جلسه بیست و یکم
موضوع: درس اخلاق
زمان: -
مکان: مسجد امیرالمومنین
مناسبت: -
مخاطب: عموم مردم
اهم موضوعات مطروحه: -
اعوذ بالله السمیع العلیم بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علیه و اهلبیت الطاهرین
در ذیل این قسمت دعای رجبیه “و آمنوا سخطهُ عند کل شر” ای خدایی که برای هر خیری امید به تو دارم و هر شری برایم پیش میآید میدانم که که از سخط و غضب تو نیست. میگوید شر در مقابل خیر. خیر یعنی سلامتی، ثروت و امنیت. اینها چیزهایی است که از تو میخواهم سلامتیام و تواناییام، محبوبیتام، آبرویم، حیثیتم، رزقم، روزیام و سلامتی و تواناییام، برای به دست آوردن اینها چشمم به دست تو است. که تو برایم تأمین کنی. عکس اینها در مقابل آبرو، بیآبرویی در نقابل داریی، فقر و در مقابل محبوبیت بین مردم دشمنی، اینها برایم پیش میآید گاهی دشمن دارم و گاهی در خطر هستم گاهی گرفتار بیماری و گاهی هم خوف و وحشت هستم اما میدانم این اتفاق که برایم میافتد که خوف و وحشتی و بیماری اینها از دشمنی تو به من نیست، چون با من بنای دشمنی بگذاری ، من مریض بشوم نه اینطور نیست میدانم یک چیزی برایم در نظر داری حالا در مرض چه چیزی است در فقر چه چیزی است در خوف چه چیزی است اولین حسنش این است که انسان میفهمد در این عالم امور به دست خودش نیست. اگر من سلامتیم از خودم بود حفظش میکردم وقتی میبینم از دست میدهم میفهمم مال من نبوده است، دادند و گرفتند، امنیتم گرفته میشود امنیت را آنکسی که میداد گرفت. ثروت داشتم آنکه میداد گرفت. چرا گرفت؟ از روی عداوت با من اینکار را کرد؟ “و آمنوا سخطهُ عند کل شر” دشمن من نبود که این کار را با من کرد. میخواست من بفهمم هیچ کاره هستم. از این جهت این اتفاقات را برای من پیش آورد. به خودش غرّه نمیشود، به خودش نمینازد، به فکر مرگ میافتد، به فکر حلال بودن میافتد، چه دشمنی داشته است؟ چطور“و آمنوا سخطهوا عند کل شر” این چه خیری برای من داشته که کسی ۱۰ سال در بستر باشد، خوب این آدمی در بستر است درد میکشد، رنج میکشد ، غصه میخورد حالا اگر صبر بکند در این دردها، برای این ناتوانیها گاهی تا اجر صد شهید پیدا میکند، دست کم نگیرید. حالا این از دشمنی خدا است که به او مریضی داد؟ خدا دید ایشان صبور است گذاشت تا از این صبرش به خدا نزدیکتر شود. به مقامات بالا برسد. ایشان بیماری داشت شکر کرد، حالا چطور میشود میگویم «لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ» اگر شکر کردی ما نعمت بیشتری به شما میدهیم، شکر بر سلامتی کردی خدا نعمت سلامتی را اضافه میکند سالمتر میشوی، شکر بر ثروت کردی ثروت شما بیشتر میشود. شکر بر آبرو کردی خدا آبرودارترت میکند. برای خوبیها شکر کردن کاملاً به جا و به موقع است. قرار است که مصیبتها هم دوستی خدا به انسان باشد. میخواهد انسان اجر ببرد. حالا در این مصیبت صبر میکرد، شکر میکرد، حالا سؤال میکنم چطوری قضاوت میکنید؟ کسی مریض شده است علاوه بر اینکه صبر کرد چون دید با این صبرش پیش خدا آبرو پیدا میکند، قدمی برمیدارد در راه خدا و به خدا نزدیکتر میشود. گفت حالا که اینقدر به خدا نزدیک و نزدیکتر میشوی برای نزدیک شدن به خدا شکر میکنی، خدا هم هر که شکر بیشتر کرد بیشتر میدهد، یعنی تو را به خودش نزدیکتر میکند. یعنی مریضی شما بیشتر میشود تا شما بیشتر صبر کنید. این آدم با صبر روزی یک میلیون تومان اجر به دست میآورد. من در اندازهگیری خودم میگویم اگر مریضی آن را دو برابر بکند روزی دو میلیون اجر به دست میآورد. حالا اینکه شکر میکند مصیبتش را بیشتر میکند تا اجر بیشتر ببرد. بله میکنند اینکار را هم، دلیلش این است که اگر یک وقت بیطاقتی کرد و برایش ضرر داشت بلا را از دوشش برمیدارند. مادر من آسم داشت گفته بودند آب خنک نخورد. آب جوشیده سرد شده بخورد، یک روزی با خودش حرف میزد که آن آب خنکی که عطش را فرو بنشاند و گلو را خنک کند بیست سال است نخورده است. به من گفت که گفتم که حضرت سیدالشهدا چند روز تشنه بودند من یک سال است تشنه هستم خواب دید پدرش سید جلیل القدری بود که به او یک لیوان آب خنک داد خورد، در بیداری وقتی آب خنک میخورد نفس تنگیش شدید میشد در خواب آب خنک خورد و نفس تنگیش برایش پیدا نشد. بیدار شد و متوجه شد که اگر آب خنک بخورد ضرر به او نمیزند. همینطور که در خواب دیده بود آب خنک برایش آورده بودند خورد یک آب خورد بعد یادش آمد که چطور شد که این تشنگی را از او گرفتند. یادش آمد که گفته خدا اینها چند روز تشنه بودند من یکسال است که تشنه هستم. پشیمان شد از این حرفی که زده است تشنگی آنها غیر تشنگی من است. من آب خنک نمیتوانم بخورم آب که میتوانم بخورم. دلم خنک نمیشود آنها با هیچ کس قابل مقایسه نیستند. مادرم پشیمان شد از این حرفی که زده است که خدایا اینها اینطور بودند و من اینطور، گفت: خدایا من حرفم را پس میگیرم من اشتباه کردم. نباید اینطور حرف میزدم. بی شکری و بی صبری کرده که تشنگی را از او گرفتهاند. توبه کرد و برگشت اولین آبی که خورد نفسش تنگ شد دیگر آب سرد نخورد. تشنگی را به او برگرداندند. تشنگی چه بود برایش تشنگی یک مصیبتی بود که هر لحظه برایش صبر میکرد، اجری میبرد و به خدا نزدیکتر میشد. این قطع شد. متوقف شد. توبه کرد خدا هم توبهاش را پذیرفت. تشنگی برگشت برای چه برای اینکه هر لحظه که از حیات دنیا که دارد برایش میگذرد این لحظه هدر نرفته باشد. این لحظه مصرف شده باشد. چه جوری این لحظات با صبر مصرف میشود، با شکر مصرف میشود. برایتان توضیح میدهم وقتی میخواهید بروید حج یا عمره یک پولی از شما نمیگیرند بابت ارز. چه چیرهایی میخواهی در عربستان بخرید با پول عربی باید پولی داشت باشی. پول ایرانی از شما میگیرند پول عربستان به شما میدهند. حالا اگر به خانواده شهدا بخواهند ارفاق کنند و به آنها امتیاز بدهند پول بیشتری از عربستان به
آنها میدهند دو برابر هم پول ایرانی از او میگیرند. مصیبتها این پول ایرانی است، اجرها پول آخرتی است. وقتی مصیبت میدهند میخواهند پول آخرتی بعداً بدهند. چون آدم میخواهد مسافرت بکند به آن عالم، ارز آخرتی هم لازم دارد. ریال ایرانی را از او میگیرند ریال دنیایی را ازش میگیرند پول در حسابش میآید، عالم اینطور است یکدفعه فکر نکنید یک جانباز که دو تا دستش قطع شد دو تا چشمش هم از دست داد یک پایش را هم از دست داد یک پایش پای مصنوعی است. اما روحش قوی است اینها رفته در حساب آخرتی. اینها در حسابش است. هر وقت چک بکشد به او پرداخت میشود. شما میگویی چطور چک بکشد به او پرداخت میشود. وقتی انسان حرف خدا را گوش کرد این دعایی که میکند و این خدماتی که میکند اینها مثل پولی است که در حسابش ریخته میشود. دعا که میکنید مثل چک که میکشید روی پولی که دادهاید دعایت مستجاب میشود. فهمیدی چطور میشود که دعای یک نفر مستجاب میشود، دعا چک کشیدن است. هر کس در حسابش پول نباشد چکش مهر میخورد بعداً مأخذهاش میکنند. تعقیبش میکنند که چرا پول در حسابت نبود. چک کشیدی، خدا اینطوری با ما رفتار نمیکند دعایمان مستجاب نمیشود و دیگر چکمان برگشت نمیخورد. بعد اگر در زندان وارد بشویم میگوید خوب دعا کردی در حسابت چیزی نبود چک کشیدی در حسابت پول نبود چکار کنیم چکت برمیگردد. اما آنهایی که مستجابالدعوه هستند اینها کسانی هستند که در حسابشان قبلاً ریختهاند. حالا وقتی چک میکشند چک پاس میشود دعا میکنند دعایشان مستجاب میشود. یوسف دعا کرد، دعایش مستجاب شد. از همین حوزهها یوسف آزاد بود، زنهای مصر هم عاشقش بودند. این هم در غرور جوانی بود. اربابش هم به اینها که عاشق یوسف شده بودند و تا چشمشان به یوسف افتاد گفتند این بشر نیست، این یک فرشته است گفت: این همانی است که غیبت من را میکردید و میگفتید که دیوانه شده است. زن عزیز مصر عاشق خدمتکارش شده است. این همان است که من به او اظهار عشق کردم و او زیر بار نرفت. اگر آنچه میخواهم انجام ندهد، زندانیاش میکنم، بیچارهاش میکنم، یوسف گقت: خدایا زندان برایم بهتر است از اینکه بین اینها باشم. اگر اینها نقشهای را که برای به دام انداختن من میکشند این نقشهها را تو باطل نکنی من فریفته آنان میشوم و دیگر تمام نور از من گرفته میشود و از جاهلین میشوم. «فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ » خدا دعایش را مستجاب کرد. چون در حسابش بود، دعایش چک کشیدن بود، چکش مهر نخورد، خدا دعایش را مستجاب کرد. بعد از آن چه شد؟ بعد از اینکه بیگناهی او ثابت شده بود و میدانستند پاکدامن است گفتند باید بیرون نباشد و در زندان باشد و مدتی در زندان بماند. حالا اینجا میخواهم یک دوستی را برایتان تعریف کنم و یک دشمنی. زن عزیز مصر عاشق یوسف بود زنهای مصری هم که دستشان را بریده بودند تا چشمشان یوسف را دیده بود آنها هم دلباخته یوسف شده بودند. اصطلاحاً عاشق یوسف شده بودند. این عاشقها چگونه بودند، اینها دشمن یوسف بودند. چرا؟ این کسانی که با هم دوست هستند امروز همهشان دشمن هم هستند، تمام دوستان دشمن یکدیگر هستند به استثناء متقین. ببنید چقدر محکم است میگوید زلیخا دوست یوسف نبود دشمن او بود. دشمن تقوایش بود. دشمن پاکی و طهارتش بود. دشمن حقیقت او بود. دشمن ارتباط او با خدا بود. دشمن تمام داراییهای او بود. دشمن کمالات او بود. زنان مصر هم که اظهار عشق به او میکردند دشمن دین او بودند، دشمن روح او بودند، دشمن پاکی او بودند، حالا میگویند دختری دوست پسر دارد پسری دوست دختر دارد، نگویید دوست دختر اشتباه است، بگویید دشمن دختر، نگویید دوست پسر، بگویید دشمن پسر، چون اینها که از بی تقوایی دوست میشوند آیه گفته است اینها دشمن یکدیگر هستند. اگر خداوند یک دستوری به ما میدهد در ادبیاتمان بکار میبردیم، چقدر خوب بود، هر وقت شنیدید دوست دختر و پسر بگویید آقا کلامت را اصلاح کن، بگو دشمن دختر و دشمن پسر، چون این دوستی از روی تقوا نیست و خداوند گفته است دوستیای که از روی تقوا نباشد دشمنی است. خدا مانع نشد که زندانش کنند خودش هم گفته بود خدایا در زندان باشم بهتر از این است که آلوده بشوم. منتها دوستی یوسف به زندان بودنش است خداوند لطف کرد به حالش زندانی شد. ببینید دوستیهای خداوند به شکل دشمنی است، دشمنیهای غیر خدا به صورت دوستی است. اگر این مصیبتی را که خداوند به انسان داده است بگوید به من دشمنی شده است این ظلمات است. این تاریکی است. اشتباه میکنید در تاریکی قضاوت میکنید و آن اظهار محبتهایی که از روی بیتقوایی است میگوید دوستی، این هم اشتباه است و دشمنی است. پس دشمنان گاهی به صورت دوستی است و دوستی هم گاهی بصورت دشمنی است.
دیدهای خواهم که باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس
انسان باید چشمی داسته باشد که دوستی را ولو به صورت دشمنی تشخیص دهد و تشکر بکند، دشمنی را ولو به صورت دوستی درک کند که دشمنی است و از آن ابراز انزجار نماید به این سبب میگویند « یُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» انبیاء آمدند ما را از ظلمات به نور ببرند یعنی کسی که تملق میگوید دشمنت است. انبیاء میگویند به او اعتماد نکن. او دوست نیست، کسی که با دین تو میانهای ندارد و تقوا ندارد میخواهد تو را در کاری بیتقوایی شریک کند این دشمن تو است و لو اینکه نامه فدایت شوم برایت بنویسد چقدر خوب است که انسان دشمنهایی که به صورت دوستی هستند تردید نکند این بصیرت میخواهد و دوستیهایی که به صورت اذیت هستند اینها را هم تشخیص بدهد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته