بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
داستان با عظمت، عبرتآموز، ملكوتى و عرشى وجود مبارك حضرت يوسف عليه السلام در قرآن كريم، با بيان جريان خواب ايشان شروع شده است. قبل از اين كه نكات بسيار با ارزش اين آيه گفته شود، لازم است مقدمه مهمى را از طريق سه آيه ديگر و قطعه بسيار با ارزش عارفانه عنايت كنيد.
بشارت در خواب
اما آن سه آيه در سوره مباركه يونس است. جلد دوم كتاب «برهان» «1» كه در تفسير قرآن كريم است و تمام آن براساس فرمايشهاى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام است و اضافهاى ندارد از شيخ صدوق نقل مىكند كه ايشان
مىفرمايد: عرب صحرانشين، باديه نشين كه هم داراى حشم بود، هم داراى جمال، به مدينه مىآيد و خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله مىرسد. عرب صحرانشين، آن هم در صدر اسلام، چقدر زيبا به آيات قرآن وارد بوده است. به پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض مىكند:
«أَلَآ إِنَّ أَوْلِيَآءَ اللَّهِ لَاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ* الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ* لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الْأَخِرَةِ لَاتَبْدِيلَ لِكَلِمتِ اللَّهِ ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»
در اين آيه، اين «لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا» يعنى چه؟ چون صريح قرآن است كه مىفرمايد: براى مؤمنان با تقوا بشارت باد. اين بشارت چيست؟ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: اين بشارت، رؤياى حسنه يا خواب نيك و صحيح است.
مؤمن باتقوا، براى انعكاس حقايق الهيه، حالت آينه را دارد كه طبق روايات ما بسيارى از پيغمبران خدا عليهم السلام حقايق و وحى را از طريق خواب مىگرفتند و اين «لهم البشرى» نشان مىدهد كه اين گرفتن حقايق، به پيغمبران اختصاص ندارد، بلكه هر انسان تصفيه شده و پاكى، در عالم رؤيا مىتواند با حقايق ارتباط بگيرد، چه در ارتباط با خودش و چه در ارتباط با ديگران.
بشارت بهشت بر متقين
عرب باديه نشين پرسيد: «وَ فِى الْأَخِرَةِ» چيست؟ حضرت صلى الله عليه و آله فرمودند: وقت ورود به قيامت، بهشت را به او بشارت مىدهند؛ يعنى از ابتداى ورود به عالم بعد، خيالش را راحت مىكنند كه براى تو از اكنون تا ابد، امنيت صد در صد هست.
اگر وجود مبارك حضرت يوسف عليه السلام خواب مىبيند و خدا خوابش را در قرآن بيان مىكند، از همين قبيل خواب است؛ يعنى جوانى در اوج ايمان و تقوا، آن هم در سنّ كمتر از ده سالگى، به قدرى وجود او پاك بود كه صريحاً استفاده مىشود كه خدا در عمق چاه به او رحم كرد و وحى خداوند به او آرامش عجيبى داد.
آنجا ارتباطى با پروردگار برقرار كرد كه شنيدنى است. با وجود مقدس حضرت حق گفتارى دارد كه قلب را صفا مىدهد و روح را نورانى مىكند. بنا به فرموده قرآن: پاكى، صافى و مانند آينه شدن ضمير انسان، عامل اين معناست.
«أَلا إنّ أَولياء اللَّه لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ»
گاهى همين بشارت در بيدارى و به صورت الهام است.
هدايت توسط الهام خدايى
من در سبزوار نزد يكى از اولياى خدا بودم. توانستم ده شب در خدمت ايشان بمانم. ايشان خيلى مشكل به حرف مىآمد؛ چون اولياى خدا به اين معنا واقف هستند كه كم حرفى عامل نجات و سلامت باطن است. كم حرفى انسان را به آينه شدن مىكشاند. پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مىفرمايند: سلامت ده جزء است، نُه جزء آن در سكوت است. با اين كه به زحمت به حرف مىآمد، اين مطلب را از او شنيدم. شبهاى عجيبى داشت. من به او خيلى حسرت مىخوردم.
ايشان فرمودند: آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى، فرزند مرحوم آيت الله العظمى شيخ عبدالكريم حائرى «1»، براساس سابقهاى كه با او داشتم، در سفرى از ايشان در سال 1267 ه. ق در روستاى مهرجرد يزد ديده به جهان گشود، در كودكى سالها در مدرسه بزرگ محمد تقى خان يزد به تحصيل علوم دينى پرداخت و در سن 18 سالگى به سرزمين عراق مهاجرت نمود، عبدالكريم ابتدا چند سالى در حوزه علميه اردكان بود و با نامه ايشان به محضر ميرزاى بزرگ شيرازى شتافت.
ايشان دوازده سال در سامرا در محضر ميرزاى شيرازى آية اللّه فشاركى، آية اللّه محمد تقى شيرازى و آية اللّه شيخ فضل اللّه نورى به تحصيل علم پرداخت. بعد از رحلت ميرزاى شيرازى راهى نجف گرديد و در آنجا سكونت گزيد اما به زودى دريافت كه حوزه علميه كربلا رونق خود را از دست داده بود و هيچ جنب و جوشى در مدرسههاى علميه به چشم نمىخورد، لذا اين شهر را انتخاب كرد و اينجا بود كه او لقب حائرى را براى خود برگزيد. (زمين كربلا را حائر مىخوانند)
ايشان مدتى در حوزه علميه اراك مشغول بود، ولى به همراه فرزند بزرگش حاج شيخ مرتضى حائرى و آية اللّه خوانسارى به شهر قم سفر نمود و با تشكيل جلساتى از علما و بازاريان قم تصميم گرفت حوزه علميه قم را مجدداً احيا كند. مرحوم شيخ توانست شاگردان بارزى را به جهان اسلام تقديم كند. كه از ميان آنان امام خمينى رحمه الله آية اللّه گلپايگانى، آية اللّه اراكى و آية اللّه مرعشى مىباشند. بالاخره ايشان، اين شخصيت علمى و الهى در 81 سالگى در سال 1315 شمسى به ديار ابدى شتافت و در جوار حضرت معصومه عليها السلام به آغوش خاك سپرده شد. سفرهاى مشهد، به سبزوار و منزل ما آمدند. او مصرّ بود كه حتماً ساعت چهار بعد از ظهر از سبزوار بروند.
گفتم: من نمىگذارم شما برويد، بايد بمانيد. گفت: من در قم درس دارم، نمىتوانم جلسه درسم را ترك كنم. هر كارى كردم، قبول نكرد كه بماند. چارهاى نديدم، مىگفت: من بىخبر از ايشان به گاراژ مسافرتى اطلاع دادم كه بليط مربوط به ايشان را به كسى ديگر بفروشند. بعد به ايشان گفتم: تشريف نبريد، بليط شما را فروختهاند. گفت: نمىشود. گفتم: پس تشريف ببريد، اگر شما را سوار نكردند، برگرديد. رفت و مدتى بعد برگشت. او نيز اهل حرف زدن زياد نبود كه گلايه كند كه عجب گاراژ داران و بليط فروشان عهد شكنى. فقط گفت: مثل اين كه نشد بروم. اتوبوس رفت.
اتوبوس در راه تصادف كرد و صندليى كه ايشان قرار بود روى آن بنشينند با كنارى و پشتسر و جلويى ايشان، در تصادف از بين رفتند. گاهى بشارت به اين صورت به انسان مىرسد. «الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ* لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الْأَخِرَةِ لَاتَبْدِيلَ لِكَلِمتِ اللَّهِ ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» اينان در اختيار حضرت حق هستند، همهكاره و اختياردار آنان اوست. در خواب و بيدارى، از طريق قلب، مغز و تصميمها آنها را يارى مىكند.
پيدا كردن دل گمشده
اما آن قطعه عارفانه، چقدر زيباست. به اهل دلى از اين قبيل گفتند: «رجل فقد قلبه» آيا كسى كه دل خود را گم كرده است: «متى يجده» چه وقت مىتواند اين گم شده را پيدا كند؟
در اين عالم هيچ گمشدهاى عزيزتر و با ارزشتر از دل نيست، كه از دست انسان برود و نفهمد كجا رفت. اگر مىفهميد، پس مىگرفت. آنهايى كه دل را مىبرند، به اين زودى آن را پس نمىدهند. آن كسانى كه غارتگر، دزد و وسوسهگر نسبت به قلب هستند، به اين راحتى از اين گوهر پربهاى خزانه حضرت حق دست نمىكشند؛ چون تنها راه نابود كردن انسان، اين است كه قلب را از او بگيرند.
بىدلى در همه احوال خدا با او بود او نمىديدش و از دور خدايا مىكرد
چون بايد با چشم دل ديد. اگر دل نباشد، با چه ببيند؟
گمراهى دل
آن كسى كه دلش گم شده است، از همه عالم، جز آب و علف چيز ديگرى نمىتواند ببيند. اگر به رشتههاى مختلف علمى، ابزارى و صنعتى نيز وصل باشد، فقط براى فراهم كردن آب و علف است. وقتى دلش را گم كند، به جاى يا صمد، يا صنم و به جاى آخرت،
دنيا مىگويد؛ يعنى باطل را به جاى حق و نادرستى را به جاى درستى مىگويد. به جاى صراط مستقيم، راه شيطان را مىپويد و بر اين مطلب نيز اصرار مىكند. تبليغ سيزده ساله پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله كم نبود، ولى مردم مكه، اهل قريش و اقوام پيغمبر صلى الله عليه و آله، عموها، بر باطل خود اصرار داشتند.
«الَّذينَ ضَلّ سَعْيُهُمْ فِى الحَياةِ الدُّنيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا»
مىگفتند: كار ما درست و خوب است، اما كار اين جادوگر دروغگوى ساحر، خراب است. چرا مصرّ بودند؛ چون دل آنان گم شده بود و وقتى دل گم شود، انسان «كالانعام» مىشود. وقتى، «لَهُمْ قُلُوبٌ لَّايَفْقَهُونَ بِهَا» شود، پشت سر آن: «لَهُمْ أَعْيُنٌ لَّايُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لَّايَسْمَعُونَ بِهَآ» مىشود و «كالانعام» فقط باطل را مىبيند.
پيدا شدن دل گم شده و نزول حق در دل
گفت: كسى كه دل خود را گم كرده است، كجا بايد آن را پيدا كند؟ اين عارف الهى خيلى كوتاه سخن گفته است، ولى سخنش خيلى توضيح دارد. گفت: «اذا نزل الحق فيه»
هنگامى كه خدا در آن دل بيايد، دل پيدا مىشود؛ چون روزى كه سر انسان به سنگ بخورد، وجدانش فرياد بكشد، بيدارى برايش بيايد، دل گمشده نيز پيدا مىشود. همان دل قائد انسان و كشاننده به طرف حق و خدا مىشود.
وقتى خدا در قلب حرّ بن يزيد نازل شد، بعد از اين نزول همه چيز او عوض شد و حالت صعود پيدا كرد؛ چون هنگامى كه خدا در اين دل نازل شود، نزول حق در قلب، با صعود او همراه مىشود.
بعد پرسيد: «متى ينزل الحق فيه»؟ چه كار بايد كرد كه خدا در اين دل نازل شود؟
چه وقت خدا وارد اين دل مىشود؟ چقدر زيبا جواب داد، گفت: «اذا ارتحل ما دون الله عنه» زمانى كه غيرخدا از دل بار سفر ببندد و بيرون برود؛ يعنى بيگانه برود تا جا براى آشنا باز شود.
اشغال دل توسط بيگانگان
مرحوم ملااحمد نراقى شعر زيبا و سوزندهاى دارد. من وقتى بچه بودم، مىديدم كه قديمىها در شبهاى طولانى مىنشستند و اين شعر را مىخواندند و بلند بلند گريه مىكردند. مرحوم نراقى در اين شعر مىگويد: خدايا! خانهاى در وجود من، به نام دل داشتى، اين حرف حقى است، امام صادق عليه السلام مىفرمايند: «قلب المؤمن عرش الرحمن» «قلب المؤمن حرم الله» «2» تعبير مرحوم نراقى خيلى لطيف است. مىگويد
من غلط كردم در اول بىشمار اهرمن را راه دادم در حصار
در جوانى دلم را بردند و بيگانه آمد. بعد با حضرت حق درد دل مىكند، مىگويد:
يك نظر در كار اين ويرانه كن دشمن خود را برون زين خانه كن
من كه هر چه داد مىكشم، ناله، شكوه و گريه مىكنم، نمىتوانم. اين كار، كار توست كه صاحبخانه هستى، بيا خانهات را از دشمن بگير. اى صاحب خانه! آخرين ديوارهاى خانه تو دارد خراب مىشود، ديگر چيزى از آن نمىماند، بيا او را بيرون كن و خودت دوباره اين خانه را بنّايى كن.
ارزش دل در پيشگاه خدا
چه روايت عجيبى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايند: «إنَّ اللهَ لا يَنْظرُ إلى صُوركم و اعمالكم»
خدا به صورت، اموال و حتى اعمال شما نگاه نمىكند، بلكه «إنّما ينظر الى قلوبكم» خدا متوجه دل شما است كه در چه حالى است. اين دل است كه سحر شما را بيدار مىكند كه گوشه خلوتى بگيريد و با صاحب دل مناجات كنيد. اين دل است كه چون رقّت دارد، اشك شما را جارى مىكند و با اين دل است كه شما خدا، عبادت، نماز، روزه، پيغمبر صلى الله عليه و آله و آخرت را مىخواهيد. اگر دل گم شود، ديگر چيزى از اينها را نمىخواهد. حضرت يعقوب عليه السلام چهل سال به دنبال محبوبش گشت و پيدا كرد. ولى پيدا كردن دل، چهل سال نه، چهار سال نيز لازم ندارد، بلكه شما چهل روز به دنبال دل خود بگرد، آن را پيدا مىكنى.
غارتگر دل نيز خيلى زياد است، اما «اذا نزل الحق فيه» خدا وارد اين دل شود، پيدا مىشود، چگونه؟ گفت: «اذ ارتحل ما دون الله عنه» غير خدا بايد بار سفر ببندد و برود تا انسان به حقيقت خدا برگردد.
شناخت دشمن دل، مقدمه مبارزه
بعد گفت: «متى ارتحل مادون الله عنه»؟ چه وقت مادون خدا اين خانه را رها مىكند و مىرود؟ گفت: «اذا عرف انّ مادون الله عدوّه و حجابه عنه» بايد بفهمد كه مادون خدا، دشمن و حجاب بين او و پروردگار است. به قدرى اين فهميدن ارزش دارد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تفكر ساعة خير من عبادة ستين سنة» اما حضرت يوسف عليه السلام چه شد كه اين خواب را ديد؟ چون دل او نزد خودش بود. در آن دل نيز خدا بود:
«الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ»
با آن جمال زيبا نه مغرور شد، نه به كسى فخر فروخت، نه منيّتى داشت و نه به گناهى آلوده شد. بايد به او بشارت دهند.
استفاده پيامبر صلى الله عليه و آله از داستان حضرت يوسف عليه السلام
اصل داستان از بيدار شدن يوسف شروع مىشود. آيه خيلى عجيبى است. «إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يأَبَتِ إِنّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سجِدِينَ»
تركيب آيه خيلى عجيب است. خود تركيب ما را به نكات ارزنده آيه هدايت مىكند.
اما نكته اول: «اذ» يعنى چه؟ يعنى حبيب من! پيغمبر من! با همه علم، عظمت، معنويت و توان ارزشيى كه دارى، با توجه به اين كه از همه انبيا، ملائكه، جنّ و انس افضل هستى، ياد و توجه كن اين داستانى كه اتفاق افتاده و خودم نيز در اين جريان حاضر بودم؛ يعنى اين حادثه در تاريخ گم شده است:
«وَ إِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغفِلِينَ»
تو نيز از اين حادثه هيچ اطلاعى ندارى. اين داستان گم شده را كه خودم در همه جريانش حضور داشتم، براى تو بگويم و تو نيز به اين داستان دقيق توجه كن؛ چون براى شخص تو نيز منفعت دارد. اين يك نكته است.
يعنى به قدرى اين داستان ملكوتى و معنوى بار ارزشى دارد كه براى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز مفيد است. اين گونه نيست كه اگر من براى تو بيان كنم، به تو سود و ميوهاى از اين شجره طيّبه نرسد، بلكه به وجود مقدس تو نيز نصيب خواهد رسيد.
رفاقت و اعتماد پدر و فرزند به يكديگر
نكته دوم: «إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ»
حضرت يوسف عليه السلام پدر را در نقطهاى از مهربانى، لطف، محبت، عنايت و رفاقت و اتصال به فرزند ديد كه فضا را براى خودش آزاد مشاهده كرد و درد دل، واقعهها و پيشامدهاى زندگى خود را راحت براى او بگويد.
واى بر آن پدرانى كه با فرزندان خود غريبه هستند و واى بر آن فرزندانى كه نتوانند با پدر خود حرف بزنند. حضرت يوسف عليه السلام فضا را كاملًا آماده ديد كه حرفهايش را راحت بزند و از تجربيات پنجاه ساله پدر عالم، آگاه و بصيرش در زندگى استفاده كند. آيه مىخواهد بگويد: اى خانوادهها! پدران! مادران! با فرزاندان خود رفيق، يكى و وصل باشيد. رابطه صميمى داشته باشيد. او اگر نتواند با شما ارتباط برقرار كند، به خاطر نيازش بالاجبار مىرود و با بيگانه ارتباط مىگيرد و در اين ارتباط با بيگانه، خدا مىداند كه چه بلاهايى بر سرش مىآيد.
حضرت يوسف عليه السلام پدر را نسبت به خودش خيلى نرم، ليّن، خوش اخلاق،آرام، گوش به حرف، دلسوز و گوش به زنگ ديد. درك او اين بود كه با اين پدر خيلى خوب مىشود حرف زد.
اعتقاد به خواب پاك و صادق
نكته سوم: خواب ايشان است كه در ابتداى سخن بيان شد. چرا بچهاى با اين سنّ كم، اين حقايق عظيم را در خواب ديد؟ ايمان و تقوا او را كمك كرد. عرض كرد: «يأَبَتِ إِنّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سجِدِينَ»
پدر! من يازده ستاره را ديدم. چرا دوبار گفت: «رأيت»؟
نكته ديگر اين آيه اين است كه حضرت يوسف عليه السلام به خاطر ايمان و تقوا، صد در صد اعتماد داشت كه اين خواب، خوابى الهى است. خوش به حال مردمى كه به حقيقت شك ندارند؛ به خدا، قيامت، انبيا و اوليا. اين كه دوبار مىگويد: «رأيت» يعنى پدر! به اين خوابم اعتقاد ايمانى و تقوايى دارم. خوبان به خواب اعتقاد صد در صد دارند كه اين خواب، پيوندى الهى است.
اعتماد به افراد بصير
چيزى هست كه من نمىدانم، بايد براى شما بگويم، چرا؟ چون شما بينا و بصير هستيد. آيه مىگويد: جوانها! در تمام برنامههاى خود، به شخص بينا و بصير مراجعه كنيد. او براى شما كار مىكند. اين نيز نكتهاى است كه زندگى شما از شخص آگاه و بينا خالى نباشد. حضرت عبدالعظيم به خدمت امام هادى عليه السلام آمد. امام يعنى بصيرترين و آگاهترين. عرض كرد: يابن رسول الله! من دينم را براى شما عرض مىكنم، شما ببينيد كه آيا درست است يا نه؟ چون درست و نادرست را شما تشخيص مىدهيد.
چرا؟ چون يك وقت ما به دينى ديندار نباشيم كه در قيامت به خاطر همين دين به جهنم برويم. حضرت فرمودند: بگو؟ حضرت عبدالعظيم نيز گفت. يعنى رهبرش را به گونهاى ديد كه خيلى راحت مىتواند با او حرف بزند. مىدانست كه اين رهبر الهى تمام حرفها را گوش مىدهد، درستها را امضا و اشتباهات را علاج مىكند.
اين كار رهبران الهى است.
امام عليه السلام سكوت كرد. حضرت عبدالعظيم بيان كردند. وقتى تمام شد، عرض كرد: يابن رسول الله! نظر شما چيست؟ فرمودند: دينى كه تو دارى، دين من و همه پدران من است.
سجده با شعور بر حضرت يوسف عليه السلام
نكته ديگر اين كه «هم»؛ ضمير جمع مذكر در «رأيتهم»، و «ساجدين» نيز جمع مذكر است، نشان مىدهد كه سجده اين يازده ستاره، خورشيد و ماه نيز سجده با شعور بوده است؛ چون ضماير جمع مذكر مخصوص «ذوى العقول» است؛ يعنى اين سجده با كمال آگاهى، به جا، به حق و درست بوده است.
ارزش دهى توبه به توبه كننده
نكته ديگر اين كه: حضرت يوسف عليه السلام در بيدارى ذات برادران را تاريك، ستمگر و ظالم مىديد، كه حتى تصميم به قتل حضرت يوسف عليه السلام گرفته بودند. اما در خواب ديد كه به صورت ستارگان درخشندهاند، خدا مىخواهد بگويد: وقتى درِ خانه من توبه كنيد، مانند ستارگان درخشنده مىشويد. در بيدارى، بدنهاى تاريك شده با عمل فاسد را مىديد، اما در خواب- نسبت به آينده- يازده ستاره نورانى. اين مقام توبه است.
بخشى از تعبير خواب حضرت يوسف عليه السلام
امام باقر عليه السلام مىفرمايند: اما خورشيد، مادر حضرت يوسف عليه السلام يعنى راحيل بود؛ يعنى اى مردم! مادر در زندگى، خورشيد شماست. شما زمين هستيد، بدون شير، حالات، گريهها و ايمان مادر، شما هيچ چيزى نمىشويد. مادر اين بچه مانند خورشيد بود كه بچه، حضرت يوسف عليه السلام شد. مادرى با شير، نيت، اراده و عبادت پاك و با خلوص، همسر پيغمبر و مادرى كه تا زمان آمدن به مصر نيز زنده بود، برخلاف حرف تورات كه مىگويد: آن موقع ايشان مرده بود.
قمر نيز حضرت يعقوب عليه السلام بود. اهل دل حرف جالبى نيز اينجا دارند كه تمام جريان حضرت يوسف عليه السلام در مجموع، در وجود خود ما نيز هست. حال چه كسى حضرت يوسف عليه السلام اين وجود است، چه كسى راحيل، چه كسى حضرت يعقوب عليه السلام و چه كسانى يازده برادر؟ آن را انشاء الله در مبحث بعد مىگويم.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی