بسم الله الرحمن الرحیم
دهه ی اول محرم 1387- عزیزالله- سخنرانی هشتم
بخشی از عنصر شخصیت صادقان، مربوط به قلب آن هاست. قلب پاک و مبارکشان ظرف تجلی پنج حقیقت است. ایمان به خدا، ایمان به قیامت، ایمان به فرشتگان، ایمان به انبیاء و ایمان به قرآن. این قلبها اسوه ی خدا، سرمشق خدا بین مردم است. یک نکته ی مهمی که خدا درباره ی اینان درقرآن دارد، از این بزرگواران با تعبیر (اُولُواالألباب) یاد کرده، صاحبان خرد. حیوان خواسته اش، شهوت است، غضب است، انتقام است. خردمند خواسته اش خداست. کرامت است. هماهنگی با خواسته های خداوند مهربان عالم است. آن هایی که دنبال غضب و شهوت و شکم و انتقام هستند، ازمقام بشری سقوط می نمایند. هم تراز حیوانات می شوند. اما خردمندان از انسانیت اوج می گیرند و عبد مقرب پروردگار می شوند. بخش دیگر عنصر شخصیت صادقان مال است. چون در دنیا زندگی می کنند. این هدایت پروردگار است (وَ لاتَنسَ نَصیبَکَ مِنَ الدّنیا ) راضی نیستم از دنیا کناره گیری کنید. لذا صادقان شغل داشتند. مشاغل انبیاء را خدا در قرآن گاهی بیان می کند. خیاط بودند مثل ادریس. دام دار بودند مثل شعیب مثل ابراهیم. کشاورز بودند مثل ایوب. ولی نسبت به مال صادقان به شدت حساس بودند که مال فقط از راه مشروع به دست بیاید و فقط هم مشروع هزینه شود. این جا مردم تقسیم شدند. یک عده ای از حرام به دست می آورند و حرام هم هزینه می کنند. از حلال به دست می آورند حرام هزینه می کنند. از حلال به دست می آورند مال اسیر زشتی بخلشان می شود. اهل تکاثر می شوند. همه را قرآن رد می کند. بخیل اهل عذاب است. متکاثر اهل عذاب است. آن کسی که حرام به دست می آورد اهل عذاب است، فقط صادقان را قبول دارد. یک جمله ی بسیار مهمی حضرت سلیمان دارند به جمع اطرافیانشان نصیحت می کنند. (لا تُدخِلُوا فی أجوافِکُم إلّا الطَّیِب) جز لقمه ی حلال وارد درونتان نکنید. (وَ لا تُخرِجُوا مِن أفواهِکُم إلّا الطَّیِب) جز حرف پاک حرف دیگر نزنید. حالا مال را که از مشروع به دست می آورند، قرآن می فرماید (وَ آتوا المالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِ القُربی وَ الیَتامی وَ المَساکین وَ السائِلین و ابن السَّبیلِ و فی الرّقاب) مال وقتی از مشروع به دست می آید، سهم خودشان را از این مال بر می دارند، حدّ خودشان و زن و بچه شان. اضافه ی مال را شش قسمت می کنند. اقوام نیازمند، ایتام، از کار افتادگان، آن کسی که دردش را می آید می گوید، چون آدم از غیب که نمی داند، حالا آن غیب می دانستند، آن کسی که می آید اظهار درد می کند و آبرومند هم هست، سائل در این جا به معنی گدا نیست. پول گدایی حرام است. می گوید درآمد دارم نه به اندازه ای که دخترم را شوهر بدهم. درآمد دارم نه به اندازه ای که پسرم را زن بدهم. درآمد دارم نه به اندازه ای که بیمارم را از بیمارستان ترخیص کنم. خیلی هم فشار می آید وقتی به انسان اظهار می کنند. در خانه ی ابی عبدالله گفت نیازمندم، حضرت در را باز نکرده بود، فرمود بنویس، گفتند نمی خواهید با او روبرو شوید؟ فرمودند: همین که مرا ببیند و احساس ضربه خوردن شخصیتی کند این انفاق من دیگر به چه دردی می خورد. در خانه را زد امام خودش پشت در آمد، کیست؟ گفت درد دارم، نیاز دارم، بالای در یک نورگیر بود به قنبر فرمود از هزینه ی مکه چقدر مانده؟ گفت آقا چهار هزار درهم. فرمود بردار بیاور. پول خیلی بود در کیسه جا نمی گرفت. عبای مبارکش را پهن کرد. پول ها را جمع کرد از بالای نورگیر در داد به سائل و در را هم باز نکرد. سائل هم پول ها را دید، دید این قدر نیاز ندارد با پنجاه شصت درهم مشکلش حل می شد، این ها چهار هزار درهم بود. اهل خدا، مرحوم آیة الله العظمی بروجردی هر روز بروجرد که بودند، هشت تا، نه تا، ده تا، پاکت را پول می گذاشتند نیازمندان که می آمدند خدمتشان، پیرمرد، از کار افتاده، فقیر، یا خودشان یا خادمشان یک دانه از این پاکت ها را می دادند. یک مشکلی پیش آمد در بروجرد، خانه ی ارثی پدری را آن زمان فروختند شش هزار تومان، گذاشتند در یک پاکت، مشغول مطالعه بودند، یک محتاج آمد، دیگر نگاه نکردند پاکت ها را، دست کردند آن پاکتی که پول خونه در آن بود به خیال این که پاکت های هر روز است دادند به این محتاج رفت. محتاج برگشت، نیازمند دین دار اسمش را بگذاریم، نیازمند مرد اسمش را بگذاریم. گفتش که آقا مشکل من با ده تا تک تومان حل می شده، در این پاکت شش هزار تومان است. فرمود نصیب خداست به تو رسیده، چیزی که داده ام پس نمی گیرم، ببر. امام عبا را دادند و رفتند در اتاق، دیدند صدای گریه ی سائل می آید. آمدند پشت در، فرمود من اگر بیشتر داشتم بیشتر می پرداختم، نداشتم. گفت آقا چه داری می گوئی. من با صد دینار، ده دینار، بیست دینار مشکلم حل بود، چهار هزار دینار به من داده ای. فرمود خب حالا چرا گریه می کنی؟ گفت آخر گریه دارد. گریه ام برای این است که حیف از این دست که زیر خاک برود. این دست باید بماند. این برخورد صادقان با مال است. حالا یک منزلی، یک مغازه از آدم بماند برای ورثه اش، عیبی ندارد، خدا هم قبول دارد. اگر قبول نداشت آیات ارث نازل نمی شد. ولی دیگر صد میلیارد و دویست میلیارد و پنجاه میلیارد و این ها از آدم بماند، این ها طبق آیات قرآن، وبال است، عذاب است، دادگاه دارد در قیامت. یک طرح زیبایی نسبت به خرج مال علی اکبر ریخته بودند که سابقه نداشت در مدینه. دستور داده بودند، خانه ی پدر زندگی نمی کرد، ازدواج کرده بودند، یک خانه ی دیگر داشت نزدیک پدر. به کارگرش فرموده بود هوا که می خواهد تاریک شود هیزم ببر بالای پشت بام، این را تا طلوع صبح مواظب باش خاموش نشود، مرتب کنده ببر، گوشه به گوشه هم بچرخان که هر نداری، هر گرسنه ای، هر بی جایی از بیرون دید آتش روشن است بیاید این جا. بیاید غذا بخورد، بیاید بخوابد، بیاید پول بگیرد. این صادقانند. خوش به حال آن هایی که از پول آزادند.
غلام همت آنند که زیر چرخ کبود ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزادند
و اما عمل صادقان، در همین آیه که قلب صادقان را می گوید، مال صادقان را می گوید، هزار بار که آدم می خواهد این را بگوید می بیند از عسل شیرین تر است هر دفعه اش. امام کنار خیمه فرمودند خواهر یک جبّه ی قیمتی من دارم، آن را بیاور. یک پیراهن کهنه هم بیاور. با هم نمی خواند، جبه ی قیمتی و پیراهن کهنه. نپرسید چرا. کسی در مقابل امام وقتی اهل خرد است چون و چرا ندارد. امام به من گفته جبه و پیراهن کهنه بیاور، چون و چرا ندارد. آن هم زینبی که علمش بی معلم به او عطا شده. علم الهی است. ولی همین نگاهش به ابی عبدالله که جبه پیراهن کهنه، خود حضرت ذهن خواهر را جواب دادند. خواهر، پیراهن کهنه برای این است که بدن بعد از شهادت عریان نباشد. جبّه ی قیمتی برای این است که در این مردم که آمدند مرا بکشند نیازمند هم هست. من می خواهم آن کسی که از بدن من غارت می کند، یک گوشه ای از مشکلش را حل کنم. این یکی دو روزه شما ببینید با چه کسی روبرو هستید، و طرف شما کیست مرا بس است. همین بدانید با چه کسی در دنیا و آخرت رو به رو هستید. تو که با دشمنان نظر داری، دلت نمی خواهد بعد از شهادتت دشمن چیزی گیرش نیاید. این چه اخلاقی است؟ این چه باطنی است؟ این چه روحی است؟ نمی دانم من در حق دیگران به خاطر این که شاید مطالعه گسترده نداشتم ندیدم، ولی در مواقع مختلف از پیغمبر گرفته تا امام زمان، هرکدام حتی زینب کبری، این خطاب را به ابی عبدالله دارند که پدر و مادرم فدایت، حتی زینب. امیرالمؤمنین اگر بگوید (بِأبی أنتَ وَ اُمِّی) یعنی ابو طالب و فاطمه بنت اسد فدایت شود. اما حالا امام صادق بگوید (بِأبی) این حالا امام صادق نه برای ابی عبد الله وقتی خودش در خانه اش روضه علی اکبر می خواند، می گفت (بِأبی وِ اُمِّی) علی اکبر پدر و مادرم فدایت شوند. پدر امام صادق چه کسی بود؟ گرفتی علی اکبر کیست؟ این ها را باید شناخت. پدر زینب را که می شناسید کیست. او که باید همه هستی فدایش شوند، اما زینب کنار بدن گفت پدرم فدایت شود. یعنی چه؟ فهمیدید طرف ما کیست؟ سه خط شعر از قول شما بخوانم، خطاب به ابی عبدالله. خودم لایق نیستم برای خودم بخوانم. از قول شما:
گر بکند جادویش هندوی خویشم لقب گوش من و تا به حشرحلقه گیسوی دوست
ما آقاییم، ما غلط کردیم آقاییم. ما نوکریم، نوکر. غلام. حسین آقاست، ما هم آقاییم؟
گر متفرق شود خاک من اندر جهان با دنیارد ربود گرد من از کوی دوست
به خدا قسم، به والله قسم اگر رفتنی بودیم تا حالا رفته بودیم. ما ماندنی هستیم. چه شده ماندنی هستیم؟ خیلی آدم خوبی هستیم؟ نه کجا آدم خوبی هستیم. پس بعد از این همه فتنه، فساد، ماهواره، چرا نرفتیم. نخواسته ما برویم. نه که ما نرفتیم، نگهمان داشته اند. والّا زمینه ی رفتن خیلی بود. جدّی، عشق شیرین تر از تو کجا پیدا کنیم؟ مولایی بهتر از تو کجا پیدا کنیم؟ سفره ای بهتر از تو کجا پیدا کنیم؟ این شعر سوم:
گر شب هجران مرا تاختن آرد عجل
خب باید بمیریم دیگر، پیغمبر هم مورد خطاب مرگ بود. (إنَّکَ مَیِّتٌ وَ إنَّهُم مَیِّتُون) تو هم می میری حبیب من. حالا خوب شد اسم مردن پیغمبر را آوردم، بگویم چطور مرد. من اگر زنده بمانم انشاء الله، این وقت ها اگر آدم بمیرد، خیلی خوب مرده، سیاه پوش بمیرد، با گریه بمیرد. این جور مردن تشییع جنازه جالبی دارد، زهرا می آید، پیغمبر می آید، کُل خواب ها غلط نیست. قرآن هم پنج خواب نقل می کند. خواب موفق با قواعد است، در همین دهه ی عاشورا، در بیست و چهار ساعت فاصله سال چهل و هشت پدر و مادرِ مادرم از دنیا رفتند. عجیب هم این دو نفر وابسته به ابا عبدالله بودند. بیش از پنجاه سال پدرِ مادرم به این مجالس خدمت نمودند. از پنج صبح تا یک بعد از ظهر دهه ی عاشورا خدمت کرد. خیلی مردن این دو روی من اثر گذاشت. اثر عاطفی گذاشت خیلی. شب سوم مرگشان بود، کنار یکدیگر دفنشان کردند. پدرِ مادرم را خواب دیدم. می دانستم مرده، گفتم بابا کجایی؟ گفت بابا جان این جایی که من و مادرت را دفن کردید سه روز بیشتر نبودیم آمدند ما را بردند پیش ابی عبدالله. نمی خواهم به خواب تنها تکیه کنم. روایت هم داریم. کسی که یک بار هم به کربلا رفته فقط یک بار، اصلا یک تعداد فرشته را خدا مأمور کرده، مریض شد بروید عیادتش، از دنیا رفت بروید تشییع جنازه اش، روایات در کامل الزیارات است.
گرشب هجران مرا تاختن آرد عجل روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
حالا که ما را ندیدید و می خواهید بمانید، ابدا نیازی نیست قیامت دنبالشان بگردید، خودشان دنبالتان می گردند. آن ها خیلی وفا دارند. صادقان خیلی وفادارند. مردن پیغمبر، ده دقیقه، پانزده دقیقه به رفتنشان بود به امیرالمؤمنین فرمودند همه ی غریبه ها را از بستر بیرون ببرید. خودت بمان، فاطمه بماند، حسن و حسین بمانند و زینب. بقیه بروند.
عشق از اول سرکش و خونی بود تا رود آن کس که بیرونی بود
قلابی هرکش به این جا بیاید بیرونش می کنند. (الطَّیبات لِطَّیِبین) این جا ره بی خبر نباشد. این جا خبردارها را راه می دهند. فرمود در را ببند علی جان. ائمه سفارش دارند، سینه ی محتضر را سبک کنید. صدا زد علی جان من دارم می روم. اما حسین وقت وفات پیغمبر هفت سالش بود. فرمود حسین را بگذار روی سینه ی من. همه می خواهند یک جوری متوسل به ابی عبدالله باشند. حسین را گذاشت روی سینه ی پیغمبر. دیدند رسول خدا دست انداخت گردن ابی عبدالله. حالا زینب دارد می بیند، عجب منظره ای است. چه جایگاهی دارد برادر من. این جا محل نزول قرآن است. کجا خواباند او را. دست انداخت گردن ابی عبدالله. یک مرتبه دیدند مثل شما که با صدای بلند گریه می کنید بلند بلند دارد گریه می کند. و می گوید (____ وَ یَزید) مرا با یزید چه کار؟ و بعد دیدند پیغمبر پیراهن ابی عبدالله را کنار زد، از سینه اش را دارد می بوسد و می آید بالا.
گر شب هجران مرا تاختن آرد عجل روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
"بِرحَمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحمین"