جلسه پنجم
موضوع: درس اخلاق
زمان: -
مکان: مسجد امیرالمومنین تهران
مناسبت: -
مخاطب: عموم
اهم موضوعات مطروحه: -
اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدلله الرب العالمین و صل علی محمد و اهل بیته الطیبین الطاهرین
هفتمین شب از عاشورای حسینی است. اهل بیت از کوفه به سمت شام در حرکت هستند. فرصتی است برای بازنگری در امر حق و باطل مخصوصاً فشارهایی که باطل این روزها به حق میآورد. این جولانی که دارند و هم به مناسبت هفته بسیج نگاهی به اخلاق باطل، اخلاق حق، سیاست حق، سیاست باطل، ریاست حق، ریاست باطل، ولایت حق، ولایت باطل داشته باشیم. بین همه اعمال و رفتاری که انسان دارد ولایت انسان جایگاه ویژهای دارد. در عداد سایر اعمال انسان نیست. اگر به خاطر داشته باشید عرض کردم عدد جبری با علامت تحقق پیدا میکند. اما عدد در حساب ساده بی علامت است. اگر در حساب ساده ۳ و ۴ میشود ۷ در جبر اینطور نیست.میگویید به علاوه ۳ یا منهای ۳ که به اندازه ۶ بین آنها فاصله است. اگر به علاوه باشد به اندازه ۳ بالا است. اگر منهای ۳ باشد به اندازه ۳ زیر صفر است. در مورد هزار هم همینطور. هزار تا زیر صفر و هزار تا بالای صفر که تفاوتش دو هزار است. هر چه عدد بزرگتر باشد تفاوت منها و به علاوه بیشتر است. ابلیس شش هزار سال عبادت کرد که این رقم بسیار عظیمی است. سجده بر آدم باید علامت این رقم بالا را تعیین کند. ملائکه هم عبادتهای شش هزار سال، ده هزرا سال، کمتر یا بیشتر هم دارند. به همه گفتند که سجده کنید ملائکه سجده کردند علامت مثبت جلوی عباداتشان آمد. ابلیس سجده نکرد علامت منها جلوی میلیاردش آمد و دو میلیارد سقوط کرد. شما فکر کنید کسی دو میلیارد سقوط کند چقدر پایین آمده است. به اندازه دو میلیارد کیلومتر پایین بیاید چقدر پایین آمده است. این نقش ولایت است. ولایت یا بالا میبرد یا به زمین میزند. اگر ولایت الله باشد بالا میبرد و اگر ولایت طاغوت باشد زمین میزند. عاشورا، یکی از خواص، درسها، عبرتهای آن این بود. شهدا و اشقیا هر دو نماز میخواندند و نمازهایی دارند که عدد حسابی آنها میلیارد، میلیون، هزار است. نماز شهدا مثل عبادت ملائکه به علاوه شد و عبادت اشقیا مثل عبادت ابلیس منها شد. با نماز صد هزاری آمدند و با عملکردشان در عاشورا عبادات اشقیا منها شد. شهدا نیز با اطاعتشان از حسین بن علی، عبادتشان به علاوه صد هزار شد. سوال این است که اینها به علاوه را چگونه گرفتند و آنها منها را از کجا گرفتند. این به علاوه را از اطاعت از حسین بن علی گرفتند. حسین بن علی هم به علاوهاش را از اطاعت خدا آورده بود. این سلسله اطاعت است. جدش، پدرش، برادرش، مادرش، اینها سلسه اطاعت هستند. تا زمانی که برادرش در حیات بود از برادرش اطاعت میکرد و چون در ولایت بود به علاوه شد هرکه هم در ولایت او قرار گرفت ولایت الله دراین مجرا به او تعلق گرفت. ولایت الله جاری است و به مجرا نیاز دارد. جاری به مجرا نیاز دارد. مثالی برای جاری میزنیم که چگونه به مجرا نیاز دارد. آب مایع است و در هوا معلق نیست. چون مایع است به ظرف نیاز دارد و در هر ظرفی ریخته شود شکل آن را میگیرد. مظروف نیاز به ظرف دارد. جاری هم مثل مایع است با این تفاوت که مایع راکد است اما جاری جریان دارد. در حرکت است. رودخانه مجرا است و آب آن جاری است. جوی، آبش جاری است و خودش مجرا است. لوله آب که در منازل است آب جاری است و لوله مجرا است. ولایت الله جاری است. مجرا میخواهد. پیغمبر(ص) مجرای جاری ولایت الله است. علی(ع) میخواهد ولایت الله را دریافت کند از مجرای رسول خدا کسب ولایت میکند. یعنی باید یک انشعاب از رسول خدا بگیرد.. مثال حسیتر بزنیم. شما در خانههایتان آب، برق، گاز، تلفن دارید. همه اینها جاری هستند و به مجرا نیاز دارند. انشعاب آبی که دارید، کنتور دارد و با خواندن از کنتور به شما میگویند که چقدر آب مصرف کردهاید. در مورد برق، گاز و تلفن هم همینطور. این جاریها مجرا دارند. در روز عید غدیر انشعاب ولایت الله را به مردم ارزانی کردند و به آنها گفتند از این پس از این انشعاب استفاده کنید. رسول خدا مدتش تمام میشود و انشعاب شما از این مجرا گرفته میشود. به عنوان تمرین مشروع ارتباط گفتند: از امروز ولایت پیغمبر واسطه دارد و حضرت علی(ع) واسطه هستند. تا قبل از این مستقیماً ولایت الله را از پیغمبر دریافت میکردید اما از روز عید غدیر برای آن واسطه گذاشتند. پیامبر به مردم گفت: از این پس علی(ع) انشعابتان است و به این شعبه باید وصل شوید. این شماره را باید بگیرید. به این دفتر باید رجوع کنید. هرکس که با پیامبر کاری داشت به حضرت علی(ع) مراجعه میکرد. رسم پیغمبر هم همین بود صبحها که نماز میخواندند علی(ع) در یک زاویه بین آن حضرت و مردم مینشستد رویش به حضرت بود و به سمت قبله مینشستند. علی(ع) را در سمت راست خود مینشانید. حضرت که به سمت قبله بود صورت علی(ع) رو به رویش بود. مردم میآمدند و مطلبشان را به آن حضرت میگفتند. علی(ع) رویش را به حضرت میکردند و با نگاه حضرت متوجه میشدند که چه میگوید. صبح، ظهر، مغرب، عشاء حضرت حضور داشتند و مردمی که حاجت داشتند به ایشان عرض حاجت میکردند. حضرت نگاه میکردند و به آنها جواب میدادند. اما بعد از نماز عشاء حضرت جلسه رسیدگی به شکایات و از این دسته را نداشتند. نماز عشاء که میخواندند، حق اهلبیت میشد. شما نماز ظهر و عصر، نماز مغرب و عشا را با هم میخوانید اما حضرت نماز مغرب را میخواندند و دنبال برنامههایشان میرفتند دوباره اذان عشاء را میگفتند میآمد و نماز عشاء را میخواندند. مسلمانهای هند پیش امام آمدند امام به آنها گفت: شما نمازتان را در پنج وقت بخوانید، بعضیها هم به این شکل نماز میخوانند که این کار خودش لطفی دارد. کسانی که عادت به این کار دارند میدانند که این کار چقدر تآثیر دارد. اما این روشی را که شما میخوانید درست است. همین که وقت وارد شد مغرب و عشاء هر دو وارد شده است. فرقش این است که مغرب جلوتر از عشاء است یا اول ظهر است و بعد عصر. «اذا زالت الشمس دخل وقتان الّا انّ هذه قبل هذا- اذا غربت الشمس …» این حد رخصت آن است. این هم سنت است پیامبر گاه دو نمازشان را با هم میخواندند. الان هم دستور است. کسی که در عرفات است مغرب و عشاء را با هم بخواند و جدا نخواند. یا در روز جمعه ظهر و عصر را باهم بخوانند. حضرت شد مجرای ولایت. وقتی پیامبر رحلت کردند ولایت الله جاری بود و حضرت علی(ع) مجرا بودند. آنکه به این ولایت وصل نیست آن هم جاری است و آن هم نیاز به مجرا دارد. طاغوت هم ولایتش جاری است و مجرا دارد هرچه غیر از ولایت الله بود ولایت طاغوت محسوب میشود. وقتی نفس اماره را اطاعت میکنم ولایت طاغوت میشود که بعد از آن آدم احساس ظلمت میکند. احساس میکند که تاریک شده است. ولایت الله از تاریکی و ظلمت به نور میبرد ولایت طاغوت از نور به ظلمات میبرد. به این دلیل میگویم که ولایت نقش علامت دارد نماز، روزه، حج، جهاد، مجموعاً نقش رقم دارند شما هم در این دعا میگویید خدایا معرفت خودت را بده. چون اگر تو را نشناسم پیامبرت را نمیشناسم. خدایا معرفت پیامبرت را بده اگر پیامبرت را نشناسم امام زمانم را نمیشناسم. خدایا معرفت امام زمانم را بده، چون اگر نشناسم گمراه میشوم.. امشب بحث من این است. چطور انسان اگر امام زمانش را نشناسد گمراه میشود. علتش چیست؟ امام مجرای ولایت الله است. ولایت الهی از او به دیگران میرسد. اگر اطاعتش کنند وصل میشوند. به این دلیل که واسطه در ولایت است و بدون این واسطه میشود ضلالت. ضلالتش هم یعنی ولایت طاغوتی تحقق پیدا میکند. در عاشورا مجرای ولایت طاغوت یزیدبن معاویه بود. ولایت یزید جاری بود در عبیدالله بن زیاد، ولایت عبیدالله جاری بود در ابن سعد و شمر که فرمانده پیاده نظام بودند ولایت شمر هم بر گروه و فرماندهان تحت امرش جاری بود. مجموعاً آنکه سنگ میانداخت هم تحت ولایت یزید بود اما با این سلسه مراتب. عالم، عالم کثرت به وحدته و برای روشن شدن این مطلب مثالی میزنم. ریشهها و شاخههای یک درخت را در نظرت مجسم کنید. ریشهها پایینشان پایین و شاخهها بالا. همه ریشهها به یک اصل و همه شاخهها به یک اصل به هم وصل میشوند. این نقطه را در اصطلاح کشاورزی میگویند یقه.همین جاست که خاک بر آن میریزند. یقه درست مماس با خاک است و بالای یقه تنه شاخههاست. پایین یقه تنه ریشههاست. ریشهها همچنان که پایین میروند باریکتر میشوند تا ریشههای مویین. شاخهها هم همینطور که بالا میروند نازکتر میشوند تا اینکه به برگها میرسند. حالا جواب بدهید که این همه برگها آخر روی یک درختند؟ این همه ریشهها برمیگردند به یک تنه. ولایت طاغوت و ولایت الله مثل این تنه است. یکیشان پایین رو به ظلمت میرود و دیگری بالا و رو به نور میرود. ریشه از نور فرار میکنداگر در معرض نور قرار بگیرد خشک میشود. شاخه اگر نور به آن نرسد خشک میشود و به طرف نور حرکت میکند. در فومن تبعید بودم و در آنجا رطوبت هوا خیلی زیاد است. در خانهای که بودم کاهو گرفته بودم و روی طاقچه گذاشته بودم. این کاهو بغل دیوار بود. این کاهو مثل جانور سرش را چرخانده بود که خودش را به نور برساند. به اهلبیت گفتم نگاه کنید من این را سرپا گذاشته بودم روی طاقچه در تاریکی. این خودش را چرخانده تا نور دریافت کند. ولایت الله رو به نور حرکت میکند و لایت طاغوت رو به تاریکی. اما در آخر یک طرف طاغوت میماند و یک طرف خدا. قرآن هم گفته است: « اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ» این که میگوییم من به این تنه واحد که امام زمانمان است ولی زمانمان هست عشقی پیدا کنم محبتی پیدا کنم ارتباطی پیدا کنم. این جوانهایی که میبینید به عشق امام زمان شب چهارشنبه به مسجد جمکران میآیند جایی که هزار سال پیش معین کرده است. به امید اینکه گفته است میآید پیاده میآیند خدا رحمت کند مرحوم نواب صفوی را که شبهای چهارشنبه همینجور پیاده از قم گریه میکرد و به جمکران میآمد. من نواب را عصرش را درک کردهام. اما خودش را ندیدم خدا رحمتش کند. این را نقل کردهاند. این عشق به امام زمان اینها را به هم عاشق میکند یعنی دو نفری که امام زمانی هستد به مجرد اینکه به هم میرسند دلهاشان به هم وصل میشود. چرا؟ به خاطر این است که به یک جا وصل هستند. دو تا ظرف که به یک ظرف سوم وصل باشند آب در هر سه در یک خط میایستد یعنی خودبه خود به هم مرتبط هستند الان در این عصر که ما هستیم شبکه ولایت الله و شبکه طاغوت کار میکنند. اخلاق در اینها چگونه است؟ موضوع بحث امشب ما است. ولایت طاغوت چگونه ولایت خودش را اعمال میکند. چگونه کار خودش را پیش میبرد. قرآن میگوید: با استخفاف. استخفاف یعنی چه؟ سبک کردن شخص، خفت دادن، کوچک کردن، طاغوتها خودشان را بزرگ میکنند اما اشخاص مقابلشان را کوچک میکنند تا مطیع آنها شود. چگونه کوچک میکنند؟ هر کسی را یک جور کوچک میکنند. یک کس را با زندان، کسی را با هدیه ، کسی را با غارت و کسی را با دستبوسی کوچک میکنند. شما میگویید مگر دست هم میبوسند و کوچک میکنند؟ بلعم باعورا عالم بود بالاتر از عالم عارف بود و اهل استشفا و دعا و مستجابالدعوه بود. از دعا و ذکر و نفس او حاجت میگرفتند. سلطان با بنیاسرائیل جنگ داشت. سلطان جلعات این عالم هم اهل جلعات بود معمولاً سلطان هر زمانی که حاجت داشت با خدم و حشم در معبد بلعم میآمد. معبد را میبوسید پا برهنه میکرد و با تواضع میآمد و درخواست خودش را مطرح میکرد. او دعا میکرد اجابت میشد. آمد و به بلعم گفت که بنیاسرائیل را نفرین کند. بلعم خواست که نفرین کند فرشته به او گفت: اینها مقرب خدا هستند پیغمبرزاده هستند مأموریت دارند و این کار را نکن. سلطان پیش بلعم آمد و بلعم به او گفت: رفتم به قبله دعا و به من خبر دادند که نمیشود. اینها مقربان هستند. سلطان یکبار دیگر با حشم آمد تقاضایش را تکرار کرد. باز رفت گفتند که نمیشود. بلعم عالم بود و میدانست که چگونه قومی مورد لطف خدا واقع میشوند. این آقا که باید معلم اخلاق باشد چون سلطان با این عظمت و با این شوکت آمده است پای برهنه کرده است و اینجوری فریفته او شد. یکی را با زندان کردن استخفاف میکنند و یکی را با پای برهنه آمدن و بوسیدن درگاه استخفاف میکنند. بلعم کوچک شد و او را راهنمایی کرد. گفت که تا زمانی که اینها گناه نکنند شما بر آنها غالب نمیشوی. کاری کنید که گناهکار شوند و از چشم خدا بیفتند بعد شما بر آنها غالب میشوید. گفت: چه کاری کنم؟ گفت: شما دخترهای زیبا زیاد دارید اینها را آرایش کنید و بگذارید در صحرا بیایند، بنیاسرائیل که برای تفرج به صحرا و غارها میآیند از دور اگر دخترها را دیدند دخترها فرار نکنند اگر به آنها دست زندند دخترها تلخگوشت نباشند گذشت کنند ایثار کنند برای ملتشان. برای نجات شما میارزد که کشته شوید. این راهنمایی را به اینها کرد. اینها هم دخترهای زیبا جلعات را گرفتند و گفتند که برای ملتتان این فداکاری را باید انجام دهید. آن جوانها میروند و کشته میشوند شما هم این کار را بکنید. دخترها پذیرفتند. آمدند و گفتند که اینها دست میکشند بر دوش ما گفتند باید تحمل کنید. جوانهای بنیاسرائیل با دختران ارتباط داشتند و دختران را به جاهای خلوت میبردند و به دیگر جوانان هم خبر میدادند که به این شکل بسیاری از جوانان به گناه آلوده شدند. حالا چه اتفاقی برای بلعم افتاد و چه اتفاقی برای بنیاسرائیل؟ به بلعم اعلام شد که دیگر دعای مستجاب ندارید و رانده درگاه خدا شدید« وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث» مثال بزن کسی که نشانههای ما را داشت اهل معنا بود دعای مستجاب الدعوه داشت، منسلخ شد(سلاخ چون پوست گوسفند را میکند به او میگویند سلاخ) او که گوسفند را سرمیبرد رگها را قصب را میبرد به او میگویند قصاب. او که پوست را میکند سلاخ میگویند. انسلخ یعنی منسلخ شدن از دین.میگوید که این هم شد مثل سگ. حمله کنی پارس میکند رهایش هم کنی پارس میکند. با اینها هم چیزی نشد« لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا » اگر این پاک مانده بودبه مقام رفیعی میرسید « أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ » و لکن او دنیایی شد و برای دنیا جاودانه شد« أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ » خلود، انسان دل به دنیا ببندد، گرفتار خلود فی الارض میشود. اگر انسان دل به خودش ببندد خلود فی الارض میشود به هوای خودش دل ببندد خلود میشود اینها اخلاق است. این خلود جلوی خلود الهی را میگیرد. اما بنیاسرائیل، بنیاسرائیل آلوده شدند خدا گفت که به آنها بگو عصیان کردند« فَاقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ » کشتار کنید یکدیگر را، بکشید. کسانی که اهل اطاعت خدا بودند دستور آمد که افراد آلوده را بکشند. هر جا دیدند از بنیاسرائیل در حال گناه هستند مهلت ندهند. همینجور از صبح تا ظهرصدهزار نفر از بنیاسرائیل کشته شد. عزار، پسر هارون برای اطاعت این امر آمده بود مردی از بنیاسرائیل را در حال گناه کشت. خدا به بنیاسرائیل گفت: بخشیدمتان به عمل عزار به غیرت او شما را بخشیدم. گفت: بس است پاک شدند و بعد از آن جنگ شروع شد غالب شدند اول طاهرشان کرد تطهیرشان کرد بعد مقابله واقع شد. اخلاق طاغوت استخفاف است. اخلاق اهلالله تکریم است. ادامه این بحث را جلسه آینده مطرح میکنم. خداوندا! این شهدای سوریه و بیروت و شهدایی که مال این مسجد هستند از این جلسه ما بهرهمند بفرما ولایت اهلبیت را فعال کنید یعنی اینکه شما همدیگر را در آغوش میکشید حتی در یک لحظه این ارتباط امام زمانتان شما را به هم نزدیک میکند و این مزید بر ارتباط شما میشود.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته