بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
آيات و روايات به ما ياد مىدهند كه وقتى سر و كارتان با كريم افتاد، در درخواستها، حاجات و نيازهاى خود، به كرم آن كريم نظر داشته باشيد. به محدوديت خود نگاه كنيد، چون اگر به محدوديت خود بنگريد، در دعا كردن، نمره نمىآوريد و اين احتمال هست كه در درخواست خود، كريم را از خود رنجانده و ناراحت كنيد. جلالالدين مولوى مىگو
تو مگو ما را بدان شه بار نيست با كريمان كارها دشوار نيست
اگر انسان با بخيل رو به رو شود، خواهنده از بخيل، در رنج، عذاب، غصه و اندوه قرار مىگيرد. اما با كريم برعكس است كه ممكن است سائل كريم را برنجاند. اما سائل بخيل را نمىرنجاند، بلكه خودش از بخل بخيل رنجيده مىشود. براى اين كه او از آبرويش مايه مىگذارد، حرفش را مىزند، رنجش را مىگويد، دردش را اظهار مىكند، اما بخيل كه موجود متوقف و مثل سنگ است، هر چه به گوشش ناله كنند، روى او اثرى ندارد و رنجيده و ناراحت نمىشود، چون اگر پاى رنج و ناراحتى در كار بيايد، تحريك به بخشيدن و عطا كردن مىشود. مىگويند: بخيلى در بيابان نشسته بود و داشت گريه مىكرد، يك اهل دلى آمد رد بشود، دلش سوخت. ايستاد و گفت دردش را بپرسم. نمىدانست كه او بخيل است. ديد كسى اشك مىريزد، اهل دل، اشك ريختن كسى را ببيند، عاطفهاش تحريك و ناراحت مىشود و نمىتواند بىتفاوت باشد.
گفت: چرا دارى گريه مىكنى؟ گفت: شترم دارد مىميرد. من بعد از مردن اين شتر، در طى اين جاده به مشكل مىافتم. گفت: چرا دارد مىميرد؟ گفت: گرسنه است. گفت: اين بقچه چيست؟ گفت: نان است. گفت: پس چند نان به او بده كه از گرسنگى در بيايد. گفت: نه، گريه مايه ندارد، تا بخواهى گريه مىكنم، اما نمىتوانم به او نان بدهم. يعنى حاضر است شترش بميرد، اما نان به او ندهد. اين طبع بخيل است.
در كتابى خواندم كه پنج نفر در جايى ميهمان بودند. غذا خوردن آنها كه تمام شد خوابيدند، هوا خيلى گرم بود، همه خسته بودند، خوابشان برد، اما يكى از آنها از شدت گرما خوابش نمىبرد. به صاحبخانه گفت: بادبزن داريد؟ گفت: آرى، رفت و آورد. او بادبزن را روى سينهاش گذاشت. صاحبخانه گفت: پس چرا خود را باد نمىزنى؟ گفت: اگر باد بزنم، اينها نيز خنك مىشوند، من گرما را تحمل مىكنم.
بعضىها اينگونه هستند؛ مردم درد دارند، گرسنه و فقير هستند، گرفتارى دارند، بخيل اينها را مىبيند، اما عاطفهاش اصلًا تحريك نمىشود و هر چه به او بگويى، بخل خود را توجيه مىكند. اما شخص كريم، به او بگويند كه به ما كمك كن يا نگويند، طبعش، طبع عطا كردن است.
شخص كريمى در خانواده ما بود، در آمد زيادى نداشت، ولى اخلاق كريمانهاى داشت، اهل پرسيدن نبود، سؤال نمىكرد كه اين را براى چه مىخواهى. يعنى اين كرم، از وجود كريم ريزش دارد. نمىتواند اموال و اخلاقش را معطل كند. كريم، كريم است.
در دوستان من شخص كريمى بود، يك وقتى اختلافى بر سر كارخانهاى داشت كه شريك آن كارخانه بود، چند جلسه نشستند، بالاخره حق را به او ندادند، و ظالمانه حق را به طرف مقابلش دادند. چهل درصد كارخانه را به دوست من دادند، شصت درصد كارخانه را به شريك او دادند. يك بار آمد نزد من و گفت: چنين بلايى سر من آوردند. من از اين مسأله دلگير هستم. نمىخواهم ديگر نان چهل درصد اين كارخانه را روى دلگيرى بخورم. گفتم مىخواهى چه كار كنى، گفت: يك كاغذ سفيد بياور. هنوز هم آن كاغذ را دارم، آوردم، امضاء كرد. گفت: اين كارخانه را در هر كار خيرى كه مىخواهى صرف كن، من اين چهل درصد را نمىخواهم. چند سال قبل به يكى از دوستانم گفتم: شخصى اين چهل درصد را به من داده، جهت كار خير اين سهم را بفروش، به چهل ميليون تومان سهم را فروخت، پولهايش را هم آورد و من به صاحب سهام كارخانه زنگ زدم، گفتم بيا خانه، آمد. گفتم: كارخانهات را چهل ميليون تومان خريدند و پول را به او دادم. گفت: من آن روز به تو گفتم، كه آن را با خدا معامله كن. بعد يك كسى به من گفت: مىدانى روزى كه گفت چهل ميليون تومان را نمىخواهم، چه روزى بود؟ روزى بود كه براى شبش به صد تومان محتاج بود. اما كريم، كريم است. نمىآيد بخشش را پس بگيرد.
سه سال تمام گرفتار بود. بعد من يك بار به او گفتم فلانى اين چهل ميليون نزد من بود، اين گونه به من گفتند كه خودت به آن نياز داشتى، گفت: اى بابا، بىخود گفتند كه من براى شب به صد تومان نياز داشتم بلكه به كمتر از آن محتاج بودم، گفتم: پس چرا اين چهل ميليون تومان را نگرفتى؟ گفت: وقتى نزد تو آمدم، چهل ميليون تومان را به خدا واگذار كردم، ديگر نمىشد پس بگيرم.
خُلق كريم حاتم طلايى
جوان عربى بود كه خيلى دلش مىخواست رئيس قبيله ديگرى، پدر زنش شود. گاهى جوانها چيزهايى را دوست دارند. آمد و گفت: رئيس! هيكل من خوب است يا بد؟ گفت: خيلى خوب است. گفت: قيافه من چطوراست؟ گفت: بد نيست. گفت:
از من خوشت مىآيد؟ گفت: آرى، گفت: پس دختر خود را به ازدواج من در آور. گفت: باشد، اما من مهريه دخترم را اول مىگيرم و بعد عقدش مىكنم. رئيس گفت: من مهريه را به تو مىگويم، اما به كسى نگو. مهريه دخترم اين است: من با حاتم طايى درگيرى قبلى دارم و خيلى نسبت به او كينه دارم. سر بريده حاتم مهريه دختر من است. جوان گفت: حاتم كه شخص خوب و بخشندهاى است.
گفت: اگر مىخواهى با دختر من ازدواج كنى، اين مهر او است.
خدا نكند اين گونه عشقها به دل كسى بيفتد.
اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد:
اين عاشقها، هم كر هستند و هم كور:
«حبّك الشىء يعمى و يصمّ»
نه ديگر گوشش به نصيحت كسى بدهكار است و نه چشمش كسى غير از اين دختر را مىبيند. بالاخره پسر عاشق بود. به قبيله طىّ، قبيله حاتم آمد. حاتم بيابان نشين و چادر نشين بود و جوان او را نديده بود. به جستجوى حاتم بود كه اتفاقى خود حاتم را ديد، آيا تو حاتم را مىشناسى؟ گفت: بله، گفت: مىشود او را ديد؟ گفت: بله، بيا تا خيمهاش را نشان دهم. او را به خيمه خود برد. وارد شد. حاتم به جوان گفت: اهل قبيله ما نيستى؟ گفت: نه. گفت: از كدام قبيله هستى؟ گفت: فلان قبيله. گفت: حاتم را چه كار دارى؟ گفت: من عاشق دخترى هستم كه مهر او سر بريده حاتم است. بعد از غروب، حاتم گفت: گوسفندى را بكشيد، من ميهمان دارم. گوسفند را پختند و آوردند، گفت: شام بخور تا اهل قبيله بخوابند. اهل قبيله خوابيدند. حاتم بلند شد و رفت كارد تيزى آورد و گفت: من حاتم هستم، نمىتوانم تحمل كنم كه تو به خاطر من به آن دختر نرسى، سر مرا ببر، بردار و ببر. جوان به پاى حاتم افتاد و گفت: اگر حاتم تو هستى و حاتم چنين شخصيت كريمى است، من از آن دختر و هر چه دختر است، گذشتم.
درخواست به مقتضاى كرم
كريم، كريم است. اگر نزد كريم برويد و به مقتضاى كرمش از او نخواهيد، او رنجيده مىشود. نمونهاى از رنج كريم را بگويم: روحانى محترمى در قم بود كه واقعاً زحمت كشيده بود، درس خوانده و عالم شده بود. وضعيت مادى او خوب نبود. روزى گفت: به كريمه اهل بيت، حضرت معصومه عليها السلام متوسّل مىشويم. به حرم رفت و زيارت و گريه كرد و متوسّل شد، گفت: دختر موسى بن جعفر عليه السلام! نزد خدا شفاعت كن، خدا وسايل را فراهم كند و خانهاى به ما بدهد. روزى راه مىرفت، ديگر داشت نااميد مىشد كه چرا جواب نمىدهند؟ تا وجود مبارك حضرت معصومه عليها السلام را در حجاب كامل، در خواب ديد چون زن مسلمان، با حجاب است. بدحجاب و بىحجاب تا زمانى كه بدحجاب و بىحجاب است، قطعاً شيعه و حتى مسلمان نيست. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله اصرار داشتند كه: «انت و شيعتك هم الفائزون»
نجات از آن تو و شيعيان تو است. به غير شيعه ضمانت ندادند. ممكن است نجاتشان بدهند، اما اگر نجات بدهند، در خود بهشت نمىبرند، بلكه در خرابهاى گوشه بهشت، كه ديگر خدا كارى به آنها ندارد مىبرند. حضرت معصومه عليها السلام را در خواب ديد، فرمود: هر شب مرا رنجاندى و ناراحت كردى. اگر شما خانه و پول و ملك مىخواهى، اين قبرستان رو به روى حرم، بر سر قبر ميرزاى قمى برو، او نزد خدا آبرو دارد، اگر چيز كمى مىخواهى، آنجا برو، چرا مىآييد و مرا ناراحت مىكنيد؟ نزد ما كه مىآييد، بگو دختر موسى بن جعفر عليه السلام! به خدا بگو: هر چه خير دنيا و آخرت است، به من و خانوادهام بده، تا ما آرامش داشته باشيم. اگر از كريم چيز كمى بخواهيد، رنجيده مىشود.
دعاى فوق العاده امام سجاد عليه السلام
اين طبع كريم است. ببينيم حضرت زين العابدين عليه السلام از خدا چه خواسته است؟
خواسته را ببينيد: «اللهماغفر للمؤمنين و المؤمنات، والمسلمين والمسلمات، الاحياء منهم و الاموات تابع بيننا و بينهم بالخيرات اللهم اغفر لحيّنا و ميّتنا و شاهدنا و غائبنا و ذكرنا و انثانا و كبيرنا و صغيرنا و حرنا و مملوكنا و عبدنا»
خدايا! من امشب آمدم تا از تو درخواست كنم: هر چه مرد و زن مؤمن و مسلمان در عالم است، مرده و زنده، كوچك و بزرگ، آزاد و بنده، همه را بيامرز و گناهانمان را بريز. درخواست نجات ميلياردها نفر را از خدا دارد، چون مىداند كه كريم كم نمىآورد.
از اين بالاتر، در دعاى ديگرى حضرت زينالعابدين عليه السلام مىفرمايد: خدايا! اين جهنمى است كه در قرآن گفتهاى هفت طبقه مىباشد و بعد گفتهاى: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مّنَ الْجِنّ وَالإْنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّايَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّايُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لَّايَسْمَعُونَ بِهَآ أُوْلئِكَ كَالأْنْعمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلئِكَ هُمُ الْغفِلُونَ» اما درباره بهشت «كثيراً» نگفته است، معلوم مىشود كه تعداد جهمىها بيشتر است. مىدانيد چه كسانى به جهنم مىروند؟ از قابيل تا آخرين گنهكار حرفهاى در روز قيامت وارد جهنم مىشوند.
اما كرم حضرت زينالعابدين عليه السلام را ببينيد، مىفرمايد:
خدايا! در روز قيامت، قبل از اين كه اهل جهنم را به جهنم ببرى، اول مرا به جهنم ببر و به قدرى بدن مرا بزرگ كن كه هفت طبقه جهنم را پر كند و براى كسى ديگر جا نماند. اين بنده كريم خدا است كه اين حرف را مىزند. ببينيد خود خدا چه كرمى دارد؟ اين كرم بندهاش است.
عطاى كريمانه امام حسين عليه السلام
كسى در زد، امام حسين عليه السلام پشت در آمد فرمود: كيست؟ گفت: يا بن رسول اللّه! نيازمندم. حضرت در را باز نكردند، قنبر را صدا كرده، فرمودند: ما چند روزى است كه از مكه آمدهايم، پول چقدر مانده است؟ گفت: يا بن رسول اللّه! چهار هزار دينار مانده است؟ فرمود: همه را بياور. قنبر گفت: مىخواهيد همه را به نيازمند بدهيد؟ فرمود: آرى. حضرت تمام پولها را در عباى خود گذاشت و از سوراخ بالاى در بيرون داد و فرمود: بگير. پول و عبا را گرفت و پشت در نشست و مرتب گريه كرد. امام آمد و در را باز نكرده فرمود: من چيز ديگرى نداشتم. هر چه بود برايت آوردم، اگر كم است، بار ديگر بيا. چرا گريه مىكنى؟ گفت: يا بن رسول اللّه كم نيست، گريهام براى اين است كه چرا بايد در آينده شما زير خاك برويد. اى كاش اين دست براى مردم مىماند. اگر گناه كردهايد، كار با كريم سخت نيست. تو فقط گردن خود را كج كن و بگو كه اشتباه كردم. او نيز مىبخشد. نگو مرا راه نمىدهند، اين خود از گناهان بزرگ است. هم جواب مىدهد، هم راه مىدهد و هم مىبخشد. كسى به من گفت: من پانزده سال است كه مشروب خور هستم و با نامحرم رابطه دارم، تو مىگويى كه خدا مرا مىبخشد؟ گفتم: چرا من بگويم كه خدا تو را مىبخشد؟ او خودش اين سند را داده است: «لَاتَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»
درخواست پرقيمتترين چيزها
امام باقر عليه السلام مىفرمايد: روزى پدرم مرا صدا كرد و فرمود: بار سفر ببند، مىخواهيم بر سر قبر اميرالمؤمنين عليه السلام برويم. هيچ كس خبر از جايگاه قبر على عليه السلام نداشت و هنوز پنهان بود. از مدينه تا نجف، راه دور است. فرمود: رفتيم وقتى بر سر قبر اميرالمؤمنين عليه السلام رسيديم، پدرم زيارتش كه تمام شد، صورت را روى قبر گذاشت و اين درخواست را از پروردگار كريم كرد: «اللهم ارزقنى عقلًا كاملًا و لُبّاً راجحاًو قلباً زاكياً» خدايا! من كنار اين قبر، از تو عقل كامل، مغز برتر و عمل پاكيزه مىخواهيم يعنى به در خانه كريم كه رفتى، چيزى كه قيمتىتر از آن نيست، بخواه، و كريم را رنجيده نكن. خيلى بخواهيد، به وسعت دنيا و آخرت از او بخواهيد. براى همه شيعيان نيز بخواهيد، نه تنها براى خودتان. پيغمبر صلى الله عليه و آله مىفرمايد: كسى كه تنها سفره بياندازد و بخورد، خدا لعنتش كند.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته