بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
در ارتباط با وجود مبارك حضرت زين العابدين عليه السلام از سه ناحيه مىتوان سخن گفت. يكى از ناحيه «صحيفة سجادية» است كه امام چهارم عليه السلام اين پنجاه و چهار دعا را از باطن مبارك و آسمان فكر و انديشه پاك خود بروز دادند و حضرت باقر عليه السلام به خط مبارك خود، اين دعاها را نوشته و امام صادق عليه السلام نيز يك بار اين مجموعه دعا را ثبت كردند. ائمه عليهم السلام به فرزندان، اقوام و شيعيان خود وصيت مىكردند كه با اين كتاب آشنا شوند. به اين صورت كه بخوانند، بفهمند و عمل كنند. چرا كه امام چهارم عليه السلام در اين دعاها روش زندگى سالم، پاك و انسانى را ارائه دادهاند. اين مجموعه از دعاها از گذشته مورد توجه اولياى خدا و دانشمندان بوده است و عدهاى از بزرگان و علما، اين كتاب را تفسير كردند. از جمله يكى از علماى بزرگ و كم نظير شيراز به نام سيدعلى خان كه بر اين كتاب شرحى به نام «رياض السالكين» زدهاند. معناى نام اين كتاب به فارسى «باغ سيركنندگان» است.
حكايتى از تأثير دعاهاى صحيفه سجاديه
يكى از علماى بزرگ شيعه در ارتباط با صحيفه داستانى را براى من نقل كرد كه شنيدنى است. ايشان مىفرمودند: در زمان مرجعيت آيت الله العظمى اصفهانى، با يكى از افراد اهل دل در ايام تبليغ به بصره آمديم و براى شيعيان بصره مدت زيادى معارف قرآن و اهلبيت عليهم السلام را بيان كرديم. زمان تبليغ كه تمام شد، بليط قطار گرفتيم كه از بصره به بغداد بياييم و از بغداد نيز با ماشين به نجف برويم. مىگفت: من سيد بودم و رفيقم شيخ. وقتى در كوپه قطار مستقر شديم، ديديم پنج جوان با خانمى جوان وارد كوپه شدند. نشستيم. در همان مرحله اول براى ما معلوم شد كه اين خانم به هيچ كدام از اين پنج نفر محرم نيست و از دوستان اينهاست و همگى اهل گناه هستند و اين خانم را براى عيش و نوش در اختيار دارند. تا قطار حركت كرد، اينها شروع به زدن و اين خانم نيز در ميان كوپه، شروع به رقصيدن و خواندن كرد. خيلى شلوغ بود و جايى نبود كه ما جاى خود را عوض كنيم. در محاصره افتاده بوديم. مجلس نيز مجلس حرامى بود و نشستن ما هم
حرام. نمىتوانستيم پياده شويم؛ چون تا ايستگاه بعدى فاصله زيادى بود. مىگفت: من به اين دوستم گفتم: توانش را دارى كه امر به معروف و نهى از منكر كنى تا اينها آرام شوند؟ گفت: با چهرهاى كه اينها دارند و كارى كه اينها مىكنند، من مىترسم حرف بزنم. گفتم: پس من وارد مبارزه مىشوم. گفت: آنها شش نفر هستند و اگر درگيرى به وجود بيايد، قطعاً شكست با توست و ممكن است زخمى يا كشته شوى. گفتم: نه، من از طريق درگيرى وارد كار نمىشوم. آن وقتى كه ايشان اين داستان را براى من تعريف مىكرد، نزديك به نود سال داشت و اكنون نيز زنده است و از صد گذشته است، اما در همان سن نودسالگى، صداى او خيلى دلربا و زيبا بود. عمرش را در راه خدا، قرآن و اهلبيت عليهم السلام هزينه كرد و جداً از اولياى خدا و شخصيتى با كرامت است.
تأثير صداهاى خدايى بر نفوس
ايشان مىگفت: گره بقچهام را باز كردم و تنها كتابى كه به بصره برده بودم، «صحيفه سجاديه» بود. صحيفه را باز كردم و دعاى مربوط به توبه امام زين العابدين عليه السلام را كه بسيار فوق العاده است، شروع كردم با صدا خواندن. آنها داشتند مىزدند و مىرقصيد. كم كم آن خانم به صداى من توجه كرد. صداى خوب، با حال، مؤثر، نافذ، البته صدايى كه از جان، قلب، نفَس و گلوى پاك بيرون بيايد، قطعاً اثر دارد. مگر اين كه نيروى اثرگيرى طرف مقابل نابود شده باشد. چه صدايى بالاتر، بهتر و پرقيمتتر از صداى خدا كه صوت قرآن است و چه صدايى پاكتر از صداى انبيا، امامان و اولياى خدا؟ ما نيز مىتوانيم در حد خودمان، صدايى را در طول صداى آنها پيدا كنيم. صدايى كه اگر زمينه اثرگيرى طرف مقابل نابود نشده باشد، اثر بگذارد. چند نمونه خيلى جالب هست كه براى شما بيان مىكنم.
صداى قرآن در گوش حيوانات
يكى از شهداى بزرگ انقلاب، مرحوم شهيد قدوسى است كه ابتداى پيروزى انقلاب به عنوان دادستان بود. مرد بزرگ، مجتهد، عامل، عالم و بسيار با احتياطى بود. پدرى داشت كه در شهر نهاوند به حاجى آخوند معروف بود كه هنوز نيز در نهاوند از او ياد مىكنند، حتى آنهايى كه او را نديده بودند، به خاطر شنيدههاى خود از او ياد مىكنند. اين مرد الهى و ملكوتى بود. همسرش كه مادر شهيد قدوسى باشد، دچار ضعف اعصاب شديدى شد. تابستان بود و هوا گرم، حاج آخوند كه مو به مو مسائل اسلامى را رعايت مىكرد، حتى در حق همسرش، با آن عظمت و محوريتى كه داشت، كارهاى همسرش را خودش انجام مىداد. گذشتگان ما افراد شهوتران و پوكى نبودند كه فقط همان اوايل با همسر خود وفادار باشند، بلكه از اول تا آخر عمر وفادار بودند و خوب و راحت زندگى مىكردند. حقوق زن و شوهرى بيان شده در قرآن و اسلام را رعايت مىكردند و به آن پايبند بودند. خودش رختخوابها را مىآورد و در ايوان مىاندازد و حدود ساعت يازده شب، هنوز همسرش خوابش نبرده بود، چند سگ به پشت ديوار خانه مىآيند و شروع به پارس كردن مىكنند.
چند لحظه از پارس كردن اين سگها مىگذرد كه اين زن به خاطر ضعف اعصاب شديدش عصبانى مىشود و به حاج آخوند مىگويد: چرا اينها را ساكت نمىكنى؟ حاج آخوند خيلى آرام مىگويد: اكنون آنها را ساكت مىكنم. به ديوار ايوان تكيه مىكند و با قرائت، با آن لحن پاك، اين سگها در سكوت كامل مىروند و به قرآن گوش مىدهند. چند دقيقهاى را حاج آخوند قرآن مىخواند و سگها سكوت كرده و مستمع قرآن بودند. وقتى قرآن خواندنش تمام مىشود، سگها بلند مىشوند و مىروند.
انسانهاى بدتر از حيوان
صداى خدا را به سگ بخوانند، از پارس كردن مىافتد. اينهايى كه صداى خدا را مىشنوند و هيچ عكس العملى نشان نمىدهند، خدا مىگويد: اين حلال است و اين حرام، اين واجب است و اين نامشروع، اين ربا، زنا و دزدى است، اما اصلًا گوش نمىدهند، حق پروردگار است كه به آنها بگويد: «اولئكَ كَالْأنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» يعنى حيوان تا زنده است، قدرت اثرگيريش خاموش نمىشود. كلمات قرآن را به سگ بگويند، قبول مىكند و عكس العمل نشان مىدهد، اما بعضى از افراد، اگر تمام قرآن را براى او بخوانند، هيچ عكس العمل نشان نمىدهند و قبول نمىكنند. اين صدا مؤثر است، اما زمينه اثرگيرى در آنها از بين رفته است.
عوامل از بين رفتن تأثيرپذيرى از دين
اين را مىگويم كه در ذهن شما نيايد كه: آيا گلو، بدن، نفَسى و روحى پاكتر از حضرت سيدالشهداء عليه السلام هست؟ پس چرا در آن سى هزار نفر اثر نكرد؟ عيب در صداى حضرت بود؟ نه، عيب در اثرگيرى آنها بود كه نابود شده بود. وقتى امام زين العابدين عليه السلام به حضرت ابى عبدالله عليه السلام عرض كرد: چرا سخنان شما را نشنيدند و نپذيرفتند؟ جواب دادند: «فقد ملئت بطونكم من الحرام» فشار لقمه حرام، صفحه اثرگيرى آنها را نابود كرده است. شهوت، غذا، مقام و پول حرام، نابود كنندهاند. خيلى كم است كسى كه در برابر پيشنهاد مقام، بين خود و خدا بگويد: من شايستگى اين مقام را ندارم، پس تصدى آن بر من حرام است. وقتى قبول كند و روى آن صندلى حرام بنشيند، و لو حق كسى از اهل ملت را ضايع نكند، ولى حق كسانى كه صلاحيت آن مقام را داشتند، ضايع كرده و پايمال كردن حق صالحان گناه كمى نيست.
صداهاى ملكوتى و مؤثر
يكى از صداداران واقعى، مرحوم حاج شيخ عباس قمى بود. آنهايى كه اهل اثرگرفتن بودند، واقعاً از ايشان اثر مىگرفتند. در احوالات ايشان نوشتهاند: كسانى كه منبر ايشان را ديده بودند، تعريف كردهاند كه گاهى منبر شيخ عباس قمى سه ساعت طول مىكشيد، اما مستمع خيال مىكرد كه سه دقيقه طول كشيده است.
وقتى منبر تمام مىشد، مستمع ناراحت مىشد و گلهمند بود كه چرا امروز ايشان كم حرف زده است.
مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى در قم به طلبهها فرموده بود: هر كس يك بار پاى منبر شيخ عباس بنشيند، من تا سه شبانه روز نماز واجبم را به عنوان انسان عادل به او اقتدا مىكنم؛ يعنى منبر شيخ عباس، ظالم را به عادل تبديل مىكرد و عدالت ساز بود. ايشان بيست سال از عمرش را در مشهد زندگى مىكرد. در ماه مبارك رمضان ايشان را در مسجد گوهرشاد دعوت كردند تا منبر برود. تا چهاردهم ماه رمضان منبر رفت و جمعيت فراوانى آمدند. روز چهاردهم، نيم ساعتى از منبر گذشته بود، چشم ايشان در ميان جمعيت به آخوند ملاعباس تربتى، پدر مرحوم راشد افتاد. آخوند ملاعباس در اين صدسال گذشته هموزنش را پيدا نمىكنيد. تا چشم شيخ عباس قمى به آخوند ملاعباس افتاد، منبر خود را قطع كرد، به مردم گفت: با نفستر، صالحتر و بهتر از من در جمعيت نشسته است، شرعى نيست كه من منبرم را ادامه بدهم. از بالاى منبر پايين آمد و به آخوند ملاعباس گفت: شما وظيفه داريد كه منبر برويد. چهارده روز ديگر را آخوند ملاعباس منبر رفت. يعنى شيخ عباس حس كرد كه با بودن آخوند ملاعباس كه از تربت حيدريه به مشهد آمده، نشستن او روى اين منبر حرام است. كجا هستند امثال اينها كه به آنها صندلى و مقام پيشنهاد كنند و اگر صلاحيت ندارند، بگويند: قبولش بر ما حرام است و ما صلاحيت نداريم و صالحتر، مديرتر و بصيرتر از ما به كار، وجود دارد؟ اين انسان مؤمن، الهى و صالح است.
فرمانبرى حيوانات از نفوس پاك
در اراك منبر مىرفتم. اراك يكى از مناطق انگورخيز ايران است. شخصيت بزرگى در اراك بوده كه پسرش نقل مىكرد. من از زبان خودش شنيدم، مىگفت: مردم اراك مىدانند كه پدرم در چه موقعيتى از تأثير نفَس بود. مىگفت: در يكى از سالها زنبور به باغهاى انگور اراك حمله كرد، طورى كه آسمان اراك از زنبور سياه شد. گاهى شنيدهايد كه مىگويند: در فلان كشور، ملخ به مزارع حمله كرده در و يك روز تمام زراعت را از بين برده است. يا خدا به آب مىگويد: از سواحل اندونزى تا چند هزار كيلومتر آن طرفتر، هر چه ساحل كه توسط مرد و زن ناپاك نجس شده است است و هر چه ساختمان و مركز فحشا و منكرات است، ولو بيست طبقه، حمله كن و از ريشه دربياور و نزديك به صدهزار نفر را از بين ببر، اما به مسجد چوبى مسلمانان كارى نداشته باش، آب هم دقيقاً اين دستور را انجام مىدهد. يا به زمين مىگويد: تكانى به خودت بده و اين شهر را زير و رو كن. به ميكروب كه ديده نمىشود مىگويد: درون آب برو و در سطح كشور، فلان بيمارى را حاكم كن. جمله ذرات زمين و آسمان لشكر حقّند گاه امتحان
هيچ متكبرى در مقابل پشه، آب، زنبور، موريانه، ميكروب و مأمور خدا نمىتواند مقاومت كند. اين گناهكارانى كه سينه جلو مىدهند و مو و رو بيرون مىريزند و صداى عربده و خنده تمسخرشان شهر را پر مىكند، از چنگ خدا توان فرار ندارند. تمام اينها اگر توبه نكنند، به ذلّت گرفتار مىشوند. چيزى است كه ديده شده و تجربه آن را ثابت كرده است. مىگفت: مردى از مريدان پدرم، چند دختر و پسر داشت و تمام زندگيش از باغ انگور اداره مىشد. اگر زنبورها آن انگورها را نابود مىكردند، او به خاك سياه مىنشست. لذا تا زنبورها پيدا شدند، نزد پدرم آمد و گفت: به دادم برس. پدرم گفت: نگران نباش، برو در باغ بايست، زنبورها خواستند حمله كنند، اسم مرا ببر و بگو: فلانى گفت به باغ من كارى نداشته باشيد. من نه حرامخور هستم و نه اهل ناپاكى و نه حق كسى را پايمال مىكنم. آن مرد رفت و در باغش ايستاد، زنبورها وقتى در آسمان اين باغ آمدند، به زنبورها گفت: فلانى گفته است كه به باغ من كارى نداشته باشيد. فوراً همه زنبورها راه خود را كج كردند و رفتند. اين صداى پاك است. صداى پاك براى بدن، قلب، روح، نفس و باطن پاك است.
دنباله داستان تأثير دعاى صحيفه سجاديه بر اهل گناه
گفت: در قطار، زن در حال رقص بود و آن پنج جوان نيز در حال كوبيدن به دايره و تمبك. من شروع كردم صحيفه سجاديه را خواندم. اول آن زن متوجه صداى من شد و كم كم از رقص افتاد و سر جايش نشست. بقچهاش را باز كرد و چادر خود را درآورد و روى سرش انداخت و خود را پوشاند. از گوشههاى چشمش اشك ريخت و آن پنج نفر نيز آرام شدند. تمام كوپه آرام شد. من سرم را بلند نكردم و صحيفه را ادامه دادم. داشتم براى خودم مىخواندم و گريه مىكردم. آن خانم آرام گريه مىكرد و اين پنج نفر نيز مبهوت شده بودند.
تا قطار به ايستگاهى در شهر كوچكى رسيد. ظاهراً اين خانم و آن پنج نفر اهل آن شهر بودند. قطار كه ايستاد، اينها گفتند: آقا سيّد! ما سنّى هستيم، تا به حال اين دعا را نشنيده بوديم. اين دعا را بزرگان ما ندارند، اين دعا از چه كسى بود؟ اين كتاب از كيست؟ به آنها گفتم: اين كتاب پنجاه و چهار دعا دارد كه از وجود مبارك امام زين العابدين پسر سيدالشهداء و نوه اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليهم السلام است. گفتند: ما مىخواهيم پياده شويم، آيا اين كتاب را به ما مىدهيد؟ گفت: من بازار گرمى كردم و گفتم: اين كتاب براى من خيلى قيمت دارد و نمىتوانم آن را از دست بدهم، اگر به شما بدهم، دوباره از كجا بروم بخرم؟ اينها التماس كردن كه اين كتاب را به ما بده. بالاخره كتاب را به آنها دادم. قطار ترمز كرد، آنها اثاث خود را برداشتند و با چشم گريان پياده شدند و رفتند.
