بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
از آيات و روايات استفاده مىشود كه پدر و مادر نسبت به فرزند حق عظيمى را به عهده دارند، چه اختيارى و چه غير اختيارى. رابطه پدر و مادر با فرزند، رابطه مولد برق با لامپ است. خود لامپ به خودى خود نور و روشنايى ندارد، بلكه نور و انرژى از محل توليد، به لامپ منتقل مىشود.
قرآن مجيد مىفرمايد: فرزند در ابتداى امر، نطفهاى در صلب پدر است بدون اين كه پدر در اين زمينه اختيارى داشته باشد، نيروهاى مادى و معنوى خودش را به آن نطفه انتقال مىدهد. روزى كه اسلام اين مطلب را به عنوان حقيقتى الهى و طبيعى براى مردم گفت، هيچ مكتب علمى در جهان به اين مطلب حتى اشاره نكرده بود. بعد از قرن هجدهم، با تحقيقات، مطالعات و ابزار علمى اين معنا در اروپا بيان شد كه بحثى علمى در اين زمينه حالت محورى پيدا كرد به نام «ژن و ژنتيك» كه در هر نطفهاى وجود دارد و عامل وراثت است، يعنى مايههاى مادى وجود پدر و مادر را به فرزندان انتقال داده، واسطه بين فرزند و پدر و مادر است.
اشاره پيامبر صلى الله عليه و آله به اهميت وراثت
وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله با آن ديد و بصيرتى كه داشتند، در آن زمان به اين ژن، در ضمن اتفاق غير منتظره براى خانوادهاى اشاره كردهاند. جريان از اين قرار بود كه جوانى با همسرش، هر دو سفيد پوست، زيبا چهره، بعد از ازدواج، بچه دار شدند، ولى بچه آنها رنگ پوستش سياه بود. البته شوهر مىدانست كه همسرش خوب، باوقار و اهل دين است و نمىشد به اين زن بدگمان شد كه بچهاى كه به دنيا آورده است، از مرد ديگرى باشد.
جوان گفت: با هم خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله مىرويم و اين مشكل را با ايشان در ميان مىگذاريم كه من به همسرم اطمينان دارم، اما بچه به دنيا آمده سياه است. يا رسول الله! اين مسأله واقعاً براى اين خانواده سنگين است.
پيامبر صلى الله عليه و آله خيلى طبيعى فرمودند: اين طفل از خودتان است و اين جمله معروف را آن روز فرمودند: «العرق دسّاس» عرب زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله كلمه دسّاس را مىفهميدند كه چيست. دسّاس يعنى واسطه انتقال.
كلمه دسّاس در لغت اين گونه معنا شد: «العرق تنتقل صفات الآباء و الامهات الى الاولاد» «3» چيزى در نطفه بشر است كه پيامبر صلى الله عليه و آله اسم آن را عِرْق گذاشت و اروپايىها ژن ناميدند. بعد حضرت فرمودند: در چند نسل گذشته تو، پدر يا مادرى بوده كه سياه چهره بوده و رنگ پوست اين بچه به واسطه عرق به بچه تو منتقل شده است. در امر رنگ پوست، شكل و امور مادى، اين مسأله حقيقت دارد.
تأكيد قرآن به پاكى والدين حضرت مريم عليها السلام
در اوايل سوره آل عمران، پروردگار عالم حكايت حضرت مريم عليها السلام مادر حضرت مسيح عليه السلام را كه مىخواهد تعريف كند، وى را همراه با پدر ذكر مىكند؛ «وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَ نَ الَّتِى أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا»
مىتوانست اسم پدر حضرت مريم عليها السلام را نبرد، اما ممكن است كسى بگويد: خداى متعال مىگفت: مريم، مادر مسيح و به پسر نسبتش مىداد، اما چرا او را به قبل- پدر- نسبت داده، گفت: بنت عمران؟ و همچنين حضرت مريم عليها السلام را به مادر نسبت داده است، در آن آيهاى كه مادر حضرت مريم عليها السلام به خدا گفت: «رَبّ إِنّى نَذَرْتُ لَكَ مَا فِى بَطْنِى مُحَرَّرًا»
اين كه حضرت مريم عليها السلام را به پدر و مادرش نسبت مىدهد، اهميت و نقش عظيم وراثت را بيان مىكند و حضرت مريم عليها السلام را به تنهايى مورد تحليل و تجزيه تربيتى قرار نمىدهد، چون پدر و مادر نقش عظيمى در آن دارند.
اتفاقاً يهودىهاى زمان مريم عليها السلام- از طريق پيغمبران گذشته به اين معنا آگاه شده بودند، چون هيچ امتى به اندازه بنى اسرائيل، پيغمبر در ميانشان مبعوث به رسالت نشد. خدا براى امت اسلام يك پيامبر فرستاد، شايد حدود نصف انبيا براى آنها مبعوث به رسالت شدند.
آنها از نقش پدر و مادر در تربيت يا بى تربيتى اولاد خبر داشتند. قرآن مجيد نيز آگاهى آنها را خبر مىدهد. اينها زمانى كه آمدند و عيسى عليه السلام را ديدند كه تازه به دنيا آمده بود، همه مىدانستند كه حضرت مريم عليها السلام شوهر نكرده است. شهر نيز كوچك بود و عمران چهره معروفى بود، مادرش نيز زن بسيار والايى بود. آمدند به حضرت مريم عليها السلام گفتند: «مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ مَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا»
اى مريم! پدرت انسان بدى نبود، ما او را مىشناسيم. مادرت نيز با كسى رابطه نامشروع نداشته، زن پاكدامنى است، پس اين بچه را از كجا آوردهاى؟ يعنى از تو باور كردنى نيست كه با اين پدر و مادر، با مردى غريبه ارتباطى داشته و اين بچه به دنيا آمده باشد.
خدا به حضرت مريم عليها السلام فرموده بود: قبل از اين كه يهودىها بيايند تا با تو حرف بزنند، به ايشان بگو: من اجازه ندارم كه امروز سؤال كسى را جواب دهم. لذا اصلًا با يهودىها حرف نزن و فقط به گهواره اشاره كن، بگو: اگر مىخواهيد بدانيد كه بچه از كجا آمده است، از خودش بپرسيد. به گهواره اشاره كرد؛ «فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُواْ كَيْفَ نُكَلّمُ مَن كَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيًّا»
اينها نيز عصبانى شدند، خيال كردند كه حضرت مريم عليها السلام آنها را مسخره كرده است، لذا با تعجب و خشم گفتند: عجب داستانى است! خودش دهانش را بسته و حرف نمىزند، مىگويد: با اين بچه يك روزه حرف بزنيد.
محصول دامان پاك حضرت مريم عليها السلام
ناگهان از درون گهواره صدا بلند شد و جواب داد كه: من عبدالله هستم، عبد زنا نيستم، من از گناه به وجود نيامدهام، بلكه به وجود آمده مستقيم الله هستم. شما فكر بدى كردهايد. مگر شما نمىدانيد كه مادر من كيست؟ قرآن مىگويد: «قَالَ إِنّى عَبْدُ اللَّهِ ءَاتنِىَ الْكِتبَ وَ جَعَلَنِى نَبِيًّا* وَ جَعَلَنِى مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ»
به قدرى حضرت مريم عليها السلام در پاكدامنى و سلامت نفس بود كه نتيجه پاكدامنى او اين شد كه من با دم الهى خود، حضرت مسيح عليه السلام را در رحم او قرار دادم. يقين بدانيد اى پدران و مادران! كه در روز قيامت نسبت به كم كارى در تربيت فرزندان؛ آشنا كردن فرزندان با خدا، قرآن و آداب الهى و انسانى، مورد محاكمه قرار خواهيد گرفت.
اولين حق والدين بر فرزند
حديثى از اميرالمؤمنين عليه السلام بشنويد: «حق الولد على الوالد أن يحسّن اسمه» حق واجب پدر بر فرزند در اين چند حرف است؛ اول: زمانى كه به دنيا آمد، اسمهاى زشت و اسامى دشمنان خدا را بر فرزندش نگذارد، بلكه نام نيك براى او انتخاب كند.
به قدرى انتخاب نام مهم است كه پدر و مادر اميرالمؤمنين عليه السلام تا سه روز براى مولود كعبه اسم انتخاب نكردند. گويا منتظر بودند كه كسى مافوق آنها براى اين مولود اسم انتخاب كند. در حال طواف كعبه، ابوطالب متوجه شد كه صفحه اى مقابل روى او افتاد. نفهميد كه اين صفحه را چه كسى انداخته است، ولى فكر كرد چيزى كه در اين صفحه نوشته شده است، نكند اسم خدا باشد؟ آن را برداريم كه زير دست و پا نماند.
وقتى برداشت، ديد كه اين نوشته را به او و همسرش نوشتهاند و با اين جمله شروع شده است:
خصّصتما بالولد الزكى والطاهر المطهر الرضى
اى ابوطالب و فاطمه بنت اسد! من در بين مردم عالم شما را انتخاب كردم كه اين فرزند پاك و پاكيزه امين را به شما بدهم، اما اين كه منتظر نام گذارى او هستيد، خودم اسم او را انتخاب كردهام. «2» پروردگار سه هزار اسم دارد كه هزار اسم او در دعاى جوشن كبير است و هزار اسم نزد انبيا عليهم السلام بوده و هزار اسم ديگر نيز نزد خود پروردگار است كه هيچ كس نمىداند چيست و به كسى اعلام نكرده است. ما خبر نداريم كه خداوند اين اسمها را چه زمانى براى خود انتخاب كرده است، اما در روايات هست كه در اين سه هزار اسم، اولين اسمى كه براى خود انتخاب كرد، «على» بود. «1» روى اين صفحه نوشته شده بود كه شما پدر و مادر، اسم اين فرزند را على بخوانيد، چون من اين اسم را از اسم خودم گرفتهام. اين حق- «أن يحسّن اسمه»- بر پدران و مادران واجب است. روز قيامت بر فرزندان ايراد مىگيرند كه چرا اسم تو مانند كفار، يهودىها، مسيحىها و زرتشتىها است؟
فرزندان شما نيز مىگويند: خدايا! آن زمانى كه ما طفل بوديم، اسم ما را اين گونه گذاشتند. ما از پدر و مادرمان چند شكايت داريم كه يكى از آنها همين است. آنها را بخواهيد و بپرسيد كه چرا اين اسم را براى ما گذاشتهاند؟ چرا مرا در مدرسه خوبى نگذاشتند؟ چرا مرا با خودشان در جلسات خوب نبردند؟ چرا در خانه راجع به تو براى من حرف نزدند؟ چرا قرآن و اهل بيت عليهم السلام را به من معرفى نكردند؟ چرا ما را جاهل نگهداشتند؟ نه حرف تو را زدند و نه گذاشتند كه ما از تو خبردار شويم.
مسئوليت والدين در تربيت فرزند
پيغمبر صلى الله عليه و آله مىفرمايد: شش طايفه در قيامت بى محاكمه به جهنم مىروند؛ يكى از آن شش طايفه، پدران و مادرانى هستند كه مايه بى دينى فرزندشان بودهاند. بعضى از اين پدر و مادرها به من گفتهاند فرزندمان از خوبىها خيلى بدش مىآيد. اين بچه مريض است و بهترين دكتر او پدر و مادرش هستند كه بايد مقدارى هنر، محبت و نوازش به خرج دهند. خوبىها را براى فرزند خود هزينه كنيد تا تعليم بگيرد و دلش عوض شود؛ «يا مقلب القلوب والابصار» دل قابل عوض شدن است.
پيغمبر صلى الله عليه و آله جملهاى درباره قلب دارند؛ دل، طبع زير و رو شدن را دارد، مانند برگ درخت در بيابان كه به محض اين كه نسيم مىوزد، برگ زير و رو مىشود، قلب نيز اين گونه است. قلب با سخن، محبت، تعليم و شركت در جلسات خوب زير و رو مىشود.
مگر اشخاص بد در عالم چگونه خوب شدند؟ با ديدن و شنيدن. مگر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با اجبار مردم عصر جاهليت را به آن مؤمنان واقعى تبديل كرد؟ پيغمبر زبان نرم به كار بست و آنها نيز گوش دادند و اين گونه قلب آنها زير و رو شد و هدايت شدند. قلب در مقابل زبانهاى هنرمند هدايت، زير و رو مىشود.
شما براى خانواده خود نرم و به صورت داستان از خوبىهاى اميرالمؤمنين عليه السلام تعريف كنيد، بعد از چند جلسه به او بگوييد: آيا على عليه السلام را دوست دارى؟ فوراً مىگويد: آرى، او انسان بزرگوارى است كه نمونه ندارد. وقتى كه مخزن وجود او را به على عليه السلام وصل كردى و او محب على عليه السلام شد، بعد، از اخلاق، حكومت، برخورد، تواضع و علم بى نظير على عليه السلام را براى او بيان كن و به او بگو: بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله بالاتر از على عليه السلام در عالم وجود ندارد.
معرفى الگوى مناسب براى تربيت
زمانى كه على عليه السلام حكومت، قدرت، ارتش، خزانه و مملكت در دست او بود، شبى تنها بيرون شهر كوفه مىرفت، شخصى را ديد كه كنار مركب خود نشسته و باز نيز از روى مركب افتاده است. امام جلو آمد و سلام كرد. پرسيد: چرا اينجا نشستهاى؟ او كه على عليه السلام را نمىشناخت، نگاه كرد، ديد مردى است با پيراهن عربى وصله خورده. فكر كرد باربر و يا كارگر است.
گفت: بار اين مركب افتاده است و من نمىتوانم آن را بلند كنم، نشستهام كه ببينم آيا كسى مىآيد كه به من كمك كند. امام عليه السلام فرمودند: من تو را كمك مىكنم. مرد تا بلند شد، اميرالمؤمنين عليه السلام با يك دست بار را بلند كرد و روى مركب گذاشت و فرمود: اكنون به هر كجا مىخواهى بروى، برو، ديگر نمىافتد. بعد همراه شدند. او به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: شما به كجا مىخواهى بروى؟
حضرت فرمودند: به كوفه: شما كجا مىرويد؟ من به يكى از روستاهاى اطراف مىروم. بر سر دوراهى كه رسيدند، آن شخص به طرف روستاى خود پيچيد، ديد اميرالمؤمنين عليه السلام دارد به دنبالش مىآيد، گفت آقا مگر نگفتيد كه به كوفه مىروم؟
فرمود: آرى، اما ادب دين ما اقتضا مىكند كه با هر كسى دوست شديم، وقتى خواستيم جدا شويم، چند قدم او را بدرقه كنيم، من نيز دارم تو را بدرقه مىكنم. تعجب كرد كه اين چه دين خوبى است؟ تازه با ما رفيق شده است، اما چقدر مهربان است.
گفت: رفيق! تو خيلى خوب، گرم و با محبت هستى، مىشود آدرس خود را در كوفه به من بدهى كه اگر گذرمان به آنجا افتاد، بياييم و تو راببينيم. فرمود: به مسجد كوفه بيا، من آنجا هستم. گفت: اگر به مسجد آمدم و تو نبودى؟ اسم خود را به من بگو تا از كسى بپرسم، تو را به من نشان دهد. فرمود: اسم من على بن ابى طالب عليه السلام است. اين شخص مسيحى بود، متوجه شد كه اين شخص رئيس مملكت است. مبهوت شد. گفت: على جان! مرا با دين خودتان آشنا كن و بعد برو، من با اين اخلاق تو ديگر نمىخواهم مسيحى بمانم. براى خانواده بگو: اميرالمؤمنين عليه السلام كانون محبت بوده است. اگر همرنگ على عليه السلام شويد بهتر است، يا همرنگ دشمنان او؟ بگو: دلم مىخواهد خودتان قضاوت كنيد كه روز قيامت شخص وارد شود، خدا بگويد: هر كس كه همرنگ على عليه السلام است، اين طرف بيايد و هر كس همرنگ كفار است، آن طرف برود، شما چه مىكنيد؟
اخلاق اسلامى، راه ترويج اسلام
اين كار على عليه السلام است، يعنى اخلاق و رفتار، انتقال دهنده اسلام است. در خانه كارى نكنيد كه فرزندان ما را ببينند، از اول با اين فكر بزرگ شوند كه پدر و مادرم چگونه مسلمان و شيعهاى هستند؟ اگر اسلام اين است كه اينها دارند، ما اين اسلام را نمىخواهيم. اگر اين باشد كه خيلى خطرناك است و در قيامت ما را آزاد نمىكنند و راه نجات نداريم. همين درس را از على عليه السلام بگيريد كه ايشان با منش، رفتار، تواضع و كردارش انتقال دهنده فرهنگ خدا به ديگران است، هر چند كه اين طرفش، مسيحى باشد. وقتى آن مسيحى برخورد على عليه السلام را ديد، ايستاد و گفت: مرابايد مسلمان و ديندار كنى و با فرهنگ خدا آشتى دهى. همين درس از على عليه السلام براى ما كافى است.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته