بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
تقسيم پايان قيامت به بهشت و جهنم در قرآن مجيد، به اين خاطر است كه مردم در دنيا با اختيار و انتخاب خودشان به دو دسته تقسيم شدهاند. زيرا در حساب پروردگار چنين تقسيمى وجود ندارد، او مردم را چنين تقسيم نكرده است، بلكه او با كتابها و پيغمبرانش مردم را به صراط مستقيم دعوت كرده، گروهى با آزادى و اختيار خودشان، صراط مستقيم و گروهى نيز راه ضلالت را انتخاب كردند.
اگر حركت در صراط مستقيم به اجبار خدا بود، بهشت نبايد به وجود مىآمد، چون مزد و پاداش معنا نداشت. همه پاداش پروردگار مربوط به آن انتخاب، نيت و خواست آزاد مردم است. اگر مردم را به اجبار در راه ضدّ صراط مستقيم مىانداخت، دوزخ و كيفر معنى نداشت، چون بشر در اين زمينه مجرم و مقصِّر نبود. وقتى ارادهاش را سلب كنند، بدون اين كه خودش دخالت داشته باشد، او را در زشتى بياندازند، براى چه او را كيفر كنند؟
خداوند بزرگ در قرآن كريم خودش را حكيم معرفى مىكند. كيفر كسى كه خودش در جرمش دخالت و ارادهاى نداشته، بر حكيم، قبيح است و خدا كار قبيح نمىكند. همچنين پاداش به كسى كه خودش در كار پاك، نيت و ارادهاى نداشته است نيز صحيح نيست، پاداش چه چيزى را به او بدهند؟ «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبلِغَةُ فَلَوْ شَآءَ لَهَدَيكُمْ أَجْمَعِينَ» بنابراين نه هدايت و نه گمراهى، هيچ كدام اجبارى نيست. آياتى كه مىگويد: «إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِى إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ» «فَيُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ»
هر كسى را بخواهم هدايت مىكنم و هر كسى را بخواهم گمراه مىكنم، شما را به اشتباه نياندازد تا تصوّر بفرماييد كه اين هدايت يا گمراهى، اجبارى است. معنى آن اين است كه هر كسى خودش بخواهد و شايستگى نشان دهد، ما گوهر هدايت را به او مىدهيم تا جزو «يَهْدِى مَن يَشَآءُ» شود و هر كسى نيز هدايت را نخواهد، من به اجبار گوهر هدايت را در دامن كسى نمىاندازم، چون خودش گمراهى را مىخواهد. ما كارى به كارش نداريم، او خودش به طرف گمراهى مىرود. پس علّت تقسيم پايان قيامت به بهشت و دوزخ، تقسيم شدن مردم در دنيا به دو راه هدايت و ضلالت است.
تفاوت طبقات بهشت و جهنم
چرا بهشت هشت طبقه و جهنم هفت طبقه دارد؟ علتش چيست؟ بهشتىها كه بايد به يك بهشت و جهنمىها نيز به يك جهنم بروند، پس هفت درب جهنم و هشت درب بهشت براى چيست؟ «4» علت هشت طبقه بودن بهشت، تقسيم شدن مردم مؤمن به هشت قسمت است.
ايمان از نظر كيفيت داراى درجاتى است كه ما اين درجات را در امور مادى نيز زياد مىبينيم؛ برق، برق است، از نيروگاه كابل كشيده و برق را از مولد آن مىآورند.
لامپها نيز مختلف هستند، همان نور را در خودش به اندازه ظرفيتش منعكس مىكند و نور مىدهد.
هدايت از منبع واحدى سرچشمه مىگيرد، آن هم خدا است. ولى مردم، به تناسب شدّت و ضعف وجود خود، نور هدايت را نشان مىدهند، مىگويد: من نماز مىخوانم و روزه مىگيرم و سر سال اگر بدهكار شدم، بدهىام را مىدهم، ديگر حوصله كار ديگرى را ندارم؛ زيارت نمىرود، اهل نماز شب، ديد و بازديد و كار خير نيست، اما ديگرى مىگويد: من نمازم را مىخوانم و روزه مىگيرم و هفتهاى دو روز نيز براى خدا روزه مىگيرم، يا در صندوق قرض الحسنه مىنشينم و كمك مىدهم، نيم ساعت به اذان صبح نيز بلند مىشوم و يازده ركعت نماز مىخوانم.
ديگرى از اين مرحله نيز بالاتر مىرود، مىگويد: نماز مىخوانم، روزه مىگيرم و كار خير مىكنم، حوصله به خرج مىدهم و تا جايى كه بتوانم، هر كس كه با خدا قهر است، با خدا آشتى مىدهم، دست مردم را مىگيرم، امر به معروف و نهى از منكر هنرمندانه مىكنم، همين طور به تناسب، اين نور افشانىِ هدايت بالا مىآيد تا به پخش نور از وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام مىرسد.
ما با تناسب ظرفيت وجودى كه داريم با همان نورى كه داريم وارد محشر مىشويم، ما را تقسيم مىكنند، مىگويند: شما چند ميليون به طبقه اول بهشت برويد، شما چند ميليون به طبقه دوم، تا برسد به آن درجه عالى و اعلى كه آنجا ديگر مشترىهايش خيلى كم هستند؛ صد و بيست و چهار هزار پيامبر و دوازده امام عليهم السلام اولياى خاص پروردگار هستند، يعنى آنهايى كه به تعبير علماء «الاقرب فالاقرب» بودند. هر چه به پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه نزديكتر باشند، در همان جايى كه مىروند كه اينها مىروند، البته نه با درجه آنها. باز در همان بهشت، زندگى اينها مادون زندگى انبيا و ائمه طاهرين عليهم السلام است.
تقرب به پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام
اگر بتوانيد «الاقرب فالاقرب» را رعايت كنيد، يعنى از گروه اول در بياييد و به گروه دوم برويد و از گروه دوم به گروه سوم، تا آدم به آن گروه مقربين برسد. آن نيز شرايطى مىخواهد. پيغمبر صلى الله عليه و آله مىفرمايند: از جمله شرايطش:
«انّ أقربكم منى مجلساً يوم القيامة أحسنكم اخلاقاً» «1» نزديكترينِ شما در روز قيامت از نظر جايگاه، به من كسى است كه اخلاقش بهتر باشد، يعنى هر كه تلاش بيشترى براى اصلاح درون خود كند، تا حسد، حرص، بخل، كينه و ريا در وجود او پيدا نشود، با مردم، خانواده خوش برخورد است، بيشتر لبخند دارد تا اخم، اخلاق او نرم است، البته اينها موردى از موارد «الاقرب فالاقرب» است، مثل «الاعلم فالأعلم» مثلًا مىگويد: از چه كسى تقليد كنم؟ مىگويد:
ما خيلى تحقيق كرديم، فلان آقا «اعلم» است و فلان فرد «فالاعلم»، يعنى بعد از «اعلم» است، زحمت كشيده تا خود را به آن درجه نزديك كرده است. «الاعلم فالاعلم» يعنى اين مرجع اعلم است و اين فرد نيز بعد از او است، يعنى اگر مىخواهيد در مسألهاى كه مرجع شما احتياط كرده است رجوع به مرجع ديگرى كنيد، به او بايد مراجعه كنيد.
«الاقرب فالاقرب» هر چه آدم بتواند جلوتر برود، تا به مقام انبيا و ائمه عليهم السلام نزديك شود، در همان بهشتى مىرود كه آنها را مىبرند، البته با درجه نازلتر، يعنى به پيغمبران قصر مىدهند، به شما نيز قصر مىدهند، اما مصالح قصر شما با آنها كمى فرق مىكند.
حكايت مرحوم كلباسى
اين «الاعلم فالاعلم» مرا به ياد داستان شيرينى انداخت؛ روزگارى در اسلام، مرحوم آيت الله العظمى حاج ميرزا كلباسى مرجع تقليد بود. روزى اين مرجع بزرگوار به حمام رفته بود، در آن زمان در خانهها حمام كم بود. حمامها خزينه داشتند. مرحوم كلباسى ظاهراً اول وقت، نماز صبحش را خواند و بعد وارد حمام مىشود و وقتى مىخواست از حمام بيرون بيايد، مىبيند كه كس ديگرى نيز در خزينه حمام هست، مرحوم كلباسى پايين پلهها ايستاده و خزانه نيز تاريك بود. فقط سايهاى مىديد كه مكرر زير آب مىرود و مىگويد نشد، دوباره زير آب مىرود و بيرون مىآيد و مىگويد نشد. مرحوم كلباسى او را صدا كرد، آمد، ديد مرحوم كلباسى است و فهميده است كه او در غسل كردن دچار وسواس است.
دين اسلام گفته است يك بار زير آب برو بعد بيرون بيا، تمام است. آن بار اول از دين است، بار دوم ديگر از دين نيست. مرحوم كلباسى به او گفت: مقلّد چه كسى هستى؟ ديد اگر بگويد مقلّد حضرتعالى، ايشان مىگويد من در رسالهام نوشتهام كه براى غسل، يك بار زير آب برو و بيرون بيا، نه پنجاه بار. لذا گفت: حضرت آيت الله شيطان. گفت: چرا از من تقليد نمىكنى؟ گفت: مراعات «الاعلم فالاعلم» را مىكنم يعنى بعد از شما، ما بايد در احتياط هاى خود به شيطان مراجعه كنيم.
طبقات جهنم از ديد قرآن
جهنم نيز داراى طبقات است. اين كه مىگويد: دوزخ، نه اين كه هر كس كه مجرم است، همگى را در يك جا ببرند، طبقات آخر جهنم كه متراكمترين، سختترين و بدترين عذاب الهى را دارد، جايگاه منافقين است، آنهايى كه در باطن دين ندارند، اما در ظاهر خودشان را ديندار نشان مىدهند. «إِنَّ الْمُنفِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»
طبقه ششم براى آنهايى است كه جرمشان از طبقات هفتم، پنجم، چهارم، سوم و دوم سبكتر است. طبقه اول جهنم جاى مجرمين گدا و گرسنه است، اينهايى كه شاه، وزير، استاندار و شخصيت مهمى نبودند، بلكه آفتابه دزد بودند و در عمرشان چند قالپاق ماشين و راديو دزديدهاند، نماز و روزه نيز نداشتند، اما معاويه، در جرم مجرم بزرگى است كه بايد او را جايى ببرند كه عذاب دردناك دارد، يعنى از شش طبقه ديگر عذابش سختتر باشد.
دلقك دربار ناصرالدين شاه
شخصى اصفهانى در تهران به عروسى رفت. صاحبخانه به او گفت: آقا! شما چه كسى هستيد؟ گفت: من مسافرم، از اصفهان آمدهام، جا ندارم، هنر خنداندن مردم را دارم. صاحبخانه گفت: من دو دسته مطرب و دلقك دعوت كردم كه امشب در شب عروسى پسرم ميهمانها خوش باشند. گفت: اگر اجازه دهى، من نيز امشب برنامه اجرا كنم تا هنر مرا نيز ببينى.
گفت: قبل از اين كه مطربها كارشان را شروع كنند، تو كار خودت را شروع كن.
از ساعت هشت شب، تا دوازده شب، مردم نگذاشتند او پايين بيايد و ديگر نوبت به مطربها نرسيد. دو سه جلسه ديگر نيز اين گونه برنامهها را اجرا كرد، خبر به گوش ناصرالدين شاه رسيد، گفت: او را بياوريد تا من ببينم.
وقتى او را نزد ناصرالدين شاه آوردند، شاه گفت: اسم تو چيست؟ گفت: كريم شيرهاى، او شغلش در اصفهان شيره انگور فروشى بود. گفت: چند نمونه از هنرنماييت را به ما نشان بده ببينيم. چند نمونه نشان داد، تمام دربارىها به خنده افتادند.
ناصرالدين شاه گفت: تو هر روز به دربار بيا! او يكى از مشهورترين دلقكهاى جهان است. در لباس دلقكى، درد مردم را به شاه منتقل مىداد، يعنى در انتقاد واقعاً آدم كمنظيرى بود. انتقاد را در دلقك بازى مىريخت و درد مردم را به دربار مىرساند.
روزى دست و پا و سرش را بسته بود، عصايى چوبى برداشت، لنگ لنگان به دربار رفت، شاه لحظه ورود به دربار، ديد او ناله و گريه و آه و فرياد مىكند، گفت:
كريم! چه شده است؟ چه كسى به تو حمله كرده است؟ گفت: قربان! چشمت روز بد نبيند، ديشب با كمال آرامش خوابيدم، در عالم خواب قيامت، دادگاه و ميزان الهى و فرشتگان عذاب را ديدم، آمدند مرا گرفتند و گفتند: تو در تمام عمرت دلقك بازى درآوردى و بايد به جهنم بروى. اعلى حضرت! مگر كسى زورش به كسى مىرسيد؟ مرا به طبقه اول انداختند، هر چه گشتم جا نبود، گفتند: به طبقه دوم برو، آنجا نيز جايى كه بمانيم نبود، به طبقه سوم رفتم، خلاصه طبقه به طبقه آمديم تا مرا به طبقه هفتم انداختند. در آنجا صندلى خالى بود، خوشحال شدم، رفتم و روى آن نشستم، ملائكه دوزخ آمدند، به قدرى مرا زدند كه من از خواب بيدار شدم، مىگفتند: اينجا جاى ناصرالدين شاه است، تو براى چه نشستى؟ خلاصه مرا در جهنم زدند، اين گونه شدم. يعنى اى شاه! مواظب باش، با اين كارهايت، تو جزو افراد طبقه هفتم جهنم هستى، يعنى رؤسا! شاهان! وكلا و وزراء! استاندارها! صندلىِ شما را در طبقه هفتم جهنم گذاشتهاند. همينها را در قيامت به سرشان مىزنند و مىگويند: «ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ» تو بودى كه در دنيا آقايى مىكردى، حالا چه مىكنى؟
سلمان فارسى در صف مقربين پيامبر صلى الله عليه و آله
بنابراين تقسيمبندى طبقات بهشت و جهنم معلوم شد كه براى چيست؟ كسى مثل سلمان كه هدايتِ حضرت حق را از وجود خودش بروز مىدهد، كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بر سر منبر به مردم بگويد: مهاجرين! انصار مدينه! چرا مىگوييد كه سلمان از ما است؟ سلمان نه از شما است، نه از آنها، بلكه: «سلمان منّا اهل البيت» اين درجه است.
او چه كارى كرد كه به اين درجه رسيد؟ او ايرانى بود. قوم و خويش پيغمبر صلى الله عليه و آله نبود. از مؤمنين عرب كسى به اين مقام نرسيد. او چه كرد كه «سلمان منّا اهل البيت» شد؟ از وقتى كه مسلمان شد، با هيچ گناهى آشتى نكرد، هيچ خيرى را ترك نكرد، قرآن را با همه دل باور كرد، يعنى ديد: «ذَ لِكَ الْكِتبُ لَارَيْبَ فِيهِ هُدًى لّلْمُتَّقِينَ»
واقعاً در قلبش نسبت به كتاب خدا ترديد نداشت. خدايىِ محض بود. اين «الاقرب فالاقرب» است، يعنى به قدرى اين جاده را زيبا طى كرد و براى تجلى نور هدايت ظرفيت نشان داد، تا سلمان شد.
شخصى به نام «حمران بن أعين» در مدينه بود كه خانواده او در سابق شيعه نبودند، بعد آمدند و شيعه شدند، اما شما ببينيد اينها چگونه شيعه شدند؟ خيلى عجيب است.
حمران قبل از امام صادق عليه السلام از دنيا رفت. آفتاب تازه مىخواست طلوع كند، خبر مرگ حمران را براى امام ششم عليه السلام آوردند، امام عليه السلام طورى گريه مىكردند كه شانههاى ايشان تكان مىخورد. هنوز بيرون نيامده بودند كه به تشييع جنازه او بروند، فرمودند: روز قيامت من و پدرم- امام محمدباقر عليه السلام- به محض اين كه وارد محشر شويم، اولين كارى كه مىكنيم، نگاهى در محشر مىاندازيم تا ببينيم حمران كجا است، مىرويم، دستش را مىگيريم، در دستمان نگاه مىداريم، هر جا كه خدا ما را برد، او را همراه خود مىبريم. اين علت درجه بندى بهشت است.
دنيا، مزرعه آخرت
اينجا از روايت پيامبر صلى الله عليه و آله استفاده كنم كه روايت خيلى نابى است. اى كاش اين روايت به ياد همه جوانها باشد، آنچه كه از آخرت در قرآن و از طريق منبرها مىشنويد، تمامش ريشه در اين زندگى دنيا دارد.
وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين روايت مىفرمايند: «الدنيا مزرعة الآخرة»
ببينيد چه چيزى مىكاريد؟ كاشته خود را در آنجا برداشت مىكنيد، بدون آن كه اشتباهى در بيايد؛ كسى كه زنا بكارد، در قيامت ازدواج درو نمىكند. پيغمبر صلى الله عليه و آله مىفرمايند: قيامت بستگى به اين دارد كه مردم در اينجا چه چيزى بكارند.
قديمىها اين شعر را مىخواندند
از مكافات عمل غافل مشو گندم از گندم برويد جو ز جو
محال است كه كسى گندم بكارد، اما جو درو كند، اصلًا نظام عالم خيلى منظم است، هر دانهاى را به آن بدهى، همان را به شما پس مىدهد. اين چند روزه زندگى را بيدار زندگى كنيد، عمرتان را ضايع نكنيد، انحراف نكاريد كه فردا عذاب درو كنيد. خودتان را به كاشتن خوبى عادت بدهيد. رفيقى داشتم كه خيلى خوب بود، و نماز جماعتش به هيچ قيمتى ترك نمىشد.
و به محض اين كه امام جماعت سلام نماز مغرب را مىداد، بلند مىشد و در تمام صفها مىگشت، پول آب و برق مسجد را جمع مىكرد. وقتى از دنيا رفت، با قدم عبادت مرد؛ در انجام صله رحمت كه عبادت خدا است. از تهران راه افتاده بود، همه فاميل را ديد و بعد مرد، همانجا دفنش كردند. امام جماعت مسجد مىگفت: شبى خوابش را ديدم، به او گفتم: حالت چگونه است؟ چون طبق آيات قرآن، برزخ دنيايى بين اين دنيا و آخرت است، هم روز دارد و هم شب، گفت: شب اول قبر به قدرى چراغ برايم روشن كردند، گفتند: اينها پولهايى است كه براى روشن ماندن چراغ مسجد جمع كردى. چراغ، نور، روشنايى، كار خير، نماز و روزه بكاريم و اين كاشتن را ادامه بدهيم. ضدّ خدا نشويد، آتش نكاريد كه بعد بايد آتش درو كنيد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته