بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .
کلام در خواسته های انبیاء و ائمه و اولیاء خدا در طول زندگیشان از حضرت حق بود. انبیاء خدا و ائمه ی طاهرین چه از نظر گنجایش عقلی و چه از نظر گنجایش قلبی گروه بی نظیری بودند. عقل آن ها مافوق همه ی عقول است و به همین خاطر هم به مقام نبوت و امامت انتخاب شدند. و قلب مبارک آن ها هم از نظر گنجایش در رأس همه ی قلوب است، به این خاطر ایمان آن ها، اخلاص آن ها و فهم قلب آن ها، یا به قول قرآن فقه قلب آن ها مافوق همه ی قلوب است. یک قاعده ای هست در دانش، در علم، و آن این است که فرموده اند ترجیح بلا مرجح، قبیح است. هیچ گاه یک حکیم در انتخابش، در قضاوتش، ترجیح بلا مرجح ندارد، محال است داشته باشد. به خصوص وجود مقدس حضرت حق که حکیم علی الاطلاق است. حکمتش بی نهایت است. معنی ترجیح بلا مرجح این است که محال است پروردگار عالم بدون این که امتیازی، البته معنوی، الهی، ملکوتی، در کسی باشد او را بر آن کسی که این امتیاز در او هست مقدم کند. آن وقت این ترجیح بلا مرجح را که محال است حکیم انسان بی امتیازی را بر انسان امتیاز دار ترجیح دهد. مثلا یک انسانی که عقلش معمولی است او را بر انسانی که عقلش کامل است مقدم کند. علمش معمولی است بر آن کسی که علمش بالا است مقدم کند. یا به مقام مافوقی بگوید بر تو واجب است بر مقام مادون اطاعت کنی، هرگز پروردگار این کار را نمی کند. این کار را آن هایی که حکیم نیستند انجام می دهند که می آیند مرجوح را بر راجح ترجیح می دهند. امام را در سقیفه می گذارند کنار، مأموم را به جای امام قرار می دهند و به امام می گویند از مأموم اطاعت کن، والا گردنت را می زنیم، این کار مردم بی ربط است، کار مردم پوک است، کار مردم شیطانی است، کار مردمی است که از حقیقا بی خبرند، کار مردم بریده از پروردگار است. امام صادق (ع) در جواب کسی که از حضرت پرسید: یابن رسول الله، آیا تا روز قیامت عالم تر از شما هم در جامعه ی انسانی پیدا می شود؟ حضرت فرمودند: تا کی از ما اطاعت واجب است؟ گفت: آقا تا قیامت. ما که امام وقت معین نیستیم. بعد فرمودند به چه کسانی واجب است از ما اطاعت کنند؟ گفت همه. فرمودند اگر درمیان همه تا روز قیامت عالم تر از ما وجود داشته باشد و واجب باشد از ما اطاعت کند، این ترجیح بلا مرجح است که حکیم زیر بار این کار نمی رود. انبیاء خدا از نظر عقلی کامل ترین عقول اند. به همین خاطر هم به پیشوایی انتخاب شدند، چون عقلشان از همه جامع تر بود. قلب آن ها هم از نظر گنجایش بی نظیر بوده، به همین خاطر قلبی که پر از ایمان بوده، اخلاص بوده، ایمان و اخلاص از همه ی انسانها بیشتر داشتند. به این خاطر أعبد مردم در عالم بودند. حالا این ها با آن عقل کامل و آن قلب دارای آن گنجایش وقتی می روند در خانه ی خدا از خدا چیزی را درخواست می کنند، به تناسب عقل و قلبشان درخواست می کنند، که به تناسب آن عقل و این قلب درخواست آن ها می شود برترین درخواست و پرمنفعت ترین درخواست. یعنی کسی که به اندازه ی آن ها رمز و راز گدایی ا پروردگار را نمی دانسته. این بزرگواران به تمام جوانب و رمز و راز و اسرار گدایی از خدا و کیفیت گدایی وارد بودند و بر اساس شرایطی هم وارد می شدند که دعایشان حتما به اجابت می رسید. چون هم دعایشان درست بود، هم خودشان درست بودند، و هم شرایط دعا را رعایت می کردند. این که گاهی دعا مستجاب نمی شود احتمال دارد خود دعا بی ربط باشد. یا دعا خوب و درست است ولی ممکن است خلل در دعاگو باشد. الان دارد دعا می کند ولی با شکم پر از حرام، خوب این مستجاب نمی شود. دارد دعا می کند بی علت علیه کسی، به ضرر کسی، این مستجاب نمی شود. دارد دعا می کنددر مقامی که جای دعا کردن نیست، مثلا آمده در خانه و در اتاق ها را بسته، رابطه اش را هم با همه بریده، دارد از گرسنگی می میرد، شروع می کند به دعا کردن که خدا رزق من را همین جا برسان بدون این که ما تکان بخوریم، بیرون برویم، در را باز کنیم، با کسی حرف بزنیم، مغازه ای برویم، این دعا در مقامی است که مستجاب نمی شود، این دعا بی ربط است دعا بی خود است. ولی این بزرگواران هم دعاهایشان و نوع گرایششان از غنی به ذات صحیح بود و هم خودشان همه ی وجودشان، باطن و ظاهر، صحیح بود و هم در مقامی که دعا می کردند شرایط جمع بود و دعا قابل استجابت بود. اگر هم یک موقع از خدا درخواست ضرر برای کسی می کردند، بعد از نهصد و پنجاه سال که برای هدایت مردم حوصله کرده بودند، نهصد و پنجاه سال کتک خورده بودند، نهصد و پنجاه سال تهمت خورده بودند، مسخره شده بودند، بعد ناامید صد در صد از اصلاح مردم می شدند، بعد از ناامیدی صد در صد می گفتند (رب لا تذر علی الارض من الکافرین دیارا) اما این که روز اول بعثت کتک بخورند و رنج ببینند و از کوره در بروند و از پروردگار بخواهند که ملت را نابود کند، نه. هزار سال رنج مردم را به دوش تحمل می کردند، ناامید می شدند از علاج مریض، می گفتند این مریض بمیرد بهتر است. خب خدایا مرگشان را برسان. آن کس هم که ناامید صد در صد نشده بود، درخواست عذاب کرد و خودش از مردم جدا شد و رفت دیدید که مورد مؤاخذه قرار گرفت، او را انداختند در شکم نهنگ حبسش کردند، (
جایش نبود مردم را رها کنی و بروی، این جریمه دارد، البته جریمه ی محبتی بود، جریمه ی عذابی نبود. نه این که پروردگار به او بی مهری کرد نه، خود این هم نسبت به او مثل محبت بود، مثل لطف بود. یعنی آدم وقتی در برخورد پروردگار با یونس و برخورد یونس با پروردگار دقت می کند می بیند این جریمه ی محبتی بود، نه جریمه ی عذابی. چون گناهی واقع نشده بود، ولی پروردگار توقع نداشت که بگوید از دم همه را نابود کن، ما هم رفتیم. باشه بگو همه را نابود کن، ولی صبر کن ببین این ها پشیمان می شوند، توبه می کنند، نباید می رفتی. حالا به خاطر رفتنت در شکم ماهی نگهت می داریم، حبست می کنیم تا آن رفتنت را جبران کنیم. دیگر رها نکنی مردمی را که هنوز صد در صد نمی شود از آن ها ناامید شد. همه ی ما بچه داریم، بچه هایمان را هم دوست داریم، تا ناله ی بچه هایمان دربیاید با همه ی وجود می دویم. پدر با محبت، پدر با عاطفه، عزیزترین بچه اش را از او جدا کردند، بردند انداختند در چاه، حالا هم که برگشتند هم گریه دروغ می کنند و هم دارند دروغ می گویند. برگشتند، (عشاء یبکون) گریه می کنند ولی قلابی، و بعد هم به پدر دروغ گفتند. گفتند ما سرگرم مسابقه شدیم گرگ به بچه ات حمله کرد و همان طور هم که خودت می ترسیدی، بچه ات را تکه تکه کرد و خورد. یعقوب هم نگاهی به بچه ها کرد و دیدند مثل این که باورش نمی شود، پیراهن یوسف را به او دادند. (فجاءوا) این برادران با پیراهن یوسف، (بدم کذب) که یک خون دروغی هم به پیراهن مالیده بودند. گریه دروغ، حرف دروغ، پیراهن دروغ، خون دروغ، دروغ دروغ. گفت آفرین به این گرگی که بچه ی مرا خورده، خیلی گرگ با ادب و فهمیده ای بوده. گفتند چطور پدر؟ گفت برای این که یک جای این پیراهن اندازه ی سر سوزن سوراخ نیست. حتما گرگ بچه ام را نوازش کرده، گفته آرام پیراهنت را در بیاور من می خواهم تو را بخورم، خیلی این گرگ مودب بوده. بعد به بچه ها گفت (بل سولت لکم انفسکم) شما سر خودتان را کلاه گذاشتید. نفوس شما، شما را مغرور کرد و سرتان را کلاه گذاشت. یعنی بچه ی من کلاه سرش نرفته، نه در چاه افتاده و نه گرگ پاره اش کرده، نه خونش ریخته، نه از بین رفته. اما یعقوب که قرآن می گوید چهل سال، حالا چهل سالش در تفسیر است، اینقدر از فراق یوسف گریه کرد. (حتی ابیضت عیناه) که دیگر چشمش داشت از بین می رفت، ولی از توبه کردن این ده نفر نا امید نبود، نفرین به آن ها نکرد. اگر نفرین کرده بود که نابود شده بودند. بعد از چهل سال هم امام باقر می فرماید: هر ده نفر در مصر پیش پدرشان آمدند، بعد از این که برادر شناخته شد و معلوم شد زنده مانده، شرمنده شدند. به پدر گفتند (قالوا یا ابتاه استغفر لنا) می آیی پیش خدا شفیع شوی، از پروردگار برای گناهی که ما کردیم طلب مغفرت کنی؟ واقعا هم توبه کردند. این جور نبود که اگر انبیاء نفرین هم می خواستند بکنند مثل ما باشند. که هنوز درد درست نکرده نفرین می کنیم، برو الهی بروی زیر تریلی، برو طاق بیاید رویت و نابود شوی، نه. نود و نه در صد گدایی انبیاء از خدا مثبت بوده. یک در صد نفرین بوده آن هم بعد از هزار سال. آن هم نه همه، آن هایی که صد در صد ناامید می شدند و درست هم بود ناامید شدنشان از اصلاح مردم. این عقول عالیه، این قلوب صافیه، وقتی در خانه ی خدا می رفتند شروع می کردند به درخواست، به تناسب آن عقل کامل و قلب فقیه مومن درخواست می کردند. بحث در باره ی درخواستهای حضرت زین العابدین بود روزهای قبل، اما چون ساعت شب جمعه است، من چند تا از درخواستهای امیرالمومنین را برایتان معنی می کنم. این ها زمینه آماده می کردند که خود آن یک بحثی است چگونه زمینه آماده کردن. این درخواستها خیلی عظیم است. (وَاجعَلنی مِن أحسَنِ) ببینید به تناسب عقل است، یعنی امیرالمومنین دارد از پروردگار گدایی می کند شب جمعه، ولی برترین واقعیت ها را دارد گدایی می کند. شب جمعه آمده می داند که این در، در خانه ی کریمی است که کریم حرمتش بی نهایت است. ضعیف هم نیست، قدرت بر اجابت هم دارد. آن چیزی را که این گدا می خواهد از او برمی آید عنایت کند. ( وَ اجعَلنی مِن أحسَنِ عَبیدِکَ نَصیباً عِندَکَ) چند تا عباد داریم؟ نمی دانیم. تاریخ شروع خلقت انسان چه زمانی است؟ نمی دانیم. پایان جاده چه زمانی است؟ نمی دانیم. چند میلیارد انسان تا به حال خدا خلق کرده است؟ نمی دانیم. تا چه زمانی می خواهد خلق کند؟ باز هم نمی دانیم. ولی امیرالمومنین شب جمعه در گدایی کردن از آدم تا آخرین نفری که آفریده می شود، این ها را در ذهنش آورده گفته من را در میان بنده گانت از بهترین بنده گانت که از نزد تو نصیب می برند قرار بده. یعنی جاذبه ی من را نسبت به رحمت خودت، به رضایت خودت، به عنایت و الطاف و فیوضات خودت، فوق جاذبه ی همه ی جاذبه داران اولین و آخرین قرار بده. ظرفیتش را هم داشته. ظرفیت ایمانی اش را داشته، ظرفیت عقلی و قلبی اش را داشته. و می دانسته در خانه ی کریم هم که می رود نباید کم بخواهد. خیلی زشت است آدم برود در خانه ی حاتم طایی را بزند، حاتمی که نگفته، وقتی فقیر می آید می گوید من نیازمندم می گوید برو این شترها، این گوسفندها، این گاوها، این صندوق پول، هرچه قدر نیازت را برطرف می کند، بردار برو. حالا این آمده یک شتر بگیرد، حاتم اصلا نمی گوید چند تا؟ می گوید این گله ی شتر، برو ببین چقدر کارت را راه می اندازد. او هم می رود پنج تا، ده تا، دو تا، یکی یا صد تا گوسفند یا ده هزار درهم، برمی داشت می برد. این خیلی زشت است که انسان در خانه ی حاتم بت پرست برود که روح سخاوت در او اوج گرفته و موج می زند، حاتم دم در بیاید و بگوید چه می خواهی؟ آدم بگوید من یک ده سانت نخ سوزن می خواهم. اصلا حاتم بشنود دق می کند. این هم ممکن است ده شاهی را بدهد، یا آن نخ سوزن را بدهد، ولی وقتی خانواده اش بپرسند چه کسی بود، اشکش بریزد بگوید یک دیوانه، نفهم، احمق، دلم سوخت. یک احمق بلند شده آمده در خانه ی حاتم، خب بگو صد تا شتر بده عموجان، بگو هزار تا گوسفند بده. کریم هم نمی تواند کرم نکند. می شود خدا بخل بورزد؟ محال است. امیرالمومنین می داند در این خانه ای که ر فته اگر همه ی خزائن عالم را بخواهد عنایت می کند. چه خزینه ای بهتر از خزینه ی نصیب و قسمت خدا که امیرالمومنین می گوید مرا از نظر بهره بردن از نصیبی که نزد تو است بهترین بنده در اولین و آخرین قرار بده. می داند خدا هم عنایت می کند. عنایت هم کرد. پس علی چگونه علی شد؟ علی بعد از پیغمبر از همه بیشتر دارد. علی بعد از پیغمبر در معنویت در اولین و آخرین حرف اول را می زند، در علم حرف اول را می زند، در اخلاق حرف اول را می زند. اینقدر این ها لطیفند که آدم شگفت زده می شود. در حالت یاد و رعایت کننده ی هر نوع حقی در باره ی هرکسی. خان متکبر آن هم سنی در عراق که دو منطقه است، بعضی منطقه ها شیعه بیشتر است و سنی کمتر است. بعضی منطقه ها سنی بیشتر از شیعه است. در منطقه ای که سنی نشین بیشتر است خان متکبر و مغرور با یک شیعه ی مظلوم رعیت، درگیر شد و یک جفت کشیده به او زد و تحقیرش کرد. این هم به خان گفت پدرت را در می آورم، الان می روم نجف به مولایم می گویم که این درست است؟ یک خان مغرور متکبر سنی مسلک این جور ما را لگد مال کند؟. گفت برو بابا حوصله داری، می ری به علی بگویی؟ علی مرده، چیزی هم از صدای تو نمی شنود. آمد نجف و خیلی هم گریه کرد. یکی دو روز گذشت. خبر گرفت دید خان صحیح و سالم است، بعد از چند شب گفت علی جان، من را زده اند، تحقیر کردند، خورد کردند، من در آن منطقه یاری ندارم که، ما دادگاه هم که داریم، همه ی آن ها سنی هستند، بیرونمان می کنند، نباید از ما حمایت کنی؟ امیرالمومنین حمایت نکرد. تا چند شب، گریه، زاری، دعا، حمایت ندید از علی. آخرش امیرالمومنین را خواب دید فرمود چرا داری این قدر به من فشار می آوری؟ گفت آقا می دانی چه شده؟ فرمود بله می دانم، پرونده های بندگان را به ما رائه می دهند. می دانم سیلی به تو زده، لگد به تو زده، تحقیرت کرده. گفت اگر می دانی چرا حمایت نمی کنی؟ فرمود این یک طلب از من دارد، تو باید این زجری که از او دیدی پای آن طلب ما بزنی و تصفیه کنی. گفت چه طلبی از تو دارد؟ فرمود یک بار گذرش افتاد به بیرون شهر نجف، او که ما را قبول ندارد به امامت، ولی روی اسبش که نشسته بود چشمش که به گنبد که می افتاد، به احترام من پیاده شد و در برابر حرم من یک تعظیم کرد و رفت. من به این خاطر با او کاری ندارم. لطیف، رعایت کننده ی اخلاق، مرد هم قانع شد و برگشت به ده خودشان. یک روز خان او را دید، گفت رفتی به مولایت گفتی؟ بفرما ولی من خیلی سالم و راحت هستم. گفت رفتم گفتم، مولایم این جوری گفت. خان یک فکری کرد. کسی این قضیه را نمی دانست، آن روز این خان تنها بود که احترام به امیرالمومنین گذاشت. گفت مولای تو راست گفته. حالا یک زحمت می آیی بکشی؟ گفت چه کار کنم؟ گفت دست مرا بگیر ببر نجف، برویم حرم امیرالمومنین ما با علی آشتی کنیم، با دیگران هم قهر کنیم. نصیب من را خدایا در میان بنده گانت بهترین نصیب قرار بده، (و اجعلنی من احسن عبادک نصیبا عندک و اقربهم منزلة منک) خدایا من از نظر رتبه، می خواهم از تو که رتبه ی من را نزدیک ترین رتبه ی به خودت در میان همه ی بنده گانت قرار بدهی. من مقربترین بنده گانت از نظر رتبه به تو باشم. (و أحسهم زلفة لدیک) خدایا دلم می خواهد ویژه ترین و خاص ترین و خصوصی ترین بنده ات از نظر رسیدن به مقامات عالی الهی نزد تو باشم. (و اجعل لسانی بذکرک لهجا) خدایا زبان مرا همیشه به یاد خودت در دهان من به حرکت دربیاور. این دهانی که به من دادی جای غیبت و تهمت و فحش و ناسزا نیست. این ساختمان دهان ساختمان تو است. دست رحمت تو این فضا را ساخته است. این فضا نباید آلوده شود. این زبان نباید آلوده شود. (واجعل لسانی بذکرک لهجا) یک ذکری که از دهان امیرالمومنین درآمده همین دعای کمیل است. (و اجعلنی من احسن عبادک نصیبا عندک و اقربهم منزلة منک و احسهم زلفة لدیک و اجعل لسانی بذکرک لهجا و قلبی بحبک متیما) قلب مرا با عشق خودت به کمال برسان. چون قلب کمالی غیر از عشق تو ندارد. دل بشود مرکز محبت تو و عشق تو.
" برحمتک یا ارحم الراحمین"