بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .
یکی از زیباترین تعلیماتی که انبیاء و اهل بیت به مردم دادند دعاهایی است که در این دعاها خواسته های بسیار با ارزش و با منفعتی از خدا در این دعاها مطرح است. یاد می دهند به انسان که وقتی به گدایی به پیشگاه مقدس غنی به ذات رفتید، چه بخواهید. خواسته ها نشان می دهد که زشت است انسان از کریم کم بخواهد یا از کریم فقط امور مادی فناپذیر تمام شدنی بخواهد. بخشی از این دعاها را که از انبیاء رسیده قرآن کریم نقل می کند. در سوره های مختلفی مطرح است از جمله در سوره ی مبارکه ی بقره. دعا ها هم که خیلی آسان و راحت از اهل بیت در دسترس ماست، در اختیار ماست. این دریای عظیم را وقتی آدم نگاه می کند، می بیند چند برابر این عمری که دارد اگر خدا عمر به او بدهد، و بخواهد این دعاها را توضیح دهد امکان ندارد. از روز اول این مجلس خواسته های وجود مبارک حضرت زین العابدین را شروع کردیم با هم. کنار قبر مطهر امیرالمومنین گریه می کرد و از خدا درخواست می کرد یک سلسله حقایق عالی معنوی را که آباد کننده ی آخرت است، البته زمینه ی تحقق این گدایی ها را خود انسان باید فراهم کند. رفتن در خانه ی حق خب شرایطی دارد. یکی از شرایطش که در مهم ترین کتابهایمان بیان شده و خیلی هم مهم است، یک بخش امنیت جامعه بستگی به این حقیقت دارد، خالی بودن شکم از حرام است و به عبارت دیگر یک کسی که می خواهد برود از حضرت او گدایی کند، باید از تجاوز به حقوق مردم، هرکس می خواهند باشند، پاک باشد. یک طایفه ای در زمان امام صادق نسبتا یک قدرت فرهنگی گرفته بودند، که از آن ها تعبیر می شد به مرجعه. خب عقاید و حرفهایشان مخالف با قرآن بود، مخالف با فرهنگ انبیاء بود. مورد نفرت امام صادق هم بودند. وجود مبارک مرحوم علامه مجلسی نقل می کنند که یکی از شیعیان به حضرت صادق عرض کرد دارم می روم حج، کارهایم را انجام داده ام الا این که یک پولی به یکی از افراد مرجعه بدهکارم و این را یک طوری بیان کرد که مثلا به امام صادق وانمود کند خوردن پول این آدم عوضی نا پاک طوری نیست. حضرت فرمودند پولش را بدهی خرج رفت و برگشت مکه ات را داری؟ عرض کرد نه. فرمود واجب است پولش را بدهی و مکه هم نروی و (المومن لا یخن) مومن ما خائن نیست. چه کسی گفته پول بی دین را می شود خورد؟ چه کسی گفته با یک آدم بد، با یک آدم بی نماز، ده میلیون معامله کن، بعد به عنوان این که بد است و بی نماز است، پولش را نباید داد؟ خیلی وقت پیش در یک کتابی خواندم که این کتاب درسی مدرسه ی قدیم بود. نوشته بود بالایش وزارت فرهنگ، کتاب کلاس چهارم ابتدایی بود که البته جای این داستان هم بعدا من پیدا کردم کجاست. در یکی از کتب تاریخ نسبتا معتبر و خوب بود. سلطان محمود غزنوی قصد حج کرد، پایتختش غزنین بود، مسیرش هم مسیری بود که از شاهرود رد می شد. به منطقه ی بسطام که رسید، یک کلبه ای نظرش را جلب کرد. پرسید این کلبه چیست؟ به او گفتند این کلبه ی ظاهرا محل زندگی شیخ ابو الحسن بسطامی است. گفت من در غزنین اسمش را شنیده ام، می گویند آدم عارف و عالم و نفس دار است. بدم نمی آید یک ملاقاتی با او بکنم. این جور آدم ها هم که پیش ما نمی آیند، ما می رویم پیش او. با همان لباس حکومت و سلطنت آمد در کلبه، شیخ هم بود. به شیخ گفت یک دعا در حق من کن. شیخ هم فرمود: عاقبتت محمود باد. عاقبت خیلی مهم است که آدم پایان زندگیش به درستی، به فضیلت، به توبه، به پاک بودن از حق خدا و حق الناس ختم شود. تبعاتی از حقوق خدا و خلق به گردنش نباشد که بعد از مردنش هم ورثه اش او را آزاد نکنند. خیلی از ورثه ها میت را آزاد نمی کنند، مثلا به وارثانشان می گویی سی سال نماز و روزه گردنش است. می گوید به من چه، می خواست خودش بخواند. حالا این دویست میلیون تومانی که باقی گذاشته، سی سال نماز و روزه چقدر می شود مگر؟ شش میلیون تومان کمتر، گناه دارد، در برزخ گرفتار است. می گوید به من چه، می بیند شش میلیون تومان حیف است، خودش بخورد بهتر است تا پدرش از جهنم آزاد شود. یک دفترهایی را پدرت نشان می دهد، بیست میلیون به مردم بدهکار است، دارید بدهید که؟ می گوید خودش که زنده بود می خواست بدهد، به ما چه. طلبکار هم می آید، می گوید مگر جنس را به من دادی که از من می خواهی، مگر من به تو چک دادم، پدرم امضا کرده که او هم مرده . عاقبتت محمود باد، یعنی آخر جاده به یک جایی برسی که نسبت به حقوق خدا و مردم پاک باشی. که اگر ملک الموت آمد به فرض مهلت داد گفت مثلا من آمدم تا پنچ دقیقه ی دیگر جانت را می گیرم. آدم به او بگوید این پنج دقیقه را هم نمی خواهد به من مهلت بدهی، من کار عقب مانده ندارم، خلأیی ندارم. اگر می خواهی مرا ببری ببر. جوری نباشد که آدم به ملک الموت بگوید این خلأهایی که من دارم سی سال طول می کشد جبران کنم، مرا برگردان، نمی دانی من چقدر مال مردم را خورده ام، چقدر نماز و روزه بر گردنم است. ملک الموت هم بگوید مگر تو در دوره ی عمرت یک دفعه هم نشنیدی خدا گفته در قرآن (اذا جاء أجلهم لا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون) البته مهلت که نمی دهند. امام صادق می فرماید: موسی ابن عمران از مناجات با خدا برمی گشت، یک جایی در مسیرش دید یک چهره ی نورانی بزرگوار، تک و تنها دارد قبر می کند، خیلی هم منظم کار می کند موسی خوشش آمد، گفت بایستید تا این قبر کندن او تمام شود، بعد هم بپرسید مرده اش کیست. او هم هیچ چیزی نمی گفت. قبر که آماده شد، با همان ادب و وقار و محبتش به موسی ابن عمران گفت مرده ی این قبر کامل قد و قامت تو است، می روی بخوابی ما ببینیم اندازه هست یا نه؟ موسی گفت بله و رفت خوابید. گفت من ملک الموتم، خدا گفته تا توی قبر خوابید جانش را بگیر و گرفت. موسی این گونه مرد. گفت عاقبتت محمود باد. گفت چه کاره ای تو؟ گفت ای
ن لباس مرا که می بینی، لباس پادشاهی است. گفت حج می روی یک سلسله مسالک را کنار خانه ی گل انجام دهی، به من بگو ببینم کنار خانه ی دل این ملتی که تو اعلی حضرتشان هستی از دست تو آباد است یا خراب؟ کافی است یک خانه ی دل خراب شود، آن جا قبولت نمی کنند. چه برسد که یک مملکت از دست تو دلگیر باشند، نگران باشند. جلسه که داشت تمام می شد محمود غزنوی یک کیسه ی هزار دیناری طلا که فکر می کرد در این گوشه ی بسطام، این شیخ فقیر، هزار دینار طلا را ببیند شاد می شود، گذاشت جلوی شیخ. خیلی آرام شیخ به محمود گفت چیست؟ او هم با دهان پر گفت آقا هزار دینار طلاست. شیخ هم برگشت به عقب سر یک کیسه کشید جلو، یک نان جو که هفت هشت روز بود پخته بودند، و با سنگ هم نمی شد بشکند، آن را گذاشت در یک بشقاب گلی. به محمود گفت حالا که می خواهی مکه بروی یک لقمه از این نان را بخور، این نان پاک پاک است. محمود هم که هر چه غذا خورده بود شاهنشاهی بود، نرم ترین و لذیذترین و گرانترین غذاها. اصلا در خانه ی پدرش هم همچین نانی را برای تماشا ندیده بود. گفت حالا این نان عارف برکت است و خوردن دارد، برداشت دید شکسته نمی شود. به دندان گرفت دید آب نمی شود. ناراحت شد نان را گذاشت در بشقاب. به شیخ گفت این لقمه از گلوی من پایین نمی رود. شیخ گفت همین طوری که لقمه ی من از گلوی تو پایین نمی رود، این پول تو هم از گلوی من پایین نمی رود. ما دو نفر عکس همدیگر زندگی می کنیم. این یک شرط رفتن به گدایی است. چقدر حافظ زیبا می گوید:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این جان من و آیینه ی روی وصال که در آن جا خبر از جلوه ی ذاتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد اجر صبری است که بر شاخ نباتم دادند
حاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد
وقتی همه این غزل راشنیدند گفتند این نظر کرده ی یک نفس شده و ادامه داد. در یک غزلش می گوید:
غسل در اشک زنم که اهل طریقت گویم پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
آخر آدم با هزار گناهی که نسبت به خدا کرده و حقوقی از مردم پایمال کرده، حالا برود در خانه ی خدا به گدایی، توقعش هم این باشد که همان وقت در آسمان باز شود و هرچه می خواهد بریزد پایین، این که نمی شود. شما دانه ی نباتی بکارید، بعد نمک به پای آن بپاشید، اسید بریزید، توقع سبز شدن دارید؟ با اسیدگناه، با اسید حرام دانه ی دعا سبز نمی شود، به میوه نمی نشیند. مقدمات را فراهم کن که آن چیزی که می خواهم به تو بدهم، جا داشته باشد در کشکولت بریزم. (اللهم فاجعل نفسی مطمئنة بقدرک راضیة بقضائک) این دو بخش را روزهای گذشته توضیح آن را شنیدید. بخش دیگرش: (مولعة بذکرک و دعائک) خدایا به من حرص بده، معلوم می شود حرص همه جا بد نیست. بعضی جاها بد است. ابلیس به حضرت نوح گفت می دانی چرا من ملعون شدم و بیرونم کردند، به خاطر تکبر. پدر و مادرت، آدم و حوا را می دانی چرا از بهشت بیرون کردند، به خاطر حرصشان، نباید حرص می زدند. چند هزار درخت و چشمه آزاد بود استفاده کنند. به آن ها گفتند دنبال این یک درخت نروید، حرص زدند و دنبال آن هم رفتند. گفتند پس بفرمایید بیرون. علت دارد اگر آدم از خدا جدا می ماند، علت دارد اگر آدم از سعادت جدا می ماند، علت دارد اگر یک بلا سر آدم می آید. امام صادق می فرماید: داری راه می روی یک مرتبه پایت پیچ می خورد می افتی زمین، سرت می شکند. این شکستن سر جریمه ی یک گناهت است که مرتکب شدی. حضرت می فرماید هیچ چیز بی علت در زندگی پیدا نمی شود. خوشحال هم باش که مومنی و خدا در همین جا دارد جبران می کند کارت را. اگر بماند برای قیامت و جریمه ات کند که بیچاره ای. این جور هم که روایات ما دارند بنا نیست جریمه ی ما را به قیامت بگذارند. البته به احترام اهل بیت، نه این که خودمان خیلی آدم مهمی هستیم. شما یک شیشه ی سر نیزه ای این اشک شورت را بی علت پر کن، پیش هر عطاری دلت می خواهد ببر، پیش هر بقالی دلت می خواهد ببر، بگو آقا بیست روز طول کشیده که من این شیشه را از اشک پر کردم، چند می خری؟ می گوید ببر توی جوب خالی بکن، به چه درد می خورد این آب شور. اما وقتی این اشک به یک منبع الهی وصل باشد، امام صادق می فرماید: این اشک فقط توی چشم را بگیرد، اصلا بیرون هم نیاید، چشم تر شود به خاطر خوف از خدا، خطاب می کند بنده ی من همین چشم تر شده چون وصل به من است، برای من است، تو را آمرزیدم. اگر این اشک بیاید روی مژه، خطاب می رسد بنده ی من، این قطره ای که آمد روی مژه ات، آتشی که برای جهنمت آماده کرده بودی خاموش کرد. اگر بریزد روی صورتت خطاب می رسد به خاطر تو، امشب به تمام مردم شهر رحم کردم. نه این که ما قیمت داشته باشیم، اشکی که وصل به خدا شده، قیمت پیدا کرده یا اشکی که وصل به وجود مبارک سید الشهدا می شود. نه این که ما قیمت داریم نه، برای آن کسی که گریه می کنیم او قیمت دارد. چون گریه برای اوست، گریه به خاطر قیمت او، قیمت پیدا می کند. والا منهای خدا و انبیاء و اهل بیت ما چند می ارزیم؟ هیچ. گوشت و پوست و خون چقدر می ارزد؟ خدایا به من حرص بده، این حرص، حرص مثبت است که در قرآن هم مطرح است. پیغمبر عظیم الشأن اسلام را خدا به عنوان حریص معرفی می کند. اما حرصش مال کجاست؟ (حریص علیکم) برای نجات شما پیغمبر من حرص می زند. ببینید این حرص مثبت است، خیلی عالی است که آدم به هدایت زن و بچه اش حرص مثبت بزند، آدم نسبت به مال حلال حرص بزند. عیبی ندارد، عبادت است، ثواب است. این جور نیست که همه جا حرص بد باشد. یا تکبر همه جا بد باشد، بعضی جاها تکبر خوب است. پیغمبر می گوید به زنان مومن ، در مقابل نامحرم تکبر کامل بورزید، بسیار کار عالی کرده اید. همچین در مقابل نامحرمی که به تو طمع دارد تکبر بورز که کلی از تو نفرت پیدا کند، بگوید عجب غلطی کردم به این زن نگاه کردم، این تکبر عبادت است. حالا امام چهارم حرص را گدایی می کند، بالاخره قلب ظرف است. امام چهارم می فرماید این ظرف را از حرص پر کن. به چی؟ (مولعة بذکرک و دعائک) یکی حرص به من بده برای گدایی که من تا زنده ام از تو گدایی کنم. گدایی اهل بیت حرف اول را می زند پیش خدا. مثلا گدایی حضرت زهرا را از خدا برایتان بگویم. امام صادق می فرماید: قیامت وقتی وارد محشر می شود خطاب می رسد بهشت در اختیار توست، برو. عرض می کند اگر اجازه بدهید نروم. خطاب می رسد چرا نمی خواهی بروی؟ می گوید تنها نمی خواهم بروم، من می خواهم از تو بخواهم هر کسی در دنیا با ما بوده، برای ما غصه خورده، برای ما کار کرده، برای ما گریه کرده، این ها را من ببرم. خطاب می رسد این محشر و این هم مردم، هر کس را که می خواهی خودت صدا کن ببر. یعنی می گوید من این را تنها برای خودم نمی خواهم، بگذار گدایی کنم برای میلیون ها نفر، کریم هم که کریم است و نه نمی گوید. چرا من تنها بروم بهشت؟ آدم خوب است این گونه گدایی کند. پیغمبر وارد مسجد شد، یک عرب در حال نماز بود رسیده بود به قنوت. پیغمبر پشت سر این عرب بود. عرب او را نمی دید. پیغمبر از در آمد تو، او در قنوتش می گفت (اللهم اغفر لی و رسول الله) خدایا من و پیغمبرت را بیامرز. نمازش که تمام شد پیغمبر فرمود: بد دعایی کردی بدم آمد. گفت آقا من آمرزش خدا را گدایی کردم. فرمود بی معرفت در خانه ی کریم رفته ای، فقط برای خودت و من خواستی، خب برای کل مومنین و مومنات بخواه، از او که کم نمی آید. بلد باشید گدایی کنید. چقدر زیبا گدایی می کردند این ها، دیدید که خدا هم همه چیز به این ها داد، همه لطفی به این ها داشت. همه ی عنایاتش را به این ها هدیه کرد.
" برحمتک یا ارحم الراحمین"