عمر سراسر رنج امام سجاد عليه السلام
از مجموع اين پنجاه و چهار دعا، يك جملهاش را براى شما مىگويم كه خيلى عجيب است، به خصوص قسمت دومش كه وجود مبارك امام زين العابدين عليه السلام به پروردگار عرض مىكند. قبلًا به شما بگويم كه امام زين العابدين عليه السلام از زمان ولادت تا شهادتش، حتى يك روز هم آب خوش از گلويش پايين نرفت. پنجاه و هفت سال در شدّت، محنت، بلا، مصيبت، جنگ، داغ و انواع رنجها بودند كه اگر يك ميليونيم اين فشارها به اين غربىها وارد شود، يقيناً خودكشى مىكنند.
طلب عمر براى طاعت از خدا
اما انسانى الهى مانند امام زين العابدين عليه السلام در تمام عمر، سختترين مشكلات را در همه زمينهها مىبيند، ولى باز به پروردگار مىگويد: «عمّرنى» خدايا! به من عمر بده و مرگ را به سراغ من نفرست و عمرم را طولانى كن، اما تا چه زمانى؟ «و عَمِّرْنى ما كانَ عُمُرِى بَذْلَةً فى طاعَتِك» تا زمانى كه لباس عبادت و خدمت به تن من است. من مرگ را مىخواهم كه در عالم برزخ استراحت كنم، اما من از آن استراحت برزخ خوشم نمىآيد، بلكه مىخواهم در دنيا بمانم و عمرم را در دو برنامه خرج كنم: يكى طاعت رب و ديگرى خدمت به خلق. اگر انسان در آتش انواع بلاها باشد و به خدا نگويد مرگ مرا برسان تا راحت بشوم و مرا براى عبادت و خدمت نگهدار، اين چه فرهنگى است؟ غير از پيشگاه اهلبيت عليهم السلام مانند اين فرهنگ در كجا پيدا مىشود؟
نعمت ولايت ائمه عليهم السلام
امام باقر عليه السلام مىفرمايد: پدرم از شدت عبادت طورى شده بود كه من گاهى بخاطر ايشان بلند بلند گريه مىكردم. برخوردهاى ايشان با مردم، برخوردهاى خيلى عجيبى است؛ يعنى ما اگر خدا را نمىشناختيم، خيال مىكرديم اينها خدا هستند. آخر اين برخوردها، فقط برخوردهاى خدايى است. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: مىترسم تو را آن گونه كه هستى، معرفى كنم، چون كه مىترسم بعد از مرگم تو را به جاى خدا بپرستند. مانند يهود و نصارى كه يهودىها حضرت عُزير عليه السلام را پسر خدا مىدانند و مسيحىها، حضرت عيسى عليه السلام را. از اينرو نشد كه پيغمبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را آن گونه كه هست، معرفى كند. عجيب است كه خدا اين چهارده نفر عليهم السلام را در ميان ملتها، مخصوصاً به ملت ايران، رايگان عنايت كرده است. ما مگر چقدر براى اينان هزينه كردهايم؟ چهارده معدن و گنجينه كلّ ارزشها را به شيعه رايگان داده است و آن وقت تعدادى عجب از اينها دارند قدردانى مىكنند. از بركت اينها زنده هستند و نان آنان را مىخورند، اما شيطان را سجده مىكنند و به آنها دهن كجى مىكنند.
كسى به مرحوم شيخ محمدتقى بافقى گفته بود: با اين بدحجابى و فساد، وضع اين مملكت چه خواهد شد؟ ايشان فرموده بود: تا سايه حضرت ابى عبدالله عليه السلام بر سر اين مملكت هست، آسيبى به اين مملكت نمىرسد. تا كنون كه آسيبى نديده، از بركت مردان و زنان مؤمن است.
طلب مرگ با گناه
اما جمله دوم حضرت، خيلى فوق العاده است. امام زين العابدين عليه السلام مىخواهد به ما گناه را بفهماند كه يعنى چه: «فاذا كان عمرى مرتعاً للشيطان فاقبضنى اليك» خدايا! روزى كه ديدى شيطان دل مرا مىخواهد چراگاه خودش قرار دهد و از طريق وسوسه قلبى، مرا براى اولين بار وارد گناه كند، هنوز اين كار اتفاق نيفتاده، از تو تقاضا مىكنم، جان مرا بگير، من زنده نمانم كه به يك گناه آلوده شوم. اين نگاه امام عليه السلام به عمر، عبادت، خدمت، آلودگى، ناپاكى و گناه است. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی