دهۀ اول محرم 1387- عزیز الله – سخنرانی دوم
از سفارشات بسیار مهم رسول خدا به مردم این بود بترسید از این که صادقی را تکذیب کنید و به انکار کلام او برخیزید و بترسید از این که دروغ گویی را تصدیق کنید و سخن او را بپذیرید. صادق اهل صدق، صادقان چه کسانی هستند که پیغمبر اکرم این گونه نسبت به آن ها سفارش می کند. کلمه ی صدق، صادقان، صادق، صادقین، صادقون، تصدیق، مصدقین، صدیقین که همه به یک ریشه برمی گردد، صدق، در کتاب خدا قرآن مجید فراوان ذکر شده است. شاید بتوانم امروز در این زمینه پنج آیه از کتاب خدا با توفیق خدا برایتان قرائت کنم و سعی می کنم ترتیب در جهت مسئله را رعایت کنم. در یک آیه از این پنج آیه خداوند ویژگی های اهل صدق را بیان می کند. ما وقتی که کلمه ی صادق را می شنویم به نظرمان می آید یعنی کسی که در حرف زدن هایش راست می گوید، دروغ نمی گوید. ولی نگاه قرآن به این کلمه این نیست. چرا که خیلی ها که دین ندارند از اول عادت کرده اند که دروغ نگویند. راست حرف بزنند. این ها را خدا اهل صدق نمی داند. مسئله خیلی گسترده تر از آن است که به ذهن بعضی ها می آید که صادق یعنی آدمی که در حرف های روزمره اش راست می گوید. از این پنج آیه، آیه ی اول را می خوانم پانزده ویژگی را خدا در آیه ی شریفه بیان می کند بعد می فرماید چنین مردمی اهل صدق هستند. البته بعد از این پنج آیه عرض می کنم که در کتب معتبره ی ما و بعضی از کتاب های اهل سنت هفده روایت با سند نقل شده که منظور از صادقین در قرآن مجید چه گروهی است. هفده روایت محکم ما داریم و یک تعدادی هم آن ها دارند. حالا آیات را ببینید و جهت گیری آیات را. خیلی هم مهم است این بحث. یکی از مباحث ریشه ای قرآن کریم و روایات است. (لَیسَ البِرَّ إن تُوَلّوا وُجوهَکُم قِبَلَ المَرِقِ وَ المَغرِب) در این قطعه دقیقا فرهنگ یهود و نصاری را رد می کند. نه فرهنگ موسی و عیسی را. خلط نشود مطالب با همدیگر. شما در قرآن مجید می بینید یهود ادّعا داشتند ابراهیم از ماست. مسیحیان ادعا داشتند ابراهیم از ماست. این ادعا تا زمان پیغمبر بود. قرآن مجید آمد گفت هردویتان دروغ می گویید. (ماکانَ ابراهیمَ یَهودیاً وَ لانَصرانی) ابراهیم نه یهودی بوده و نه نصرانی. (لَیسَ البِرَّ أن تُوَلّوا وُجوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ وَ المَغرِب) نه شما یهودیان را قبول دارم و نه شما مسیحیان را قبول دارم. علتش هم این است که در آیات دیگر بیان می کند هردویتان متدین به دین ساخته و پرداخته ی دزدان راه انسانیت هستید. پس شما دروغ می گویید. اهل خدا نیستید. می خواهد صادقین را معرفی کند. ابتدا آیه می گوید نه دین شما درست است و نه دین این آن ها. هر دویتان هم در پیوسته بودن به من دروغ می گویید. شما کاذبین هستید. اما صادقین چه کسانی اند؟ (وَ لکِنَّ البِرَّ مَن آمنَ باللهَ وَ الیَومِ الآخرِ وَ الملائکَةِ وَ الکتابِ وَ النَّبیین) نیکان کسانی هستند که قلبشان با پنج حقیقت گره خورده است. شما که با یکی از این پنج حقیقت قلبتان گره ندارد چرا ادعا می کنید ما وابسته به خدا هستیم. دروغ می گویید. نیکان عالم آن هایی هستند که قلبشان اعتقاد واقعی به خدا، به قیامت، به همه ی انبیا، به ملائکه و به کتاب قرآن دارید. این ظرف این پنج مظروف را دارد. دلشان ظرف است. پنج مظروف در این قلبشان است. خدا در دل آن هاست. عجب جایی است دل. من یک وقتی فکر می کردم این مطلب ساخت اهل خانقاه است. نه خانقاه های جدید. این ها که چیزی ندارند. یک زمانی در این مراکز یک افرادی هم بودند خیلی هم کم که یک مقداری درس خوانده بودند، بلد بودند این چیزها را بگویند یا بسازند. خیلی از روایت لذت می بردند. اما در تردید بودند. از قبولش معطل بودند که نکند آن را برای مردم انسان بگوید و فردای قیامت به محاکمه کشیده شود. در کتاب های زیادی هم می دیدند اما بعد دیدند نقل پیغمبر عظیم الشأن اسلام از پرودرگار، (لا یَسَعُنی أرضی وَ لاسَماء) تمام آسمان ها گنجایش مرا ندارد. زمین گنجایش مرا ندارد. که آن زیبایی واقعی و جمال من در آن جا منعکس شود، تجلی کند. یک جا فقط در تمام عالم هستی گنجایش مرا دارد، (وَ لکن یَسَعُنی قَلبُ عَبدیَ المُؤمِن) این دل مؤمن است که گنجایش مرا دارد. نمی خواهم روضه بخوانم اما در جمله به جمله ی آیات قرآن خدا می داند آدم در باطن کشیده می شود طرف اهل بیت. من با یک عالم بسیار مفیدی در نجف ملاقات داشتم. بعضی از دوستانم که پای منبرند آن ها هم بودند. بالای صد جلد کتاب نوشته است. به زبان های مختلف هم ترجمه شده است. یک وقت هم بیمار شد آمد ایران یکی از بزرگان ایران، به بهترین بیمارستان دستور داد هر چه خرجش می شود خرجش کنید من می دهم چون حفظ این آدم واجب است. دو جا مرا دعوت کرد که دوستان را هم برده ام. یکی خانه اش یکی کتاب خانه اش. وقتی از کتابخانه می خواستیم بیاییم بیرون، مرا یک گوشه صدا کرد، به فکر این که ممکن است دوباره همدیگر را نبینیم، گفت فلانی البته با عربی چون فارسی نمی داند، گفت فلانی، خیلی جاها رفتم، خیلی را ملاقات کرده ام، خیلی کشورها را دیده ام، خیلی کتاب ها را خوانده ام، کتاب هایی که در شرق نوشته اند، در غرب نوشته اند، کتاب جدیدی در می آمد می گرفتم می خواند، دارید می بینید، من محصول هشتاد و پنج سال عمرم را دلم می خواهد به تو بدهم، از کنار قبر امیر المؤمنین این را بردار برو. اشک در چشمش جمع شد. گفت من در این هشتاد و پنج سال با این همه کتاب نوشتن، کتاب خواندن، شرق و غرب رفتن، افراد را دیدن، به والله قسم برایم مثل آفتاب وسط روز روشن شد که تنها راه نجات فقط راه اهل بیت است، هر راه دیگر در این عالم به حق صاحب این قبر گمراهی است. اما بیایید شیعه باشید همین. در روایات مهممان ببینید روز قیامت چند تا شفاعت را خدا در جا قبول می کند. یعنی شفیعی دست بلند کند که من از تو تقاضا دارم بگذر از این آقا، از این خانم، از این جوان، یکی شفاعت قرآن است. (فَإنَّهُ شافِعٌ مُشفَّع) یکی شفاعت انبیا است. یکی شفاعت ائمه ی طاهرین است. یکی شفاعت زهرا علیها سلام است. یکی شفاعت عالم واجد الشرایط است و یک شفیع دیگری که اگر دست بلند کند برای شفاعت خدا بلافاصله قبول کند و چون و چرا با او نمی کند، شیعه است. (وَ لکن یَسَعُنی قَلبُ عَبدیَ المُؤمن) خیلی جالب است موسی بن عمران به پروردگار گفت کجا پیدایت کنم فرمود کنار بندۀ مؤمنم، من آن جا هستم. کجا دعا کنم دعایم را مستجاب کنی. کنار بستر بیمار مؤمن. چوم من عیادت کنندۀ مؤمنم. این قدر این دل مهم است که خدا فقط می داند. دلی که جای خودش است. و اما به حقیقت دومی که گره دارد دل پاکان، نیکان، قیامت است. ائمه ی ما در نمازهای واجبشان گاهی در یک آیه به تکرار می افتادند. یک بار، دو بار، سه بار، پنج بار، در نماز واجب، آن هم فقط در (مالِکِ یَومِ الدِّین) دین یعنی چه؟ در ترجمه ی قرآن نوشته اند دین یعنی پاداش. مالک روز پاداش. اما من خودم باری فهم لغت دین به خود آیات قرآن مراجعه کردم که ببینم خدا دین را به چه معنا ذکر کرده است، درباره ی قیامت. خود قرآن تفسیر کرده دین را در یک جهت، در یک معنا. چون چند تا معنا دارد. معنای دین در رابطه با قیامت یعنی روزی که تمام موجودات سلب ملکیت می شوند از آن ها و همه تسلیم در برابر حکومت پروردگار. و یک وضعی است که اول کار قیامت خدا می فرماید حتی صدای نفس بغل دستی اشت را کسی نمی شود. همه بهت زده اند. به قول خودمان نای ناله ندارند. فقط یک عده ای را خدا در قرآن می گوید در قیامت می بینی (وَ هُم یَضحَکون) دیگران نای ناله ندارند از ترس نفس ها حبس است ولی آن ها خندانند. این جا باید گریه را کامل کنیم که آن جا خنده شروع شد. قلب گره دارد به روز قیامت. خیلی حرف است برادران، خواهران، به جان حضرت سید الشهداء اگر کسی قیامت را باور داشته باشد دست و دلش به هیچ گناه نمی رود. نفرت پیدا می کند از گناه، نفرت. یک خانمی بود با چند تا بچه، این را ابن ابی الحدید نقل می کند، قابل توجه است اهل سنت در کتاب خودشان است، می گوید که این خانم مدینه زندگی می کرد. در مناطق فقیر نشین مدینه بود. خیلی نیازمند بود. شوهرش مرده بود. بعد از مرگ پیغمبر برای یارگیری دشمن متوسل به تهدید، تردید، تشویق و پول دادن شد. آن کسی که اهل خدا و قیامت نیست توقع هر کار خلافی را ازش داشته باش. آن کسی هم که اهل خدا و قیامت است توقع کار خلاف به او نداشته باشید چون نمی تواند. شما قرآن را ببینید می گوید (ماکانَ لِنَبیٍ ا..............) می گوید هیچ پیغمبری انگار انرژی ورود به خیانت را نداشت. نیم تواند. صد مثقال طلا در ایام نداری و فقر کم نیست که. شناسایی کرده بودند که چه کسانی با علی هستند. چه جور می شود جدایشان کرد. ترسوها را با تهدید. خوشگذران ها را با تشویق. پولکی ها را با پول، بیچاره انسان و خوشبخت انسان. خانمی که بچه هایش آن شب را نون ندارند بخورند در خانه را می زنند طبق دستور قرآن خانمی با حجاب، با پوشش، حجاب مال قرآن است. مال روایات نیست. ما بد حجاب هم نداریم، این یک چیز من درآوردی است. ما با حجاب داریم و بی حجاب. وسط کار نداریم. آن کسی که دو تا تار مویش هم پیداست او از نظر قرآن بی حجاب است نه بد حجاب. ما در حسینیان زمان بی حجاب نداریم. بیرون بی حجاب داریم، ممکن است بی حجاب با حجاب شود می شود جز حسینیان. در این کاروان نه نداریم. ربا خور نداریم، زنا کار نداریم، مشروب خور نداریم، رباطه دار نامشروع نداریم، بی حجاب نداریم، بی نماز نداریم. نگویید دیگر جدی است مسئله. فرزدق به امام حسین گفت نرو می کشندت. فرمود (إنَّ هؤلاء ________ طاعَةَ الشِّطان وَ تَرَکوا طاعَةَ الرَّحمان وَ شَرَبوا _________________ أموالَ الفُقَراء وَ المَساکین وَ أظهَروا الفَساد فی الأرض) من دارم می روم با این مردم که ملتزم اطاعت از یزید و ملتزم ترک اطاعت خدا شدند، شراب می خورند، اهل فسادند، اموال بیت المال و حق فقرا و مساکین را ویژه ی خودشان کردند، حدود خدا را تعطیل کردند بجنگند، آن ها جزء ما نیستند که آن ها خارج از کاروان ما هستند. خیال می کنی من با چه کسی می خواهم رو در رو شوم؟ کاروان ما را هم که دیدی چه کسانی هستند. زن ما، مرد ما، جوان ما، بچه ی ما، شیرخوار ما، این ها رنگشان معلوم است. این ها همه رنگ خدا را دارند. (سِبقَتَ الله وَ مَن أحسَنُ مِنَ اللهِ صِدقَ) با حجاب آمد پشت در، با صدای غیر تحریک آمیز، حرفی که قرآن می زند، با نا محرم حرف می زنید، گلو به شما داده اند ده جور قابل گرداندن است صدا، صدایی که تحریک کننده نباشد. این هنر را که به شما داده ام، قیامت هم می پرسم از شما، چرا خرج نکردید؟ چه کسی است؟ با چه محبتی گفت مأمور دولتم، مأمور حکومتم، چه کار داری؟ گفت صد مثقال طلا رئیس حکومت داده بیاورم خدمت شما. به مأمور گفت که می دانی این پول را رئیستان برای چه فرستاده است؟ گفت چون نیازمندی. گفت نه تو احمقی، تو نمی فهمی. این پول را رئیس حکومتتان فرستاده من دست دراز کنم صد مثقال طلا را بگیرم و علی را بفروشم. برو به رئیستان بگو تمام جهان را ملک من کنی برای این که من و این یتیم ها دست از علی برداریم، بر نمی داریم. برو، برو گم شو. این خدا شناس است. این قیامت شناس است. نیکان دلشان به خدا گره خورده است. عجب محبوبی دارند. عجب معشوقی دارند. همه ی این زیبایی ها پیش همین معشوق است. همه ی کمالات پیش همین معشوق است. همه ی ارزش ها پیش همین معشوق است. شناسنامه ی معشوق دعای جوشن کبیر است. خدا رحمتت کند که چه قدر زیبا گفته ای.
خوشا آنان که الله یارشان بید که حمد و قل هو الله یارشان بید
خوشا آنان که دائم با تو باشند
ابدا این چند روز عمر تمام شدنی در این دنیا که خواب و خیالی بیش نیست نمی ارزد که آدم با غیر خدا گره بخورد. ای که همه ی معشوق ها بی وفایند. ای که همه ی معشوق ها نامردند. ای که همه ی معشوق ها بی ظرفیتند. ای که همه ی معشوق ها خنجر به دستند تا روزی از پشت به آدم بزنند. اما خدا، چه معامله هایی با عاشقانش می کند. یکی دو روز جلوی آب را گرفتند، شما ببینید آن آب مال فرات بود. سرچشمه ی فرات از ترکیه است. سرچشمه ی ترکیه از اروپا است. نهایتا این آب از اروپا راه افتاده آمده به ترکیه بعد وارد عراق می شود. حالا یزیدیان دو روز جلوی آبی که از اروپا و برف های اروپاست، آن هم روی زمین رملی و ماسه ای و گل رسی، جلوی این آب را گرفته اند، اما هزار و پانصد سال از دل ها به طرف چشم ها چه آب های پرقیمتی را خدا برای حسینش جاری کرد که پیغمبر و ائمه می گویند هر یک قطره اشک برای حسین تبدیل می شود به مغرفت، رحمت، شفاعت. این کار این معشوق است. این معشوق ازلی است، ابدی است، کریم است، رحیم است. به پای این عاشقش چه قدر را می خواهد بیامرزد کسی نمی داند. به پای این عاشقش چه قدر را می خواهد با خودش آشتی دهد کسی نمی داند. به پای این عاشقش چه قدر از چشم و قلب انبیاء هزینه کرده کسی نمی داند. سی و هفت سال کم نیست. امیرالمؤمنین وقتی شهید شد امام حسین سی و هفت سالش بود. بیست سال بعد حضرت شهید شد. در این سی و هفت سال امیرالمؤمنین، چه وقتی امام حسین به دنیا آمد، چه وقتی طفل بود، چه وقتی زن گرفت، چه وقتی بچه دار شد، در کل این سی و هفت سال هر وقت چشم امیرالمؤمنین به او افتاد شروع کرد گریه کردن و گفت (یا عَبرَةَ کُلِّ مُؤمِن) حسین جان تو باعث گریه ی مردم مؤمنی. این معشوق است.
عشق است که می کشاند و بس یار است که می کند خدایی
مستند که می روند بی خود در بحر حریم کبریایی
این جا ره عاجزان نباشد
و اما این دل گره دارد به ملائکة الله. می داند، صاحب این دل می داند (وَ لکنَّ البِرَّ مَ أمَنَ بِالله وَ الیَومِ الآخِر وَ الملائکَة) صاحب این دل می داند که در تمام لحظاتش کرام کاتبین کنارشند. رقیب و عتیق کنارشند. آن ها به پرونده شان نظام می دهند. خود این نگاه به فرشتگان که دارند حرفم را می نویسند، نگاهم را می نویسند، عملم را می نویسند، برخوردم را می نویسند، باعث می شود که آدم با این نگاه یک دیکته ی خوب به آن ها بگوید. دیکته ی بی غلط به آن ها بگوید. (کِرامَ الکاتِبین یَعلَمونَ ما یَفعَلون) چه زیباست پرونده ای که یک عمر به محوریت اهل بیت تشکی می شود که فردای قیامت بگویند در کسبش، در کارش، در زن و بچه داریش، اقتدا به اهل بیت داشته است. پس این جزء این کاروان است. این دل گره دارد به انبیاء خدا. عجب ظرفی است این ظرف. چه قدر جا دارد. خدا را جا می دهد. ملائکه را جا می دهد. قیامت را جا می دهد. قرآن را جا می دهد. این دل گره دارد به قرآن. به این قلب باید تیر سه شعبه زد. چه مقامی دارد این قلب در قرآن، در هر صورت آن کسی که می خواهد دنبال حقایق بگردد جای حقایق دل است.
دوش بر دامن معشوق زدم دست به خواب دست من بر دل من بود چو بیدار شدم
ای خسته درون تو نهانی است کز هستی آن تو را کمالی است
ای سایه نشین هر درختی بنشین به کنار خویش لختی
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
زیاد شنیدید این روایت را، در همین مجالس عزاداری هم شنیده اید، عایشه به پیغمبر گفت چه محبت خاصی است که به این بچه داری؟ چه کسی است این؟ تا از دور می بینی او را آغوشت را باز می کنی، بعد هم که می دود در بغلت خوب مثل بقیه ی پدر بزرگ ها صورتش را ببوس و بنشان در بغلت. چرا سر تا پایش را می بوسی؟ توضیح داد برایش. گفت عایشه هر جای این بچه را می بوسم جای یک اسلح است. عایشه (إذا أرادَ الله بِعَبدٍ خَیراً) خیلی جالب است که این کلمه ی خیر (الف و لام ) ندارد. نگفت (إذا أرادَ الله بِعَبدٍ الخِیر) وقتی می گوییم عایشه نقل کرده یعنی ما نقل نکرده ایم. ما از عایشه هیچ چیز نقل نکرده ایم. از عایشه هر چه روایت نقل شده آن ها نقل کرده اند. ما نقل نکرده ایم. این متن را آن ها نقل کرده اند. بعد بوسیدن، این که چرا سر تا پای این بچه را می بوسم، بعد فرمود عایشه (إذا أرادَ الله بِعَبدٍ خیراً) وقتی خدا هر چه خوبی است برای کسی بخواهد، (الف و لام) ندارد. (الف و لام) اگر داشت یک خوبی خاصی را نشان می داد. عایشه خدا هر چه خوبی برای کسی بخواهد، (قَذَفَ) یعنی پرتاب کردن، گذاشتن با پرتاب کردن فرق می کند. پرتاب چون نیرو پشتش است، گذاشتن نه، آدم با دست پارچه ای را می گذارد در تاقچه. اما اگر یک گلوله ای را ادم پرتاب کند، خب نیرو پشت این گلوله می برد آن را می نشاند در هدف. (قَذَفَ) یعنی جوری می اندازد که بنشیند و فرو رود. (قَذَفَ فی قَلبِهِ مَحَبتَّ الحسین) این است داستان. خب همه می دانید آیه می ماند بقیه اش برای فردا اگر خدا بخواهد. خدا خوب خواسته برای ما. واقعا هر که حس می کند چیزی کم دارد بلند شود برود. در دو سه کلمه بگویم می دانید مکه چه گونه سوار شد و امروز هم چگونه پیاده اش کردند. چه کسانی دورش بودند. پیغمبر می فرماید هر چشمی برای زینب گریه کند برابر گریه ی بر حسن و بر حسین پیغمبر می فرماید (اوصیکُم) من به شما وصیت می کنم (أن تُحِبوا زینب) این چه داستانی است. چه گونه پیاده اشت کردند می دانید. کی آمد رکاب گرفت؟ کی آمد زیر بغلش را گرفت؟ کی پیاده اش کرد؟ آخه زینب حرم خداست. حریم خداست. ناموس خداست. ناموس قرآن است. اما هشت روز بعد، متحیر و سرگردان مانده. همه سوار شدند. خودش مانده. یک نگه به آن بدن های قطعه قطعه کرد. دید قاسم و اکبر نیستند رکاب بگیرند. حسین و قمر بنی هاشم نیستند زیر بغلش را بگیرند. سوار نشد همه از روی شترها نگاه می کردند. دیدند دوان دوان آمد میان گودال، گلوی بریده را بغل گرفت. می خواهم بروم.
"بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمین"