بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
اهل حكمت از بيمارىها تعبير جالبى دارند. به زبان عربى فرمودند كه بيمارى «عدم السلامة» است. نبود و خلأ سلامت، بيمارى است. اين بيمارى اگر بدنى باشد، طبيب و دارو دارد و وظيفه واجب بيمار بدنى است كه به طبيب مراجعه و به نسخه او عمل كند تا اين خلأ برطرف شود و نيروهاى از دست رفته، به بدن برگردد.
لذا مىگويند: بيمارى ذاتى بدن نيست، بلكه عرضى است؛ يعنى جزء آفرينش انسان نيست، بلكه به عللى بدن گرفتار بيمارى مىشود. بيمارى دشمن است، مىشود با آن جنگيد، نابودش كرد و آن را فرارى داد. اسلحه آن دارو و متخصص اين اسلحه طبيب است.
دستور دين به معالجه بيمارى بدنى
رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايند: «فصلاح المرضى فيما يعمله الطبيب و يدبّره لا فيما يشتهيه المريض و يَقْتَرِحُهُ» مصلحت مريض در آن چيزى است كه طبيب تدبير مىكند و هرگز درست نيست كه مريض خودش را در اشتهاى خود رها كند و هر كارى كه مىخواهد، بكند.
اين بيمار بدنى اگر به طبيب مراجعه نكند و دارو نخورد، گناهكار است و اگر بميرد گويا خودكشى كرده است. رجوع به طبيب مهم است، در روايات آمده است كه حضرت موسى بن عمران كليم الله عليه السلام، سومين پيغمبر اولوا العزم، بيمار بدنى شد. به پروردگار عرض كرد: مرا شفا بده، خدا خطاب كرد: شفا را در دارو گذاشتهام و دارو را نيز طبيب مىداند؛ «2» يعنى از كانال و راه خودش وارد شو: «أبى الله أن يجرى الأشياء الّا باسباب»
من كه خدا هستم و قدرتم مطلق و بىنهايت است، امور مربوط به موجودات و انسان را از طريق علل و اسباب حل مىكنم. اگر گرسنه به من بگويد: مرا سيرم كن، به او مىگويم: برو كار كن، پول به دست بياور و غذا بخر و بخور تا سير شوى.
بيمارى روحى و درمان آن
از نظر بدن اين وظيفه بزرگى است كه بر عهده بيمار است. حكما مىفرمايند:
بيمارى ديگر، بيمارى روحى، فكرى و قلبى- نه ظاهر قلب، بلكه ملكوت قلب- است. براى اين بيمارى نيز طبيب و دارو قرار داده شده است. اين بيمارىها نيز ذاتى نيست؛ يعنى خدا بيمارى باطنى را با گِل بشر نياميخته و او را مريض نيافريده است. «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»
عروض بيمارى روحى بر انسان
اين بيمارىهاى روحى و باطنى مانند بيمارىهاى بدنى، عارضى است؛ يعنى انسان به عللى بيمار مىشود. حال يا سبب اين بيمارى روحى، قلم است، يا فيلم، ماهواره، دوست نادان، پدر و مادر بىتوجه، معلم بد و يا اوضاع اجتماعى است.
همچنين اين بيمار يا خودش احساس مىكند كه بيمار است و يا شخص سالم يا طبيب روحى مىبيند كه او بيمار است و واجب است كه به او خبر دهد.
«كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»
به او بگويند كه از خوبىها چه چيزهايى را كم دارد و بيمارىهاى او را علاج كنند و او را از اين خلأهاى ظلمانى نجات دهند.
عرضه بيمارى بر طبيبان روحى
حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام مىفرمايند: شما مردم، بخشى از عمر خود را با مردان خدا، رجال الهى و انسانهاى پاك بگذرانيد. متن فرمايش ايشان اين است:
«وَساعة لمعاشرة الاخوان والثقات الذين يعرفونكم عيوبكم ويخلصون لكم في الباطن ...» به دنبال بىعيبها، كم عيبها و پاكان بگرديد. جمله اول حضرت اين است كه تمام پاكان در باطن خود به شما اخلاص مىورزند و نسبت به گنهكار كينه ندارند. اينان عيب داران و گنهكاران را بيمار مىدانند و عاشق علاج بيمار هستند. لذّت مىبرند كه بيمارى را معالجه كنند.
اجرت طبيبان روح
پيغمبر صلى الله عليه و آله مىفرمايند: حق ويزيت اين اطبّا را فقط خدا مىتواند بپردازد و در توان كس ديگرى نيست.
پيغمبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «لَأَنْ يهدى الله عَلى يَدَيْكَ رجلًا خيرٌ لك مما طلعت عليه الشمس أو غربت» على جان! هر بيمار روحى، فكرى و قلبيى كه به وسيله تو علاج و سالم شود، از عيب و خلأ در بيايد، براى تو بهتر است از آنچه كه آفتاب بر او مىتابد و بر آن غروب مىكند. حال اميرالمؤمنين عليه السلام از زمان زنده بودن و بعد از شهادتش بسيارى را علاج كرد. معنويت حضرت عليه السلام تا كنون هزاران هزار نفر را علاج كرده و مىكند.
گاهى كسى به خانه امام صادق عليه السلام مىآمد، حضرت مىفرمود: بگو! بخوان! وقتى تمام مىشد، حضرت به خانواده خود مىفرمودند: هر چه گلوبند، گوشواره، النگو و انگشتر طلا داريد بياوريد! به خادم خانه مىفرمودند: فلان مقدار پول بياوريد. همه را به آن گوينده مىدادند و مىفرمودند: اين مزد تو نيست، فقط براى اين است كه از خانه من دست خالى بيرون نروى. خدا در قيامت بايد حق شما را بدهد.
افتادن در دامان طبيبان
همسر «زهير بن قين بجلّى» وقتى در راه كربلا بر سر سفره مىنشيند، پرده خيمه كنار مىرود، فرستاده حضرت ابى عبدالله عليه السلام مىگويد: اى زهير! امام حسين بن على عليهما السلام با تو كار دارد.
او مىگويد: من با حسين بن على عليهما السلام كارى ندارم؛ يعنى بيمارى او به قدرى سنگين است كه نمىداند بيمار است و مىگويد: من با طبيب كارى ندارم و بيمار نيستم.
اما همسر با كرامتى دارد كه مىداند شوهرش مريض است، لذا با ناله، از پشت پرده خيمه گفت: جگرگوشه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام كسى را به دنبال تو فرستاده است، مىگويى: نمىروم؟ برو.
رفت. طبيب با او چه حرفى زد و گفتاردرمانى اين طبيب چگونه بود؟ خبرش به ما نرسيده است، ولى وقتى برگشت، هنوز گرسنه بود، اما گفت: سفره را جمع كنيد، غذا نمىخواهم. خيمه مرا به كنار خيمه حضرت ابى عبدالله عليه السلام بياوريد. من حسينى شدم؛ يعنى بيمارى من خوب شد.
درمان همديگر با روش دين
جوانى كه ازدواج كرده است، بعد مىفهمد كه آن دختر خلأهاى باطنى دارد، با كرامت، زبان نرم، اخلاق شيرين و برخورد ملكوتى و الهى، به تدريج در طول چند سال مىتواند اين همسر خود را با خدا آشتى دهد. اجرت اين شوهر نيز با خداست.
يا هدايت همكارى كه از خدا و دين دور است و نسبت به پروردگار تكبر دارد. شما اگر او را آشتى دهيد، اجر شما با خداست؛ چون اين بيمارىها ذاتى نيست و ممكن است علاج او مقدارى طول بكشد، اما قابل علاج است. گاهى نيز بيمارى بر بعضىها مسلط نشده است و زود خوب مىشوند.
اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايند: از علاج اين گونه بيماران نااميد نباشيد.
درمان، به شرط خواستن
اين بيماران اگر خودشان بخواهند، قابل معالجه هستند، اما اگر بيمارى مسلّط شود و اين خلأ و عيب طولانى شود، در دل لانه مىكند و محكم مىشود، ديگر طبيب ميكربهاى اين بيمار روانى را نمىتواند از اين لانه بيرون كند؛ چون حاضر نمىشود كه داروى طبيب را مصرف كند.
در «نهج البلاغه» اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايند: جمعى از اقوام اهل قريش نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و عرض كردند: اگر به اين درخت خرما بگويى كه زمين را بشكافد و جلو بيايد، ما به تو ايمان مىآوريم. پيغمبر صلى الله عليه و آله منتظر جواب حضرت حق شد كه طبيب طبيبان چه مىگويد.
خداوند فرمود: حبيب من! تو به درخت بگو بيا، من آن را مىآورم. همان كسى كه هسته خرما را به اين نخل تبديل كرد، زمين را نيز مىشكافد و نخل را جلو مىآورد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر من اين كار را بكنم، شما به وعده خود وفا مىكنيد؟ عرض كردند: آرى. حضرت فرمودند: اى درخت! جلو بيا. درخت زمين را شكافت و آمد.
اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايند: شاخههايش روى شانه من بود. بعد گفتند: بگو از وسط نصف شود. درخت نصف شد. گفتند: بگو به هم بسته شود. درخت بسته شد.
بگو سر جايش برگردد، برگشت. اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايند: همه از جا بلند شدند و گفتند: ما جادوگرى مانند تو در عالم نديديم. بعد بدون اين كه ايمان بياورند، رفتند. اين اوج تسلّط بيمارى است.
بيماران سه گانه روحى
1- بيمار نفس
امام صادق عليه السلام در اين زمينه بيماران را به سه دسته تقسيم مىكنند:
«المرضى ثلاثة: عن النفس، عن القلب، عن الروح» گروهى از بيماران، بيمارانى هستند كه منشأ بيمارى آنان نفس است؛ يعنى كششهاى متراكم مادّى آنها را به پول، مقام، شهوات، غرايز بىمهار و اميال بىحد زنجير كرده است و بنا ندارند كه هيچ دارويى را براى علاج بيمارى خود مصرف كنند.
2- بيمار دل
بيمارى گروه دوم از ناحيه قلب و دل است. دل چهره ملكوتى دارد، نه چهره مادى.
حكما مىگويند: هر كس گناه كرد و به او گفتند: چرا گناه مىكنى؟ مىگويد: دلم مىخواهد، او دروغ مىگويد؛ چون دل اهل اين حرفها نيست. گناه از دل نيست.
پردهها را كنار بزن، به حرف دل گوش بده، فقط از دل صداى خدا مىآيد.
نجواى الهى دل
دل مانند نى پروردگار است كه با الهام و وحى در آن مىدمد: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ* عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ»»
ما قرآن را به قلب تو نازل كرديم، نه به نفس. دلم مىخواهد يعنى چه؟ دلم مىخواهد، دروغ است. گناه كرده است، بايد بگويد: شهوت، غريزه جنسى، شكم و بدنم مىخواست، نه دلم. دل همسايه خداست:
«القلب جار الله»
در تعبير ديگر: «قلب المؤمن عرش الله» «2» در تعبيرى ديگر: «القلب بيت الرّب» «3» آيا كعبه گناه مىخواهد؟ كعبه هزاران ناله داشت تا پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و نالهاش را ساكت كرد. آن وقتى كه به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: تبر بردار و روى شانه من برو، تمام اين سيصد و شصت بت را بشكن و بسوزان.
وقتى كعبه از بتها پاك شد، آرام شد. دل از دست نفس امّاره مردم ناله دارد، گريان است، شاد نيست. اين رباعى باباطاهر همدانى را نيز بايد در همين مسير معنى كرد:
خدايا داد از اين دل داد از اين دل كه من يك دم نگشتم شاد از اين دل
چو فردا دادخواهان داد خواهند بگويم صد هزاران داد از اين دل
چرا؟ چون دل دائم از آلودگىها به فرياد و ناراحتى است، دل غصّه دارد كه انسانها، شادى واقعى ندارند.
ارزشمندترين عضو انسان
دل در وجود انسان، با ارزشترين عضو است. دل مظهر نبوت انبيا و امامت امامان عليهم السلام است.
امام صادق عليه السلام دل را امام باطن مىداند. «2» دل خواستههاى منفى ندارد؛ چون با نفس اماره سنخيتى ندارد. دل از سنخ ملكوت، روحانيون عالم غيب، ملائكه و بهشت است. لذا در آيهاى مىفرمايد: در قيامت يك چيز شما را نجات مىدهد: «يَوْمَ لَايَنفَعُ مَالٌ وَ لَابَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»
اين موقعيت دل است. بيمارى بعضىها از ناحيه دل است؛ يعنى خلأ قلبى دارند.
3- بيمار روحى
بيمارى بعضىها نيز از ناحيه روح است، يعنى خلأ روحى دارند، «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» آن روح دچار خلأ شده است.
مريضى و درمان افراد در بيمارى روحى
بعد حضرت عليه السلام مىفرمايند:
«فمرض المنافق عن النفس»
بيمارى منافقان از ناحيه نفس است،
«و مرض المؤمن عن القلب»
بيمارى مؤمن از ناحيه دل است،
«و مرض العارف عن الروح»
بيمارى عاشقِ آگاه از ناحيه روح است، اما دارو دارد:
«فدواء المنافق دار جهنم»
اما درمان منافق، آتش جهنم است. منافق هر چه معجزه از پيغمبر صلى الله عليه و آله مىبيند، مىگويد: همه اينها جادو، جنون، شعر و كذب است. منافق زمان به زمان شكل عوض مىكند. به نرخ روز نان مىخورد. شخصيت ثابتى نيست. در كمين است ببيند امروز با چه شكلى جلو بيايد و پشت چه سپرى پنهان شود. نماز، روزه، جلسه، گريه، براى ضربه زدن به دين و ديندار مترصد فرصت است. نمىخواهد علاج شود.
اگر بنا به علاج شدن بود، پيغمبر صلى الله عليه و آله، ائمه عليهم السلام، قرآن و عالم ربانى هستند، او نمىخواهد علاج شود. پس دواى او دوزخ است. اين پرده نفاق را فقط آتش مىسوزاند.
«و دواء المؤمن معرفته و حبّه» اما دواى خلأ دل مؤمن، با عرفان، محبت، معرفت و عشق به پروردگار پر مىشود. هر چه معرفت دينى و عمل مؤمن بالا مىرود، هر چه عشق و محبت مؤمن به پروردگار اضافه مىشود، به علاج، درمان و سلامتى نزديكتر مىشود. تا دلى پيدا مىكند كه به تعبير امام صادق عليه السلام امام و ولىّ وجود او است، آن دل كارگردان همه ظاهر و باطنش مىشود.
دلالت دل با ايمان به عمل صالح
اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايند:
«بالصالحات يستدلّ على الايمان».
به ايمان بر اعمال شايسته استدلال مىشود.
همه زيبايىها، خوبىها و اعمال مؤمن در آن دل ريشه دارد. «و دواء العارف لقاؤه» او از كلاس معرفت و محبت گذشته است، خلأ او فقط با لقاى محبوبش پر مىشود. بايد جمال معشوق را در همين دنيا با چشم دل ببيند و تا نبيند، نمىميرد.
مشاهده جمال الهى
«نوف بكّالى» به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: يا على! آيا شما خدا را ديدهاى؟ حضرت جوابى دادند: «ما كُنْتُ أعبد ربّاً لم أره» خدايى را كه نبينم، عبادت نمىكنم. هر چه عبادت كردهام، در حضور بوده است. بعد فرمود: مىدانى با چه چشمى خدا را ديدهام؟ با چشم دل.
لقا و ديدار محبوب چه لحظهاى است! آن لحظهاى كه به انسان توفيق دهند تا جمال ازل و ابد محبوب را حس كند و ببيند.
حسن يوسف را به عالم كس نديد حسن آن دارد كه يوسف آفريد
زنان مصر، زليخا را خيلى سرزنش كردند: بدبخت بيچاره! شنيديم گرفتار عشق
غلام كنعانى شدهاى، كسى كه معلوم نيست از كجا در اين مملكت آوردهاند،
«بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَ هِمَ مَعْدُودَةٍ»
فروختند. خدا در قرآن مىفرمايد: مرتب زليخا را سرزنش كرده، به شخصيتش هجوم كردند. تمام زنان دربارى و پولدار اطراف را به سالنى دعوت كرد، ميوه گذاشت و كارد تيزى نيز به دست آنان داد. دو دربِ سالن را باز كرد. به حضرت يوسف عليه السلام گفت: از اين در بيا و از آن در برو.
حضرت يوسف عليه السلام فقط آمد رد شد و رفت، اما خدا در قرآن مىفرمايد: زنان به جاى بريدن ميوه داشتند دست خود را مىبريدند و نمىفهميدند؛ يعنى چنان مسحور اين جمال شده بودند كه از حواس خود درآمده بودند و نمىفهميدند كه كارد دارد دست آنها را مىبرد. اين جمال انسان، اين گونه آنان را متحير، واله و مدهوش كرد. حضرت يوسف عليه السلام نقاشى بود، برو نقاش را ببين كه چه خبر است.
تلاش و نتيجه آن
اما زحمات منافقين: «و قربة المنافق فى دركة الشقاوة و المطبوع عليها اللعنة»
«قربة» يعنى طاعت، عبادت، نماز و روزه، به لباس خوبان درآمدن و خود را پنهان كردن. اينها خيلى هزينه ندارد. تمام زحمات منافقين در پستترين و بىارزشترين مرحله است. خدا مهر لعنت خود را به آنها زده است. «و المؤمن فى درجة السلامة»
اما مؤمنى كه دل خود را با معرفت و محبت علاج كرده، تمام اعمالش سالم است.
«و المختوم عليها السعادة» هنگام مردن، خدا به پروندهاش مهرى مىزند كه تو دائم خوشبخت هستى.
«و العارف فى درجة الولاية المختوم بالرؤية و الكرامة» به عارف اين درجه را مىدهند و مىگويند: در حدّ عرفانت، اجازه تصرّف، تغيير و تحول مىدهيم.
وابستگى و تعلق خطرناك به دنيا
علامه امينى- صاحب كتاب «الغدير»- نقل مىكند: كسى خيلى با انگشتر خود بازى مىكرد، جابر جُعفى- عارف عاشق و شاگرد امام ششم عليه السلام- به او گفت: چرا اين قدر با اين انگشتر بازى مىكنى؟ گفت: چون خيلى قيمتى است، آن را دوست دارم و به آن وابسته هستم. جابر گفت: انگشتر را بده تا ببينم. انگشترش را درآورد و به جابر داد. او نگاهى كرد، بعد به وسط دجله پرت كرد. ناله صاحب انگشتر درآمد و داد كشيد.
جابر گفت: چه شد؟ گفت: قلبم را به باد دادى، براى چه انگشتر قيمتى را دور انداختى؟
گفت: اين همه داد و بىداد و رنج ندارد. كنار پل دجله بيا. به دجله نگاهى كرد و گفت: انگشتر اين بدبخت را به او بده. آب تا روى پل بالا آمد و انگشتر از آب بيرون آمد. جابر گفت: بردار و اين همه ناله نكن، دنيا و آخرت را به ما دادهاند، در ما اثر نگذاشته است و ما را به خود وابسته نكرده، آن گاه تو به يك انگشتر اين همه وابسته هستى؟ خانه، پول، مقام، صندلى، چرا حال تو را به هم زده است؟
دل پر از خدا
همه دل عارف به اين خوش است كه با وجود در كنار خانواده، دوستان و مردم بودن، هميشه در حضور است. همه چيز دنيا در چشم او كوچك و معمولى است. وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام كفش خود را وصله مىزد، به ابن عباس فرمود: اين كفش چند مىارزد؟ گفت: هيچ. فرمود: اى پسر عباس! والله! اين حكومت نزد من از اين
كفش كم قيمتتر است؛ چون دل حضرت از خدا پر است. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی