پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

 

 بسم الله الرحمن الرحیم
  الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .
قلب مبارک انبیاء خدا و ائمه ی طاهرین از نظر ظرفیت و گستردگی و به تعبیر قرآن (انشراح) تا جایی بوده که گنجایش توحید به معنای واقعی و گنجایش درک همه ی آخرت و گنجایش تجلی همه حقایق عالم هستی را داشت. از وجود مبارک خود حضرت نقل شده، غیر از آیات قرآن و کتابهای آسمانی یک سلسله حکمت از پروردگار نقل شده که از آن مجموعه تعبیر شده به احادیث قدسیه. مطالبی است که پروردگار عالم منهای کتابها، مثل تورات، انجیل، زبور، صحف، قرآن، با پیغمبران در میان گذاشته، از حضرت آدم تا رسول خدا. یک روزگاری این مطالب در کتابها پراکنده بود. تا جایی که من اطلاع پیدا کردم سه نفر به طور مختصر، متوسط، کامل، این مطالب را جمع کردند. در ضمن نقل این واقعیات این مطلب هست که حضرت حق فرموده ( لا یسعنی ارضی و لا سمائی) آسمانها و زمین گنجایش مرا ندارد، یعنی این ها نمی توانند آن لطیفه و حقیقت توحید را با همه ی شئونش درک کنند. شاید این آیه ای که در اواخر سوره ی مبارکه ی احزاب است به این معنا اشاره داشته باشد، ( انا عرضنا الأمانة علی السماوات والارض و الجبال فأبین ان یحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان) ما این حقیقت را به همه ی آسمانها و زمین و به کوهها، البته تکوینا، ارائه کردیم، آن ها گنجایشش را نداشتند و تحملش را نیاوردند، این بار را به دوش دل برداشت. حالا در زمینه ی این حقیقت آیات مردم را تقسیم بندی می کند، بدانید این معنا را حکمای الهی، فلاسفه ی اسلامی، عرفایی که عرفانشان را از اهل بیت گرفتند، این ها ثابت کردند با دلیل، با برهان، که در هر روزگاری یک انسان کامل وجود دارد، الان هم وجود دارد، که این انسان کامل رونوشت همه ی عالم هستی است. یعنی یک آینه ای است که این توان و قدرت را دارد که همه ی حقایق را انعکاس دهد، بپذیرد، درک کند. حتی اینقدر بحث مهم است که کتاب مستقل و جداگانه ای در این زمینه نوشته اند، الانسان الکامل. یکی دو تا هم نیست، قدیم نوشته اند، جدید هم نوشته اند، انسان کامل. و این انسان کامل به فرموده ی قرآن واسطه ی بین مخلوق و خالق است، عین کنتور برق. برقی که از کارخانه می آید که دویست و بیست ولت نیست، چند هزار ولت است. در مسیر به اندازه ای که خودشان لازم می دانند این برق را از نظر ولتاژ پایین می آورند، ایستگاه به ایستگاه کمش می کنند تا برسد سر تیر چراغ برق، از آن جا هم می دهند به کنتور ، آن جا هم کم می کنند که مردم بتوانند بهره ببرند. آن چه را که خداوند متعال می خواهد به بندگانش یا به سایر مخلوقاتش عطا کند اگر بخواهد به همان حیثیت و کیفیتی که هست، مستقیما به جانب بندگان و مخلوقات بفرستد، چنان چه در سوره ی اعراف به موسی ابن عمران فرمود: کوهها هم نمی مانند، آسمانها و زمین هم نمی مانند، چه برسد به مخلوقات محدود و ضعیف و ناتوان. این را خداوند متعال با انسان کامل کنترل می کند. می فرستد برای انسان کامل و از طریق او تقسیم می شود بین مخلوقات، بین انسانها، حالا به هر انسانی هم به اندازه ی ظرفیت خودش از آن انسان کامل بهره های معنوی و عنایات باطنی را می گیرد. حالا یک انسانی ظرفیتش مثل لامپ شصت است، یک نفر مثل لامپ صد است، یک نفر مثل لامپ دویست است، یک نفر لامپ پانصد است. گنجایش ها فرق می کند و این فرق هم که خدا قرار داده حکیمانه است. برای این که نمی شد انسان ها را یک صنف قرار دهد، همه ی ظرفیتها اندازه ی انبیاء بود، خب اگر این طور بود اقتضا می کرد همه بشوند پیغمبر. چون خدا که بخیل نیست. اگر یک ظرفیتی را به گنجایش پذیرفتن امانتی مثل نبوت آفریده، بر او واجب است عطا کند این مقام را، چون بخل در او نیست. اگر همه ی ظرفیتها آن ظرفیت بود، خب همه می شدند انبیا، خب همه هم لازم نیست بشوند انبیاء، یا همه می شدند امامان، یا همه می شدند اولیاء خدا. البته این ظرفیتها علت محرومیت از بهشت هم نیست بهشت هم هشت درجه است. هر درجه ای هم به تناسب گنجایش های آفریده شده، آفریده شده است. حالا یک کسی گنجایشش در حدی است که ایمان و اخلاق و عملش اقتضا می کند او را ببرند بهشت اول، وقتی هم برود بهشت اول هیچوقت حسرت بهشت نهایی را نمی خورد. چون هر کس در بهشت برود ( فی عیشة راضیه) از بهشت خودش راضی است و حسادت هم نمی کند. چون قرآن مجید می گوید قبل از این که ما بهشتی ها را ببریم بهشت، اگر ته مانده ای از این زشتی ها در دلشان باشد، غلی هست، غشی، حسدی، ( نزعنا من قلوبهم من غل) ریشه کن می کنیم. با یک دل پاک وارد بهشت می شوند، وقتی پاداش امیرالمومنین را می بینند، می گویند (الحمد لله رب العالمین) پاداش خودشان را می بینند می گویند (الحمد لله رب العالمین). ( و آخر دعویهم ) یعنی آخرین گفتار کل بهشتی ها، آن گفتار نهاییشان این است، ( أن الحمد لله رب العالمین) نه حسادت می ورزد، نه قهر می کند، نه توقعی اضافه تر از حقش از پروردگار دارد، آن هشت بهشت و هفت جهنم هم بر اساس گنجایش ها زمینه بندی شده، همه در جهنم با هم نیستند. همه مثل فرعون که نیستند، همه مثل معاویه نیستند، همه مثل یزید و شمر نیستند. یک عده ای طبقه ی اول هستند، یک عده ای گناهشان بیشتر است طبقه ی دوم هستند، یک عده ای گنجایش بیشتری داشتند، به جای این که بهره ی معنوی بیشتری در خود بریزند، آلودگی بیشتری ریختند، طبقه ی سومند، تا طبقه ی هفتم. این گنجایش ها که تفاوت دارد حکیمانه است. همه لازم نیست انسان کامل باشند، چنان چه در مملکت همه ی جاده ها لازم نیست ترانسفورماتور بگذارند، از برق مثلا جاده ی همدان، کارخانه ی برقی که بین همدان و قزوین است یا از نکاء، در حدی که لازم است کنترل می گذارند که ولتاژ را کم کنند، کل کشور که نیاز به این کنترل ها ندارد. بالاخره به قول شیخ محمود شبستری:
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست
 
نیازی نیست همه انسان کامل باشند. درخت ها سیب دارند، گلابی دارند، گیلاس دارند، آلبالو دارند، هیچ کس نمی تواند اعتراض کند به پروردگار که چرا این همه درخت مختلف آفریدی؟ باید همه سیب بود. اندازه در همه جا رعایت شده. ( بسم الله الرحمن الرحیم، سبح اسم ربک الاعلی ، الذی خلق فسوی و الذی قدر) ما همه چیز را اندازه گیری کردیم. هیچ کس نمی تواند بگوید چرا مورچه اندازه ی فیل نیست، یا چرا فیل اندازه ی مورچه نیست؟ خب مورچه سر جای خودش و فیل هم سر جای خودش درست است، خار در کویر هم سر جای خودش درست است، گل هم در گلستان سر جای خودش درست است. همه جا چرا زمین نیست؟ خب زمین باید باشد، فضا باید باشد، مریخ باید باشد، خورشید و ماه باید باشد. خب فکر کنید اگر همه یک چیز بود، دیگر حیاتی معنی نداشت، نظمی معنی نداشت، قاعده ای معنی نداشت، تقدیری معنی نداشت. این است که ما از نظر گنجایش مختلفیم. حالا قلب انسان کامل این گنجایش را دارد: (لا یسعنی ارضی و سمائی) آسمانها و زمین گنجایش آن حقیقت توحید را ندارد که خدا جلوه ی تام کند. (و لکن یسعنی قلب عبدی المومن) اما دل بنده ی مومن من گنجایش مرا دارد، آن هم نه مومنی مثل من. آن مومن یعنی انسان کامل، انسان جامع، او نسخه ی به تمام معنای ارادة الله و صفات الله و اسماء الله است. خب این انسان های کامل که اگر خدا این ها را قرار نمی داد، هیچ چیز سر جای خودش بند نمی شد و در همه ی دوره ها هم بودند. (لوَ لَا الحُجة لَساخَتِ الارضُ بِأهلها) امروز هم در این شش میلیارد جمعیت کره ی زمین یک انسان کامل هست که به خاطر وجود مقدس او زندگی را نگه داشته اند، بقاء نسل را نگه داشته اند، آسمانها را به هم نمی ریزند، زمین را دچار زلزله ی ویرانگر عام نمی کنند، و او هم امام دوازدهم است، او الان واسطه ی فیض بین خدا و بین مخلوقات است. او الان کانال گرفتن نعمت تام معنوی و پخشش به قلوب به اندازه ی گنجایششان است. غیبت او هم مانع از این نیست که این فیض را برساند. چون غیبت ایشان به معنی این نیست که یک دیوار بلندی خدا یک جا کشیده، در ندارد، پنجره ندارد، روزنه ندارد، ایشان را در پشت آن دیوار قایم کرده که مردم او را نبینند. غیبت به این معناست که در کره زمین است، زندگی هم می کند، فیض هم می گیرد، پخش هم می کند، ولی دیده ها گرچه او را ببینند نمی شناسند او را. گاهی هم ممکن است دیده ها ایشان را ببینند. که آن دیده ها اگر زمان ظهور زنده باشند و حضرت را ببینند تعجب می کنند و می گویند ما که دو سه بار ایشان را دیدیم، چطور نشناختیم. این معنی غیبت است و بعد هم ما از او غایبیم، او که از ما غایب نیست. او شاهد پروردگار است، او جزء شهدای پروردگار است، یعنی حاضر. یک حضور حقیقی دارد در دنیا که عنایات الهی به او می رسد و از طریق او به صورت های گوناگون پخش می شود. او دارد کارگردانی می کند، او دارد فیض را پخش می کند. من خودم نمی دانستم، همین طوری از بچگی می شنیدم این معنا را، بعد خودم در روایاتمان دیدم که شما شیعیان ما اگر حوصله می کنید، بلند می شوید به مجالس علم می روید و یک ساعت به معارف الهی گوش می دهید و بعد هم قبول می کنید و بعد هم در زندگیتان به کار می برید، همه ی این ها نتیجه ی کششی است که ما در باطن شما ایجاد می کنیم. به عبارت فارسی تر از توی خانه تان ما دست شما را می گیریم و می آوریم در این مجالس و می نشانیم و به گوشتان می رسانیم و قبول می کنید و عمل می کنید. والا ما اگر نظر عنایتمان را برداریم شوق شما هم به این امور تمام می شود، از بین می رود. این را روایات ما اسمش را گذاشته اند توفیق من الله. گفتار امام جواد (ع) است که مومن یک نیازش، به توفیقی از جانب پروردگار بزرگ عالم است. شاید هزاران رشته از این توفیقات در زندگی همه ی ما اتفاق افتاده ولی توجه نکردیم به منشأ آن، توجه نکردیم به مبدأ آن، توجه نکردیم به جایگاهش و به آن به قول امیرالمومنین به منبطش، یعنی محل روییدن و خروج این توفیق. گاهی توفیقات که شگفت آور است، مرحوم علامه ی امینی صاحب کتاب جهانی الغدیر، من خدمت ایشان رسیده بودم، ایشان زمان خودش یک چهره ی جهانی بود و کتابش هم هنوز در بحث امامت و ولایت، بعد از پنجاه سال حرف اول را می زند، و جزء مدارک و مصادر اصلی است. ایشان گاهی از توفیقات خودشان تعریف می کردند، می فرمودند یک بار من یک مدرکی را می خواستم برای همین کتابم، در ایران که تابستان بودم کتابخانه ی آستان قدس رضوی را تمام فهرستهایش را دیدم، نبود. کتابخانه ی مجلس شورای قدیم را در بهارستان دیدم، نبود. کتابخانه های قدیم اصفهان نبود. کتابخانه ی سوریه، دمشق نبود. کتابخانه ای در مدینه هست و مهم است، نبود. هندوستان که دیگر احتمال نزدیک به یقین می دادم رفتم، نبود. مصر، نبود. یمن نبود. برگشتم نجف رفتم حرم، گفتم من وظیفه ام را انجام دادم، همه جا را گشتم نبود، حالا خودت این کتاب را بده به من. اولش نمی شد