورد و آنکه ادب را به دست آورد چه از دست داد؟ به راستی، اگر کسی به واقع بفهمد و آگاه شود، چه از دست میدهد؟ مگر جز این است که او دربند هیچ شیطان کوچک و بزرگی نمیافتد و دیگر کسی نمیتواند از او سوء استفاده کند؟ در مقیاس وسیعتر، آیا محرومیت و استضعاف تودهها و ملتها و کشورها و به یغما رفتن سرمایههای آنها جز بر اثر ناآگاهی و نادانی بوده است؟
اگر کسی اسناد آرشیو وزارت خارجه انگلیس در لندن را مطالعه کند به نامهای از وزیر امور خارجه انگلستان به سفیر انگلستان در تهران در زمان ناصرالدین شاه قاجار بر میخورد که در آن آمده است:
جناب سفیر! به کمپانی هند شرقی در هندوستان دستور داده شده که سالی یک لک روپیه برای جناب عالی به تهران بفرستند. شما وظیفه دارید این مبلغ را صرف بیسواد نگهداشتن مردم ایران کنید!
حقیقت این است که تا به حال هر بلايي بر سر این مملکت و مردم آن آمده و ميآيد همه از سر نادانی و نفهمي و ناآگاهی بوده است و مسببین آن مردم نادان به همراهی عالمان بيعمل بودهاند. در بسیاری از امور، کارها به دست افراد کاردان نیست. در نتیجه، به فرموده پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، وقتي کارها به دست غيرکاردان باشد فسادی که ایجاد میشود از صلاحش به مراتب بیشتر است. اصولاً، علم و دانايي و تعهد است که چرخهای رشد و توسعه را به حرکت در ميآورد و نیروها را در مسیر صحیح قرار میدهد و اداره میکند. حال، اگر جايي که همه چرخهایش در مسیر درست ميگردد را به دست فرد نالایق و ناکاردانی بدهند، او همه چرخها را به تنهایی از کار مياندازد و بدتر از آن اینکه به فرموده قرآن گمان ميکند کار درستي نیز دارد انجام میدهد.
حکایت حاکم مصر
معروف است که هارون الرشيد از مصر بدش ميآمد، زیرا آن را مولد فراعنه میدانست (گویی خودشر خودش فرعون نبود!). این بود که در زمان حکومتش گفت: دوست دارم فرد احمقي را به من معرفي کنيد تا او را به استانداری مصر بفرستم!
درباریان کسی را برای این منظور پيدا کردند و هارون حکم حکمرانی او را بر مصر صادر کرد.
وقتي این شخص وارد مصر شد، مدتی بود که باران نيامده بود و کشت پنبه، که تجارت شش هزار ساله مصر است و بهترين پنبه دنيا در آن تولید میشود، با مشکل جدی رو به رو شده بود.
نمايندگان پنبهکاران که از این وضع ملول شده بودند، با اشک چشم و دل زار نزد استاندار جدید آمدند و شرح ماجرا گفتند و از او خواستند که فکري به حالشان بکند.
او زمانی به تفکر در حل مساله پرداخت و سرانجام گفت: اینکه مشکل مهمی نیست. بروید از این به بعد به جای پنبه پشم بکاريد!
حکایت مرحوم جهانگیرخان قشقایی
بر خلاف حکایت بالا، داستان زندگی مرحوم جهانگیرخان قشقایی ارزشهای آگاهی و لحظهای دل سپردن به معرفت را به خوبی نشان میدهد. من اولین بار این داستان را در کتاب ریحانة الادب مرحوم مدرس خیابانی دیدم و بعد از اینکه قبر قهرمان این داستان را در اصفهان پیدا کردم که در حال نابودی بود، به شهردار اصفهان ماجرای زندگی ایشان را بازگو کردم و گفتم: حیف است مقبره انسان باارزشِ فهیمِ فقیهِ حکیم عالمی چون او از بین برود! ایشان هم مقبره و بارگاهی برای این مرد بزرگ بنا کرد تا یاد و خاطره این بزرگمرد فراموش نشود.
جهانگیر خان فرزند رئیس ایل قشقایی در منطقه سمیرم استان فارس بود. برای همین، او را «خان» صدا میکردند. او، در ایام جوانی، زمانی که برای فروش کشک و پنیر و روغن و سایر محصولات ایل خود به اصفهان رفته بود، علاقمند به یادگیری تار شد. از آن پس، او شبها در چادر خود مینشست و تار میزد.
وقتی سن او به 35 یا 36 رسید، جوان تنومندی بود که مانند پدرش سبیلهایش از بناگوش در رفته بود و لباس خانی به تن داشت و کلاه قشقایی بر سر میگذاشت.
در همین ایام، روزی که برای داد و ستد به اصفهان رفته بود، نشانی تارزنی را خواست تا تار شکستهاش را تعمیر کند. مردی که خان نشانی را از او پرسیده بود از او پرسید: خان! چند سال تار میزنی؟ گفت: از 14 - 15 سالگی. پرسید: چند سال داری؟ گفت: نزدیک 40 سال. گفت: خان! یک بار هم بنشین و تار وجود خود را بزن و ببین چه صداهایی از آن در میآید!
جهانگیر خان با شنیدن این سخن به فکر فرو رفت و پرسید: کجا باید بروم تا تار وجود خودم را بزنم؟ آن مرد هم مدرسه صدر را در بازار اصفهان نشان داده و گفته بود: اینجا.
پس از آن، جهانگیرخان کاروانش را به یکی از همراهانش سپرد و گفت: به ایل برگرد و به خانواده من بگو منتظر من نباشند. و به سمت مدرسه به راه افتاد.
از آن طرف، طلبههای مدرسه دیدند جوان تنومندی از ایل قشقایی داخل مدرسه شد. یکی از او پرسید: خان! اینجا چه کار داری؟ گفت: آمدهام نواختن تار وجودم را یاد بگیرم.
معلوم نیست آن طلبه چه کسی بوده که از خان با محبت بسیار استقبال کرده و تشویق به ماندنش در مدرسه کرده است، ولی می دانیم که او را به حجره خود برده و به او در آموختن علم کمک فراوان کرده است.
خان از آن روز به تحصیل علم مشغول شد و به زودی فقیه و ادیب و اصولی و حکیم و عارف و فیلسوف بزرگی شد. ایشان هرگز عمامه بر سر نگذاشت و ازدواج نکرد و همواره همان لباس ایلیاتی خویش را به تن داشت، با این تفاوت که کلاه لبهدارش را کنار گذاشته و کلاه پوستی بر سر گذاشته بود.
در مکتب درس جهانگیر خان، حدود 50 نفر از علمای بزرگ پرورش یافتند که یکی از یکی بهتر و بینظیرتر بودند. یکی از شاگردان ایشان مرحوم آیت الله العظمی بروجردی است. شاگرد دیگرشان مرحوم آیت الله العظمی آسید جمال الدین گلپایگانی است که مرحوم آیت الله العظمی بروجردی سالی یک بار از قم برای ایشان نامه مینوشت و به نجف میفرستاد که «حضرت آیت الله آسید جمال الدین گلپایگانی! حسین بروجردی را نصیحت کن!»
از شاگردان دیگر ایشان مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ مرتضی طالقانی و مرحوم آیت الله العظمی حاج آقا رحیم ارباب است که من در 90 سالگی ایشان را در اصفهان دیدم و از زبان ایشان راجع به جهانگیر خان مطالب عجیبی شنیدم. شاگرد دیگرشان نیز شهید کم نظیر مرحوم آیت الله سید حسن مدرس است.
این است ثمره یک لحظه آگاهی یافتن و با بصیرت به زندگی نگریستن. از این روست که به حق میگوییم آگاهی و بینش و معرفت رمز سلامت و سعادت انسان در دنیا و آخرت است و بدون آن رستگاری ممکن نیست.
خوشا آنان که در این صحنه خاک
چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خوشا آنان که بذر آدمی را
به جسم خاک پاشیدند و رفتند
خوشا آنان که در میزان وجدان
حساب خویش سنجیدند و رفتند
خوشا آنان که بار دوستی را
کشیدند و نرنجیدند و رفتند
خوشا آنان که پا در وادی حق
نهادند و نلغزیدند و رفتند.