بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام در يكى از خطبههاى فوق العاده مهم «نهج البلاغه» در توضيح آيه شريفه؛
«رِجَالٌ لَّاتُلْهِيهِمْ تَجرَةٌ وَ لَابَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ» تمام هويت و حقيقت ذكر، به خصوص به آثار با عظمت آن اشاره مىفرمايند.
اين ذكرى كه در قرآن كريم و روايات مطرح است، بنا به روايتى است كه در «اصول كافى» از امام صادق عليه السلام آمده كه حضرت مىفرمايند: منظور از ذكر، تكرار اين الفاظِ پاكى مانند «سبحان الله، الله اكبر، الحمد لله» نيست، بلكه منظور، حضور با آگاهى و معرفت در محضر حضرت حق است، كه اين علم، آگاهى و معرفت را نيز خدا در قرآن مىفرمايد؛ چون خود قرآن نيز ذكر است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحفِظُونَ»
اين علم، آگاهى، دانش و معرفت، «ذكر الله» است. كسى كه تا حدّى اين علم را فرا گرفته و به تعبير اميرالمؤمنين عليه السلام اهل قرآن شده است و به فرموده امام صادق عليه السلام در روايت مهمى كه در باب ايمان «اصول كافى» ذكر شده است، اين علم فراگرفته را در عمل به همه اعضا، جوارح و درونش پخش كرده است.
خواص و فوايد ذكر
امام صادق عليه السلام براى ابوعمر زبيرى، پخش اين معرفت به صورت علم، در عمل را توضيح دادهاند كه از روايات مفصّل و پرقيمت شيعه است. آن ذكر و معرفت كه به صورت عمل در ظاهر و باطن پخش شده است، انسان را در حضور قرار مىدهد. اين حضور نيز حضورى است كه در آن انسان نمىخواهد كه جز كار مثبت كارى را انجام دهد. غفلت و توقّف در آن حضور، بسيار اندك است. شيخ بهايى مىفرمايد: كسى كه در حضور است، اگر آنى غفلت كند، مرتكب اعظم كبائر شده است.
امام على عليه السلام در ابتداى گفتار خود در اين خطبه مىفرمايند: «انّ الله سبحانه وتعالى جعل الذكر جلاءً للقلوب»
ذكر به اين معنا؛ يعنى قرآن، ياد خدا، تحقّق معرفت قرآنى به صورت عمل، در حالى كه در همه ظاهر و باطن انسان پخش شده باشد. اين ذكر، صيقل و جلاى دلها است.
وقتى كه دل با ذكر جلا بگيرد، آينه انعكاس فيوضات مىشود؛ يعنى حتماً اين دل، فيوضات ويژه الهيه را منعكس مىكند، چه در خواب، چه بيدارى و هنگام مرگ و برزخ، البته اوج جلوه اين فيوضات در قيامت است كه همه وجود به حضرت حق وابسته و در خواست كننده از او مىشوند.
قلوب، ظرفهاى خدا بر روى زمين
رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايند: «انّ لله تعالى فى الارض اوانى» نكته جالب روايت اين است كه «لله» بر همه الفاظ روايت مقدم است، «لام» بر سر «لله» از نظر ادبى، لام ملكيت است؛ يعنى معناى ملكيت دارد. خداوند متعال در زمين ظرفهايى دارد كه ملك خاص و ويژه اوست؛ يعنى غير از ملكهاى ديگر است كه خودش به انسان اجازه خريد و فروش را داده است.
«لَاتَأْكُلُوا أَمْوَ لَكُم بَيْنَكُم بِالْبطِلِ إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجرَةً عَن تَرَاضٍ» انسان اجازه دارد خانه، ملك، محصولات كشاورزى، توليدات خود و اجناس مغازه را بفروشد. خداوند به مالك، اجازه نقل و انتقال همه اين ملكها را داده است، ولى اين ملك قابل خريد و فروش نيست. به فروش نمىرود، ولى مىتوان به غصب داد و يا به غارت برد. اما اين كه ملكش را به ديگرى انتقال دهد، نمىتواند؛ چون اين ظرفهايى است كه ملك ويژه خداست.
آن ظرفها چيست؟ پيغمبر صلى الله عليه و آله مىفرمايند: «ألا و هى القلوب» دلها هستند. از ابتدا دل را به عنوان ملك ويژه خود مىآفريند؛ چون هيچ كجاىِ وجود انسان غير از دل جاى جلوه او نيست.
محبوبترين دلها نزد خدا
سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايند: «فأحبّها الى اللَّه أرقّها و أصفاها واصلبها»
محبوبترين دلها در پيشگاه خدا، محكمترين، نازكترين و جلادارترين دلها است. دلى كه هم خيلى محكم است و خيلى نرم و پاك است. از هر آينهاى آينهتر است. «صفى»؛ يعنى آينه، «أصفى»؛ يعنى آينهتر.
1- دل وابسته به ايمان
بعد حضرت صلى الله عليه و آله توضيح مىدهند:
«أصلبها فى ذات اللَّه» دلى كه زلفش چنان به زلف ايمانِ به خدا و قيامت گره خورده است كه در دنيا و آخرت كسى پيدا نمىشود كه بتواند اين گره را باز كند.
شعرى از سعدى هست كه اگر در مدّت صد و ده ساله عمرش غير از اين يك خطّ شعر را نداشت، بس بود.
نقش كردم رخ زيباى تو بر خانه دل خانه ويران شد و آن نقش به ديوار بماند
پيغمبر صلى الله عليه و آله مىفرمايند: محبوبترين دلها نزد خدا دلى است كه نقش ايمان در آن ثابت شده باشد.
يكى شدن دل با ايمان
اميرالمؤمنين عليه السلام تعبير عجيبى دارند كه مىفرمايند: انسان بايد به جايى برسد كه نگوييم دلِ او داراى ايمان است، بلكه بگوييم: او خودِ ايمان است. ديگر دلى در كار نباشد و از دويى حرف نزنيم. ديگر حرف دل نيست.
«و الايمان مخالط لحمك و دمك» اين حرف را برادران اهل سنت نيز نقل كردهاند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: خون و گوشت تو با ايمان مخلوط شده است. اين دل، محبوبترين دل است.
وقتى بلال حبشى را مىزدند، يا او را عريان مىكردند و روى ريگهاى بيابانهاى اطراف مسجد الحرام كه در آتش سرخ شده بود مىانداختند، به دشمن مىگفت:
شما مىتوانيد بدن مرا از من بگيريد، ولى خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله را نمىتوانيد بگيريد.
دست شما فقط به بدن من مىرسد، ولى به خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله درون وجودِ من نمىرسد. خيلى شكنجه شد، ولى خدا را از دست نداد. چون دل او با خدا، پيغمبر صلى الله عليه و آله و قيامت يكى شده و وحدت پيدا كرده بود. وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام به دربِ مغازه ميثم خرمافروش آمد و فرمود: چند لحظه بيرون بيا و با من قدم بزن. بىدرنگ بيرون آمد و با محبوبش قدم مىزد كه به درخت خرما رسيدند، فرمود: اين درخت را نگاه كن، بيست سال ديگر، تو را به جرم عشق و علاقه به من به اين درخت مىآويزند. آن روز چه مىكنى؟ عرض كرد: هيچ، راحت بر سر دار مىروم.
فرمود: آيا از من دست برنمىدارى؟ گفت: نمىتوانم؛ چون همه وجودم با شما يكى شده است. فرمود: دست و پاى تو را قطع مىكنند. گفت: اما نمىتوانند شما را از من قطع كنند. اين دل است كه نسبت به ايمان، سختترين است. 2- رقيقترين دلها
دومين دل محبوب خدا را فرمودند:«و أرقّها للأخوان»
محبوبترين دلها، نازكترين و رقيقترين آنها نسبت به برادران ايمانى است.
پرهيز از رذايل دل
برادرانم! اگر اقوام، دوستان و همكاران، مزاحم شما شدند و شما را محروم كردند، سعى داشته باشيد كه نسبت به آنها كينه پيدا نكنيد؛ چون پيغمبر صلى الله عليه و آله مىفرمايند: كينهدار، بىايمان از دنيا مىرود. آنها را نصيحت كنيد، اگر خوب نشدند، آنها را رها كنيد، اما دشمن و كينهاى نشويد. حساب آنها با پروردگار است. بالاخره آنها «بسم الله» مىگويند، حال درست يا نادرست، به نفاق يا به سلامت، ما كه خبر نداريم، بر دلى حلال نيست كه به برادران مسلمانش كينه داشته باشد. به ما سفارش كردهاند كه دشمنان خود را بين مردم دعا كنيد كه خدا از دشمنى كردن نجاتشان دهد، اما به ما لعنت و نفرين كردن را اجازه ندادهاند.
جاى خدا در دل بىكينه
شما اگر مىخواهيد به خدا برسيد، چارهاى نيست، بايد اين مسائل را تحمل كنيد. اگر ديگران غيبت شما را كردند، شما غيبت نكنيد. اگر آبروى شما را بردند، شما آبرو نبريد. اگر شما را راه ندادند، شما آنان را راه دهيد. اين كار همه انبيا و ائمه طاهرين عليهم السلام است. خود اين حالت، باز كننده درهاى فيض به روى انسان است.
فرق تبرى از دشمنان و كينه زدايى
كينه زدايى غير از «تبرّى» است. تبرّى مربوط به دشمنان خداست. شما بايد علماً، عملًا و قلباً نسبت به دشمنان خدا موضعگيرى كنيد. شما بايد دشمنان اهل بيت عليهم السلام را لعنت كنيد و با آنها كينه داشته باشيد و بجنگيد، اما كسانى كه در بين شما هستند، اقوام، بعضى از اهل مسجد و جلسات كه كم ظرفيت، بىمعرفت، جاهل و نادان هستند و ايمان آنها نسبت به قيامت ضعيف است، عليه شما موضعگيرى مىكنند، دل شما مىسوزد، ولى به شما اجازه ندادهاند كه دل بسوزانيد. شما مگر آتش افروز هستيد؟ شما بايد خاموش كننده آتش باشيد.
به جان زنده دلان سعديا كه ملك وجود نيرزد آنكه دلى را ز خود بيازارى
بگذاريد دل شما را بيازارند، اما شما دل كسى را نيازاريد. شما با عمل خود نشان دهيد كه خوب هستيد، هر چند شما را بد نمايش دهند.
اميرالمؤمنين عليه السلام جلوه كامل صفات خدا
مگر صد سال درياوار براى زشت جلوه دادن، حضرت على عليه السلام تبليغ و زمينه سازى نشد؟ ولى اميرالمؤمنين عليه السلام از زمان خود تا به حال يكى از زيباترين چهرههاى انسانى در عالم است. هيچ گاه حضرت على عليه السلام در رفتار مانند معاويه كار نكرد. تمام نامههايى كه به معاويه نوشت، نامه دلسوزانه، رحمت و هدايت است، او نخواست گوش دهد. تمام موضعگيرىهاى اميرالمؤمنين عليه السلام پاك است. يكى از افراد دشمن پاى منبر حضرت آمده بود، به قدرى دشمن تحت تأثير قرار گرفت كه از جا بلند شد و با فرياد گفت: يا على! خدا تو را بكشد، چقدر خوش بيانى. مردم حركت كردند كه آن شخص را تنبيه كنند، اما حضرت از روى منبر با دنيايى از محبت فرمودند: به چه كسى گفت مرگ بر تو؟ گفتند: به شما. فرمود:
مىخواهيد او را چه كار كنيد؟ گفتند: مىخواهيم او را تنبيه كنيم. فرمود: او كه با شما نبود. به يك نفر در اين مسجد گفت: مرگ بر تو، آن هم من بودم، پس حساب او با من است. به او مهلت دهيد تا منبر من تمام شود، شايد در او اثر كند.
اگر او گناه مىكند، تهمت مىزند، غيبت مىكند، شما مانند او عمل نكنيد، بلكه شما به خدا تكيه كنيد و او را وكيل خود بگيريد.
«نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ» او خود مىداند كه چه كار كند.
فتح دل با تحمل و صبر
البته تحمل چنين مسائلى فتح دل مىآورد. سه نوع فتح در قرآن هست كه دو نوع آن فتح مقيّد است.
«نَصْرٌ مّنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشّرِ الْمُؤْمِنِينَ» كلمه «فتح» در اينجا مقيّد به «قريب» است؛ يعنى وقتى يارى خدا به شما برسد، روزگار مادّى شما را به همين زودى گشايش مىدهد. اين فتح قريب است. فتح ديگرى را مىخوانيم كه باز مقيد است.
«إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا» در اينجا گشايش آشكار؛ يعنى پيروزى بر دشمن. طرف مقابل تو اگر درست نشود و توبه نكند، ذليل مىشود و تو عزيزتر مىشوى.
نوع آخرى از فتح در قرآن هست كه مقيّد به قيدى نيست و مطلق است: «إِذَا جَآءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ»
اين گشايشِ مطلق باطنى و قلبى است، ولى با تحمّل رنجها، صبر در مقابل مشكلات، برخورد شرعى با كينه داران. اين كار براى شما گشايش قلبى مىآورد. هر چه در اين زمينه بيشتر پايدارى كنيد، درِ دل شما بيشتر به روى خدا باز مىشود.
3- دل صاف از لكه گناه
اما سوم؛ «أصْفاها»، محبوبترين دل نزد خدا، صافترين، جلادارترين، روشنترين و پاكترين آنها است؛
«أصْفاها من الذنوب»
دل وقتى در پرده حسد، ريا، كبر، طمع، نفاق، حرص و كينه نباشد، مانند آينه است كه خدا را در خود منعكس مىكند.
بصيرت دلهاى صاف
حضرت مسيح عليه السلام به پروردگار گفت: در بين مردم يكى از نزديكترين دوستانت را به من نشان بده.
خداوند فرمود: دوستترين دوست و نزديكترين رفيق من، آن كسى است كه در روزگار تو از همه به من نزديكتر است، آدرس او اين است. به آدرس رسيد، پيرزنى بود، پا، دست و چشم نداشت، گرفتار جذام شده بود.
سلام كرد. جواب داد: «السلام عليك يا روح الله»
حضرت فرمود: مادر! تو كه چشم ندارى، از كجا متوجه شدى كه من روح الله هستم. گفت: از طريق كسى كه تو را به طرف من هدايت كرد، همان كس به من گفته است كه روح الله به نزد تو مىآيد.
گفت: مادر! در چه حالى هستى؟ گفت: اى مسيح!
«الحمدلله على آلائه»
دائم بر همه نعمتهاى باطنى او شكر مىكنم،
«و الشكر على نعمائه»
و در همه نعمتهاى مادى او در سپاسگزارى هستم.
قال رسول اللَّه:
«اربع من اعطيهن فقد اعطى خير الدنيا والآخرة بدنا صابرا ولساناً ذاكراً وقلباً شاكرا وزوجة صالحة» حضرت مسيح گفت: مگر چه چي ز دارى؟ گفت: «يكون لى قلباً شاكراً و لساناً ذاكراً و بدنى صابراً»دلم شاكر، زبانم ذاكر و بدنم صابر است. چشم مرا گرفت، چه مىدانى؟ اگر نمىگرفت، ممكن بود تا آخر عمر فقط يك بار به نامحرم دوخته شود. عجب نعمتى به من داد. دست مرا گرفت، تا به كسى ظلم نكنم و يا لقمه حرام برندارم. پاى مرا گرفت تا به دنبال لذّات جسمى و هوسى نروم.
حضرت عيسى عليه السلام فرمود: روزى تو را چه كسى مىدهد؟ گفت: روزى مرا آن كسى مىدهد كه هفت آسمان را در فضا معلّق قرار داده است؛ يعنى نگاه نكن كه من چشم ندارم، من همه عالم را با چشم خدا مىبينم.
همه اينها كار دل است، نه دست ما اين كاره است، نه گوش و نه بدن ما.
اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايند:«ان الله سبحانه وتعالى جعل الذكر جلاءً للقلوب»
واقعيتى است. حضرت مسيح عليه السلام مبهوت شد كه خدا در گوشه و كنار عالم چه رفقايى دارد. دل، چه دريافتها و رموزى دارد.
خوشا آنان كه الله يارشان بى به حمد و قل هوالله كارشان بى
خوشا آنان كه دائم در نمازند بهشت جاودان مأوايشان بى
اين شرح حال عاشقان او است و اما شرح حال ما
از آن روزى كه ما را آفريدى به غير از معصيت چيزى نديدى
خداوندا به حقّ هشت و چارت زما بگذر شتر ديدى نديدى
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی