جلسه چهارم
موضوع: درس اخلاق
زمان: 22_08_1392
مکان: مسجد امیرالمومنین تهران
مناسبت: -
مخاطب: عموم
اهم موضوعات مطروحه: -
بسم الله الرحمن الرحیم
شب عاشورا است، اوج محرم و صغر در دهه اول محرم است. اوج دهه محرم شب و روز عاشورا است انسان از این فرصت استفاده میکند. زیرا که وقتی شخصی از دنیا میرود بازماندگانش عزا میگیرند اشک میریزند. عدهای عزا دارند اشک میریزند. من اشک میریزم تا عزادار شوم. عدهای وابستگان تازه گذشته هستند به دلیل وابستگی حالت عزا و گریه دارند، میگویی من حالت عزا و گریه را در خودم فعال میکنم تا بازمانده شوم. بعضی از فامیل هم اشک میریزند، بعضی اشک میریزند از فامیل میشوند. دستگاه به این شکل است وفتی اشک میریزی عضو خانواده میشوی. درب اهلبیت به روی همه باز است. کسی که میخواهد از اهلبیت شود، وقتی اشک ریخت از اهلبیت میشود. بگو خدایا، عدهای اهل هستند اشک میریزند، عدهای هم اشک میریزند تا اهل شوند،من آمدهام که اشک بریزم و از اهلبیت شوم. امام زمان میگوید: من عزادارم، تو با من همراهی میکنی همکاری میکنی همدردی میکنی و وقتی همدردی کردی آنها میگویند که این شخص هم همراهمون بیاید.اصحاب کهف، محکوم به اعدام بودند، یا باید از دینشا دست برمیداشتند یا آنها را از بین میبردند. وقتی که دیدند نمیتوانند در شهر بمانند در غاری رفتند یکی از آنها سگی داشت، این سگ هم همراه صاحبش آمد. وقتی خدا ر قرآن داستان اصحاب کهف را ذکر میکند میگوید: «سَیَقُولُونَ ثَلَاثَهٌ رَّابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ » سه نفر بودند چهارمینشان سگشان بود. سگ اصحاب کهف را با اصحاب کهف میشمارند، گریه کننده بر حسین بن علی را با اصحاب او نمیشمارند؟ «وَیَقُولُونَ خَمْسَهٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ » بعضی میگویند پنج نفر بودند و شمشمینشان سگشان بود. «وَیَقُولُونَ سَبْعَهٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ » و بعضی نیز میگویند که هفت نفر بودند و هشتمینشان سگشان بود.سه بار اسم سگ را میبرند: رابعهم، سادسهم، ثامنهم. کار خدا حساب درد. وقتی هم که میخواهد وضع آنها را در غار بگوید؛ میگوید: «وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ » هنگامی که نگاه میکردید میپنداشتید که بیدارند ام خواب بودند و ما از این پهلو به آن پهلوشان میکردیم« وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ » حال اینها را که بیان میکند این مطلب را هم از قلم نمیاندازد «وَکَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ » سگشان دو دستش را به لبه غار پهن کرده بود. « لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا » خدا از اول میداند که این سگ را همراه اینها انداخت و چرا بعد از ماجرا اسم این سگ را میبرد، گناهکار شرمش میگیرد. طیب هر کجا که میدید به کسی ظلم شده است، نمیتوانست طاقت بیاورد، چاقو میکشید. البته این کار کار بدی است اما خوب او هم اینگونه از مظلوم دفاع میکرد. وقتی با یک روحانی مشورت کردند روحانی گفت: برای او زن بگیرند اما بعد از ازدواج هم این کار در مقابل یک نامرد انجام داد. گفتند: با یک آخوند رفیقش کنید رفیقش هم کردند اما کاری پیش آمد و دوباره چاقو کشید. مشاورشان طلبه مدرسه فیضیه بود. از تهران رفتند به دیدن این مشاور. زمانی را منتظر مانند که او بیاید. گفتند: فرمودید که زمینه ازدواجش را فراهم کنید و فراهم کردیم چاقو کشید.گفتید که با یک طلبه رفیقش کنید و این کار را هم کردیم بازهم چاقو کشید. طلبه بعد از فکر کردن گفت: او را پیش سیدالشهدا ببرید. او را به کربلا ببرید. اگر دلش تکان خورد مسئله حل میشود و اگر نه بیاورید مشکل را حل کنیم. اینها پسندیدند این حرف را. این برادر به طیب گفت: داداش میخواهی به کربلا بروی؟ طیب گفت: منِ آلوده کجا سیدالشهدا کجا؟ توجه داشته باشید که انسان اینطور میشود. این جانور را گذاشته با اصحاب کهف که انسانها مأیوس نشوند.اینها مطمئن شدند که طیب کمی به خودش میآید.گذرنامه کرفتند و رفتند به کربلا. چشمش که به حرم اباعبدالله افتاد این پهلوان که مردم از او حساب میبردند مانند زن بچه مرده ضجه میزد. طیب همین جوری ضجه میزد اشک میریخت تا رسیدیم به صحن و حرم و کنار ضریح. دو انگشتش را انداخت در شبکه ضریح. نشست و سرش را گذاشت کنار ضریح اشک میریخت تا از حال میرفت. دوباره، سهباره، وقتی برادرش این حال را از او دید کفت الان خوب وقتی است . حالا از او قول بگیرند که چاقو نکشد. به طیب گفت: طیب. طیب گفت: بگذار زیارتم را بکنم. بعد از چند دقیقهای دوباره گفت: طیب اینجا کجاست؟ گفت: سیدالشهدا است. گفت: بگو به این سیدالشهدا دیگر چاقو نمیکشم. گفت: بگذار زیارتم را بکنم. دوباره آمد گفت: طیب بگو به سیدالشهدا دیگر چاقو نمیکشی. طیب دیگر ناچار شد. گفت: به سیدالشهدا دیگر چاقو نمیکشم. کنار کتش جای چاقو داشت. برادرش گفت: چاقویت را بده. طیب چاقویش را درآورد و به او داد. این طیبی که هیچکس چارهاش نمیکرد بیست سال چاقو نکشید.کسی به اسم حسین رمضانی یخی اهل دهات تهران بود. شب عاشورا، یازده و اینها، آنها هم هیئت داشتند. با هیئتش آمدند. به طیب گفت که بیا در اینجا قدم بزنیم و او را از تهران بیرون آورد. از قبل کینه به طیب داشت. یک سری به طیب چاقو زد. طیب در صحرا افتاد. به خانوادهاش اطلاع دادند و او را به بیمارستام بردند. وقتی که طیب خوب شد شب یازده عاشورا که آقای حسین رمضانی یخی که به او چاقو زده بود هیئت داشت. چهار هزار نفر مراهش هستند. طیب از هیئتشان جدا شد و به هیئت رمضانی رفت. منجنیقی دارند در هیئتها که بالایش نوحه میخوانند. دست این حسین را گرفت از پلههای منجنیق بالا برد. به او گفت: اسم تو حسین است نامرد. من به امام حسین قول دادم که چاقو نکشم بیست سال چاقو نکشیدم. تو نامرد به من چاقو زدی. حالا من به تو نشان میدهم. چون چاقو نمیکشید گفت: پیش دوستهایت دو تا سیلی به تو میزنم و پیش دوستهایش دو تا سیلی به او زد. هیچ کسی جرأت نداشت به طیب اعتراضی کند. ایت دستگاه اینجور است. محرم شد و کسی در خانه طیب آمد. به او گفت: یک روحانی آمده و میگوید که پیغامی دارد و میخواهد که به خود طیب بگوید. گفت: از او بپرسید که است؟ گفت: من به تو میگویم. خودش به در خانه آمد با اینکه برای کسی بیرون نمیآمد. گفت: از طرف آقای خمینی آمدهام. آقا گفتهان در روز نیمه خرداد با دستهات حرکت کن. گفت: چشم. طیب بود در روز نیمه خرداد جریانی به وجود آورد.خیلی پرارزش بود. دستگیرش کردند. به اوگفتند که بگو سید به من پول داده است در مقابل مثل شعبان بی مخ توصیههای تو را اجرا میکنیم. گفت: من از این پولها نخوردهام. به سید تهمت نمیزنم. ناخنهایش را کشیدند تا به امام تهمت بزند.تهمت نزد. برهنهاش کردند. تختهایی است که با تسمه تشک رویش میاندازند. این تخت با تسمه را به رویش بستند. پریموز گذاشتند زیرش. برشته میشد. میگفتند: بگو تا بازت کنیم. آنقدر سوزاندنش که از دنیا رفت. این است کسی که گریه بر اهلبیت میکند به بهشت میبرند. قوانین را به هم نمیزنند زمینه بهشت رفتن را بر گریه کننده فراهم میکنندطیب را میخواهند بهشتی کنند شهید در راه حق میشود. اما موقع مجروحیتش یک زندانی را دید. گفت: سلام ما را به امام برسان و به اییشان بگو که به طیب هر چفدر گفتند که بگو سید به تو پول داده گفتم به به سید تهمت نمیزنم. وقتی این فرد آمد و به امام گفت. امام فرمودند: برای طیب نماز و روزه بخرید. وقتی کسی با اخلاص بیاید اهلبیت او را میپذیرند و به سابقهاش نگاه نمیکنند. اگر میخواستند سخت بگیرند مثل فردا صبح حر آمد به بن سعد گفت: مذاکرت به نتیجه رسید؟ او جواب داد نه و قرار است که بجنگیم. حر گفت: با پسر پیغمبر میجنگید؟ ابن سعد پاسخ داد: میجنگم که تاریخ بگوید. حر چیزی نگفت و سوار بر اسبش شد. وقتی که ا زتیررس لشکر خارج شد خود را به خیمه امام رساند. حاجب جلویش را گرفت و از پرسی که از کجا میآیی؟ او گفت: برو به آقایت بگو حر آمده همان که جلوی راهتان را گرفت.بولش میکنی؟ امام به حاجب گفت: به او بگو که بیاید. حر خجالت میکشید و میگفت که سر راه امام را بستم که امام میگفت مادرت به عزایت بشیند با من چه کار داری و حالا میخواهد با امام روبرو شود. حر پیش امام آمد و گفت: آقا من از این عالم شرمندهام بیشتر از این نگذار خجالت بکشم و بگذار که با دشمنان شما جنگ کنم.حضرت به او گفت: برو. حر به جنگ رفت و لحظاتی بعد فرقش شکافته شده و یا حسین گفت. امام مثل شاهین بالای سر حر آمد. همانطوری که بر سر پسر آمد همانطور بالای سر حر هم آمد.سر حر را گذاشت روی دامنش و دستمال سفیدی درآورد فرق حر را بست. حر را که در همین جا بود دفنش کرد. الان هم قبرش دور از حرم است. سالها بعد، بارندگی شد و قبر حر خراب شد. رفتند مرمتش کردند. بدن حر سالم بود دستمال آقا هم روی سرش بود. سلطان گفت از این دستمال یک فطعه جدا کنید برای تبرک خزانه بیاورید. یک نکته از شب عاشورا هم برای شما گفته باشم. به ما گفتهاند: «کونوا دعاه الی الله بغیر السنتکم» مردم را به سوی خدا دعوت کنید به غیر زبانتان. حال نگاه کنید پیغمبر مردم را به ولایت علی بن ابیطالب دعوت کرد با زبانش. گفت: «من کنت مولاه فهذا علی مولا» و مردمرا واداشت که با علی علیه السلام بیعت کردند همه حتی زنان. علی دتسش را به آب زد و سپس به زنها گفتند دستتان را در این آب بزنید. بعدش دیدید که چه کردند؟ گفتند مردم زیر بار نمیروند و عذرهایی آوردند و ولایت را از اسلام جدا کردند. ولایت مثل علامت است. مجموعه اسلام بقیهاش عدد و رقم.عدد جبری علامت جز آن است. در جبر ۳ نداریم یا ۳+ یا ۳-. اسلام اینطور است. اسلام یک رقم است نماز، روزه، خمس، زکات، امربه معروف و نهی از منکر، جهاد اینها عدد هستند.ئلایت علامته یا ولایت الله هست که به علاوه است یا ولایتطاغوت که علامت منها است.نماز و عبادات فردی یک میلیارد شده باشد این عدد بالایی است اما ولایت طاغوتی باشد این عدد را بخواهند مجسم کنند مینویسند منهای یک میلیارد. یعنی اینقدر این به اسلام ضرر میزند برای برطرف شدن شک مثالی میزنم که شکتان برطرف شود. اگر این ولایت الله است جلوی این یک میلیارد مینویسند به علاوه یک میلیارد.بالاتر از جان برکفی برای اسلام نیست. دو تا جان برکفی داریم: یکی جان بر کفی ولایت اللهی است صبر بر ولایتاللهی صد میلیارد میارزد. مثل شهید فهمیده امام درباره او میگوید: رهبر ما کودک ۱۲ سالهای است که نارنجک به خودش میبندد و زیر تانک میرود این چون ولایت اللهی بود میشود به علاوه. شهید شوشتری را با ۴۰ نفر شهید کردند. ۶۰ تا را هم مجروح کردند. این صبر ص میلیاردی اما جلویش عدد منهاست. چرا؟ این آلت دست اجنبی بود. خودش نمیدانسته اما بازی خورده است گول خورده است اما ضرر زد ضرر صد میلیاردی. این فرماندهها ۴۰ تا کشته و ۶۰ تا هم زخمی. خیلی به اصحاب امام زمان ضرر زده است. ولایت علامت است. پیامبر برای ما گفت با زبانش هم گفتبا عمل هم واداشت که بیعت کردند. اما اینه کار خودشان را کردند. مردم را به بیراهه بردند ولایت طاغوت بردند. حسین علیه السلام میخواهد مردم حرف جدش را گوش دهند. دعوت کند مردم را بدون زبان. حضرت در میخواهد دو ولایت را که یکی از آنها مثبت و دیگری منفی است نماز، روزه، جهاد را ضرر برای اسلام میکند و یکی را خدمت به اسلام.میخواهد برای این کار مجسم کند: «کونوا دعاه الی الله بغیر السنتکم» میخواهد با زبان محمل این نکته را به مردم بفهماند. واقعاً موفق بود واقعاً حسین بن علی دعوت الی الله کرد واقعاً تابلوی به علاوه و منها را مشخص کرد. تا حالا نماز را مطرح کرده بود علامتش مطرح نبود. مردم میگویند هر دو گروه نماز میخواندند کدام نماز قبول است نماز ابن سعد یا نماز امام حسین(ع). نماز یزید یا نماز عباس؟ نماز عبیدالله یا نماز زهیر؟ مردم میپرسند کدام نماز؟ فرقش چیست؟ امام حسین گفت: این به علاوه است و دیگری منهاست. آیه سوم آیتالکرسی را در روز عاشورا مجسم کرد «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ » گفت اینها اصحاب امام هستند کارشان نور، حرفشان نور، صحبتشان نور، نورٌ علی نور. «وَالَّذِینَ کَفَرُواْ » اینهایی که ناشکری کردنداینهایی که نعمت ولایت را ناسپاسی کردند «أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ » خدا رئیس اینه نیست خدا زمامدار نیست خدا اینها را رها میکند و و طاغوت اینه را اداره میکند. حالا آمریکا باشه طاغوت، اسرائیل باشه طاغوت، انگلستان باشه طاغوتند. هر جا در مقابل حق بایستند طاغوتند. یزید بن معاویه هم طاغوت است.ابن سعد هم طاغوت است عبیدالله ابن زیاد هم طاغوت است.اولیا اینها هم طاغوتند. اشقیای کربلا «أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ » رفتارشان ظلمت، سکوتشان ظلمت، کلامشان ظلمت، مرگشان هم ظلمت بینید چه اتفاقی افتاد؛ پیغمبر از مردم بیعت گرفت همه رفتند الا ۳ یا ۴ نفر . اما اینجور که امام حسین با شهادتش کار کرد اینها همه شهید شدند اما خونها به جوش آمد مردم وجدانشان تحریک شد. از راه امام حسین یک ارتباطی با خدا پیدا میشود. این نماز علامت مثبت پیدا میکند. من به همه کسانی که مشارکتی دارند میگویم که من در لاسجرد بودم دههای منبر میرفتم قبل از پیروزی انقلاب. در آنجا زنهای بیوه از اول شب تا آخر شب هیزم جمع میکردند و پنهان میکردند برای شب عاشورا. برای دهه اول هم برنج ذخیره میکردند تا مراسم عزاداری برای امام برپا کنند و از اول سال تا محرم چیزی میاندوختند تا برای امام حسین کاری کرده باشند. از هیزمش تا برنجش تا روغنش حتی پول اندوخته بودند و با ازدحام مجلسها نمیدانستیم کجا برویم چون همه دعوت میکردند. اینها دارند کاری میکنند. امام حسین در عالم مثا آتش از زیر کار میکند. آن طرف مقابل هم کار میکند. درانتها این دو تا با هم روزی درگیر میشوند به هر جهت امام زمان وقتی میخواد قیام بکند اصحابش همینها هستند. همین هیئتها و سینهزنیها. همه لشکر امام زمان میشوند. مگر ندید که این سینهزنها یک رو زشدند فرمانده لشکر. بچهها میآمدند به هیئتها و از آنجا به گروه مقاومت میرفتند و بعد از آن به جبهه اعزام میشدند. همه اینها ا زسفره امام حسین(ع) بر پا شده است. به خانمها عرض میکنم شما زینب را میبینید زینب را روز یازدهم از کربلا به کوفه به دارالاماره ابن زیاد آوردند. میخواست زینب را کوچک کند «دخلت زینب بنت علی علی عبیدالله بن زیاد و علیها ارذل الثیابه» زینب وارد شدند روز یازدهم بر عبیدالله بر استانداری همه مسئولینش گوش تا گوش نشستهاند. اینجا پایگاه پدرش علی است. این فرزند رهبر است. حالا او را آوردهاند که کوچکش کنند.زن وقتی که جایی میروند خدا اینجور آفریده است که مرتبترین لباسها را بر تن میکنند. اما زینب مندرسترین لباسها بر تنش بود. اگر لباس زینب به هم خوب بود آنها را به غارت میبردند. «علیها ارذل الثیابه» بی ارزشترین لباس را بر تن داشت. به داخل رفت.«جلست به نهایه المجلس» رفت و در گوشهای نشست. عبیدالله گفت: این خانم متکبر که بود؟ گفتند این زینب دختر علی است. زینب نگاهش میکردند . این آستینهای عربی پهن است . «و سترت وجهها بکمه » صورتش را با آستینش پوشاند. خانم! این خانم شماست که آمدی امشب به زینب سرسلامتی بدهی. خداوندا کسانی که با مداحیشان مجلس امام حسین را گرم میکنند خدایا شب اول قبرشان را به نور امام حسین روشن بگردان. کسانی که حرمت زینب کبری را نگاه میدارندو در مجلس زینب شرکت میکنند خدایا ایمانشان را حفظ کن. خدایا عفت و عصمت دخترها و پسرها را به وسیله عزاداریها بیمه بفرما.
والسلام علیکم و رحمه الله برکاته