بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین.
شنیدید که در رابطه ی با حرام و حلال مادی آیات و روایات سنگینی داریم. خوردن حرام مالی را هم کتاب خدا به عنوان گناه کبیره قلمداد کرده و علامت کبیره بودنش هم وعدۀ خدا به مرتکب این کبیره به عذاب و به آتش است و هم روایات و اخبار. تأکید سختی قرآن بر این دارد که مردم از مال حرام اجتناب کنند و پافشاری سنگینی دارند روایات بر این که مردم گرد مال حرام نچرخند. از وجود مبارک حضرت مسیح نقل شده که به مردم زمان خودشان می فرمودند برادرم موسی بن عمران مبعوث به رسالت شد و به مردم زمان خودش فرمود گناه نکنید. ولی من مبعوث به رسالت شدم که به شما بگویم فکر گناه را هم نکنید. بعد یک مطلب جالبی را به مردم فرمودند. فرمودند یک اتاقی را در نظر بیاورید که تمام آن آینه کاری شده است. این را مسیح فرموده است. یک چوب خشکی را که خیلی هم بزرگ و ضخیم نباشد بیاورید وسط آن اتاق آینه کاری آتش بزنید. شعله اش که خاموش شد یه ذره دود فضای اتاق را می گیرد بعد هم تمام می شود. حضرت فرمودند همه تان خیال می کنید که روی این آینه ها اثری از دود نیست. چون به چشم نگاه می کنید چیزی به نظرتان نمی آید. اما یک پارچه ی سفید تمیز را بردارید روی هر کدام از آینه های اتاق که می خواهید بکشید. بعد نگاه کنید. پارچۀ سفید یک مقدار تیره شده است. آن همان دودی است که روی آینه نشسته و به نظر هم نمی آید. ولی با کشیدن پارچه سفید دیدید که بالاخره این دود در فضا اثرش را گذاشته. بعد فرمودند وقتی فکر گناه می کنید انگار قلوب شما را دود می گیرد. تاریکی می گیرد. پس برادرم حضرت کلیم الله گفت گناه نکنید اما من می گویم فکر گناه را هم نکنید. چون فکرش هم گرچه برایتان نمی نویسند ولی برای باطنتان ضرر دارد. تاریکی می آورد. دوده بر باطن شما پخش می کند. به آن صفای باطن و صافی باطن لطمه می زند. وقتی نظر یک پیغمبر اولواالعزم این باشد و مطلب را با این مثلی که زده نزدیک به ذهن کرده اگر انسان همین فکر را به عمل در بیاورد یعنی گناه را مرتکب شود چه کار با انسان می کند، با ساختمان انسانیت انسان، خیلی خطرناک است. پروردگار عالم می فرماید اگر گناه ادامه پیدا کند و گناه کار در صدد جبران برنیاید و توبه نکند و اصلاح نکند خودش را به قول قرآن، تراکم گناه و تکرار گناه انسان را به تکذیب آیات خدا می رساند. منکر می شود. همین آدمی که یک روز قبول داشته. یک روزی ارتباط با دین ائمه و ارتباط با آیات قرآن داشته است، امور کامپیوتری کار مشکلی نیست. پیغمبر اکرم فرمودند: (إذا عَظم الناس الدنیا ضَرَبَت هیبت الإسلام ) وقتی که مردم گرایش بیشتری به امور مادی پیدا کنند و این امور مادی به نظرشان بزرگ بنماید، هیبت اسلام، بزرگی اسلام و قرآن و بزرگی آیات خدا و حلال و حرام خدا در باطنشان هیچ می شود. (ضَرَبَت) از بین می رود، به کلی. یک نفر را می بینید می گوید به هیچ عنوان حاضر نیستم از اعتقادم دست بردارم . حاضر نیستم این عمل را ترک کنم. حاضر نیستم قدمی در مخالف خدا بردارم به هر قیمتی هم که برایم تموم بشود. اما یک عده را هم می بینید که هیچ بهایی به کتاب خدا، به فرمایشات پیغمبر، به فرمایشات ائمه طاهرین(ع)نمی دهند. چرا، چون طبق گفتار پیغمبر، خدا و پیغمبر و امامان اینقدر پیشش کوچک می نماید که نمی تواند بها دهد. ارزش دهد. این خطرناکترین موقعیت انسان است. (ثُمَّ کانَ عاقبت الذینَ ) آن وقت عجیب است که در میان گناهان پیغمبر اکرم می فرماید لقمه ی حرام برای بریدن رابطه ی انسان از کارد بسیار تیز در بریدن گوشت، تیزتر است. نمی دانم عنایت فرمودید رسول خدا چه فرمود. لقمه ی حرام از کارد تیز در بریدن گوشت برای بریدن ایمان انسان به خدا تیزتر است. خیلی هم حرام آدم را سنگین می کند. ولی به قول امیرالمومنین علیه السلام که تعبیرش همین است یعنی این جملۀ عربی غیر از این معنایی ندارد. فارسی اش این است که حرام انسان را زمین گیر می کند. نسبت به همۀ حقایق آدم را سنگین میکند. یک بار کمرشکن است حرام بر دوش جان. حالا تأکید اسلام را بر حلال ببینید چیست. این را شاید خیلی از برادران و خواهران با ایمان ما ندانند. در همۀ ایران هم ندانند. این که عرض می کنم ابتدا باید عنایت کنید تا بعد من روایت را بخوانم. روایتی که کافی شریف نقل کرده، کتاب شریف وسائل نقل کرده، اهل تسنن هم نقل کرده اند. ما در دین یک فریضه داریم و یک واجب داریم. شما اگر در آیات قرآن کریم دقت فرمایید کلمۀ فریضه ذکر شده مثلا در باب ارث که این ارث میت چگونه باید بین پسر، دختر، همسر و اگر پدر و مادر زنده اند، تقسیم شود. در پایان آیۀ ارث، پروردگار می فرماید (فریضة مِنَ الله) نه واجب من الله. فریضة من الله. متخصصین می فرماید آنجایی که حکم به عنوان فریضة نقل شده است با آنجایی که حکم به عنوان واجب نقل شده با هم تفاوت ارزشی دارند. فریضه از واجب بالاتر است. یک امتیاز فریضه با واجب این است که فریضه قابل حذف نیست. خب حالا نماز جزء فریضه است یا جزء واجبات. تمام دو رکعت های اول هر نماز فریضه است. ولی رکعت های دیگر جزء واجبات است. این واجبات در سفر قابل حذف است. یعنی مسافر چهار رکعت را دو رکعت می خواند آن دو رکعت فریضة الله است. سوم و چهارم را حذف می کند. آن فریضة الله نیست واجب الهی است. که دستور خود پروردگار هم نیست. کاری است که پیغمبر اکرم انجام داده اند و خدا امضاء کرد. آنچه را که پیغمبر و ائمه اعلام کردند واجب شرعی و آنچه را پروردگار مستقیم خودش اعلام کرده فریضه ی شرعی است. قابل حذف هم نیست. این نمازهایی که ما الان می خوانیم سیزده سال در مکه پیغمبر همش را دو رکعتی می خوانده. صبح دو رکعت، ظهر دو رکعت عصر دو رکعت، مغرب دو رکعت، عشاء دو رکعت. نزدیک دو سال هم در مدینه همۀ نمازها دو رکعتی بود. در سفر، در جبهه. سال اولی که حضرت مجتبی به دنیا آمدند به شکرانه ی این نعمتی که خدا به اهل زمین داد که برگشتش به نعمت هدایت است. به نعمت دستگیری است، پروردگار عالم نمازش دو رکعتی بود. بعد از تولد حضرت مجتبی پیغمبر اعلام کردند به شکرانۀ این نعمت، من دو رکعت به نماز ظهر و دو رکعت به نماز عصر اضافه می کنم. این شد واجب. و پروردگار عالم هم طرحهای پیغمبر را امضاء کردند. اما بعد ِآیه نازل شد وقتی مسافرت کردید فریضه باید بماند و واجب هم باید حذف شود. سال بعد هم که وجود مبارک حضرت حسین به دنیا آمدند پیغمبر باز یک رکعت به نماز مغرب و دو رکعت به نماز عشاء که واجب النبی است. دو رکعت نماز عشاء که واجب النبی است باز به دستور قرآن در سفر باید حذف شود ولی یک رکعت نماز مغرب به خاطر سید الشهداء باقی می ماند. که خدا فرمود این رکعت حذف نشود. و بماند که ماند. این فرق بین فریضه و واجب بود. حالا ببینید که پیغمبر اکرم دربارۀ مال حلال چه می فرماید. این فقط مخصوص به مال است. مخصوص کسب و کار است. مخصوص به تجارت است. (طَلَب الحلال) در جستجوی حلال و دنبال حلال رفتن و زحمت کشیدن برای حلال ( فریضة علی کل مسلمین ) نه واجب، فریضه یعنی قابل ترک نیست. وقتی پیغمبر می فرماید (طَلَب الحلال فریضة) یعنی حرف پروردگار است. فریضه یعنی امر الله. حکم الله.ارادة الله. یعنی خواست پروردگار عالم. البته در طلب حلال آدم مقید است محدود است. در طلب حرام هیچکس محدود نیست. و کسی که می خواهد حرام بخورد قید و بندی ندارد. آن ممکن است دو یا سه سال پنج میلیارد هم گیرش بیاید ولی آن که بغل دستش در طلب حلال است ممکن است پنج میلیون هم گیرش نیاید. چون به تمام برنامه های الهی مقید است. یک روایتی پیغمبر اکرم دارند یک مقدار مفصل است. خیلی روایت پرقیمتی است. من هم در کتابهای خودمان دیدم و هم در کتابهای علمای معروف و بزرگ اهل تسنن. که پیغمبر می فرمایند: (المؤمن ) مومن در دنیا کنار حق پابند است. یعنی نمی تواند خودش را آزاد کند. حلال حق است. مومن پابند است به حلال. نمی تواند از دایره ی حلال بیرون برود. و اگر مومن هم از این دایره بیرون برود خوب گیرش می آید. مومن آدم تنبلی نیست. خوب هم زرنگ است. امیرالمومنین می فرماید اگر پای دین در کار نبود حیله گرترین عرب من بودم. مگر من بلد نیستم مثل معاویه نقشه سوار کنم. مگر من بلد نیستم مثل معاویه بند بازی کنم. اگر من آزاد بودم و وارد بند بازی می شدم که با بند بازی تمام کره ی زمین را اشغال می کردم. کاری ندارد. حضرت فرمود حق جلوی مرا گرفته است. هانی به مسلم بن عقیل گفت من می توانم ابن زیاد را بکشم خانۀ خودم. تو برو پشت پرده من سرش را گرم می کنم. چون کوفه دارد از دست ما بیرون می رود. کوفه برود عراق هم می رود. عراق برود تمام نقشه های ما نقش برآب می شود. اوضاع به نفع دشمن و به ضرر ما می شود. سرش که گرم شد من یا سرفه می کنم یا یه کلمه ای می گویم. یعنی آماده است. از پرده بیا بیرون و درجا سرش را ببر. این خبیث نابود شود همۀ کارها درست می شود. یک ربع هم ابن زیاد را اضافه نگه داشت. مسلم بیرون نیامد. بعد که ابن زیاد رفت مسلم از پشت پرده بیرون آمد. گفت چرا نیامدی. گفت چون ملاک شرعی من نداشتم که او را بکشم. باید یک حکم الهی با من بود که می کشتمش. آن حکم با من نبود. بعد یک جمله ی جالب به هانی گفت. گفت هانی (الإسلام قیدٌ فتک) بر هیچ عنوان دین اجازه ی ترور ناجوان مردانه نمی دهد. تا طرفت ابن زیاد می خواهد باشد. این دین داری هم خیلی آدم را مقید می کند. حالا کوفه رفت می گوید برود. من در آن قطعۀ زمان حکم شرعی نداشتم که ابن زیاد را بکشم. حالا زنده ماند کوفه را برد خوب ببرد. قیامت من نباید جوابش را بدهم. جریان تاریخ عوض می شود خوب بشود من که نباید جوابش را بدهم. این ها باید در قیامت محاکمه شوند به من چه ربطی دارد. چقدر اصرار کردند به امیرالمومنین حتی خود طرف هم اصرار کرد. اولین باری که حضرت ابن ملجم را دید، اولین بار، یعنی بار اول، فرمود اهل کجایی. گفت فلان جا. اسمت چیست؟ مرادی. یک نگاه به چهره اش کرد و فرمودند کارت را بگو. مشکلت را بگو. خوب با امیرالمومنین صحبت کرد بعد از جا بلند شد خداحافظی کرد برود که حضرت زیر لب فرمودند (اُریدُ حَیاتَهُ وَ یُریدُ قَتلی) من می خواهم این زنده بماند اهل نجات شود ولی او عکس خواسته من کشتن و نابودی مرا می خواهد. این را زیر لب فرمود. آن هایی که نزدیک بودند فهمیدند. گفتند این قاتل شماست. فرمودند در نهایت بله. گفتند خوب آقا جان کرۀ زمین، هفت آسمان یک علی دارد خوب چرا شما را بکشد. شما او بکش. این که ارزشی ندارد. این وجودش مثل یک حیوان است چه ارزشی دارد او را بکش. حضرت فرمودند: دین به من می گوید قصاص قبل از جنایت مشروع نیست. کاری نکرده که من بکشمش. الان چه ملاکی دارم که او را بکشم. بعد یه بار خودش آمد پیش امیرالمومنین گفت شنیدم که شما یک نظری دربارۀ من دارید. فرمودند نظرم درست درست است. امیدوارم اتفاق هم بیفتد. گفت خدا دست مرا بشکند اگر یه روی شما بلند شود. شما دست مرا قطع کن. مرا بکش. فرمودند کاری نکرده ای که تو را بکشم. من هیچ ملاک شرعی ندارم که تو را بکشم. خوب این مقید بودن مومن است. آن وقت پیغمبر می فرماید کنار هر حقی هم مقید است. مقید. نمی دانم که این را کی نقل کرده به ذهنم دور می آید. که نقل مال مرحوم فیض کاشانی باشد. که می گوید یک کسی همسرش را طلاق داد یا می خواست طلاق بدهد. یک روز دوستانش به او گفتند چرا می خواهی زنت را طلاق بدهی. گفت من که هنوز او را طلاق نداده ام. این زن، زن من است. غیبتش حرام است. تهمتش حرام است. شما خیلی اشتباه می کنید درباره ی ناموس کسی که در خانه اش است سوال می کنید. اصلا این چرای شما غلط است. بعد طلاقش داد. زن هم بعد از عده ی طلاق رفت و شوهر کرد مثلا یک سال بعد. به او گفتند چرا پارسال زنت را طلاق دادی. گفت او الان زن من نیست. ناموس دیگران است. به من اجازه نمی دهند راجع به ناموس مردم حرف بزنم. آخه شما چرا اینقدر می پرسید. چه حقی دارید راجع با ناموس مردم که غریبه است از من می پرسید. این طوری مومن مقید است. مقید. من یک رفیق داشتم در همین بازار تهران، الان یک سال است از دنیا رفته. ولی مقید بودن را در او خیلی قوی دیدم. ما همسایه بودیم. تقریبا از نظر خونه. با بچه هایش هم همکلاس بودیم. او با کرمانشاه معامله داشت. آن وقت هم جادۀ قزوین به کرمان شاه خاکی بود از او خاکی قدیمی ها. به خصوص بدترین جای جاده اسد آباد بود. اگر یادتان باشد، من یادم است، خاکی اسد آباد یک دو ساعتی طول می کشد تا از گردنه ی اسد آباد بالا بروند بعد بیایند پایین. یک بار برای حساب رسی سوار اتوبوس می شود برود کرمانشاه. کارهایش را انجام می دهد و برمی گردد. پسرش می گوید: وقتی پدرم آمد اصلا قیافه اش پیدا نبود از بس که خاک رویش نشسته بود. آن وقت هم حمام در خانه نبود به مادرم گفت لباس بیاور من بروم حمام و بیایم. لباسهایش را عوض کرد و جیب هایش را خالی می کرد که یک کبریت از جیبش درآورد. گفت من که سیگاری نیستم. این کبریت در جیب من چکار می کند. فکر کرد و به مادرم گفت این اتوبوس از کرمانشاه که می آمد کنگاور نگه داشت، در یک قهوه خانه. ما هم رفتیم پیش مسافرها. این کبریت روی میز قهوه خانه بوده حالا من هم حوصله ام سر رفته و داشتم با این کبریت بازی می کردم یک مرتبه شاگرد راننده داد کشید که ماشین داره راه می افته. مسافرها هر که مانده به سرعت سوار شود. من هم دیگر حواسم نبوده و از هولم کبریت را در جیبم انداختم. حالا حموم نمی روم. دوباره همون لباسها را پوشید به مادرم گفت من برم بلیط بگیرم بروم کنگاور پیاده شوم. کبریت را بگذارم در قهوه خانه و برگردم. و رفت و همین کار را کرد. مومن مقید است. خب آدم هم که مقید باشد خیلی چیزی گیرش نمی آید. آدمی که مقید به حلال است کم گیرش می آید. اما آدمی که مقید به حلال نیست خیلی گیرش می آید. اما خیلی گیرش می آید را پیغمبر می فرماید هر درهمی از آن قیامت چون کوهی بر گردۀ آدم بار سنگین است. شیخ صدوق نقل می کند آدرس هم بدهم در کتاب بسیار مهم خصال که پیغمبر می فرماید کسی که یک وجب زمین کسی را غصب کند روز قیامت پروردگار این یک وجب را از کف تا آخر زمین تبدیل به یک طوق می کند و بر گردن غاصب می اندازد و می فرماید این چیزی که برداشتی مال خودت. فکر هم نکنید این یک وجب زمین تا زیرش مثلا دو میلیون متر می شود و حالا طوق دو میلیون متری را چگونه روی یک گردن چهل سانتی می اندازند. برادران بعضی هایشان شاید فیزیک خوانده باشند. من چون رشته ی دبیرستانیم قدیم، طبیعی بود خب درس فیزیکمان یک درس قوی ای بود. آنها که فیزیک خوانده اند می دانند که بین هسته ی مرکزی اتم هر شی ای و الکترون هایی که دور هسته می گردند خلأ وجود دارد. چون اگر خلأ وجود نداشته باشد جای گردش ندارند. به هم نچسبیده اند. کوچکترین عنصر هر شی ای، آب که اکسیژن و هیدرژن است، هوا که اکسیژن و ازت است. آهن یا نمک که سدیم و پتاسیم است. اینها را وقتی تجزیه کنند نهایتا آخرین مرحله به اتمی که قابل دیدن نیست برمی خورند. جمع که می شوند می شود تیرآهن، می شود هوا، می شود سنگ والا عنصر تکی اش قابل دیدن با چشم نیست. گاهی باید پانصد هزار برابرشان کنند زیر میکروسکوپ تا یک چیز ریزی را آدم ببیند. همان یک عنصر دو هستۀ مرکزی دارد. اسمش را گذاشته اند نوترون و پروتون و تعدادی هم الکترون دارد یا دوتا، یا سه تا، تا یازده را من یادم هست. چون دیگر خیلی وقت است از این علم رابطه ی من قطع شده. بعضی از اتم ها یازده الکترون دارند. خلأ بین اینهاست. و الا اگر خلأ نبود تمام عناصر عالم کوچک بود. آن وقت نوشتند یک ستاره را فرض کنید. حجمش اندازۀ زمین است. اگر کسی پیدا شود بتواند خلأ های بین الکترون ها و هسته ی مرکزی را با فشردن بردارد یعنی بتواند اینقدر قدرت علمی پیدا کند که این الکترون ها را فشار دهد تا هسته ی مرکزی که هیچ خلأی وجود نداشته باشد، آن ستاره به اندازه ی یک نارنج معمولی می شود بدون اینکه وزنش کم شود، یعنی یک نارنج را کل کرۀ زمین جمع شوند بخواهند تکانش دهند نمی توانند. چند میلیارد تن وزن درحالی که فشرده شده و تبدیل به یک حجم کوچک شده، حجم کم شده، وزن کم نمی شود. زنجیرهایی هم که در جهنم گردن گناه کار می اندازند چند میلیون متر نیست. ممکن است کلش یک و نیم متر باشد. ولی تمام خلأ های آن ها را قیامت می گیرند. آن یک وجب زمین تا آخرش را که پروردگار طوق می کند در فشردن یک متر می شود ولی بدون اینکه وزنش کم بشود. شما ببینید تا خدا، خدااست. در جهنم این بار روی گردن اینها چه میکند با اینها. این حرام مالی است. (طَلَب الحلال فریضة) یعنی یک امر الهی است صد در صد. دنبال کردن مال حلال فریضه ی الهی است. یعنی مکلفین و مومنین به هیچ عنوان در هیچ شرائطی ترک نکنید طلب حلال راه. با طلب حرام جا به جا نکنید. حیف، این چند روزه ی زندگی آدم با حرام مالی هم باطنش را تاریک کند و هم ضربه های جبران ناپذیر معنوی به خودش بزند. هم اینکه پیغمبر می فرماید: آثار این حرام در اولادهایتان خودش را نشان می دهد. این یک روایت است. حالا یک کسی به حرف خدا گوش داد و دنبال حلال راه افتاد. خیلی زیباست مسئله. که روز اول مجلس هم اشاره شد به این مسئله. پیغمبر می فرماید: (الکاد لعیاله ) کسی که برای خدا هم نه، لازم نیست از خانه می آید بیرون بگوید، قربة الی الله. نه. چون واجب عبادی که نیست. (ألکادُ لِعَیالِه ) مثلا یک نفر از خانه می آید بیرون. هر کس از او می پرسد کجا، می گوید می روم برای زن و بچه ام یک لقمه نون حلال پیدا کنم. اصلا نیتم برای زن و بچه ام است. کاری هم به خدا ندارم. هیچ قصد الهی هم ندارم. نداشته باشد. اجبارش هم نکردند که از خانه می ری بیرون بگو قربة الی الله. دلش نمی خواهد قربة الی الله بگوید. نمازش را می خواهد قربة الی الله انجام دهد. این حرف پیغمبر عظیم الشأن اسلام است ( ) اصلا دارد می رود به خاطر گشایش برای زن و بچه اش. پیغمبر می فرماید قیمت این آدم (کَل مُجاهِدُ فی سَبیلَ اللهِ) عین آنهایی هستند که در جنگ بدر و جنگ احد به کمک من آمدند برای خدا با دشمن جنگیدند. هیچ نیت الهی هم ندارد این آدم. ولی طلب حلال اینقدر ارزش دارد که ولو طلب کننده ی حلال، نیت الی الله نداشته باشد و بگوید آقا من به خاطر زن و بچه ام دارم می روم باشه برو. تو دنبال حلال برو نمی خواهد بگویی قربة الی الله. باشد برای زن و بچه ات برو. (کَل مُجاهِدُ فی سَبیلِ اللهِ) عجیب تر این است که حضرت می فرماید: وقتی در کار خسته می شود بالا و پایین می رود عرق می کند، دانه دانه عرق که از پیشانی این آدم که در راه حلال قدم گذاشته می ریزد، صواب خون شهید را دارد. نه اینکه من خیلی با ارزش باشم، عرقم به خاطر من صواب خون شهید را داشته باشد. طلب حلال اینقدر با ارزش است. طلب حلال، خوب روز قیامت حساب حلال خورها را چه طوری می رسند. از مطالبی که پیغمبر فرمود استفاده می شود که حلال خورها در قیامت در هشتاد سال زندگیشان نه پولهایی که در آوردند نه پولهایی که درست خرج کردند حساب رسی ندارد. دادگاه ندارد. قاضی ندارد. از یک طرف عبادت واجب را انجام داده اند از یک طرف هم دنیای پاک دو قدم که بیشتر نبوده است. یک قدم برای به دست آوردن حلال، یک قدم هم پنجاه شصت سال عبادت خدا. به پیغمبر عرض کرد چقدر طول می کشد اینها از قبر دربیایند تا به بهشت برسند. پیغمبر فرمودند: از زمانی که صاعقه در ابر می زند تا زمانی که خاموش شود کمتر طول می کشد. حلال خور که محاکمه ندارد. محاکمه چون و چرایی است. چرا این کار را کردی؟ می شد این کار را نکنی. به چه علت این کار را کردی؟ اما حلال خور را که نمی برند محاکمه کنند. آقا چرا دنبال حلال رفتی؟ دلیلش را بگو؟ این که حرف درستی نیست. آقا چرا نماز خواندی؟ قیامت که برای نمازخوان های واقعی دادگاه نمی گذارند. آقا چرا روزهای گرم شانزده ساعت تابستان را روزه گرفتی؟ آقا بیا دادگاه محاکمه داری. چرا زیارت امام حسین رفتی؟ چرا؟ زیارت که محاکمه ندارد. صواب دارد. نماز که محاکمه ندارد پاداش دارد. طلب حلال که محاکمه ندارد پاداش دارد. آنوقت این آیه را پیغمبر خواند (إنَّ اللهَ سَریعُ الحِساب) سرعت حساب رسی خدا این است که میلیونها مؤمن پاکدامن حلال خور را که از قبر در می آورد تا به بهشت برساند از زمان صاعقه و خاموش شدن آن کمتر طول می کشد. خدایا به حقیقت زین العابدین ما و زن و بچه هایمان را از هر حرامی مخصوصا حرام مالی حفظ فرما. خیلی بار سنگینی است. سنگین. حرام خورها آمدند کنار دروازه ساعات شام برای تماشا. تو شهر پخش کردند یک عده قبلا مسلمان بوده اند حالا بی دین شدند و به جرم بی دینی یزید دستور داده آنها را بکشند. این که می گویند خارجی خارجی، کلمه ی خارجی نه به معنای این است که این ها عرب نیستند. مال ترکیه اند. یا مال پاکستان هستند یا مال هندند. لغت خارجی به روی اهل بیت این بوده که آخوندهای درباری حکم دارند (خَرَجَ الحُسین مِن دینِ جَدِّهه فَقَتلُهُ واجِباً) امام حسین از دین جدش بیرون رفته کافرشده. آن وقت یزید به جرم خروج اینها از دین اینها را کشته است. چه دنیای کثیفی که یزید شده است مدافع دین. اینهایی که از دین خارج شده اند را دارد می کشد که در رأسش حضرت حسین است. عجب دوران کثیفی است. چه کسی به دفاع از دین بلند شده است. سهل ساعدی می گوید من شام را می بینم انگار مغازه ها را چراغانی کرده اند. مردم لباس نو پوشیده اند. (یومُ تَبَرَکَت) چه خبر است. هرچه فکر می کنم در اسلام امروز چه روزی است که مردم جشن گرفته اند. چه عیدی است. ماه رمضان که نیست بگویم عید فطر است. ذی الحجه که نیست بگویم عید قربان است. محرم است. چه روزی است. اما گوشه و کنار گاهی می دیدم یکی، دوتا، تک تک یه نگاه به اطرافشان می اندازند. سر به دیوار می گذارند و زار زار گریه می کنند. خدایا چرا مردم دو دسته اند. یک عده خوشحالند و یک عده گریه می کنند. آمد پیش یکی از این گریه کن ها. گفت آقا جان امروز چه خبر است. این هم سریع اشکهایش را پاک کرد و حالت عادی گرفت. گفت هیچی آقا جان. خبری نیست. گفت بابا از من نترس. ولله من غریبه ام. مسافرم. من بیت المقدس بوده ام. از آنجا آمده ام شام که بروم مدینه. من از اصحاب پیغمبرم. اسمم هم سهل ساعدی است. که یک مرتبه می گوید این پیرمرد از حال طبیعی بیرون آمد به من گفت سهل چرا زمین دهن باز نمی کند. چرا آسمان به زمین نمی آید. گفتم چه خبر است. گفت مگر نمی دانی. زین العابدین را امروز به حالت اسارت وارد این شهر می کنند. جوری هم با امام سجاد معامله کردند که روی شتر ناله کرد ای کاش مادر مرا نزاییده بود. و من مانند غلامان زنگ بار و غلامان حشبی اسیر دست این شرور طاغی نمی شدم.
"بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمین"