بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .
وجود مبارک رسول خدا(ص) از حضرت مسیح روایت می کنند که حضرت مسیح به حواریونشان فرمودند (تحببوا الی الله و تقربوا علیه) خود را محبوب خدا کنید و خود را به مقام قرب حضرت حق برسانید. از این که یک پیغمبر اولوالعزم به بعضی از افراد فرموده خود را محبوب خدا کنید و به مقام قرب حق برسانید معلوم می شود که مقام محبوبیت، یعنی مقامی که خدا در آن مقام دوستدار انسان ، علاقه مند به انسان، و عاشق انسان می شود، و مقام قرب برای هر مکلفی میسر است به دست آوردنش. این دو مقام دو مقام انحصاری نیست. که آدم خیال خودش را راحت بداند بگوید این مقام محبوبیت و مقام قرب که درخور ما نیست، در شأن ما نیست، پس دنبالش نرویم، پی نگیریم، کاری برایش انجام ندهیم. خود محروم نمودن خود از مقامی که به دست آوردنش میسر است به نظر اهل دل معصیت است، گناه است. درک گناه بودنش هم خیلی ساده است. بدن نیازمند به غذاست ولی آدم بدن را از غذا محروم کند تا جایی که بدن زیان ببیند، این معصیت است. چه برسد به این که آدم روح و باطن و آن نفس شخیص انسانی را از روزی که حق برایش قرار داده محروم کند. این گناه نیست؟ محروم کردن بدن از غذا گناه است، اما محروم کردن باطن از فیوضات معنوی گناه نیست؟ یقینا یک سؤال قیامت این است که چرا به این مقاماتی که شایسته ی تو بود برسی، خود را نرساندی؟ آیات قرآن کریم را دقت کنید ببینید عذاب فقط مربوط به خلأهاست. از باب نمونه: در آیات سوره ی مبارکه ی مدثر می فرماید: (فی جنات یتسائلون) آن هایی که در بهشتند، اشرافی به آن ها می دهند بر اهل دوزخ، سؤال می کنند (عن المجرمین ما سلککم فی سقر) چه چیزی شما را به سقر انداخت. چهار تا جواب می دهند که همه مربوط به خلأها است. پاسخ اولشان: (لم نک من المصلین) از مصلین نبودیم. یعنی اگر ما خود را از نماز پر کرده بودیم اگر خود را به مقام مصلین رسانده بودیم، آتش ما را نمی گرفت. آتش در ما جا داشته که ما را پر کرده است. دوم: (و لم نک نطعم المسکین) ما این خلأ را هم داشتیم که به افتادگان، تهی دستان، دردمندان، مستمندان، کمک نکردیم. خودش یک خلأ است. آن هایی که رفتند بهشت داشتند که رفتند بهشت، مقام مصلین را داشتند، مقام اطعام طعام را داشتند. سوم: (و کنا نخوض مع الخائضین) عمرمان را با بازیگران به بازی گذراندیم. همش لهو و لعب، کارهای باطل، شهوات حرام، حرکات حرام، خلأ برنامه های مثبت داریم. (و کنا نکذب بیوم الدین) دل ما قیامت را باور نداشت. قلب خالی از باور به قیامت بود. خطاب به گروهی است: احدی از شما نیست مگر این که درون جهنم می آید، ورود، یعنی آمدن به درون. (ان منکم الا واردها) آیه ترکیبش نفی است. (ان منکم) یعنی (ما منکم) یعنی احدی از شما نیست مگر این که وارد جهنم شود. این روشن، بعدش می گوید: این ورود فرد فرد شما به داخل جهنم (کان علی ربک حتما مقضیا) بر پروردگارت قطعی و لازم و حتمی است. یعنی کسی لب این گودال التماس نکند ما را نیندازید، نمی شود. چیزی است که بر پروردگار واجب است، حتمی و قطعی است. هفت طبقه عذاب است. بی استثنا کل این ها را هم ریخته اند در آن. حالا عجیبش این است: (ثم) یعنی بعد از این که ورود به جهنمتان قطعی شد، (ننجی الذین اتقوا) انسان هایی که از تقوا پر هستند، با دست خود من از جهنم سالم، صحیح، بی درد، بی سوختگی، بی رنج، می آیند بیرون. (و نذر الظالمین فیها جثیا) آن هایی هم که از دایره ی تقوا بیرون بودند و خلأ تقوا دارند می مانند آن جا. این هم یک آیه. پس چهار خلأ را آن جا بیان کرده است. یک خلأ را هم این جا. اما سوره ی فاطر، عذاب قیامت فقط در انسان هایی که خلأ دارند جا می گیرد. آن کسی که خلأ ندارد نیندازند او را در آتش، هیچ طوری نمی شود. این هم آیه اش که می گوید اتفاقا به صورت یک امر واجب قطعی می برم آن ها را در جهنم، اما اهل تقوا آتش آن ها را نمی گیرد. شیخ بهایی نقل می کند، می فرماید در بصره یک منطقه ای را آتش گرفت. خانه ی یک کسی در جایی قرار گرفته بود که وسط این آتش ها بود، حالا خودش رفته بود جایی داشت برمی گشت، به او گفتند کجا می روی؟ گفت دارم می روم طرف خانه ام. گفتند منطقه آتش گرفته دارد می سوزد. خیلی آرام پاسخ داد (کیف یحترق المحترق) سوخته را که دیگر نمی سوزانند. مردم هم نفهمیدند چه می گوید. بعد هم ملت ریختند آتش را خاموش کردند و همه ی خانه ها و اساس خانه ها سوخته بود الا خانه ی این مرد. بعد آمدند گفتند تو چه گفتی؟ گفت یک بار ما را در عشق خود سوزانده اند، دوباره که سوخته را نمی سوزانند. آن کسی که با اخلاق، با ایمان، با عمل، با کار مثبت، تمام ریشه های ناپاکی را در خودش سوزانده، خب دوباره کجا ببرند او را بسوزانند؟ (خلق الموت و الحیوة) کسی که در دنیا از حرص مرده، از حسد مرده، از کبر مرده، اصلا از همه ی این حالات مرده است و از دل چنین مرگ زیبایی زنده بیرون آمده، چه طور دوباره بمیرد؟ شیخ بهایی می فرماید پدرم وقت مردنش به ما گفت: من وصیتم به شما بچه ها فقط سه آیه ی قرآن است. گفت گنجی که برای ما گذاشت همین بود و مرد. آفرین به بچه هایش که چقدر زیبا به این وصیت عمل کردند. گفت آیه ی اول در سوره ی حجرات است، من همه ی سرمایه ای که بعد از مرگ خودم برای شما به ارث می گذارم همین سه آیه است: (ان اکرمکم عند الله اتقیکم) دنبال ارزشید و دنبال ارزش زیاد، تحصیل تقوا کنید. می خواهید خیلی بزرگ باشید خب پیش خدا بزرگ شو. بزرگ شدن پیش خدا هم به تقواست. آیه ی دوم گفت در سوره ی قصص است، (تلک الدار الآخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا) آخرت آباد مال آن هایی است که در دنیا اهل بزرگ نمایی نیستند، اهل فساد هم نیستند. ما که هر روز ده بار داریم می گوییم (الله اکبر) جا ندارد بزرگنمایی کنیم. چه داریم که بزرگنمایی کنیم؟ منم، منم بزنیم؟ در هر رکعت نماز یک رکوع واجب است ولی دو سجده واجب شده است. یعنی در هر رکعت دو بار پر قیمت ترین عضو ظاهرت را که صورتت است با این دو چشم و دماغ بگذار روی خاک، یعنی از خاکم و مثل خاک هم خاکسارم و زیر پای همه ی ملکوتیان و خوبان عالم، آخرت آباد را قرار دادم برای کسانی که بزرگنمایی نکنند، به خدا قسم مایه ی بزرگنمایی در وجود هیچ کس قرار نداده ام. من در اسلام شعاری پر معناتر و زیبا تر از این شعار تا حالا ندیده ام، نسبت به انسان نه نسبت به خدا، بالاترین و زیباترین شعار (أشهد ان محمدا عبده) این خیلی حرف است. این همه داشتند و بزرگنمایی نکردند، دیگران هیچ ندارند و بزرگنمایی می کنند. بزرگنمایی یعنی خود را غیر آنچه هست نشان دادن. یکی از مرجع بسیار بزرگ شیعه، هم تراز شیخ انصاری در علم و عمل، یکی از شاگردانش می گوید من هر وقت با ایشان پای منبر یک منبری بودم، خب آن منبری به احترام ایشان و علم ایشان و مرجعیت ایشان وقتی می آمد از ایشان تجلیل کند، روی منبر شروع می کرد به اسم بردن و تعریف کردن، می دیدم ایشان فرو می رفت در عبایش و او تا در تعریف بود ایشان هم در عبا فرو رفته بود. گفت مدتها من این جریان را می دیدم، بعد دل چرکین شدم، که یک واعظ محترم با سواد چطور در نجف اشرف در جلسات عمومی تا می آید اسم شما را ببرد، تعریفتان را بکند، شما جوری در عبایت فرو می روی که انگار کمترین محلی به این عالم بزرگوار نمی گذاری، نگاه نمی کنی، به حرفش گوش نمی دهی، به حسابش نمی آوری، دل چرکین بودم. پیغمبر اکرم هم سفارش می کنند نسبت به احدی از مسلمانها دل چرکین نباید باشید. حالا گاهی اذیتتان هم می کنند، رنجتان هم می دهند، اما بین خود و خدا ببخشید، عفو کنید. اقتضا می کند شرعا با آن ها حرف نزنید، نزنید. اما دل چرکین نباشید. گفت یک روز بروم پیش خودش بگویم آقا من دل چرکینم. آمدم، هیچ کس پیشش نبود. عرض کردم جناب آقا، مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ محمد حسن مامقانی، معروف است در علم و در عمل، گفتم من با شما زیاد پای منبرها آمده ام، چرا یک منبری محترم با سواد عالم تا می آید از شما حرف بزند شما فرو می روی در عبایت؟ اصلا بعد از منبر یک (طیب الله) نمی گویی؟ یک لبخندی زد و گفت حتما باید برایت بگویم چرا؟ گفتم بله. چشمش پر از اشک شد. دست کرد در جیبش یک کلاه نمدی کهنه که یک ذره هم پارگی داشت درآورد. گفت این کلاه نمدی را ببین، گفتم بله دیدم. گفت ده ساله بود در مامقان آذربایجان پدرم چند روز مرا با خودش برد صحرا، گوسفند چرانی. پدرم یک کلمه خواندن و نوشتن بلد نبود، چوپان هم بود. چهار پنج روز که مرا برد و آورد دیگر پاییز بود. پدرم گفت من کار دیگری روی زمین دارم، حسن بیا این گوسفند ها را ببر صحرا، این کلاه نمدی را پدرم روی سرم کرد که در بیابان سرما نخورم. یک دو سه سال من با این کلاه نمدی می رفتم گوسفند می چراندم و برمی گشتم. شوق طلبگی به دلم افتاد. به پدر بی سوادم گفتم می گذاری من بروم درس خدایی بخوانم. گفت از خدا می خواهم، برو. آمدیم تبریز برای درس. از جمله چیزهایی که در وسایلم آوردم این کلاه نمدی بود. درسمان تبریز بالا گرفت. بعد آمدیم پیش پدر گفتم اجازه می دهید بروم نجف؟ گفت بله. ماشین هم که نبود. پیاده راه افتادیم برای نجف از طریق مراغه وارد عراق شدیم. کلاه نمدی را هم آوردم. هر وقت در باطنمان دیو خود خواهی، بزرگ بینی، بزرگنمایی می خواست حمله کند این کلاه نمدی همیشه در جیبمان است، در می آورم می گویم حسن تو همان چوپان بی سواد پابرهنه هستی، این علم و مقامی که داری مال خودت نیست. مال خداست. پز با مال کس دیگر نده. الان هم که خدا مرا مرجع تقلید کرده این کلاه نمدی در جیبم است، تا یک جا می آیند از من تعریف کنند برای این که هوا برم ندارد، خیال نکنم بزرگم، فرو می روم در عبایم، کلاه نمدی را در می آورم، می گویم حسن یادت نرود تو چی بودی. این ها مال خودت نیست. (تلک الدار الآخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا) آخرت آباد را قرار دادم برای آنهایی که نه خود بزرگبین هستند و بزرگنمایی می کنند و نه اهل فسادند. (و العاقبة للمتقین) این آیه دوم بود. اما آیه ی سومی که پدرم وصیت کرد به ما این آیه بود که مورد بحثمان هم همین آیه است، سوره ی فاطر است، قرآن می فرماید اهل دوزخ (یصطرخون فیها) عربده می کشند، داد می زنند، که چه؟ (ربنا اخرجنا منها) ما را از جهنم بیاور بیرون. برای چه؟ (نعمل صالحا غیر الذی کنا نعمل) این که آتش جهنم همه ی وجود ما را گرفته است حالا فهمیدیم که ما خلأ عمل صالح داریم. جواب می دهد به آن ها خدا، خود این جواب هم دردآور است: (او لم نعمرکم ما یتذکر فیه من تذکر) به اندازه ی این که یک نفر در عمرش متذکر حقایق شود به شما عمر ندادیم؟ کم به شما عمر دادیم؟ اندازه ای بود که آن اندازه برای بیدار شدنتان بس نبود؟ برای متذکر شدنتان؟ برای هوشیار شدنتان؟ یعنی به اندازه به شما وقت ندادیم؟ (فذوقوا) عذاب را بچشید. (فما للظالمین من انصار) یک یار برای شما در این جا پیدا نمی شود. برگردم اول بحث، رسول خدا می فرماید مسیح به حواریونشان فرمودند (تحببوا الی الله ) بیایید خود را محبوب خدا کنید. (و تقربوا علیه) خود را مقرب خدا کنید. خلأ محبوبیت و تقرب در قیامت با آتش پر می شود. می شود کسی را خدا دوست نداشته باشد بعد به ملائکه بگوید تا بهشت بدرقه اش کنید؟ وقتی در قرآن می گوید (ان الله لا یحب الخائنین) وقتی در قرآن می گوید (لا یحب المتکبرین) وقتی می گوید (لا یحب الظالمین) وقتی می گوید (لا یحب المسرفین) این هایی که خلأ محبوبیت دارند، بعد به ملائکه هم می گوید بدرقه شان کنید تا بهشت؟ اما آنهایی که از محبت خدا پر هستند، آنهایی که از قرب خدا پر هستند، از طبقه ی جهنم هم که عبورشان بدهند خوش و خرم و شاد و بدون اینکه کمترین رنجی احساس کنند از هفت طبقه رد می شوند. و به لقاء حق می رسند. چنان که در آیه ی سوره ی مریم شنیدید، اتفاقا وارد جهنم هم می شوند و از آن طرف هم خوش و خرم و سالم می آیند بیرون. با چه زمینه هایی آدم محبوب و مقرب خدا می شود بحث گسترده ی طولانی دارد.
"برحمتک یا ارحم الراحمین"