درس اخلاق در جمع کارکنان رادیو معارف/جلسه اول
بسم الله الرحمن الرحیم
شوق حضور در محضر استاد
بعضی از افراد وقتی اسم استاد اخلاق برده میشود، به عنوان مثال؛ یاد مرحوم آیت الله سید علی قاضی میافتند، و فکر میکنند اگر مدتی شاگردی آقای قاضی را کرده باشند، عالم را به شکل دیگری میبینند، پوست میاندازند، حجابهایی ازشان برطرف میشود، و از این زندان تعلق نجات پیدا میکنند و عالم را آنچنان که هست میبینند.
البته عده زیادی از اصحاب مرحوم آقای قاضی به همین موقعیت رسیده بودند و کارهای فوق العاده هم میکردند. اما ما میبینیم که عده زیادی هم پیش آقای قاضی رفتند و چیزی نشدند.
تفاوت آنهایی که چیزی شدند و چیزی نشدند کجاست؟ این مهمترین مطلب است.
حجت ظاهری و باطنی
«ان لله علی الناس حجتین حجه ظاهر و حجه باطنه فاما الظاهرفرسل و الانبیاء و اللائمه علیهم السلام فاما الباطنه فالعقول».[۱]
خدا دو حجت را برای انسان قرار داده است: حجت آشکار پیامبران و ائمه علیهمالسلام هستند، و حجت باطنی عقل انسان.
به عنوان مثال میتوان گفت آقای قاضی ادامه دهنده راه انبیاء است. پس ادامه حجت ظاهری است. حجت باطنی که اینجا بعنوان حجت دوم. ذکر شده، از نظر رتبهای و مقامی همین است. اول انبیاء و بعد عقل.اما از نظر طولی؛ اول عقل و بعد انبیاء.
یعنی عقل، میشود کلاس اول، انبیاء و اساتید اخلاق میشوند کلاس دوم.
مطلب دیگر اینکه انبیاء با انسانها چه میکنند؟ انسان چگونه متحول میشود؟
دوران و شرایط تحول و تکامل انسان در ابعاد معنوی
در این مورد میتوان مثالی را زد. شرایط تبدیل تخم مرغ به جوجه چیست؟ به شرطی تخم مرغ تبدیل به جوجه میشود که تخم مرغ سالم و نطفه دار و محیطش کاملاً مساعد باشد. و در اثر ارتباط دائم، در زمان معین تبدیل به جوجه میشود به انسان گفتهاند: «ما اخلص عبدالله عزوجل اربعین صباحا الا جرت ینابیع الکحمه من قلبه علی السانه»[۲] کسی بتواند ۴۰ روز حالت برای خدا بودن خود را حفظ کند. یعنی اگر ازش بپرسند تو دنبال چی میگردی؟ بتواند بدون وسوسه و تردید بگوید؛ که دلبسته به خدا بوده است.
و اگر در این ۴۰ روز به این حالت بماند و دغدغه اصلیاش خدا باشد، دلش گشاده میشود و سرچشمه حکمت از قلبش بر زبانش جاری می شود .
اساتید اخلاق نقش مادر را دارند و مریدها و شاگردان، نقش فرزند، در این مدت باید ارتباط با خود استاد باشد و دیگران در کار دخالت نداشته باشند، وقتی اینچنین شد، یک حالت جدیدی برای انسان پیش میآید. حالتی ضد گناه، بدلیل اینکه در این مدت همیشه به یاد خدا بوده، و به همین عادت کرده است.
تا کسی با او صحبت نکند، فکر و ذکرش خدا میشود. استاد اخلاق، مانند یک مادر است که باید ۴۰ روز شاگردانش را ترو خشک کند و شاگرد باید در وجود یا کنار استادش زندگی کند تا این تحول را پیدا کند.
یکی از آفات طی طریق
انسان خودش میخواهد خودش را هدایت کند. به کسی مرید میشود بعد ارادتش را از دست میدهد. اخلاق و رفتار یک نفر را میپسندد و خودش را در اختیار او میگذارد، دستوراتش را مو به مو اجرا میکند. مراحل حیات یکی پس از دیگری طی میشود. یک مرتبه طاقت نمیآورد، یک چیزی میبیند، نمیتواند بپذیرد، رابطهاش را قطع میکند. این مراحل از حیات وابسته به شرایط آن است. وقتی آن شرایط را به او نمیدهی دل میمیرد.
درباره منافقین هم میگوید: «ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ»[۳]. علت این که منافق به این روز نشسته این است که اول ایمان آورد، یعنی یکی از مراحل ایمان را طی کرده و به جریان افتاده است و مراحلی از حیات را گذرانده ولی حالا تاب نیاورده و از آن شرایط خودش بیرون آمده و در نطفه متوقف شده است. این دل، در سینهاش مرد. قرآن میگوید منافقین این طوری هستند. حالا دیگر از همه بدتر هستند. چرا بدترند؟ چرا که این دلی که میگفت افراط و تفریط است، دیگر دل نیست. دل مرده است. با انسان دل مرده چکار میشود کرد؟ دل هم این جور نیست که مدام بشود زندهاش کرد. پس یکی از ائمه ما بر روی این مسئله تاکید میکند. یا نیا یا حالا که آمدی بایست. «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ»[۴].
جایی دیگر میفرماید: «لا تُفَتَحُ لَهُم أبوابِ السَمَاء».[۵]
«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ»[۶]
این چند روز که انسان درس اخلاق گرفت و عمل کرد: تُفَتَحُ فیها أبوابِ السَمَاء؛ یعنی از حالت مُلک به حالت ملکوت میرسد. وقتی در مراحل حیات شروع کرد به پوست انداختن. مثل گل؛ شروع به گل انداختن کرد. کاسبرگ و گلبرگش ظاهر شود. گلبرگ هم عقب رفت، جام گل ظاهر میشود. عطر انسانیت از اینجا واقع میشود و لقائی میگیرد و از اینجا ادامه حیات میدهد. میوه میشود. اما حالا احتیاطش بیشتر و حساستر است. تخم مرغ را وقتی میخواهند جابجا کنند خیلی راحت است اما جوجه یک روزه چطور؟ تخم مرغ را میگذارند توی شانه و شانهها را روی همدیگر میگذارند. تخم مرغ که نفس نمیکشد. اگر نیاز به نفس کشیدن هم داشته باشد، اکسیژنی که از همان روزنه پوست تخم مرغ به او میرسد برایش کافی است. اما جوجه یک روزه زنده است نباید تکان شدید بخورند، هوای محیط برایش مناسب باشد. اکسیژن مناسب داشته باشد. قوت و غذایی میخواهد بخورد، دیر نشود.
آدم هم اگر یک مقدار در اخلاق کار کرد سخت میشود. آن موقع انسان بالقوه بود و حالا دیگر انسان بالفعل میشود.
یک تخم مرغ اگر مراحل حیات را طی نکرده باشد، درون یخچال میگذارند و یک ماه بعد هم عیب نمیکند. جوجه نشد ، تخم مرغ رو نیمرو میکنند یا آب پز، بالاخره خوراک انسانی میشود. اما اگر ده روز ماند نه جوجه میشود، نه تخم مرغ نیمرو میشود و نه آب پز. انسان هم همینطور است. آیا استاد اخلاقی که میخواهد یک شاگرد را قبول کند میتواند تا زمانی که او کامل بشود، در او تصرف کند و به راهش ادامه بدهد؟ نه. این تصرفات دست کسی نیست. تا خود شاگرد نخواهد، خواستن استاد هیچ دخل و تصرفی ندارد. استاد میخواهد که این شاگرد بشود، خودش نمیخواهد. نوح میخواهد پسرش بیاید داخل کشتی، پسرش نمیآید. نیامد چه کارش میکنی؟ «إن اللهَ لا یُغَیَرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأنْفُسِهِم»[۷]
مقدرات خدواند هم دست خود انسان است
تا انسان خودش را عوض نکند خدا مقدرات خودش را نسبت به انسان عوض نمیکند. به انسان میگوید خودت را عوض کن تا تقدیرات را نسبت به تو عوض کنم. به من بگویی من را اول عوض کن، عوض نمیکنم.
من یک بار قرار بود کاری انجام بدهم، کردم. من چیزی را درباره رشد تو فروگذار نکردم. دیگر چکار باید بکنم. چکار بکنم که نکردم. یک آدم را گذاشتم مقابل سینهات، نگاهش کن. یک آسمان به این بزرگی گذاشتم تا غرور دنیا نگیردت. این زمین را داخل آسمان نگاه کن، از چشمت میافتد. میگویید:”در خرمن عالم کره زمین ما یک گندم هم زوره”. اگر عالم به اندازه اقیانوس کبیر باشد، کره زمین به اندازه یک قطره هم نیست. وقتی کره زمین یک قطره هم نیست خودت چی هستی؟ هیچی! میگویی من اینکار را برایت کردم که غرور پیدا نکنی.
امام سجاد علیه السلام زیاد عبادت میکرد. سجدههای طولانی داشت. وقتی خیلی عبادت میکند؛ مقایسه میشود با اهل زمین که اصلاً مردم از چنین عباداتی بدورند. کتاب علی علیه السلام را گذاشته و میخواند که علی علیه السلام چه میکرده است. عباداتش چه بوده است. وقتی عبادات امام علی علیه السلام را میبیند کتاب را کنار میگذارد، میگوید چه کسی میتواند این کارها را انجام دهد؟ ما که نمیتوانیم. برای چی؟ برای اینکه مقایسه با سایر انسانها یک موقع روی انسان اثر بد نگذارد. بهتر از خودش را ببیند تا احساس کند که آنچه انجام داده نسبت به آنچه باید انجام بدهد خیلی فاصله دارد. این را گذاشتهاند الگو. برای ما آسمان را گذاشتهاند جلوی زمین.
زمین را دیدی غره شدی، آسمان را ببین. این مشکل حل میشود. مثلاً شما عسل خوردی گرمیت شده، یک چیزی میخوری که معتدل شوی. اخلاق و روحیات هم همین کار را میکند. در تربیت خودتان هر وقت دارید مأیوس میشوید، فعالیتهای امیدوار کنندهای انجام دهید. هر وقت دارید مغرور میشوید، عبارت تکان دهنده بخوانید. روایاتهایی که انسان را تکان میدهد بخوانید.
خب این استاد اخلاق دلش میخواهد که ادامه بدهد ولی این شاگرد دلش نمیخواهد. وقتی شاگرد دلش نمیخواهد استاد چکار میتواند بکند. این خودش خودش، را تلف میکند. حالا کدام استاد اخلاق بهتر است؟ استاد اخلاقی که تا برایش محرز نشودکه این شاگرد مدت معین را میماند، در شرایط رشد قرارش نمیدهد یا آنکه دلش رحیم است و با التماس و زاری او را ثبتنامش میکند و برایش برنامهریزی میکند؟
بسیاری از افراد فکر میکنند که استادی که شاگرد نمیپذیرد از بخلش است. یا اینکه میخواهد برای خودش مسئولیت درست نکند، ابدا این نیست. استاد نگران آینده این انسان است و میگوید این که نمیتواند این دوره را تمام بکند بهتر است دوره را شروع نکند. یک وقتی شروع کند که بتواند دوام بیاورد. ممکن است یک سال این را نپذیرد و ۵ سال بعد برگردد آن موقع قبولش کند.
مراحل رشد و تکامل انسان در دروس اخلاق
اگر میخواهید کلاس اخلاق کار کنید، ابتدا کلاس اول را کار کنید. یکسره نروید سراغ کلاس دوم. نروید سراغ استاد اخلاق، بروید روی خودتان کار کنید.
کلاس اول که کلاس عقل است، در این کلاس خوب کار کنید، این کلاس را طی کنید اگر این کلاس را طی کردید و عقلتان استقرار پیدا کرد، شما نیاز نیست سراغ استاد اخلاق بروید، استاد اخلاق میآید سراغ شما. آنها میروند در جامعه انسانهای مستعد را پیدا میکنند صدایش را هم در نمیآورند.
پس کلاس حجت باطنی، کلاس اول و کلاس حجت ظاهری کلاس دوم. استاد اخلاق هم ادامه استاد ظاهری است. وقتی پزشکی میخوانید، ابتدا یک دوره پیراپزشکی میگذرانید، یعنی مسائل پیرامون پزشکی. این هم همین طور است. پیرامون اخلاق است. شما سالک نشدید. اما الآن دوره را روی خودت تمرین میکنی، که طاقت بیشتر پیدا کنی و زود رنگ عوض نکنی. انسان در جلسه استاد اخلاق از بهترین اخلاقیون هم باشد در جلسات افراد لهو و لعب هم رکورد دار باشد. این آخرش چی میشود؟
چنان با نیک و بد کن که بعد از مردنت عرفی مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند[۸]
علی علیه السلام یک عالمه دشمن داشت. کسانی که رقیب علی علیه السلام بودند یکی از این دشمنان را هم نداشتند، یعنی آنها خوش اخلاقتر از علی علیهالسلام بودند؟! نه علی قانونش این است: «ما أنا مصلحکم بفساد نفسی؛ به قیمت اصلاح شما خودم را خراب نمیکنم».
دیگران این نکته را متوجه نبودند، خب آیا این علامت نادرستی علی علیه السلام است که این قدر دشمن دارد؟ نه. چون کار درست میکند دشمن دارد.
این بحث برای همه طالبان علم اخلاق است. که حل نشوند، خودشان را یک دفعه در شرایط جوجه کشی قرار ندهند. اول ببینند طاقت دارند تا آخر بایستند بعد بیایند توی کار. رفیق نیمه راه نشوند. چون ضرر میکنند. این دل زنده شد. بسیار خوب، بعد بهداشت را رعایت نکردیم مُرد. دوباره بخواهی زندهاش کنی سخت است. وقتی یک کسی از آب و گل در رفت دیگر با همه کس نمیتواند بنشیند و انس بگیرد. در هر جلسهای نمیتواند حضور پیدا کند، باید حدود را رعایت کند. رعایت این حدود هم اجر اخروی زیادی دارد. «والحافظون لحدودلله»[۹].
زندگی سخت میشود. اما این سختی را باید با شادی تحمل کند.
یک مثال ساده
یک استاد بنایی بود که شاگردی داشت، بنا گاهی به نردبان نیاز پیدا میکرد. یک نردبانی بود که امانی میگرفتند و پس میدادند. یک بنایی که عمله و شاگردی پیدا میکرد، این نردبان را میگرفتند میبردند و بعد از استفاده به مقصد بر میگردانند اما؛ این شاگرد طولش میداد. استادش گفت من از تو خوشم آمده و احساس میکنم تو آدم درستی هستی. اما نمیتوانم با تو کار کنم . این همه برای نردبان آوردن طول میدهی، بقیه سریع نردبان را میآورند. من میدانم که دنبال لقمه حرام نیستی. نمیخواهی طفره بروی و کار را وا بگذاری. اما کار ما این گونه پیش نمیرود. شاگرد گفت من همین هستم. دیگران که نردبان را میآورند به دیوار مردم میخورد و مظلمه دارد، اهمیت نمیدهند. سر نردبان به یک طرف کوچه میخورد و پایش به یک طرف دیگر. صاحب اینها را من در کجا ببینم بگویم که این نردبان یک خطی روی دیوار تو گذاشت. و حلالیت بطلبم من ناچارم از آنجا تا اینجا جوری بیاورم که به یک دیوار هم خط نزنم و این زمان میبرد.
وقتی آدم این طوری کار کرد و مظلمهای در برنامهاش در روابط با انسانها نبود، در یک جلسه رفت و آمد و هیچ مظلمهای نبود، مدتی با این و آن زندگی کرد و هیج مظلمهای نبود، وقتی مظلمه دیگران در بارش نبود وقتی اگر بیاید در درگاه الهی بند را از جلویش پای برمیدارند تا داخل شود.
اما آن کسی که کم و زیاد کرده، بند را بر نمیدارند. از پشت دیوار به وسیله نماز با خدا حرف میزند. از پشت نرده نماز میخواند. داخل نشده است. وقتی داخل حصار نیامد و بیرون است، شیطان هم بیرون است. مثل کنه به او می چسبد. ذهنش اینطرف و آنطرف میرود. هزار خیال میکند. اما اگر مظلمه نداشت و داخل آمد ، شیطان که نمیتواند بیاید داخل، حصار الهی است. چطور انسان که مظلمه داشت نمیگذارند بیاید داخل، شیطان که همه مظالم دنیا در گردنش هست میگذارند بیاید داخل؟ این میشود اهل حرم. اگر بشود اهل حرم دیگر شیطان دستش به او نمیرسد.
خوب این نردبان را با زحمت میبرد و نتیجهاش این است که وقتی میخواهد نماز بخواند در را رویش باز میکنند و وقتی بند را از جلویش برداشتن آمد تو دیگر شیطان آنجا نیست.
من با رهبر معظم انقلاب در زمان ریاست جمهوریشان در یک اتاق نماز مغرب و عشاء میخواندم. ما دو نفر بودیم. من هم پشت سر ایشان اقتدا کردم همین که گفت الله اکبر رفت داخل نماز. چقدر باید در روز دقت کرده باشد که در معاشرتش یک مظلمه پیش نیاید.
این همه مسئولیتها هم با او هست. وقتی انسان دقت کرد خدا کمکش میکند. تنهایش نمیگذارد.
این بحث کلاس اول اخلاق است ، که انسان بنیه کار را پیدا کند، استقامت کار را پیدا کند، تا وقتی که بتوانند باهاش کار کنند و به او نگویند تو هنوز جا گرفته نیستی «انک لن تسطیع معی صبرا»[۱۰] ببینید پیغمبرها چه موقع حکمت میگویند، چه موقع علم میگویند «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا»[۱۱]این درباره حضرت یوسف و درباره حضرت موسی علیها السلام«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا»[۱۲] یعنی حکمت و علم تا ایشان به حد « بَلَغَ أَشُدَّهُ» نرسد نتیجه ندارد.
بعد هم میگوید که چگونه به او دادید. میگوید به همه میدهیم اختصاصی به انبیاء ندارد. …. این در بر روی تمام درستکاران باز است.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[۱]. کافی/ ج ۱ ص۱۶٫
[۲]. بحار/ ج ۷۰ ص ۲۴۲٫
[۳]. سوره منافقون/ آیه ۳٫ «برای آنکه آنها به (زبان) ایمان آوردن و سپس به (دل) کافر شدند خدا مهر (قهر و ظلمت) بر دلهاشان نهاد تا هیچ (از حقایق ایمان) درک نکنند.»
[۴]. سوره فصلت/ آیه ۳۰٫ «آنان که گفتند محققا پروردگار ما خدای یکتا است و بر این ایمان پایدار ماندند فرشتگان (رحمت) بر آنها نازل شوند.»
[۵]. سوره اعراف/ آیه ۴۰٫ «درهای آسمان به رویشان باز نمیشود بخاطر گناهی که مرتکب شدهاند».
[۶]. سوره رعد/ آیه ۱۱٫ «و خدا (با آن همه مهربانی به خلق) حال هیچ قومی را دگرگون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند و هرگاه خدا اراده کند که قومی را به بدی اعمالشان عقای کند هیچ راه دفاعی نداشته و هیچ کس را جز خدا یارای آنکه آن بلا را بگرداند نیست. »
[۷]. سوره رعد/ آیه ۱۱ . « و خدا (با آن همه مهربانی به خلق) حال هیچ قومی را دگرگون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند. »
[۸]. عرفی شیرازی. غزل ۱۶۶٫
[۹]. سوره توبه/ آیه ۱۱۲٫ «و نگهبانان حدود الهی ( همه اهل ایمانند)».
[۱۰]. سوره کهف /آیه ۷۲٫ «هرگز ظرفیت و توانایی آنکه به من صبر کنی نداری».
[۱۱]. سوره یوسف/ آیه ۲۲٫ «و چون یوسف به سن رشد و کمال رسید او را مسند حکمفرمایی و مقام دانش عطا کردیم».
[۱۲]. سوره قصص/ آیه ۱۴٫ «آن گاه که موسی به سن عقل و رشد رسید و حد کمال بافت ما به او مقام علم و حکم نبوت عطا کردیم».