بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .
قرآن مجید در سوره ی مبارکه ی لقمان نعمت ها را دو بخش می داند. از یک نعمت خدا تعبیر می کند به نعمت ظاهری که به معنای نعمت های مادی است. در ارتباط با دنیای انسان است. خداوند آبادی دنیای هر انسانی را در حدّ خودش می خواهد. ( هُوَ الَّذی جَعَلَکُم خَلائفَ فِی الاَرضِ لِیَستَعمرَکُم فیها) در این آیه می فرماید گذشتگان شما مردند، عمرشان تمام شد، زندگیشان به پایان رسید، شما را من به جای آن ها قرار دادم، برای چه؟ یک هدفم این است که دنیایتان را آباد کنید. ببینید آیه ی شریفه (لام) دارد، (لِیَستَعمِرَکُم) برای این که دنیایتان را آباد کنید. خب آباد کردن دنیا با فراوان بودن نعمت ها میسر است. البته به شرط این که مردم دچار انواع گناهان کبیره نشوند چون قرآن می فرماید گناهان کبیره شما را دچار قحطی و گرانی می کند. وقتی سالتان خوب نباشد، باران خوبی نداشته باشید، برف نداشته باشید، و کشاورزی آبادی نداشته باشید، برای همه ی شما لطمه دارد. درست است که دنیا تبدیل به یک خانه شده است، همه با هم ارتباط دارند، این را نباید بگویند ملت ها که. امسال اگر این جا باران نیامد و باغ ها آباد نشد، زمین ها آباد نشد، از یک کشور دیگر می خریم. خود این خرید اولا گرانی ایجاد می کند و ثانیا معلوم نیست این خریدها همه به نفع مردم باشد، با این بیماری های عجیب و غریبی که در گاو و گوسفند و مرغ و غلات می افتد، چه بسا که خشکسالی یک مملکت را بگیرد، جنس از جای دیگر بخرد، درصد بالایی از مردم و بچه ها را مریض کند، خودمان هم گرفتاری سختی داریم. این را باید مردم یادشان باشد و دائما هم رادیو و تلویزیون ایران، واقعا به مردم یادآوری کند، از طریق قرآن که گناهان عامل محدودیت است، هم باران را کم می کند، هم قنات ها را خشک می کند، رودخانه ها را دچار کم آبی می کند، کشاورزان را مبتلا به ضرر می کند، ضررش هم به آن شکل دامنگیر مردم می شود، خشکسالی و گرانی. علاوه بر این که پیغمبر می فرماید، گناهان بیماری زا است، هم بیماری روانی ایجاد می کند و هم بیماری جسمی و رسول خدا می فرماید هر وقت مردم گناه جدیدی را اختراع کردند، پروردگار هم بیماری جدیدی را برای آنها حاکم می کند، و راه علاجش را هم می بندد، دوا پیدا نمی شود، دارو پیدا نمی شود. نوح (ع) چنان که در قرآن مجید است، به مردم می گفت خدا نقل می کند، (اِستَغفرُوا رَبکُم) بیایید از خدا طلب مغفرت کنید، این گناهانی که انجام دادید بیایید توبه کنید، متدین شوید، غفران خدا را بخواهید، تا خدا برایتان چه کار کند؟ (یُرسِلُ السَّماءَ عَلَیکُم مِدراراً) از گناهانتان که بگذرد اسمان باران با منفعت فراوان به شما می دهد. خیلی الفاظ جالبی قرآن کریم به کار گرفته و با راهنمایی های بسیار جالب که آسمان وضعش به شما بستگی دارد. شما خوب باشید، آن شعور دارد که شما خوبید، باران فراوان به شما می دهد. شما بد شوید باران نمی دهد. این جا ممکن است یک طبیعی دان، یک جغرافیادان، بگوید آقا طبیعت زمین و خورشید این است که اقیانوس ها بر اثر تابش خورشید بخار بدهند بالا. خورشید که در وضع گرما و حرارتش تغییری پیش نمی آید. آن میلیاردها سال است که بهار، تابستان، زمستان و پاییز دارد به کره ی زمین انرژی می دهد. یک کار انرژی اش هم این است که از سطح اقیانوس ها بخار بلند شود، دیگر نمی شود که حرارت بتابد و بخار بلند نشود. بخار هم می رود بالا و تبدیل به ابر می شود، بادهایی که می وزد ابرها را ازآن محل حرکت می دهد، می چرخاند در فضا و می آید به طرف مناطق غیر دریایی. این را روایات ما هم قبول دارند که بله ابر تولید می شود، ولی قرآن مجید می گوید (سقناه لبلد میت) راندن ابر دست من است، نه دست آفتاب و بخار و باد. من باید به باد فرمان بدهم ابر را بران به طرف زمین ها، نگذار روی دریا بماند. ولی روایات می گویند این ابر تولید شده را خدا می برد در مناطقی که هیچ محلی برای کشاورزی نیست، می گوید بارتان را این جا خالی کنید تا بشر جریمه شود برای گناهانش، نه این که ابر تولید نشود. امام صادق می فرماید ابر تولید می شود، راه هم می افتد، اما خداوند می گوید برو در کویرهایی خالی کن این بارانت را که به درد هیچ چیز نخورد. می گوید من شما را جانشین قبلی ها قرار دادم (لِیَستَعمِرَکُم فیها) که زمین را آباد کنید، شهرسازی، خانه سازی، باغ ایجادکردن، کشاورزی، تولید، ولی همه ی این ها بستگی به این دارد که آدمهای خوبی باشید. و دنیا هم یک جایی است که نباید مردم مؤمن به خودشان مغرور باشند، بگویند ما که گناه نمی کنیم، ما که ربا نمی خوریم، ما که رابطه ی نامشروع نداریم، خب نعمت ما کم نخواهد آمد. اما این جور نیست، بلا در دنیا عمومی است. وقتی که بیاید هم دامن بدان را می گیرد و هم دامن خوبان را می گیرد، مگر این که این بلا برای خوبان جریمه نیست بلکه این بلا برای خوبان نمره ی بیشتری ایجاد می کند. ولی برای بدان که با خدا سر و کار ندارند جریمه است. اما نعمت دوم، البته پیغمبر می فرماید این نعمت های مادی هم وقتی به کامتان شیرین است که امنیت داشته باشید، اما اگر امنیت از بین برود به جان هم بیفتید، قبیله ای شوید، جنگ داخلی شود، به جان هم بریزید، غارتگری و قتل فراوان شود، دزدی فراوان شود، این نعمت دیگر به کامتان شیرین نخواهد آمد، آن هم تلخ می شود. در قرآن دارد که یک برهه ای بر فرعونیان آمد، قدرت هم دستشان بود، زمین ها هم دستشان بود، بازارها و باغ ها هم دستشان بود، ولی تلخی برایشان ایجاد کرد خدا. نعمت داشتند ولی لذت برایشان نداشت. که در قرآن دارد در آن برهه از زمان با فراوان بودن نعمت، چنان اوقات این ها تلخ بود و چنان فشار روانی داشتند که آمدند این کافران دشمن خدا به موسی ابن عمران گفتند تو با خدا یک عهد داری، عهدت هم این است که خدا به حرفت گوش دهد، دعا کن خدا این تلخی را از زندگی ما بردارد، ما به تو ایمان بیاوریم. خدا هم گفت تلخی را از زندگیشان برمی دارم. تلخی را برداشت ولی دوباره مست نعمت ها شدند، یادشان رفت، دوباره غافل شدند. به موسی گفتند نه این کار خدا نبود، پدران ما هم گاهی گرفتار می شدند، این یک امر طبیعی بود. مثل زلزله که می آید و در روزنامه می نویسند بلای طبیعی، یا سیل که می آید می گویند بلای طبیعی. این بلای طبیعی حرف کفار است که این اقتضای زندگی در کره ی زمین است که گاهی سیل بیاید، گاهی باد بیاید، گاهی طوفان بیاید. اما قرآن می گوید نه این اقتضای زندگی نیست، این نتیجه ی گناهانتان است. (أسبَقَ عَلَیکُم نِعَمَه ظاهرة) یک نعمت، نعمت ظاهری است. و اما نعمت دوم نعمت باطنی است که این را هم چون شما، به کیفیتی آفریده شده اید که دارای دو زندگی باید باشید، هیچ چاره ای هم برایتان نیست. آن زندگی دوم برای شما قطعی است. آن کدام زندگی است؟ (وَ اِنّ السّاعةَ آتیة لا رَیبَ فیها) در سوره ی طه است این آیه، آن زندگی آخرت است که آمدنی است، هیچ چاره هم شما ندارید، نه می توانید جلویش را بگیرید و نه حرکتش را می توانید متوقف کنید و نه آمدنش به تأخیر می افتد و نه به تقدیم می افتد، ولی زمانش را شما نمی دانید. به موسی در کوه طور فرمود (اِنّ السّاعةَ لَآتیة اَکادُ اُخفیها) که من زمانش را پنهان کرده ام، خودم می دانم. خب زندگی دنیایتان تمام می شود، با چه چیزی؟ با مرگ. چه کسی نمی میرد؟ همه می میرند. یقین بدانید خدا در این دنیا، بالاتر و سودمندترو با منفعت تر از رسول خدا نداشت، عزیزترین انسان پیش خدا بود، من یک تعریف هایی از امیرالمومنین راجع به پیغمبر دیدم که یادداشت کردم که کاملش را یادم نیست، اگر توجه داشتم که در بحث امروز می آید یادداشتم را نگاه می کردم، دو سه موردش را که یادم است، امیرالمومنین می فرماید: أعبد تمام عابدان آفرینش در پیشگاه خدا، وجود مبارک رسول خداست. آعبد به معنای بنده ترین، این بنده ترین نه به معنای این است که از همه بیشتر نماز می خواند، این بندگی که امیرالمومنین می فرماید مربوط به اخلاص پیغمبر است، یعنی در بندگی پیغمبر هیچ گونه شاعبه غیر خدا پیدا نمی شد. امیرالمومنین می فرماید در بندگی أعبد بنده گان پیغمبر بود، یعنی از فرشتگان و جن و انس نسبت به خدا بنده تر بود. خدا به ملائکه فرمود: (انّی جاعِل فیِ الاَرضِ خَلیفه) کل ملائکه باید می گفتند روی چشم. من می خواهم در زمین جانشین قرار دهم، باید می گفتند مرحبا، آفرین، تبارک الله که می خواهی این کار را بکنی. اما برگشتند با خدا بگو مگو کردند، (أتجعل فیها من یفسد فیها) شما دیگر چه کار دارید؟ خدا دارد به شما خبر می دهد که من می خواهم جانشین روی زمین بگذارم، شما چرا بگو مگو می کنید؟ بگویید روی چشم که می خواهی روی زمین جانشین قرار دهی. آخرش هم که خدا آدم را خلق کرد به ملائکه فرمود: او از نظر دانایی از شما بالاتر است، چیزهایی را می داند، شما اگر می دانید خبر دهید. گفتند (لا عِلمَ لَنا، الّا ما عَلّمتَنا) ما غیر از آن چه تو یادمان دادی چیزی بلد نیستیم. اما یک عمر رسول خدا فقط حالت تسلیم خالصانه داشت. ملائکه با این که از شهوت و شکم خالیند، باز (أتَجعَلُ فیها) گفتند روایات نوشته اند، روایات ما واهل تسنن که گاهی اتفاق می افتاد سه شبانه روز می گذشت، پیغمبر از کل نعمت های دنیا غیر از آب خالی گیرش نمی آمد. یک بار به خدا نگفت من که عزیزترین موجود تو هستم یک لقمه نان را برای چه از من دریغ می کنی؟ فلسفه اش را بگو، علتش را بگو. چنان خدا را شکر می کرد انگار سلطنت کره ی زمین دستش است. این حدیث را من در کتاب مجموعه وران دیدم، آن جا از قول امام ششم نقل می کند که یک روز مسجد که هزار و دویست متر بود زمام پیغمبر، مسجد النبی، جمعیت پر بود، آماده اقامه ی نماز بودند، در خانه ی پیغمبر هم توی مسجد باز می شد، اما دیدند نیامد، به امیرالمومنین فرمودند ایشان را ندیدی؟ فرمود امروز ظاهرا ندیدم. یکی از صف درآمد و در زد. خانم پیغمبر آمد پشت در و گفت کیست؟ گفت ببخشید مادر مؤمنان، رسول خدا بیرون تشریف دارند؟ گفت نه خانه است. گفت می شود خدمتشان رسید؟ گفت بله. در را باز کرد. گفت پیغمبر کجاست؟ گفت در این اتاق است. در را باز کرد دید پیغمبر رو به قبله در حال خواندن تشهد است. ایستاد نماز حضرت تمام شد، خیال کرد حضرت نماز نافله ی ظهر را خواندند، ثواب جماعت را هم که خودشان به مردم یاد داده بودند که اگر یازده نفر نماز جماعت بخوانند، تمام دریاها مرکب شوند و درختان عالم قلم شود، حن و انس نویسنده، ثواب آن نماز جماعت را نمی توانند بشمارند. نمازش که تمام شد می خواستند مشغول تسبیح شوند که عرض کرد یا رسول الله تشریف نمی آورید نماز؟ فرمودند نه. گفت آقا مردم همه در حال قیامند، چرا نمی آیید؟ فرمودند چهار روز است هیچ چیز نخورده ام، زانویم دیگر طاقت ندارد بدنم را بکشد، اما یک بار به خیالش هم نگذشت چرا. (أعبَدَهُم لِرَبّه، أتقاهُم، أعلَمَهم بِهِ) ببینید امیرالمومنین از نظر ادبی تعریف ها را با أفعل التفضیل آورده است. اعبد: بنده ترین- اعلم: داناترین- ازهد: زاهدترین- چقدر عزیز خداست. اما خداوند مرگ را مأمور کرد که در سن شصت و سه سالگی برو سراغش، پیغمبر باید بمیرد، زندگیش تمام است، دنیایش تمام است. حالا زندگی بعدش باید شروع شود. کسی می تواند به خدا بگوید خدایا ما مردیم، ما را به کل خاموش کن که اصلا قیامت را نبینیم، نه. همچین خواسته ای را در عالم از احدی قبول نمی کنند، (اِنّکَ مَیّت وَ اِنّهُم مَیّتون) حبیب من تو باید بمیری، بقیه هم باید بمیرند، ملائکه هم باید بمیرند، خود ملک الموت هم باید بمیرد. یک روزی می آید که یک جاندار در عالم نیست، همه مرده اند. آن وقت خودش در آن خاموشی کامل بر می گردد سؤال می کند: (لِمَنِ المُلکُ الیومَ) پادشاهی و قدرت، امروز مال چه کسی است؟ هیچ کس نیست جواب دهد. شاهها همه مرده اند، فرعون ها مرده اند، رستم ها مرده اند، متکبران مرده اند، پولدارها مرده اند، جبرئیل مرده اند، میکائیل مرده، ملک الموت مرده، می گویند چهل سال این سؤال بی جواب می ماند، هیچ کسی نیست جواب دهد. وقتی چهل سال می گذرد می بیند هیچ کس نیست جواب دهد خودش جواب سؤالش را می دهد: (لِلهِ الواحِدِ القَهّار) فقط مال یک نفر است. خب این زندگی دوم. ( وَ اِنّ السّاعَة لَآتیه) نمی گوید من قیامت را می آورم، می گوید من در ذات قیامت آمدن را گذاشته ام . آخه یک وقت می گوید من خودم مهار قیامت را می گیرم می کشم می گویم وقتت است بیا، اما (آتیه) آمدن را اصلا به بهشت داده ام، خودش دارد می آید، یک مرتبه جلوی چشمتان ظاهر می شود، قیامت آمدنی است حتما، غیر از این که می گوید (اِنّ) یک (لام) هم سر (اتی) گذاشته، حتما، یعنی برو برگرد ندارد، بی خودی خودتان را قانع نکنید که حالا شاید نیاید. نه، آمدنی است. ( لَمَجمُوعُونَ اِلی میقاتِ یَوم مَعلُوم) همه شما را گرد اوری می کنم، جمعتان می کنم. نعمت های معنوی را برای چه به شما دادم؟ برای این که آخرتتان را آباد کنید. نعمت های مادی را دادم برای این که دنیایتان را آباد کنید، ولی این جا پنجاه شصت سال می مانید. آن جا تا ابد می مانید، و نعمت های معنوی قدرت ساختن حیات ابد را برایتان دارد. شما با غرق بودن در نعمت های مادی، استخوان هایتان پوک می شود، کمرتان خم می شود، بازویتان سست می شود، چشمتان اب سیاه و آب مروارید می آورد، گوشتان سمعکی می شود، زانویتان سست می شود، هزار جور دکتر هم بروید بر نمی گردید، بهترین عصاره های غذاها را هم به شما بدهند فایده ای ندارد، می میرید، این جور نیست که بدن با نعمت های ما نو شود، مثل ماشین هایی که پانزده سال است که گذشته، هر چه روغتش را زودتر عوض می کنیم، فایده ای ندارد، کم گاز می رویم فایده ای ندارد، هر پنج روزی ده روزی از یک جا یک صدا در می آید، همان آب و روغنی که در ماشین های صفر کیلومتر می ریزند همان را در ماشین های کهنه هم می ریزند، فایده ای ندارد. ماشین کهنه را باید داد به اوراق چی. آدم مرده هم همین جور است دیگر به درد نمی خورد، باید برود قبرستان، زندگی دوم شروع می شود. خوش به حال آن هایی که سر سفره ی نعمت معنوی هم می نشینند. حالا برویم ادامه ی بحث دیروز را دنبال کنیم، که انبیا و ائمه با دعا، زاری و گریه فراهم شدن زمینه ای را برای ظهور تمام نعمت های مادی در زندگیشان از خدا درخواست می کردند. (ألّلهُمّ فَجعَل نَفسی مُطمَئنَة بِقَدَرِک) اولا خدایا به من آرامش نسبت به اندازه هایی که در زندگی من قراردادی. دنیا که جای امور بی نهایت نیست، همه اندازه دارد، نعمت مادی اندازه دارد، حجم بدن اندازه دارد، قیافه اندازه دارد، بچه اندازه دارد، کار و کاسبی اندازه دارد. خدایا به من آرامش بده که نسبت به اندازه گیری هایت من این آرامش را داشته باشم، چون اگر آرامش نداشته باشم به اندازه گیری هایت قناعت نمی کنم، اضطراب دارم و برای خواباندن آتش این اضطراب، تجاوز می کنم. می گویم این مقداری که برایم اندازه گیری کرده قانع نیستم، آرامش ندارم، بگذار بروم مال برادرم را هم ببرم، مال عمویم را هم ببرم، ارث خواهرم را هم ببرم، مال مردم را هم ببرم. من اگر آرامش نداشته باشم می شوم متجاوز، یعنی هر مضطربی متجاوز است. کسی که غریزه ی مضطرب دارد یعنی دائم شعله می کشد باید برای خواباندن این هیجان، سراغ چیزهایی که به نظرش هیجان را می خواباند، می رود، می شود متجاوز. اما آن کسی که آرامش دارد، نه. یک سال سبزوار آب خیلی فراوان شده بود. برف زیاد آمد، باران زیاد آمد، منطقه هم کویری است، این برف و باران عجیب برای مردم نعمت بود. تمام باغ های سبزوار اول بهار شکوفه کرده بود، تمام زمین هایی که کاشته بودند، کاشته ها سر درآورده بود. اینقدر مردم سبزوار خوشحال بودند که حساب ندارد. یکی از کسانی که کشاورزی داشت، یک مقدار انگور، یک مقدار گندم، یک مقدار جو، کاشته بود و خودش هم می رفت کارهای آن کنده های انگور را انجام می داد، خودش هم می رفت محصول را مواظبت می کرد، وقتی هم درو می کرد خودش قپون می برد سرزمین می کشید، زکاتش را رد می کرد و بعد می ریخت توی گونی می آورد خانه، مرحوم حاج ملا هادی سبزواری بود. این انسان والای حکیم، عارف، بزرگ، فیلسوف. در اوج آبادی باغ و آبادی زمین، یعنی این موها پر انگور، یک گندم هدر نرفته، جو هدر نرفته، زمین ها شده مخمل سبز، یک کسی آمد منزل حاجی گفت آقا، ماشاءالله، امسال چه خبر است، چه برف و بارانی آمد، انگورها چه کار کردند، گندم ها، جوها، باغ ها، گفت و گفت، اما دید حاجی خیلی آرام سرش را انداخته پایین دارد گوش می دهد، یک شگفتی، یک عجبی، یک بله ای، نه همه را گوش داد. آن مرد که دهنش از تعریف کف کرد، دیگر تمام شد و هیچ چیز نگفت، تنها عکس العملی که حاجی نشان داد این بود، گفت این جور می گویند. دو سال بعد باران نیامد، برف نیامد، باغ ها رو به خشکی رفت، گندم ها کچل درآمد، جوها کچل درآمد، کشاورزها می دانستند امسال چیزی برای فروش ندارند. باز همین مرد آمد خانه ی حاجی و گفت عجب بدبختی است، باران نیامد، برف نیامد، تمام رزها بی غوره مانده، درخت ها شکوفه هایش ریخت، همه پژمرده شده، زمین های جو و گندم کچل شده، به کجا می رسد کار، کشاورزان چه کار کنند، دهنش که کف کرد و خسته شد، حاجی سرش را آورد بالا و گفت این جور می گویند. حاجی چرا این جوری جواب داد؟ چون حاجی خودش را با این آیه ساخته بود ( لِکیَلا تَأسوا عَلی ما فاتَکُم وَ لا تَفرَحُوا بِما آتاکُم) نه به آمدن مادیات خوش حال شوید و نه به از دست رفتنش بد حال شوید، آرام باشید. حالا بعضی ها که یک تلنگر مادی به آن ها می خورد عربده می کشند که دنیا را آب گرفت وضع خراب شد، جهان دارد به آخر می رسد ، چه خبرت است؟ کجا دارد به آخر می رسد؟ (فجعل نفسی) این خیلی دعای مهمی است، امنیت را برایتان من مطرح کردم، جزء نعمت های مجهول است، پیغمبر می گوید، کسی ارزشش را درک نمی کند، زین العابدین می گوید خدایا به اندازه گیری هایی که برای من کردی به من آرامش بده، چون هیجان باعث تجاوز می شود. چرا پیغمبر می گوید آدمی که زود از کوره در می رود، آن حالت از کوره در رفتنش شعله ای از آتش جهنم است، چون هیجان آدم را از فضای رحمت خدا می برد بیرون. هیجان آدم را هل می دهد به تجاوز. اما آدم های آرام این جور نیستند، هیچ. امروز نان گیرش نیامده، می گوید من مهمان خدا هستم، خدا هم در قرآن گفته روزی بر عهده من است. امروز میزبان من خوشش می آید مرا گشنه تماشا کند، ما هم به تماشای او راضی هستیم. آرامش، من اهل آرامش را دیده ام، الان خیلی کم شده اند اهل آرامش، این ها عمرشان هم طولانی است، این هایی که آرامش دارند. جوان یک نفر مرده بود. ساعت ده صبح، مهمان هم داشت. وقتی آمدند به او گفتند پسرت مرده، سریع آمد جنازه را گذاشت در اتاق و درش را بست. به خانواده اش گفت مهمان داریم و نباید مهمان ها را ناراحت کنیم، روز عید است، شما ناهار را تهیه کنید. ناهار مهمان ها را داد، مهمان ها آمدند خداحافظی کنند، گفت من از شما یک تقاضا دارم. گفتند بفرمایید. فرمود امروز مگر روز عید غدیر نیست؟ روز ولایت امیرالمومنین مگر نیست؟ خدا امروز به من عیدی داده، عیدی من هم این بوده که بچه ای که به من داده بود و هجده سالش شده بود، ملک الموت را فرستاد گفت وقتش تمام است، من این را می برم نگران نباش. خودت هم چند وقت دیگر می آیی همان جا، بایستید به من کمک کنید این جنازه را ببریم دفن کنیم. آرامش. (الهی رِضا بِقَضائِک) رضایت به قضا و قدر الهی. (فَاجعَل نَفسی مُطمَئِنة بِقَدَرِک راضیة بِقَضائِک) خدایا دل مرا نسبت به احکامت خشنود نگه دار، که من از نماز خشنود باشم، از روزه، از حج، از خمس، از انفاق، حکمهایی که کرده ای، من از حکمهای تو کیف داشته باشم، نفرت نداشته باشم. (راضیة بقضائک).
"بِرَحمتک یا أرحم الراحمین"