بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .
از طریق چند روایت و یک قطعه از زیارت، زیارتی که از وجود مبارک حضرت صادق(ع) نقل شده، برای خودم ثابت است و یقینی است، کمترین تردیدی هم ندارم، که وجود مبارک حضرت زینب، هم محبوب پروردگارند و هم از بندگان مقرب حضرت حق هستند. شما می دانید که پیغمبر اکرم حتی به نقل از اهل تسنن بارها به مردم فرمودند خدا حسن و حسین را دوست دارد، بارها به مردم فرمودند حسن و حسین محبوب خدا هستند. علت محبوبیتشان هم روشن است. تمام نشانه ها و اوصافی که انسان را محبوب خدا می کند به طور کامل، جامع، در وجود مبارک حضرت مجتبی و حضرت سید الشهدا، بود. و پیغمبر دعا کردند: خدایا هر کسی که حسن و حسین را دوست دارد تو او را دوست بدار. یعنی از طریق حضرت مجتبی و حضرت حسین راه برای محبوبیت عند الله باز است. چه کسی در میان افراد اهل بیت محبتش به حضرت ابی عبدالله حسین هم وزن حضرت زینب بود؟ پس با این روایت می توان ثابت کرد که زینب کبری محبوب عند الله است از این طریق و از جهت دیگر خود وجود مبارک او مجمع کمالات و فضایل و اخلاق حسنه و ایمان اکمل است. از این ناحیه هم او محبوب عند الله است. برای این که عظمت حضرت را هم بدانیم باید به این روایت توجه کنیم که پیغمبر اکرم وقتی قنداقه ی زینب کبری را در آغوش گرفتند، حالا زینب کبری یک روزش بود، نصف روزش بود، یک ساعت بود به دنیا آمده بود، همین حدودها بوده، فرمودند هر چشمی که برای این دختر گریه کند پاداش گریه اش مساوی گریه بر حسن و حسین است، یعنی دو امام معصوم و این نشان دهنده ی عظمت زینب کبری است و این که او از بندگان مقرب پروردگار عالم بوده. در آن قطعه ی زیارت هم آمده که وجود مبارک حضرت صادق (ع) بر پیشگاه مقدس زینب کبری می گویند، عصر عاشورا که اوج سنگینی تمام حوادث و طوفان ها بوده و متوجه زینب کبری، که حالا تحلیل بار آن حوادث معنوی از عهده ی ما خارج است. نمی دانم کسی هم پیدا می شود بتواند بار معنوی آن حوادث و طوفان ها را ارزیابی کند. انسان ها در چند نقطه رفوزه شدند، اکثر آن ها، نه همه شان. که از فرمایشات حضرت علی (ع) در نهج البلاغه استفاده می شود و قبل از نهج البلاغه هم از آیات شریفه ی قرآن به خصوص آیات سوره ی انفال، سوره ی توبه، بخش کمی از آیات سوره ی آل عمران آیات سوره ی مبارکه ی احزاب، آیات سوره ی مبارکه ی نور. از زمان خلقت حضرت آدم تا الان و از الان تا قیامت چند نقطه است که بشر زانو خم کرده و رفوزه شده. می توانسته رفوزه نشود ولی شده. یک نقطه ی مال است که امیر المومنین یک جمله ی عجیبی در نهج البلاغه دارند، من در فرمایشات غیر حضرت ندیده ام، (المال مادة شهوات) می فرمایند پول که آمد میدان برای تمام خواسته های بی در و پیکر باز می شود. حالا چه کسی است که در مقابل هجوم این خواسته های سنگین تر از طوفان ها و گرد و بادهای طبیعی مقاومت کند و به زانو در نیاید؟ چند نفر، چند خانواده، چند دار و دسته، چند حکومت، چند جمعیت که مال بیاید و دنبال خودش میدان انواع خواسته های بی در و پیکر را بیاورد که این خواسته ها از طوفان های طبیعی حمله اش سختتر است و آدم وسط این میدانی که دایره وار در مقابل حمله ی این طوفان هاست برای خدا سالم بماند؟ یک نقطه هم ضد آن است، تهیدستی. که طوفان نداری به آدم حمله کند و زمینه ی دفع حمله از طریق نامشروع برای آدم آسان باشد، در مقابل حمله ی زمینه های نا مشروع دفع تهیدستی انسان مقاومت کند. چند نفر مقاومت می کنند؟ دو تا را من گذرا مثل بزنم بروم یا سه نفر را. یک نفرشان را ابن ابی الحدید که از علمای اهل تسنن است در شرح نهج البلاغه اش نقل می کند. شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید بیست جلد است، البته چاپ مصرش، من زیاد به این نهج البلاغه مراجعه داشته ام. علتش هم این بود خود نهج البلاغه را در دو سال ترجمه کردم، به یکی از منابعی که مراجعه می کردم این منبع بود. انصافش این است که ابن ابی الحدید خیلی عالمانه وارد توضیح نهج البلاغه شده است. نهج البلاغه بسیار کتاب مشکلی است. شما خطبه ی اول را که ببینید اگر خبر نداشته باشید از مستمعین امیر المومنین که مردم کوچه و بازار کوفه بودند خیال می کنید امیر المومنین وقتی روی منبر نشسته مستمع را که نگاه می کرده، دیده افلاطون و ارشمیدس و ارسطو و حکمای سبعه ی یونان و ملا صدرا و ملا اسماعیل خواجوی این ها پای منبر بودند که امیرالمومنین چنین خطبه ای را خوانده است. من فکر نمی کنم آن روزی که حضرت این خطبه را خوانده اند یک نفر هم پای منبر حضرت فهمیده باشد حضرت چی گفته است: (کمال توحید نفی صفات انه) اصلا آدم می ماند یعنی چه. یا در آن جمله ای که می گوید وقتی می خواست آفرینش را بوجود بیاورد میلیاردها کهکشان، میلیاردها سحابی، میلیاردها ستاره، میلیارد ها قمر، میلیارد ها خورشید، میلیارد ها نقاط نورانی، فضای بیکران عالم، می گوید نه ابزاری را به کار گرفت، نه موادی را به کار گرفت، نه روی نقشه نگاه کرد، نه به خودش حرکت داد. بدون تراز، بدون خط کش، بدون ابزار مهندسی، بدون نقشه، بدون حرکت دادن خودش و بدون مواد، عالم را بوجود آورد. چه کسی این را می فهمد؟ ابن ابی الحدید می نویسد وقتی که ابو بکر سر کار آمد و حکومت بر او مستقر شد، اولین کاری که کرد آمد کیسه کیسه پول در خانه ها فرستاد. یعنی چه؟ یعنی شروع کرد مردم را خریدن که آرام باشید، ساکت باشید، کودتا نکنید، شلوغ نکنید، در خانه ی علی نروید، غدیر خم را به رخ نکشید، پول می رسد این را ابن ابی الحدید می نویسد، آخرهای شهر مدینه که محل زندگی فقرا بود، که شما به تاریخ صدر اول مراجعه کنید نه در کتابهای شیعه. درصد بالایی از مردم مدینه کفش به پا نداشتند، لباس به جزء ستر عورت ضروری نداشتند. پا برهنه، بدن برهنه، جز یک ستر عورت ضروری، گرسنه بودند بیشتر وقت، هرچه هم به آخر مدینه نزدیک می شدیم مردم فقیرتر، ندارتر. آخرهای شهر یک خانه ی گلی، خرابه، یک خانمی در آن زندگی می کرد که زبان روانی داشت. همین زن هم پابرهنه بود. گرسنه بود. به عمرش این زن در یک مرحله صد دینار پول طلا در خواب هم ندیده بود. در هر خانه ای کیسه بردند چقدر از آورنده تشکر کردند، از ابوبکر تشکر می کردند. بعضی ها هم می پرسیدند باز هم از این کیسه ها می آورید، می گفتند با ما باشید بله. اما زمانی که دل مردم مثل دل یهود به این پول گره بخورد. در خانه ی این خانم را زدند، پابرهنه آمد دم در، کیست؟ گفت در را باز کن خانم. در را باز کرد. گفت مأمور حکومتم. چه کار داری؟ مأمور حکومت، این جا آخر شهر است، طاق خانه دارد روی سرمان می ریزد، شما به ما چه کار دارید؟ حکومت با ما چه کار دارد؟ می گفت خانم صد دینار پول برایت آورده ام. گفت چه کسی این پول را داده است؟ گفت ابوبکر. گفت نگذار آفتاب امشب غروب کند، پول را به ابوبکر برگردان. فرمود دین من و قیامت من قیمتش صد دینار نیست که به جنابعالی بفروشم. مال خودت. من ملاکهایش را نمی دانم، باطن و ظاهرش را هم خبر ندارم، دقیق هم نمی دانم، می گویند بعضی قبرها این جا دویست میلیون و سیصد میلیون تومان است. می خرند از پول میت و آن میت را خاک می کنند، فکر نمی کنید در این فقر شیعه، در این نداری شیعه، در این تهیدستی شیعه، نسبت به این خانه هایی که چهار دخترشان دم بخت هستند، از دم بخت هم دارند رد می شوند، یک آفتابه ی پلاستیکی نمی توانند بخرند، همین سیصد میلیون تومان میت قیامت طوق آتش گردنش نشود؟ پول، مال (مادة شهوات) این هم یک نوع شهوت است که وصیت می کند سیصد میلیون تومان بدهید قبر در حرم برایم بخرید. که چی؟ با این تهیدستان آبرودار، با این فقرای آبرودار، مگر بدن مرده ی تو چند می ارزد که قبرت سیصد میلیون باشد. بعد هم شصت میلیون تومانش خمس
است. چون قبر جز------ نیست. اگر خمس آن قبر را ندهی اصلا حرام است آن جا دفنت کنند. کجا داریم می رویم؟ چه کار داریم می کنیم؟ از این ناحیه برای یک جنازه سیصد میلیون قبر می خرند، صاحب همین جنازه برای عروسی دخترش در مهم ترین هتل های مشهد صد میلیون تومان فقط شاباش می داده. مگر دخترت چند می ارزد؟ دامادت چند می ارزد؟ آن وقت مرد با آن آبرویش بیاید زار زار گریه کند بگوید چهار دخترم را عقد کرده اند پول ندارم بفرستمش خانه ی داماد. گفت دین من، قیامت من صد دینار می ارزد؟ چه جور نشسته ای حساب کردی؟ اما چند نفر این پولها را قبول نمی کنند؟ اما چند نفر در این قبرها نمی روند؟ اما چند نفر آن عروسی را نمی گیرند؟ یک استاد عرفان داشتم چند شب پیش هم اشاره به او داشتم در دو شب. سال سی و هفت از دنیا رفت. یک شب گفتم هنوز نمونه اش را پیدا نکرده ام. گاهی که می نشست حرف می زد یک مرتبه منقلب می شد چشمش پر اشک می شد و این یک خط شعر را روی منبر، روی صندلی، روی فرش زمزمه می کرد برای خودش، اصلا انگار از جلسه می رفت بیرون، می گفت:
مستند ذرات جهان، هوشیارکو، هوشیارکو در قیل و قالند این همه بیدار کو، بیدار کو
شد دو نقطه ی رفوزگی، یکی هنگام داشتن، یکی هنگام نداشتن. نداشتن را خیلی جالب پیغمبر ترسیم کرده: (کاد الفقر ان یکون کفرا) اما چند نفر در این چاه کفر از نداری نمی افتند؟ یک مورد دیگر: این را باز از تاریخ اهل تسنن برایتان بگویم، دمپایی های زبیده زن هارون در هزار و سیصد سال پیش، ساختش و بافتش پنجاه هزار دینار طلا تمام شده است. آفتاب که غروب می کرد تا طلوع صبح خرج دربار هارون از غذا و خواننده ی زن و خواننده ی مرد و مطربی ابراهیم موصلی که از موسیقیدانان رده ی اول ایران بود، شب به شب پنجاه هزار دینار طلا تمام می شد. هر شب برای هارون از هزار ماهی کوچک زبان می کشیدند بیرون، در روغن و زعفران سرخ می کردند سر سفره می گذاشتند. در همان زمان، اهل سنت نوشته اند یک کسی می گوید من در کوچه داشتم می رفتم یک حمال از این بار خرمای حصیری که شما جوان ها ندیده بودید، ما قدیم دیده بودیم، روی کوله پشتی اش بود. مثلا از یک سه راهی که مال تاجر بود، خرما را داشت حمل می کرد برای خریدار، گاهی ده قدم، هشت قدم که این حمال می رفت یک خرما می افتاد روی خاکها، ی خانم بسیار با وقار، متین، شریف، این طرف و آن طرف خودش را نگاه می کرد که کسی نبیند، این خرما را از روی خاک برمی داشت، با گوشه ی چادرش پاک می کرد و می انداخت در کیسه که یک خرمای دیگر بیفتد. دنبالش رفتم، حمال وارد بازار شد. خانم هم پیچید برود طرف خانه اش گفتم خانم این چه کاری بود می کردی؟ راه رفتنتان، قیافه ی محدودتان که دیده می شود وقار و متانت و عظمت از آن می بارد، عقلتان کم است؟ نه عقلم کم نیست. خودم از زراری فاطمه ی زهرا بودم. شوهرم مرده، او هم از زراری فاطمه ی زهرا بود. سه بچه ی یتیم دارم. هیچ نان آوری ندارم. آن کسی هم که باید ما را اداره می کرد در زندان هارون است، موسی بن جعفر. مجبورم بچه هایم را این طوری سیر کنم. این جوری سیر می کرد و نمی رفت در دربار هارون را بزند، ذلت نشان دهد، دین بفروشد، پاکدامنی بفروشد، برای پول. یکی مال است که طوفانش آدم را از پا در می آورد. نبودش آدم را از پا درمی آورد. اما نقطه ی دومی که امیرالمومنین می فرماید طوفان بسیار خطرناکی است، صندلی است. چه سالمهایی که روی صندلی نشستند و ناسالم شدند. چه دین دارانی که به صندلی رسیدند و بی دین شدند. چه با تقوایانی که به صندلی رسیدند، خرمن تقوایشان سوخت. چه متخلقین به اخلاقی که به صندلی رسیدند و از شیطان و فرعون بدتر شدند. و هزار نقطه ی دیگر. یک نقطه ای که آدم را از پا می اندازد نقطه ی داغ است. یک مرتبه جوان آدم بمیرد، خیلی ها تحمل نمی کنند. همسر زیبای جوان انسان بمیرد، خیلی ها تحمل نمی کند. این هایی که می گویم خودم هم دیدم آن هایی را که تحمل نکرده اند. یک کسی بچه اش را در محله ی ما برق گرفته بود، ساعت شش و نیم صبح، من آمده بودم بیرون بروم برای خانه نان بخرم، دیدم شلوغ است. گفتم چه شده؟ گفتند سیم پاره شده افتاده روی یک جوان مرده. رفتند به پدرش بگویند. پدرش آمد، رسید و جنازه ی جوانش را دید به دیوار تکیه داد و هرچه فحش از دهنش بیرون می آمد به پروردگار داد. نقطه ی مصیبت، نقطه ی بیماری، این ها را من نمونه گفتم. عصر عاشورا هر طوفان و مصیبتی بگویید رخ نشان داد، نقطه ی مرکزی فشار هم از طریق حوادث و طوفان ها زینب کبری بود. یک نفر، آن وقت امام صادق می گوید: عمه جان، عصر عاشورا بعد از کشته شدن حضرت حسین تمام فرشتگان خدا از پایداری تو در مدار دین غرق در تعجب شدند. یعنی دیدند یک زن روی کره ی زمین ظرفیتش از همه ی فرشتگان بیشتر است، که آن ها تعجب کردند. این است دلیل محبوبیت زینب کبری و مقرب بودنش، هم بنده ی محبوب خدا بود و هم بنده ی مقرب خدا. من یک آیه ی قرآن هم بخوانم، جایگاه مقربین را هم از قرآن نشان بدهم، شهید اسم کیست؟ حتما همه می گویید آن کسی که در جبهه کشته شود. نه، ذاتا و اولا شهید اسم پروردگار است. از هزار اسم خدا یکی شهید است. (ان الله علی کل شئ شهید) کشته شده اسمش مقتول است. (ان الله اشتری من المومنین انفسهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله یقتلون و یقتلون) خدا شهید است. شهید یعنی چه؟ یعنی حاضر و گواه. گواه چی؟ این خودش یک بحث عظیمی است به گستردگی ظاهر و باطن هستی. خدا گواه کل هستی است. هم ظاهر هستی و هم باطن هستی. کیفیت گواه چیست؟ من نمی دانم. آیات را ببینید مقربون در چه اوجی هستند: (ان کتاب الابرار لفی علیین) پرونده ی عملی ابرار، پرونده در این جا نه به معنای پوشه ای است با چند هزار صفحه، پرونده یعنی شخصیت عملی و اعتقادی و اخلاقی ابرار، (لفی علیین) علیین یک مقام معنوی است که ما درک نمی کنیم و نمی توانیم ترجمه کنیم. فقط باید بگوییم علیین، اصلا در ترجمه ی قرآن هم بعضی جاها خود لغت را آدم باید بنویسد چون نمی فهمی یعنی چه. ابرار چه کسانی اند؟ (ان الابرار یشربون من کأس کان مزاجها کافورا) این ابرار. ابرار آن هایی هستند که دعاکنندگان واقعی دعا می کردند (توفنا مع الابرار) ما را با معصیت ابرار بمیران. اما همین ابرار با این عظمتشان، با این پرونده ی اعتقادی و اخلاقی و عملی شان که در علیین هستند به پیغمبر می گوید: (و ما ادریک ما علییون) حتی شخص تو چه می دانی که علیون چیست، که از همه ی ملائکه و جن و انس داناتری و فهمیده تر. اینقدر حبیب من به تو بگویم، علیون همان جایی که پرونده ی ایمانی و عملی و اخلاقی ابرار است. (یشهده المقربون) گواه آن جایگاه و آن پرونده مقربین هستند. شهید آن مقام مقربین هستند. می خواهم جرأت کنم پرده را از روی ظاهر آیه بردارم، مقربین در شهید بودن آیه می گوید قائم مقام من خدا هستند. این ها شهدای بر علیون، مقام پرونده ی ابرار هستند. مقام شهادت من خدا را که شهیدم، مقربون دارند و زینب کبری جزء مقربون است. به دلایلی که نزدیک به پنجاه دقیقه است برایتان گفته ام. دلایل متین، برهان های استوار. یک رفیقی داشتم خیاط بود. جوانی هایش خیلی خوش گل و خوش تیپ و خوش هیکل بود. اهل همدان هم بود. آمد تهران، اولین مغازه ای که در تهران گرفت خیابان لاله زار بود. خیابان لاله زار هم از افسد خیابان های تهران بود. تمام مشروب فروشی ها، کاباره ها، سینماها، رقاصی ها، زنان نیمه عریان آن جا بودند. این همه تازه بیست سالش بود از همدان آمده بود، کت و شلوار هم می دوخت. یک ماهی، چهل روزی در این خیابان شروع کرد به کت و شلوار دوختن. دید این خیابان جایی است که خیلی سریع باید دین و قیامتش و تقوایش را بگذارد و عریان شود. قیامت خدا خیلی حجت دارد به همه، دندان بودن در لاله زار را کند. رفت حضرت عبدالعظیم، آن زمان در یک کوچه ی خاکی یک مغازه گرفت که اجاره ی آن در آن زمان ماهی یک تومان بود. گفت این جا کت و شلوار فقرا را می دوزم. حالا کراواتی و دوله ها و تاجرها نیایند پیش ما. آن ها کت و شلوار می دهند دستی بیست و پنج تومان آن زمان، می ریم ته شاه عبد العظیم در این کوچه خاکی کت و شلوار می دوزیم سه تومان. در آن مغازه ی خرابه ی شاه عبدالعظیم من رفتم پیشش. به این خیاطی که یک خواندن و یک نوشتن بلد بود، در همان مغازه ی گلی، طاق گنبدی قدیمی، با کت و شلوار دانه ی سه تومان، خداوند متعال دلش را به معارف عرفانی خالص خودش وصل کرد. گاهی سوزنش را می گذاشت زمین، قلم را برمی داشت و شروع می کرد به شعر گفتن، گاهی هم مناجات نثر می گفت. یک مناجات نامه ی نثر نوشت، نمونه ی مناجات خواجه عبدالله انصاری. یک مقدار هم شعر در آن مغازه گفت و یادداشت کرد و شعرها هم بعدا در هزار و صد صفحه چاپ شد. یک شعرش هم معروف است شنیده اید:
الهی دلی ده که جای تو باشد زبانی که دروی ثنای تو باشد
الهی عطا کن بر این بنده چشمی که بینایی اش از ضیای تو باشد
الهی عطا کن مرا گوش و قلبی که آن گوش پر از صدای تو باشد
الهی چنانم کن از فضل و رحمت که دائم سرم در هوای تو باشد
الهی بده همتی آنچنانم که سعیم حصول لقای تو باشد
الهی ندانم چه بخشی کسی را که هم عاشق و هم گدای تو باشد
من زیاد می رفتم پیشش، حالی می کردم پیش او. ایشان می گفت، دارم ظرفیت وجودیمان را می گویم. می گفت یک شب یک غزل گفتم، خیلی عارفانه و عاشقانه بود. غزل را خواند. در دیوانش است. الان اگر بخواهید بخرید نیست. یک بار زمان حیات خودش چاپ شد. خودش هم به من داد دیوانش را. هزار و صد صفحه است. گفت غزل که تمام شد، من یک مقدار کج رفتم. کج رفتنم هم این بود که گفتم من از حافظ چه کم دارم. گفت شب خواب دیدم از پله های مسجد شاه تهران رفتم پایین. وارد صحن شدم، صحن مسجد شاه شاید چهارده، پانزده هزار متر است. گفت دیدم دور صحن پر از خمره است. یکی آمد زد روی شانه ام گفت حافظ از همه ی این ها خورد، مست نکرد. تو دیشب دو قاشقش را خورده ای، چه خبر است؟ به اندازه ی حضرت زینب بگوییم به ما از آن شربت بده که این خواسته ی بی جایی است. ما آن ظرفیت را نداریم. اما والله قسم یک قاشق چایخوری از آن که به حضرت زینب کبری دادی، به کل ملت ایران بدهند زینب وار می شوند. زینب کبری یک نفره همه جهان است.
"برحمتک یا ارحم الراحمین"