بیایم بگویم این کتاب را بده به من، باید می گشتم، حالا گشته ام. وقتی هم ایشان زیارت می خواند دیگر لازم نبود مرد و زن زیارت بخوانند. همه در حرم امیرالمومنین از صدای گریه ی ایشان که از مادر جوان مرده شدیدتر گریه می کرد، گریه می کردند، اربده می کشید در گریه، مثل سیل هم اشک می ریخت. گفت از حرم آمدم بیرون، به کفش دار گفتم کفش های مرا بده. گفت آقای امینی یک پیرزن آمد برود حرم، یک بقچه که سه چهار تا کتاب پاره در آن بود داد، گفت این به درد بچه های من نمی خورد، ببینید به درد این آخوندها و طلبه ها می خورد، بده به آن ها. پول هم نمی خواهد چون ارزشی ندارد. ایشان می فرمود آن وقت من حاضر بودم تا یک میلیون تومان این کتاب را بخرم. حالا هنوز طلبه و آخوندی غیر از شما نیامده حرم، می خواهی این بقچه را ببینی؟ گفت از لای کفش ها بقچه را درآورد و گذاشت روی تخته. من هم باز کردم دیدم که در چهار پنج کتاب آن کتابی که می خواهم هست، توفیق من الله. امام جواد می فرماید مومن در زندگیش نیازمند به توفیق خداست که زمینه های لازم را برایش فراهم کند. این کار خود ما نیست، من الله است. آن ها که کانال عنایت حق هستند باید شوق در یک نفر ایجاد کنند جلسه بگیرد، جلسه هم زحمت دارد. شما می دانید دو نفر مهمان که می آید خانه ی آدم، کل خانه به هم می ریزد. تا دوباره آدم جمع و جورش کند، تمیز کند، ظرفها را سر جایش بگذارد و بشورد، زحمت دارد. حالا یک نفر شوق در او ایجاد می کنند بیاید چهار صد متر، پانصد متر را سیاه بکوبد، پرده بزند، اعلامیه چاپ کند، پرچم و داربست بزند، پول خرج کند، شوق که در او ایجاد شود او بدون خستگی و با افتخار، این کار را انجام می دهد. هرکس که به او می گوید خسته نباشی، می گوید نه، خسته که نیستم افتخار هم می کنم که سیاه پوش کنم، خانه ام را در اختیار بگذارم، قند و چایی هم بخرم، به افراد هم بگویم بیایید کمک دهید، دم در هم بایستم دستم را روی سینه بگیرم به مردم خوش آمد بگویم، استراحت هم نکنم، خیلی هم لذت ببرم، این که قیامت به من بگویند تو هم جزء خادمان ما بودی، برایم کافی است، واقعا هم کافی است. به یک نفر شوق می دهند مجلس بر پا کند، به یک جوانی شوق می دهند برود قم، در این دنیای فساد، دنیای ماهواره، دنیای شبیخون فرهنگی، از همه ی لذتهایش بگذرد، بی ریخت هم نیست، خوشگل، خوش قیافه، خوش تیپ، اگر بایستد می تواند مجانی غرق انواع گناهان شود، ولی یک شوق به او می دهند، بلند می شود می رود قم، آن جا در غربت، در زحمت، نهایتا همه ی مراجع که الان پولهایشان را روی هم می گذارند به طلبه می دهند به هفتاد هزار تومان در برج نمی رسد. با این زحمت درس می خواند، آن ها هم کمکش می کنند، بیانش را باز می کنند، (رَب اشرَح لی صَدری وَ یَسّر لی امری یَفقَه قَولی) زبانش را باز می کنند، یک چهار تا منبر در خود طلبه ها می رود و آن ها هم تشویقش می کنند، علمش می آید روی زبانش، خب می آید تهران، اصفهان، شیراز، دعوتش می کنند. توی ترافیک می آید، توی دود می آید، بی خوابی می کشد، مطالعه می کند، بعد هم می آید برای مردم می گوید. این هم باز آن شوقی است که آن ها ریختند، این مال گوینده و برپا کننده ی جلسه بود. دل شما را هم پرشوق می کنند، دیگر نزدیک ساعت سه و نیم، چهار، دیر شد، زودتر بروم، به منبر برسم، به ذکر مصیبت برسم، می آیید و ممکن است دو ساعت هم بکشد نشستنتان، یک ساعت هم بکشد برگردید، یک ساعت هم بکشد بیایید، می شود چهار ساعت. وقتی می روید خانه می پرسند خب چطور بود؟ می گویید لذت بردم، یاد گرفتم، آخرش هم چه توسلی به ابی عبدالله بود، گریه کردم، سبک شدم، گناهانم را بخشیدند، تغییر پیدا کردم. می خواهم اگر مال حرامی در زندگیم است این را کنار بزنم، همچین زندگی را شسته رفته کنم. هیچ کدام از این کارها از بانی مجلس، از گوینده، از مستمع، ائمه می گویند کار خودتان نیست، کار ماست و امروز این کار، کار امام عصر است. البته هرکس بخواهد این جور شود می تواند. خیلی ها الان این جور نیستند که شما هستید. شما یقین بدانید که دلتان به قلب مبارک او گره دارد، والا یک روز هم در این مجالس شرکت نمی کردید و یک بار هم نماز جماعت نمی رفتید، بلکه از مجلس و مسجد و این مجالس متنفر بودید. چون او به این واقعیات شوق دارد شما هم دارید. چون او خدا را دوست دارد شما هم دارید. چون او جدش ابی عبدالله را دوست دارد شما هم دارید. چون او گریه می کند شما هم گریه می کنید. قلب شما شعبه ی قلب اوست و قلب هایی هم که شعبه ی قلب او نیست، اگر بخواهند می توانند شعبه ی قلب او باشند. گاهی هم یک زمینه ای فراهم می کنند بشود. یک روضه ای هست تهران، پنجاه سال بیشتر است. من از شانزده هفده سالگی ام، آن روضه را می رفتم. برقرارکننده ی آن جلسه حدود هفده هجده سال است از دنیا رفته، ولی تنها پسرش دارد ادامه می دهد مثل روزگار پدر. پدر از اولیاء خدا بود، بسیار انسان والایی بود. هنوز گریه کن مثل او ندیدم، چون می لرزید و گریه می کرد و گاهی وسط گریه اش اگر کسی تازه وارد شده بود، از جیغی که می کشید وحشت می کرد. یعنی بی اختیار چنان در گریه اربده می کشید و ناله می کرد که دیگر احتیاجی به روضه خواندن نبود. خودش تعریف می کرد، می گفت زمان قبل از انقلاب، روز ششم هفتم محرم، دوتا از جوانها که نمی شناختم آن ها را، ژیگول و امروزی که این جور شکلها اصلا هیچوقت روضه ی من نمی آمدند، آمدند روضه. گفت فکر می کنم به حرف واعظ، به شکل مردم، یا به تن صدای من و شکل گریه ی من، نمی دانم، می گفت یقین ندارم که علتش چه بود، دیدم که می خندند. بچه هم نبودند، شاید نزدیک بیست سالشان بود. گفت من از کوره در رفتم، روضه که تمام شد آمدم خیلی با محبت به آن ها گفتم لطفا فردا توی این روضه نیایید. کسل هم شدند، گفتند نمی آییم و رفتند. قبل از این من شب بیدار شوم برای نماز شب، دیدم خدمت وجود مبارک حضرت سید الشهدا رسیدم خیلی هم به من محبت کردند، قمر بنی هاشم هم رو به رویشان بود. امام به قمر بنی هاشم فرمودند روضه ی میرزا را هم بنویس، خودش را بنویس، آخوندش را بنویس، خواننده ی مصیبتش را بنویس، مستمعش را بنویس، همه را بنویس. این ها آمدنشان، رفتنشان، گریه کردنشان همه قبول است. حالا من دارم روضه ی خودم را هم می بینم. که امام به قمربنی هاشم اشاره می کند این جمعیت را بنویس، همه را نوشتند. فرمودند برادر کامل است؟ عرض کردند بله. فرمود ببینم دفتر را . ابی عبد الله یک نگاه کرد و فرمود این دو جوان را چی؟ گفت آقا این ها می خندیدند، مسخره می کردند. فرمودند در جلسه ی من که آمده بودند، آن ها را هم بنویس. گفت من از هیبت مسئله بیدار شدم. اینقدر گریه کردم و دعا کردم این دو جوان دوباره بیایند، چون من آدرسشان را که نداشتم. واقعا از ابی عبد الله خواستم این دو جوان را که من طرد کردم، رد کردم، این ها را برگرداند. که فردا هنوز روضه شروع نشده دیدم با پیراهن مشکی دارند می آِیند، و دارند هم گریه می کنند. آمدند گفتند میرزا ما را ببخش. گفتم من چرا ببخشم؟ دیشب اسمتان را دیدم که نوشتند. ما فراهم می کنیم، ما یعنی خدا، یعنی امام عصر، یعنی ائمه ی طاهرین (ع) .
" بِرَحمتِک یا أرحَم الرّاحمین"   
 
 

 

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group