بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام براى مؤمن هفت خصلت بيان فرمودند كه اين هفت خصلت براى همه ما جنبه معيار، ميزان و ترازو دارد كه ميزانى معنوى و ملكوتى است. پاكترين و سالمترين ميزان است، براى اين كه ما خود را با اين ميزان و معيار بسنجيم. حداقل اين است كه از وضع خود آگاه مىشويم. خود اين آگاهى ارزش دارد.
ارزش آگاهى در كنار اعمال
وجود مبارك شيخ صدوق نقل مىكنند كه علماى بزرگ ما وقتى اعمال شب احيا را بررسى مىكنند، به ما اعلام مىكنند كه بالاترين و با فضيلتترين عمل در اين شب، تحصيل علم، معرفت و آگاهى است. به همين خاطر بزرگان دين ما از قديم در شبهاى احيا به قرآن سر گرفتن قناعت نكردند، بلكه قبل از قرآن سر گرفتن، براى مردم سخن گفتند، دين را تبليغ كردند، تفسير قرآن گفتند كه به اين عمل برتر و بافضيلتتر رسيده باشند و قيمت مراسم احياى آنان از درجه بالايى برخوردار شود.
بىارزشى انسان جاهل
همه اين جهشها در دنيا به نقطه آگاهى مربوط است؛ چون در جهل هيچ حركتى غير از شكم نيست. در فضاى جهل، بقيه وجود نيز كارگر و بنده شكم هستند. چشم مىبيند، گوش مىشنود، پا قدم برمىدارد اما براى شكم. كششها، محور، معبود و كارگردان زندگى جاهلان، همگى در شكم ريشه دارند. بخورند و لذت ببرند. اين آيه: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعمُ»حبيب من! تمام عمر آنها مانند حيوان در خوردن و لذت بردن است. آيه عاقبت اينها را بيان مىكند: «والنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ»
اين شكم، غير از توليد حرارت چه كار مىكند؟ شكمى كه صاحبش ناآگاه است، كارش ايجاد حرارت در بدن و دنيا و آتش در قيامت است.
سنجش مادى و معنوى خود
قرآن مجيد آيهاى دارد كه يكى از زيباترين آيات كتاب خداست. اغلب افراد جامعه اسلامى از اين آيه غافلند، خداوند مىفرمايد:
«وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ»
اگر بناى وزن داريد، با ترازوى درست و مستقيم بسنجيد. چه ترازويى از محصول معرفت اميرالمؤمنين عليه السلام بالاتر است؟ كدام ترازو از فرمايشهاى اميرالمؤمنين عليه السلام مستقيمتر است؟ شما همين قطعه كلام ايشان را كه ترازوى خداست، عنايت كنيد و ببينيد حداقل سود اين قطعه، آگاهى به خويشتن است.وقتى آگاهى بيايد، حركت هم خواهد آمد.
خواستن مقدمه حركت
بالاخره اين آگاهى روزى سود خود را به شما مردم مؤمن خواهد داد. چرا؟ چون به فرموده قرآن، مايه خواستن در وجود شما هست كه آن مايه عالىترين دستيار آگاهى، براى به محصول نشستن است: «لِمَن شَآءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ»
خدا به خواستن ما خيلى احترام گذاشته است. كسى كه بخواهد راه را براى او باز و عناصر خلقت را يار او مىكند. وقتى بخواهد، آگاهى نيز مىيابد.
ثواب و عقاب خداوند در دنيا
اينجا اميرالمؤمنين عليه السلام براى ما مسأله را زيبا تحليل كرده است. ايشان مىفرمايد: «لم يرضها ثواباً لأوليائه»
خدا تمام اين دنيا را به عنوان پاداش كار خوب اولياى خود نپسنديده است. اگر همه دنيا را به عنوان پاداش پسنديده بود كه همه آن را به يكى از خوبان مىداد: «و لا عقاباً لأعدائه» «1» خداوند دنيا را را به عنوان پاداش براى اوليائش، و كيفر براى دشمنانش نپسنديد.
تمام دنيا را جريمه دشمنانش نيز نپسنديد كه دشمنش را گرسنه، بىآبرو و بدبخت نگهدارد. جلوى آب و نان او را بگيرد. نه چيزى است كه به شما ندهد و نه چيزى است كه از دشمنش پس بگيرد. در دو طرف هيچ چيزى نيست.»
حساب دنيا از ديدگاه اميرالمؤمنين عليه السلام
شما زندگى مادى خود اميرالمؤمنين عليه السلام را ببينيد. او هرگز نمىخواست از رهبرى خود حقوق بگيرد و الا بيت المال در دست او بود.
زمانى كه مىخواست از مدينه بيرون بيايد، چهل درخت خرماى خود را سپرد كه وقتى سال به سال خرما مىدهد، در مدينه بفروشند، پول آن را به كوفه بفرستند. وقتى پول را مىآوردند، اول مىشمرد، بعد حساب زندگى سالش را تعيين كرده، آن را براى يك سال نظام مىداد. گاهى هم وسط سال اگر اتفاقى مىافتاد، مجبور مىشد چيزى را از خانه بردارد و بفروشد تا كم نياورد. با اين كه بيت المال در دستش بود.
روزى به بازار آمد، شميشر خود را بلند كرد و فرمود: فروشى است. در حالى كه همان زمان از استان بصره هشتاد شتر ماليات، گندم، جو، پارچه، طلا و نقره از بصره به كوفه رسيده بود.
مدير آن كاروان در بازار اميرالمؤمنين عليه السلام را ديده، عرض كرد: آقا! اينها ماليات بصره است. فرمود: ببر به على بن ابى رافع تحويل بده. وقتى رفت، دوباره شميشرش را بلند كرد و فرمود: اين شمشير فروشى است.
كسى عرض كرد: آقا! براى چه شمشير خود را مىفروشى؟ فرمود: گوش خود را نزديك بياور. پيراهن ندارم كه بپوشم. آمدم اين را بفروشم كه پيراهن دو درهمى بخرم. عرض كرد: جناب حاكم! اكنون كه هشتاد شتر بار از جلوى چشم شما رد شد، دو درهمش را بردار و برو پيراهن بگير. فرمود: من از آن پول نخواستم. پرسيد:
آيا حرام است؟ فرمود: نه. عرض كرد: بين شما و حضرت آدم عليه السلام چه فرقى است؟ فرمود: به او گفتند گندم نخور، رفت و خورد. به من گفتند: گندم بر تو حلال است، بخور، من جز نان جو نخوردم.
رحمت خدا در عمق مصايب
پروردگار تمام دنيا را چيزى نمىداند كه پاداش خوبىهاى خوبان قرار دهد. هيچ چيز دنيا را رضايت نداده است كه پاداش يا جريمه قرار بگيرد. پروردگار ديده است كه پرونده ما نمره كم دارد و در قيامت لنگ مىزند، حادثه و مصيبت را به وجود مىآورد كه نمره پرونده ما را اضافه كند: «الَّذِينَ إِذَآ أَصبَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ* أُو لِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَ تٌ مّن رَّبّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»
چه كسى گفته است كه پروردگار همه چيز را براى ما نگهدارد. مگر نزد او ارزش دارد كه به عنوان پاداش بپردازد؟ يا به عنوان عقاب، جلوى آن را بگيرد؟
ارزش داشتههاى مؤمن
خدا، پيغمبر صلى الله عليه و آله و منبع عظيمى مانند اميرالمؤمنين عليه السلام را نگاه كنيد كه به شما عنايت كردهاند.مگر همه قلبها به خدا محبت دارند؟ مگر همه دلها با اهلبيت عليهم السلام آشناست؟ پاداش شما محفوظ است، اما نه با پول و دنيا. چگونه نماز شما را با پول بسنجد؟ مگر نماز شما چند ميليون مىارزد كه مىخواهيد با پول تسويه حساب كنيد؟ شما هم بخواهيد، او حاضر نيست.
تفضل خدا بر بندگان
اين حريم، حريم عجيبى است. خداوند به ملائكه شب مىفرمايد: بندهام در بستر بيمارى، درد زيادى دارد، گوش به زنگ باشيد. او در ناله كردنها اوقاتش تلخ مىشود و به من مىگويد: اى خدا! اين چه وضعى است؟ مگر قدرت ندارى كه مرا شفا دهى؟ اين چه كارگردانيى است؟ اگر بندهام نسبت به من در ميان تحمل درد، حرفى نالايق زد، در نامه عمل او تسبيح بنويسيد؛ چون بنده من درد دارد و من خدايى نيستم كه وقتى بندگانم در عصبانيت حرف نامربوط بزنند، آنان را چوب بزنم، بلكه مىگويم: براى او تسبيح بنويسند.
شما اين گونه مرا نگاه كنيد. نه اين كه چرا فلانى در تصادف مرد؟ شما اين را ببينيد كه در قيامت خدا به آن بچه شما كه در تصادف از بين رفته است مىگويد: به خاطر معصوميتى كه دارى و در پرونده خود نيز گناهى ندارى، اين بهشت پاداش تو است. آن گاه آن بچه تا درب بهشت مىآيد، مىايستد. مىگويد: چرا نمىروى؟ مىگويند: من دامان پرمهر مادر و پدرم را نديدم، آنها را كم ديدهام. خطاب مىرسد: آنها را صدا كن و با خود به بهشت ببر. اين فضل خدا را ببين و از خدا گلايه نكن. اگر در امور مالى كارد به استخوانت مىرسد، نگو: پس اين همه عبادت و گريه من چه شد؟ مگر قيمت گريه تو را با پول مىشود سنجيد؟ تا آخر عمر درب گلايه از خدا را ببنديم.
توجه به ارزش ارتباط با خدا
ارتباط با خدا چقدر ارزش دارد. خدا نفرموده در مصيبت گريه نكن. راه خوبى براى ما باز كرده است. مىديد ما هر وقت براى امام حسين عليه السلام گريه مىكنيم، براى ما درجه است، حال اين راه مصيبت را باز كرد كه گريه كنيم و درجه بگيريم. همه اينها كانال رسيدن به رحمت خدا است. در مال و آبرو نيز همين طور است. اگر چند نفر در زندگى شما نزد ديگران آبروى شما را بردند، شما غصّه نخور؛ چون نزد پروردگار كه آبروى شما را نبردهاند؟ سعى شما بر اين باشد كه در پيشگاه او لطمه نخوريد.
نود سال در خطبههاى نماز جمعه واجب كرده بودند كه اميرالمؤمنين عليه السلام را لعنت كنند. آيا ايشان لعنت شد؟ آيا نمره حضرت نزد خدا كم شد؟ نه. وقتى خطيب نماز جمعه اميرالمؤمنين عليه السلام را لعنت مىكرد، درى از جهنم را به روى خود باز مىكرد و درجه حضرت به خاطر اين لعنت بالا مىرفت. «وَ مَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّآ أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» خدا در قرآن مىفرمايد: جرم پاكان و مؤمنين، پاكى و ايمان آنان است. جرم ديگرى ندارند.
خواستههاى ارزشمند اولياى خدا
از خداى متعال بخواهيد، كه اين خواستن شما بسيار با ارزش است. بخواهم كه توبه كنم. با گريه نماز بخوانم. روزه بگيرم. اهل خدا باشم و با شهادت و در نماز بميرم. بخواهم كه وقتى مىميرم، سرم در دامن حضرت ابى عبدالله عليه السلام باشد. همه اينها خواستن است و اين خواستهها، قيمت عجيبى دارد.
«انّ الله لاينظر الى صوركم واعمالكم وانّما ينظر الى قلوبكم» خواستههاى شما را مانند نورى كه تا عرش مىزند، مىبيند؛ چون تمام اين خواستهها نورى است. «الصلوة نور مِنَ اللَّه» وقتى من نماز مىخوانم، از دلم نور بيرون مىزند. وضو، عشق خدا و اهلبيت عليهم السلام نور هستند. آن وقت اگر زلف اين خواستن به زلف آگاهى گره بخورد، بالاخره روزى اين دو در باطن با هم مىسازند و شما را به خدا كه نور مطلق است مىرسانند. تمام آگاهان با همين خواستهها به مقام قرب رسيدهاند.
ارزش سنجش خود با ترازوى معنوى
حدّاقل كار اين ترازوهاى معنوى اين است كه ما را به خودمان آگاه مىكند كه اگر از اين هفت مورد، پنج موردش را كم داريم؛ جاهل بوديم، نفهميديم، زندگى ما در هم بود، اقلًا دو مورش را داريم. چون ما مىخواهيم آگاه شويم، روزى اين آگاهى با اين خواسته ما و اين دو خصلتى كه داريم، براى ما نور و قرب ايجاد مىكند.
سنجش، راه ترقى اولياى خدا
همه اوليا همين گونه به مقام قرب رسيدند و الا كسى يك شبه به اين مقام نرسيده است. حضرت يوسف عليه السلام سى سال دويد تا او را روى تخت حكومت مصر نشاندند. نگفتند چون چهره زيبايى دارى ما اعلىحضرت را مىكشيم، دولت را ساقط مىكنيم و فردا حكومت را به تو مىدهيم. هفت سال درگير شهوت جنسى بود، نه سال در زندان رفت، اما خدا را مىخواست، آگاه بود و آلوده نشد. «قَالَ رَبّ السّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ» هيچ چيزى از او كم نشد، بلكه اضافه شد. آمدند درب زندان را باز كردند و گفتند: پادشاه تو را مىخواهد. سى سال طول كشيد تا اين خواستن و آگاهى او را به اين نقطه عظمت رساند.
خصايل هفتگانه مؤمن
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام را مىفرمايند: «المؤمن من طاب مكسبه و حسنت خليقته وصحّت سريرته و أنفق الفضل من ماله و أمسك الفضل من كلامه و كفى الناس من شرّه و أنصف الناس من نفسه» سراپاى كسب و معيشت پولى مؤمن، پاك؛ تمام نيّتها و خواستههايش، سالم و همه حالات اخلاقيش الهى است. اضافه مالى را كه نياز ندارد، در چرخ انفاق مىريزد. اضافه سخنش را مىكاهد و نمىگذارد احدى از ناحيه او ضرر ببيند و از جانب خودش به همه انصاف مىدهد. اين كلام، ميزان و ترازوى معنوى و ملكوتى ماست.
اگر آهى كشم، دريا بسوزم و گر شورى كنم، يكجا بسوزم
كنم هرچند پنهان آتش جان ميان انجمن پيدا بسوزم
بسوزد ظاهر و باطن ز سوزم اگر پيدا و گر پنهان بسوزم
تو را خواهم، مرا گر تو نخواهى تجلّى بيشتر كن تا بسوزم
نه من ماند نه ما ماند چو آيى بيا تا بىمن و بىما بسوزم
ز سوز جان اگر حرفى نويسم ورق را سر به سر يك جا بسوزم
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقیایت دارالعرفان الشیعیa