بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
به مناسبت پاسخى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به آن سؤال كننده دادند، وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله چهل مسأله را مطرح كردند. كلام به غنيمت دانستن فرصت رسيد. اين مطلب را هم از مقدمه اين پاسخ و پرسش استفاده كرديم. هنوز به اولين مسأله از چهل مسأله پرداخته نشده است. در پى بحث غنيمت دانستن فرصت، كلمه فرصت با غنيمت، هر دو در روايت هست؛ روايتى از امام على صلى الله عليه و آله است كه: «الفرصة غُنم»
فرصت، غنيمت است (كه نبايد از دست برود).
فرصت چيست؟ مجموعه مايه هايى است كه خداوند متعال از باب محبتش به صورت زمان، مال، عمر، نعمتهاى گوناگون، رفيق، همسر و اولاد خوب، در اختيار ما مىگذارد. كلمه غنيمت، يعنى بهره بردن. حرف رسول خدا صلى الله عليه و آله اين است كه اين فرصت هايى كه در اختيار ما است، معطل نگذاريم و متوقف نكنيم. از همه جهت شما را راهنمايى كردهاند كه از هر فرصتى چگونه بهره ببريد. به تعبير قرآن مجيد، اگر از فرصتها بهره ببريد، شما خود را وارد تجارتى كردهايد كه يكى از سودهاى آن، رهايى از عذاب دردناك قيامت است: «يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجرَةٍ تُنجِيكُم مّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ* تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِوَتُجهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَ لِكُمْ وَ أَنفُسِكُمْ ذَ لِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ* يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهرُ وَ مَسكِنَ طَيّبَةً فِى جَنتِ عَدْنٍ ذَ لِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»
اين نتيجه غنيمت دانستن فرصتها است. چند مورد از اين فرصتها را بيان كنيم كه اين دو آيه فوق بيشتر روشن شود.
از عطارى تا چهرهاى جهانى
در قرن هفتم-/ هشتم، در منطقه شهر رى، روستايى به نام «حُمّص» بوده، كه جمعيت آن نيز زياد بوده است. مرد بزرگوارى كه عمرش از چهل سال گذشته بود، در اين روستا مغازه عطارى داشت و اصلًا سواد نداشت.
عالمى براى خريد نزد او آمد و گفت: من اين چند قلم جنس را مىخواهم. گفت: الان براى شما مهيّا مىكنم. در اين گير و دار، شخصى ديگر رسيد و او نيز چند قلم جنس خواست و چشمش به اين عالم افتاد، سؤالى كرد. خود همين كار، غنيمت دانستن فرصت است كه در كنار عالم ربانى و واجد شرايط، مقدارى از جهل خود را كم كند.
چه بسا كه آن عالم در گفتگو، راهنمايى به انسان كند كه آن راهنمايى به صورت شعله سر كبريت باشد كه به انبار بنزين باطن كسى شعله بزند و باطن را شعله ور كند و با شعله ور شدن باطن، انسان به عالىترين مقامات علمى و تربيتى برسد. اين عطار، محو بحث اين دو نفر شد. ديد كه عالم جواب داد، بعد او سؤال ديگرى كرد و نيم ساعتى اينها در بحث علمى بودند، عطار نيز خيلى از حرفها را نمىفهميد، اما آنچه را كه مىفهميد، لذت مىبرد، چون بيمارى جهل در اين ناحيه در او معالجه مىشد.
جنس مورد نظر اين عالم و آن آقا را داد و آنها رفتند. خودش نيز در مغازه را بست و نزد يكى از قوم و خويش هايش رفت، گفت: من اين مغازه را با كل اجناسش به تو واگذار مىكنم، تو خرج بخور و نميرى به ما بده، مابقى براى خودت. گفت: مگر مىخواهى چه كنى؟ مىخواهم درس بخوانم. گفت: تو؟ گفت آرى، گفت: عمر تو از چهل سال گذشته و موهاى سر و صورتت دارد سفيد مىشود، تو چهل سال عطار بودى، درس را چه مىفهمى كه چيست؟ گفت: كليد را بگير، ما رفتيم.
بيست سال گذشت و شصت ساله شد. بعد از اين بيست سال، به جايى رسيد كه حوزههاى علميه دمشق، بغداد، ايران و حوزههاى شيعه تحت تأثير دانش و معرفت او قرار گرفتند. بهترين كتابهاى علمى را تأليف كرد. وجود مبارك «سديد الدين محمود بن على بن حسن حُمّصى رازى» يكى از مراجع و فقهاى بزرگ شيعه است. او به خود گفت: چهل سال به در مغازه عطارى آمديم، كار معيشتى داشتيم، حالا بقيه فرصت عمر را براى آموختن علم غنيمت بدانيم. چه كسى مىگويد نمىشود؟ آن كسى كه مىگويد دير شده، اشتباه مىگويد. رفت و ثابت كرد كه مىشود، فرصتهاى در اختيار را غنيمت دانست و به عالىترين مقام علمى و تأليفى رسيد. اين نمونهاى از موارد غنيمت دانستن فرصت بود.
مولوى در تحولى جهانى جلال الدين مولوى رومى مدرّس بود، تعداد زيادى نيز او را نمىشناختند. مىآمد و در گوشه مسجد درس مىداد. نه اهل حال بود، نه شعر، نه عرفان، نه ذكر، بلكه روحانى معمولى بود كه بيايد درسى بدهد و برود. اما اين روحانى معمولى در برخورد با شمس تبريزى ، شمس حرفى به او مىزند كه آن حرف، آتش سر كبريت بوده كه به انبار بنزين باطن جلال الدين مىخورد و او به چهره مشهور جهانى و به وجود آورنده دو ديوان مثنوى و شمس تبديل مىشود كه هنوز درديوانهاى اشعار جهان، در عرفان، حكمت و تمثيل حرف اول را مىزند. اين فرصت است كه شخص با برخورد به اهل حال، عالم و يا حتى به نوشتهاى هر چند روى ديوار باشد:
مرد بايد كه گيرد اندر گوش وز نبشتست پند بر ديوار
كه درون انسان را آتش بزند و او را روشن كند و شخص آن را غنيمت مىشمارد و هدايت مىشود. ديگر كارى ندارد، روحانى معمولى، جلال الدين مولوى مىشود. يتيمِ شاگردِ خميرگيرِ نانوايى، حافظ مىشود. اين عطّار كه از چهل سال نيز عمرش گذشته بود و وارد مرز پيرى مىشد، چون اوج توان بدن تا چهل سالگى است. از چهل سالگى از قلّه سرازير مىشود و به پايين مىآيد، بدن شروع به كهنه شدن مىكند. پيغمبر صلى الله عليه و آله مىفرمايد: از پنجاه سالگى به بعد- من به زبان امروز روايت را ترجمه مىكنم- بدن مرتب چراغ مىدهد كه مواظب باش! اينجا را خوب مىكنى، جاى ديگرى درد مىگيرد تا بنيان بدن خراب شود، درآن حال ديگر فرصتى نيست كه آن را بشود غنيمت دانست. تا جوان هستيد و دير نشده، بايد فرصت را غنيمت دانست. خيال نكنيد كه اكنون چهره غير مشهورى هستى و غير از خانواده و چند نفرى از بچههاى كوچه و شهر هيچ كس تو را نمىشناسد، همين منوال خواهد ماند؛ زيرا تو مىتوانى تا چند سال ديگر چهره مشهور جهانى شوى، ولى بايد فرصتهاى خدادادى را غنيمت بدانى.
حضرت آسيه عليها السلام الگوى مؤمنان
نمونهاى كه همه ما در مراسم قرآن به سر گرفتن، خدا را به او قسم مىدهيم كه ما را راه بدهد، از چهرههاى باعظمتى كه فرصت نبوت موسى بن عمران عليه السلام را به زيباترين شكل غنيمت دانست، ملكه مملكت مصر، حضرت آسيه عليها السلام «1» بود.
او مقدارى از حرفهاى موسى عليه السلام را گوش داد، متوجه شد كه حرفهاى خيلى محكم و استوارى است. قوى، حكيمانه، سازنده و هماهنگ با عقل، ولى حرفهايى كه ديگران مىزنند، باطل، ياوه، پوك و پوچ است. درك كرد كه شوهرش كه مىگويد: من خداى بلند مرتبه شما هستم، دروغ مىگويد. درك كرد كه شوهرش سر مردم را كلاه مىگذارد، متقلب و حيله گر است.
فرصت نبوت موسى عليه السلام را غنيمت دانست، ايمان آورد و مؤمن واقعى شد. كار به جايى رسيد كه پروردگار چند هزار سال بعد از موسى عليه السلام در قرآن، اين زن را به عنوان اسوه ايمان براى تمام مردان و زنان عالم قلمداد كرد. يك زن سرمشق كل انسانها، تا قيامت شد.
آيه را ببينيد؛ «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لّلَّذِينَ ءَامَنُواْ امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبّ ابْنِ لِى عِندَكَ بَيْتًا فِى الْجَنَّةِ وَ نَجّنِى مِن فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ»
توان عقلى، روانى و بدنى ما كه از زن كمتر نيست؟ اين آيه خيلى عجيب است. معناى آيه اين است: يعنى اى مردم دنيا! از فرهنگ سراپا آلوده، فرصت را غنيمت دانستم و ارتباط خود را از اين فرهنگ فاسد و ظالمانه بريدم و از بدبخت هايى كه اسير اين فرهنگ شده بودند دور شدم.
اين بريدن ارزان نيز تمام نشد؛ از ملكه بودن عزل شدم، طلاها، لباسها، كاخ و مقام را گرفتند، من ماندم و يك بدن كه آن را به چهار ميخ كشيدند و سنگ سنگينى را روى من انداختند كه تمام اسكلتم زير اين سنگ تكه تكه شد، اما گفتم: من به حرفهاى موسى عليه السلام، خدا و بهشت يقين كردم. اما اگر فرصت را غنيمت نمىدانست، ملكه مانده بود و بعد نيز مرده بود و در تاريخ فراموش شده بود. اما پروردگار به عنوان الگوى ايمان او را در قرآن آورده، آن هم نه الگوى ايمان براى زنان، «ضرب الله مثلًا للنساء» نگفت، بلكه گفت: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لّلَّذِينَ ءَامَنُواْ» يعنى اى سلمان! اى ابوذر! اى حبيب بن مظاهر! اگر الگو مىخواهيد، اين الگو است.
اين چه قيمت و ارزشى است كه در شبهاى احياء، چند ميليون نفر قرآن را روى سر مىگذارند و مىگويند: «و بحقّ كلّ مؤمن مدحته فيه» كه يكى از اين مؤمنهاى مدح شده در قرآن حضرت آسيه عليها السلام است كه چند ميليون نفر، در سه شب به خدا بگويند: خدايا! به حق همسر فرعون، ما را راه بده.
اين غنيمت دانستن فرصت است. عالمى را در يك شهرى ديدم كه خيلى مؤدب و باوقار بود. پاى منبر او را ديده بودم و نمىدانستم كيست؟ از منبر پايين آمدم، به كنارم آمد، گفت: خودم تنها نيامدهام، چند نفر را با خودم آوردهام. بعد گفت كه كجا درس خوانده، چقدر خوانده و چه كار مىكند. گفتم: پدر شما از علما است؟ چون نشان مىداد كه از آقازادهها باشد، خيلى باوقار وسنگين بود.
رفتم عالم و مجتهد شدم، چون در آن خانه هر شب، بى استثنا، پدرم در يخچال را باز مىكرد و شيشه مشروب را بيرون مىآورد و مىخورد. در روز قيامت، كسانى كه فرصتها را غنيمت دانستند، پروردگار به وسيله اينها خيلىها را به جهنم مىبرد، چون خيلىها را كه محاكمه مىكنند، آنها مىگويند: نتوانستيم، نمىشد، اما بچههاى آنها را نشان مىدهند، مىگويند: چرا نمىشود، پس اينها چگونه توانستند؟
پشت كردن به فرصتها
يكى از ياران بسيار باوقار و با كرامت حضرت سيدالشهداء عليه السلام صبح عاشورا به حضرت عرض كرد: حسين جان! چند دقيقه به من اجازه مىدهى تا بروم؟ حضرت فرمودند: اختيار با خودت است. گفت: آقا! من برادرى دارم كه معاون عمر سعد است، مىخواهم بروم و نصيحتش كنم. فرمودند: برو. غافل را ببينيد، اگر در كنار أبى عبدالله عليه السلام بود چه فرصتى براى پر كشيدن به بهشت براى او مهيا بود، اما او فرصت را غنيمت ندانسته و دست در دست عمر سعد گذاشته است كه در حقيقت عمل مىگويد: من مىخواهم با سر به طبقه هفتم جهنم بروم. آمد و رو به روى لشكر يزيد ايستاد، گفت: من فلانى هستم، برادرم را مىخواهم.
عمر سعد به برادر او گفت: ببين برادرت چه مىگويد؟ آمد. خيلى حرف زدند. او نيز نسبت به برادرش ادب كرد و سكوت كرد. راجع به پيغمبر، اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام، راجع به خود حضرت أبى عبدالله الحسين عليه السلام و نامه هايى كه اهل كوفه به ايشان نوشتند، راجع به باطل بودن جنگ با حضرت گفت و گفت، حرفش كه تمام شد، برادرش گفت: حسين تو را فريب داده است. ديگر حرف حسين را با من نزن! برو. بَقّال فرصت را غنيمت مىداند و مرجع تقليد مىشود، زن دربارى، آسيه مىشود، اما كسى كه فرصت به در خانهاش آمده، مىگويد: ما هشت در بهشت را نمىخواهيم بازكنيم، اينها تقلب و حيله است.
عصر عاشورا كه جنگ تمام شده بود، هر كس مىآمد كه به او تسليت بگويد، مىگفت: برادرم نفهمى كرد و به طرف حسين بن على عليه السلام رفت، نمىخواهم به من تسليت بگوييد.
بيدارى از خواب دنيايى با مرگ
چقدر اميرالمؤمنين عليه السلام در رابطه با اين افراد زيبا مىفرمايد: «الناس نيامٌ فاذا ماتوا انتبهوا» مردم در خواب سنگين هستند. وقتى كه از اين دنيا سفر مىكنند، آنجا بيدار مىشوند و مىبينند كه حسين و يارانش كجا هستند و ابن زياد، يزيد و عمله هايش كجا هستند. در آن حال ديگر فرصتى نيست كه غنيمت بشمرند. جهنم و بهشت كه جاى فرصت نيست. جاى تمام فرصتها در اين دنياست.» فرصت غنيمت دانستن شما و فرصت كشى آنها را خدا فقط مىتواند ارزيابى كند كه چه چيز نصيب شما شده و چه چيزى از دست آنها رفته است. عذاب نصيب آنها و بهشت نصيب شما شد؛
«ان تجعلنى من عتقائك من النار» برات آزادى از عذاب. كارت ورود به رحمت خدا. اين فرصت را غنيمت دانستن است.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته