جلسه درس اخلاق (1394/11/01)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين، سيّما بقيّة الله في العالمين، بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
مقدم شما بزرگواران حوزويان و دانشگاهيان و عزيزان سپاهي و بسيجي و برادران ايماني و خواهران قرآني را گرامي ميداريم. سالروز رحلت بانوي کرامت را به پيشگاه وليّ عصر و عموم علاقهمندان به قرآن و عترت و شما برادران و خواهران تعزيت عرض ميکنيم از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به برکت قرآن و عترت به ويژه بانوي کرامت, اين نظام ما و امت اسلامي را در سايه وليّاش حفظ بفرمايد!
مستحضريد مقامي که براي بانوي کرامت ذکر شده است يک مقام عادي نيست. در زيارتنامه آن حضرت عرض ميکنيم: «فإِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَأْنَاً مِنَ الشَّان»[1] که اين تنوين, تنوين تفخيم و تعظيم است؛ يعني خيلي شأن عظيم داري. دو إذن ذات اقدس الهي به اين بانو داد: يکي اينکه اذن شفاعت داد در همين زيارتنامه هست, ديگری إذن سخن گفتن داد؛ هيچ کسي حقّ شفاعت ندارد مگر اينکه مأذون باشد: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾[2] و از آن طرف «مشفوعله» بايد «مرتضيالمذهب» باشد؛ اين را بايد شفيع بداند و شفيع هم بايد مأذون باشد؛ بنابراين إذني ذات اقدس الهي به اين بانوي کرامت مانند ساير اهل بيت عطا کرده است که به اينها حقّ شفاعت ميدهد. اگر کسي «مأذونالشفاعه» بود مشفَّع است «مشفَّع»؛ يعني «مقبولالشفاعة». اينکه درباره اولياي الهي گفته ميشود در قيامت به اينها ميگويند: «قِف تَشفَع لِلنَّاس»[3] آن جواب اين امر است و مجزوم است؛ يعني بايست, شفاعت کن, شفاعت تو مقبول است. «شفيعِ مشفّع»؛ يعني شفيعي که «مقبولالشفاعة» است؛ سرّ «مقبولالشفاعة» بودنِ اينها اذن الهي است، خداي سبحان به هر کسي إذن نميدهد، مگر اينکه آن شخص «مقبولالشفاعة» باشد. إذن دومي که ذات اقدس الهي به اين ذوات قدسي و به بانوي کرامت داده است اين است که آن روز سخن گفتن ممنوع است؛ هيچ کس حقّ حرف ندارد، نه اينکه تحريم شده باشد، چون آنجا جاي تکليف نيست, جاي تشريع نيست هر چه هست سخن از تکوين است، هيچ کس زبانش گويا نيست توان سخن گفتن نيست: ﴿لا يَتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً﴾[4] صحنه قيامت اينطور نيست جهنم حساب ديگري دارد و بهشت حساب ديگري؛ ولي در ساهره قيامت کسي حقّ حرف ندارد؛ با اينکه: ﴿إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[5] هيچ کس حقّ حرف ندارد، يک گروه خاصّي حق حرف دارند: ﴿لا يَتَکَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ و آن مأذون هم ﴿وَ قالَ صَواباً﴾ حتماً سخنِ حق ميگويد. در آن روز به اينها إذن تکويني داده ميشود که حرف بزنند و از ديگران شفاعت کنند. اگر اين مقام براي فاطمه معصومه(سلام الله عليها) است نشان ميدهد اين تنوينها, تنوين تفخيم است: «فإِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَأْنَاً مِنَ الشَّان»، آن شئون ويژهاي که ادراک آن آسان نيست به اين ذات قدسي داده شد، همه اين برکاتي که شما در حوزههاي علميه مخصوصاً قم ميبينيد به برکات اهل بيت است و به برکت اين بانو، اين حوزه بالنده است که اميدواريم همه ما در کنار اين مأدبه و مائده الهي حداکثر بهره را ببريم!
مطلب دوم جريان ششم بهمن بود. مستحضريد اين متّحدين و اين کمونيستها و تودهايها و همه ضدّ انقلاب که وابسته به بيگانه بودند، گفتند تنها راه ارتباط با بيگانه, شمال است و آمل هم دروازه شمال است، ما اگر آمل را فتح کنيم ارتباط با شوروي آن روز آسان است؛ چون آن روز شوروي با کشورهاي ديگر عليه ما کار ميکردند، کاري به نفع نظام اسلامي از هيچ کس نبود. همين بمبها، هواپيماها و آواکسها را شوروي در اختيار اينها ميگذاشت؛ بنابراين فکر ميکردند که اگر دروازه شمال آزاد شود از راه جنگل, شمال آزاده شده است و ارتباط مستقيمي با شوروي پيدا ميکنند و ايران ميشود ايرانستان و مازندران تجزيه ميشود.
البته اين خوي فداکاري براي اسلام در سراسر ايران به لطف الهي به برکت اهل بيت بود. شما در غالب شهرها ميبينيد همين فداکاري بود؛ در يک روز ميبينيد، اصفهان چند صد شهيد را بدرقه کردند هر جايي شما سخن بگوييد ميبينيد مفاخر ما فراواناند؛ حالا اين اتفاق در آمل افتاده. اينها فکر ميکردند که بتوانند شمال را آزاد کنند؛ ولي همين جوانها در هر يک ربع يک جوان قرباني شد؛ يعني در ظرف ده ساعت چهل جوان قرباني شد تا صبح شد و مردم از هر طرف رسيدند و اين اتحاديه کمونيستي را متواري کردند و جنگل و آمل و دروازه شمال را از دست اينها آزاد کردند و فتح کردند. اينکه هر يک ربع يک جوان قرباني شود، اينکه در ظرف ده ساعت چهل جوان شربت شهادت بنوشند به استثناي آن زخميها، نشان آن است که ـ در همه جاي ايران البته اينطور هست ـ اين کشور را وليّ عصر به برکت قرآن و عترت حفظ ميکند. مردم اگر دين خود را بخواهند حفظ کنند، هيچ عاملي توان آن را ندارد که ـ خداي ناکرده ـ آسيبي به اين کشور برساند و اگر امام(رضوان الله عليه) حقشناسي کرد تنها براي اين شهر نيست اين خوي در سراسر ايران هست. غالب شما اگر جبهه رفته باشيد يا وصيتنامههاي اينها را خوانده باشيد ميبينيد چيزي اين کشور را جز علاقه به قرآن و عترت حفظ نکرد، آن روز ميدانيد مرثيه «آمدم آمدم کربلا کربلا» مهمترين آهنگي بود که ميتوانست جوانها را بسيج کند.
خدا مرحوم کاشف الغطاء را غريق رحمت کند! ايشان در کتاب شريف کشف الغطاء در بحث جهاد دارد که شايسته است در جهاد آن آهنگها و آن حماسههاي تهييجي را بخوانند, شعر بخوانند تا اينکه اين عزيزان رزمنده بهتر تهييج بشوند.[6] کاشفالغطاء به تعبير مرحوم صاحب جواهر که ميفرمايد: من فقهيي به حدّت ذهن صاحب کشف الغطاء نديدم.[7] خود صاحب جواهر هم يک فحل ممتازی است، ايشان در باره آقا باقر وحيد بهبهانی و ساير فقهاي نامدار شيعه تعبيري دارد؛ ولي من يادم نيست در هيچ جاي جواهر از کسي به عظمت کشفالغطاء تعريف کرده باشد، ميگويد در حدّت ذهن, فقيهي به عظمت او من نديدم. همين کاشفالغطاء براي حفظ ايران گفت شعرها وآهنگهايي تهييجي بخوانند، در آن روز اينطور بود و مستحضريد که کربلا و نام مبارک حسين بن علي سهم تعيينکنندهاي در آزادسازي ايران از شرّ بيگانهها داشت و آن روزها اين حرفها خيلي مطرح بود.
يک بيان نوراني حضرت امير در همان عهدنامه مالک دارد فرمود مردم! ما ديني داشتيم که بر ما حاکم بود، همانطوري که ما يک جهاد اصغر داريم, يک جهاد اوسط داريم, يک جهاد اکبر هم داريم؛ منتها آن جهاد اکبر چون در دسترس همه نيست، نيروي رزمياش بسيار کماند و خيلي شهرت هم ندارد، اين جهاد اوسط را ميگويند جهاد اکبر, وگرنه جهاد اکبر بين عقل و نفس نيست, جهاد اکبر در اين نيست که انسان آدم خوب بشود, زاهد, عابد, اهل بهشت بشود، اين جهاد اوسط است. جهاد اکبر آن است که بين عقل و قلب جنگ باشد، عقل ميگويد من ميخواهم بفهمم, قلب ميگويد من ميخواهم ببينم, هر دو خوباند, هر دو اهل بهشتاند, هر دو ملکوتياند؛ منتها يکي از ملکوت ميخواهد پرواز کند، يکي ميخواهد در ملکوت بماند. آن جهاد اکبر بين حکمت و عرفان است, بين عقل و قلب است, بين علم حصولي و علم شهودي است که در دسترس خيلي نيست. اين جهاد اوسط براي اين است که آدمِ خوب شود, عادل شود, باتقوا شود, پارسا شود, اهل بهشت شود اين با «خَوْفاً مِنَ النَّارِ » «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة»[8] اين جهاد اوسط است؛ اين سه قسم جهاد مصطلح است. اما يک جهاد فرهنگي که بين قطب دين و دشمنان دين مطرح است در بيانات نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه هست حضرت وقتي استاندار مصر؛ يعني مالک(رضوان الله عليه) را به مصر اعزام کرد فرمود: مالک! من وارث سقيفه بودم که سقيفه را به دستم سپردند که آن را اصلاح کنم به غدير تبديل کنم، آنها غدير را حذف کردند سقيفه را روي کار آوردند و در قطب فرهنگي, دين را به اسارت گرفتند: مالک! «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ کَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا» جنگ من تنها با قاسطين و ناکثين و مارقين و امثال آنها نيست که با شمشير حلّ شود، در بصره من پيروز شوم, در صفين من پيروز شوم؛ جنگ من جنگ قطب فرهنگي است. اين بيان رسمي حضرت است در عهدنامه مالک: «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ کَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛ اينها غدير را اسير کردند دين را اسير کردند، تنها دست من را با طناب نبستند که من با دست بسته سقيفه را امضا کردم، اينها کاري کردند که در جامعه دين اسير شد، مردم حرف دين را فقط از آنها ميطلبند و از آنها ميخواهند, ميخواهند بفهمند دين چيست؟ قرآن چه گفته؟ پيغمبر و عترت(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) چه فرموده ميبينند اوّلي چه گفته, دومي چه گفته, سومي چه گفته، «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ کَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا». بعد فرهنگ اگر به اسارت برود کار فرهنگبانان و متولّيان فرهنگ؛ مثل حوزويان و دانشگاهيان و فرهيختگان و نخبگان کار دشواري است و هميشه اين خطر بود و هميشه اين خطر هست: «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ کَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا». اين بيان رسمي حضرت است در آن عهدنامه مالک؛ بعد به مردم هم يک سفارش کرد, به مالک هم يک سفارش کرد، گفت مالک! تو وظيفهات اين است، آن مسئله جهاد اصغر و اوسط و اکبر يک راه عادي دارد؛ اما غارت شدن فرهنگ را تو بايد درمان کني. اين تمدّن را اينها به غارت بردند تو بايد دربياوري، من آمدم غدير را زنده کنم, من آمدم ديني که به اسارت رفته است را زنده کنم. اين بيان نوراني حضرت را شما در همين عهدنامه مالک ميبينيد که حضرت اين تعبير را فرمود؛ بعد از اينکه فرمود قضات تو اين باشد, کارمندان تو اين باشد, آنها را از نظر حقوق تأمين بکن که مبادا ـ خداي ناکرده ـ در اثر کمي حقوق دست آنها به خيانت دراز بشود بعد فرمود: «الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ فَانْظُرْ فِي ذلِکَ نَظَراً بَلِيْغاً»؛ آن وقت استدلال کرد فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ کَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»[9] آنها نخواستند دين را ذبح کنند, دين را اسير کنند، ما «امّاره بالسوء» شنيدهايم: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَي أَمِيرٍ»،[10] شنيدهايم؛ آن يکي در قرآن است،[11] اين يکي در بيانات نوراني حضرت امير است؛ اما اين را هم بايد بشنويم که اينها غدير را از بين نبردند، غدير را به اسارت گرفتند؛ يعني امامت را, خلافت را نفي نکردند نگفتند جامعه خليفه نميخواهد, نميگفتند جامعه امام نميخواهد، گفتند خليفه و امام ما هستيم. يک وقت است که کسي را از بين ميبرند, ميکُشند، يک وقت به اسارت ميگيرند و اسير ناچار است که به دستور امير حرف بزند؛ آنگاه همانطوري که در بيرون يک نفس امّارهاي هست که «امّاره بالسوء» است در بيرون هم خليفهاي هست که «امّاره بالسوء» است. فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ کَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا». اين وظيفه همه را سنگين ميکند, وظيفه همه را به يک جهاد قطب فرهنگي دعوت ميکند. ما اگر طرزي زندگي کنيم گفتار ما, رفتار ما طوري باشد که دين در جامعه نهادينه شود ديگر هيچ بيگانهاي به تعبير مقام معظم رهبري نفوذ نميکند که بتواند مثلاً کشور را يا بعضي را تحت نفوذ خود قرار بدهد.
بعد ميفرمايد: «ثُمَّ انْظُرْ فِي أُمُورِ عُمَّالِکَ» و يکي پس از ديگري کمک بگيرد. در بخشهاي ديگر هم فرمود من اينکه به شما ميگويم انجام بدهيد جامعه را رها نکنيد از نيروي مردمي هم کمک بگيريد آن تعبير بلندشان در اين نامه اين است که «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِيْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ». درباره نماز گفته شد: «الصلاة عمود الدين»[12] اما به صورت تأکيد «انّ» و اينها در آن عبارت نيست: «الصلاة عمود الدين»؛ اما در همين بيان نوراني حضرت اين است که «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ»، ستون دين, مردماند: «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِيْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ»، توده مردم هستند نشانهاش هم همين دفاع مقدس است. اگر مردم دين را با جان بپذيرند ما با دين بازي نکنيم, آنچه ميدانيم بگوييم, آنچه نميدانيم نگوييم, آنچه ميگوييم عمل کنيم, آنچه عمل ميکنيم بگوييم؛ مردم, مردم خوبياند. فرمود مردم با فطرت آمدند با دست پر آمدند. خداي سبحان که کسي را با دست خالي خلق نکرد، بيسرمايه خلق نکرد همه را با دست پر به صحنه آورد، فرمود خودم معلّمي کردم, خودم يادشان دادم, در لوح دلشان من اين حرفها را نوشتم: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[13] من يادشان دادم کسي اينها را به حق دعوت نکرده مگر من, به صدق دعوت نکرده مگر من, به خير دعوت نکرده مگر من, به حُسن دعوت نکرده مگر من. اگر باطلي هست و کذبي هست و شرّي هست و قبحي هست، عاريت است و عاريت را اينها ميزدايند. مردم در مکتب پروردگار عالماً به دنيا آمدند، فرمود مردم بيسواد به دنيا نيامدند. شما يا چيزي يادشان بدهيد که با صاحبخانه بسازد يا چيزي يادشان ندهيد. ما موظفيم يکي از دو کار را بکنيم: يا اصلاً درس نخوانيم به همان فطرت باقي باشيم يا اگر درس ميخوانيم مهماناني را وارد کنيم که با صاحبخانه بسازد، وگرنه اوّل دعوا و درگيري دروني است، ـ خداي ناکرده ـ چيزهايي را ياد بگيريم که با توحيد ما, فطرت ما, حقيقت ما سازگار نباشد اين اوّلين لحظه تحيّر ماست. علمي ميتواند نافع باشد که با صاحبخانه بسازد, اگر ـ خداي ناکرده ـ صحنه ذهن ما خالي از دو طرف بود، هر علمي را که ميداديم جاي خودش را ميگرفت؛ اما اينچنين نيست. ما خانهاي داريم به نام دل, صاحبخانهاي داريم به نام فطرت و علوم توحيدي, هر دو با جمع ذکر کرد فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها﴾، اين ﴿فُجُورَها﴾ را براي همه مردم گفته, آن تقوا هم مفرد نيست مطلق است جنس است؛ يعني هر چه لازمه تقوا در حقيقت تقوا سهيم بود من به بشر گفتم؛ پس ما با سرمايه خلق شديم, با علم خلق شديم، علومي ياد بگيريم, اعمالي انجام بدهيم که با صاحبخانه بسازد. اينکه برخيها متحيّر و سرگرداناند براي آن است که ميزباني دعوت کردند که با صاحبخانه نميسازد؛ آن وقت هميشه سرگرداناند, هميشه متحيّرند, هميشه بين نفي و اثبات گاهي آن طرف, گاهي اين طرف «يَحُوطُونَ بِهِ مَا دَامَتْ مَعَائِشِه» هستند. اين ﴿مُذَبْذَبينَ﴾[14] بودن براي همين است گاهي کنار ميزباناند, گاهي کنار صاحبخانهاند، اين متحيّر بودن براي همين است. فرمود من بشر را با سرمايه خلق کردم، هيچ انساني هم بيسرمايه خلق نشده است. وجود مبارک حضرت امير فرمود اينها با سرمايه آمدند؛ چون با سرمايه آمدند ستون دين اين مردماند.
مطلب بعدي آن است که يک کار هنرمندانهاي هم به ما سپردند و آن, اين است که مظهر خالقيت خداي سبحان باشيم؛ البته تمام کارها مستحضريد به عنايت اوست, به اذن اوست, به تأييد اوست. ما آمديم اينجا خلقت کنيم, نوآوري داشته باشيم چيزي بيافرينيم, مسئله مهندسي در و ديوار و سدّ و اينها کارهاي عادي است آن مهم نيست، آنچه مأموريت ماست اين است که ما در درونمان يک انسان بيافرينيم و زيبا بيافرينيم. اينکه ميگويند خُلق, اخلاق اين با همان خلقت هماهنگ است متخلّق و ﴿لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾[15] کسي است که خالقِ خوب باشد به اذن خدا, اگر مسيح خالق است ميگويد به اذن خدا، اين کلمه ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ به نحو تنازع, مفعول واسطه است براي همه. ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّينِ کَهَيْئَةِ الطَّيْرِ﴾؛ برخيها خيال کردند که ﴿فَيَکُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ﴾؛[16] اين ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ فقط به اين ﴿طَيْراً﴾ ميخورد؛ در حالي که اين ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ مفعول واسطه است به نحو تنازع, هم براي ﴿أَخْلُقُ﴾, هم براي ﴿فَأَنْفُخُ﴾، هم براي ﴿فَيَکُونُ﴾, ﴿أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّينِ کَهَيْئَةِ الطَّيْرِ﴾ آن به اذن الله است, ﴿فَأَنْفُخُ فيهِ﴾ به اذن الله است, ﴿فَيَکُونُ طَيْراً﴾ به اذن الله است. ما براي خالق شدن خلق شديم، ميگويند متخلّق بشويد؛ يعني چه؟ اخلاق پيدا کنيد, اخلاق پيدا کنيد؛ يعني چه؟ يعني آدم خوب باشيد؟ بله, آدم خوب باشيد؛ ولي ميخواهيد در قيامت خلق بشويد بياييد با چهره زيبا ميخواهيد بياييد يا با چهره سياه؟ اينکه در هنگام شستن صورت در وضو ميگوييم: «بَيِّضْ وَجْهِي يَوْمَ تَبْيَضُّ فِيهِ الْوُجُوهُ وَ لَا تُسَوِّدْ وَجْهِي»[17] اين يعني چه؟ چه کسي ما را سياهصورت ميکند يا سفيدصورت ميکند؟ چه کسي ما را زشت ميکند يا زيبا ميکند؟ ما اگر متخلّق شديم به صورت يوسفجمال محشور ميشويم خودِ ما بايد خودمان را بيافرينيم و بسازيم، اين کارِ ماست، اين را ميگويند اخلاق, اخلاق مستحضريد غير از موعظه است موعظه علم نيست، باتقوا باشيد, آدم خوب باشيد, دروغ نگوييد اينکه علم نيست اخلاق يک فنّ است موضوع دارد, محمول دارد, حدّ وسط دارد, ريشهشناسي ميکند, ما چندتا شعبه داريم, چندتا شأن داريم, چندتا کار داريم, صحّتش چيست؟ سلامتش چيست؟ درمانش چيست؟ آن فن است زيرمجموعه علوم عقليه است آنها که کتابهاي حکمت نوشتند يکي از فنونش اخلاق است اخلاق علم است مثل فقه و اصول است، «موعظه» پند و اندرز است آدم خوب باشيد, گناه نکنيد, بدرفتاري نکنيد اين نه موضوعي دارد نه محمولي دارد, نه حدّ وسطي دارد, نه برهاني دارد يک کليّات است؛ اما اخلاق, تا ما نشناسيم چندتا شأن داريم, نشناسيم مسئول و متولّي انديشه ما کيست, نشناسيم مسئول و متولّي انگيزه ما کيست, نشناسيم رابطه انديشه و انگيزه چيست, نشناسيم صحّت و درمان انديشه چيست, صحّت و درمان انگيزه چيست که خُلق نشد. وقتي عالِم شديم رو به عمل ميآوريم, وقتي متخلِّق شديم ميشويم خالق, فردا به صورت زيبا درميآييم. مگر ما نميخواهيم در قيامت زيبا محشور بشويم اين دعاي نوراني هنگام شستن صورت: «اللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِي»؛ يعني توفيقي بده من خودم را زيبا کنم! اگر فردا سيهروي و روسياه شدم چه کنم؟ اين مثل دنيا نيست دنيا ممکن است کسي سياهروي باشد, رنگينپوست باشد؛ ولي بلال حبش باشد، فرقی بين بلال و صهيب نيست چه آن سفيد چه اين سياه؛ اما در قيامت اگر کسي سياه است، منشأ آن سيّئات اوست ما ميخواهيم در قيامت زيبا محشور شويم اين وضو گرفتن و دعاي هنگام وضو در شستن يکي از راههايش هست؛ پس ما ميتوانيم بدن سالم, دست سالم, چهره زيبا, اندام زيبا با اين وضع محشور بشويم اين را ميتوانيم، اين را ميگويند اخلاق. خُلق آن است که بتواند خلاقيّت کند، مظهر «هو الخالق» بشود و چون تمام کارها به اذن خداست به عنايت الهي است محذوري ندارد, پس ما ميتوانيم هنرمندانه در دنيا زندگي کنيم و اگر در حدّ يوسفجمال يا بالاتر از او نشديم در همين حدّ بشويم اين ممکن است. هر کس علاقهمند است زيبا محشور شود چه بهتر که ما اين علاقه را عملي کنيم، اخلاق براي همين است. انسان که با حوريها زندگي ميکند, با انبيا زندگي ميکند ديگر نميتواند با صورت زشت باشد. در بعضي از تعبيرات ما دارد که ـ معاذ الله ـ عدهاي در قيامت محشور ميشوند که «يَحْسنُ عِنْدَها الْقِرَدَة»؛ اين بوزينههاي بد صورت نزد اينها زيبا هستند؛ معلوم ميشود اين در اثر سيّئات است. پس ما دو راه داريم: يکي اينکه ـ خداي ناکرده ـ خود را بد بسازيم که «يَحْسنُ عِنْدَها الْقِرَدَة»[18] يکي اينکه خوب بسازيم اخلاق؛ يعني اين. در درون ما اين دستگاه هست دستگاه سازندگي هست گاهي انسان خود را در عالم رؤيا به صورتهاي زيبا ميبيند منشأ آن چيست؟ دعا تنها براي ثواب نيست اينها سازنده است. وقتي از امام(سلام الله عليه) سؤال ميکنند اين مسح سر يعني چه؟ اين مسح پا يعني چه؟ يعني خدايا فکر باطل, خيال باطل, مطلب باطل, انديشه باطل که در سر پروراندم با اين مسح سر دارم آن را تطهير ميکنم, مسح پا هم اين است که خدايا آنجا که نبايد ميرفتم و رفتم، دارم پايم را تطهير ميکنم[19] که از سر تا به پا, از پا تا به سر پاک شوم در برابر تو بايستم بگويم: ﴿إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعينُ﴾[20] پس اين راه ممکن است، اينچنين نيست که آنجا رنگآميزي کنند آدم را زيبا نشان بدهند يا بد نشان بدهند. به تعبير جناب فردوسي:
اگر بار خار است خود کِشتهاي٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي[21]
اين نيشي که آدم به ديگران ميزند به صورت همان نيش در قيامت ظهور ميکند. اين بيان روشن قرآن کريم است که فرمود قاسطان, هيزم جهنماند: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[22] پس انسان اگر ـ خداي ناکرده ـ گرفتار اخلاق بد بود ميشود هيزم جهنم و اگر خوب بود ميشود روح و ريحان. در پايان سوره مبارکه «واقعه» همين است که مقرّبان ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ﴾؛ آن مفسّر متوسط ميگويد اينجا «لام» محذوف است؛ يعني «له روح و ريحان»، آن متوسط عميقانديش ميگويد: «خويش را تأويل کن ني اين ذکر را»[23] خود شخص روح و ريحان ميشود، همانطوري که خود شخص هيزم جهنم ميشود اگر ـ خداي ناکرده ـ بيراهه برود, خود شخص روح و ريحان ميشود اگر راه صواب را طيّ کند؛ اما اگر کسي جزء مقرّبان بود: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ﴾[24] اين خدايي که ميتواند گوشهاي از خون را به صورت مُشک در بياورد: «فانّ المسک بعض دم الغزال»[25] که در مطوّل خوانديد همين است. اگر خون را ميتواند به صورت نافه در بياورد که بهترين عطر روي زمين است چرا اين کارها و اعمال ما به آن صورت درنيايد.
غرض اين است که ما دوتا جنگ داريم: يک جنگ دروني که مسائل اخلاقي است که جهاد اوسط داريم, جهاد اکبر داريم, يک جهاد بيروني که با آهن است، اينها روشن است؛ اما اين جنگ فرهنگي را وجود مبارک حضرت امير در آن نامه اشاره کرد، فرمود: مواظب باشيد در جنگ فرهنگي بيگانه نيايد فرهنگ را به اسارت بگيرد بيگانهاي که با فرهنگ مبارزه ميکند در صدد قتل فرهنگ نيست، در صدد اسارت فرهنگ است، ميخواهد خُلق و خوي را اسير خود قرار بدهد و اگر خُلق و خوي را اسير خود قرار داد طولي نميکشد که غدير را به صورت سقيفه تبديل ميکند فرمود مالک! طولي نکشيد که «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ کَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا».
من مجدداً اين روز را به همه تعزيت عرض ميکنم و مقدم همه شما بزرگواران را گرامي ميدارم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنم به فرد فرد شما حسنات دنيا و آخرت مرحمت کند! پروردگارا! امر فرج وليّات را تسريع بفرما! نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملکت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما! روح مطهر امام راحل و شهدا را با انبياي الهي محشور بفرما! مشکلات دولت و ملت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد مقاومتي و ازدواج جوانها به بهترين وجه حلّ بفرما! خطر تکفيري و سلفي و داعشي را به استکبار و صهيونيسم برگردان! دلهاي ما را متيّم به حبّ خودت و اهل بيتات قرار بده! ظرف دل را ظرف معارف الهي قرار بده! جهل علمي و جهالت عملي را از جامعه ما برطرف بفرما! جوانان ما و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت قرار بده! اين نظام را تا ظهور صاحب اصلياش از هر خطري محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج99، ص267.
[2] . سوره بقره، آيه255.
[3] . علل الشرائع، ج2، ص394.
[4] . سوره نبأ، آيه38.
[5] . سوره واقعة، آيات49 و 50.
[6] . کشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء(ط ـ الحديثة)، ج4، ص382 و 383.
[7] . جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج13، ص 105؛ «و أستاذي المحقق النحرير الذي لم يکن في زمانه أقوی منه حدسا و تنبها الشيخ جعفر».
[8] . علل الشرائع، ج1، ص57.
[9] . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه53.
[10] . نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت211.
[11] . سوره يوسف، آيه53؛ ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾.
[12] . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه53.
[13] . سوره شمس، آيه8.
[14] . سوره نساء، آيه143.
[15] . سوره قلم، آيه4.
[16] . سوره آل عمران، آيه49.
[17] . جامع الأخبار(للشعيري)، ص64.
[18] . رسائل فيض کاشانی، ج2، رساله10، ص57؛ «يُحْشَرُ بَعْضُ النَّاسِ عَلَی صُوَرٍ يَحْسُنُ عِنْدَهَا الْقِرَدَةُ وَ الْخَنَازِيرُ».
[19] . علل الشرائع، ج2، ص315.
[20] . سورة الفاتحة، آيه5.
[21] . شاهنامه فردوسي, فريدون, بخش20.
[22] . سوره جن، آيه15.
[23] . مثنوی معنوی، دفتر اول؛ «کردهای تاويل حرف بکر را ٭٭٭ خويش را تاويل کن نه ذکر را».
[24] . سوره واقعة، آيه89.
[25] . المطول، ج1، ص331؛ «فإنْ تَفُقِ الأنامَ وأنْتَ مِنهُمْ ٭٭٭ فإنّ المسکَ بَعضُ دَمِ الغزالِ».