اثر ارزشمند ديگري که توبه به همراه دارد، اين است که عاقبت سوء گناهکار را به عاقبت خير و حُسن خاتمت، مبدّل ميکند. عاقبت بد و نافرجام، معمولاً از گناه آدمي سرچشمه ميگيرد و از آنجا که توبه، آثار گناهان را نابود ميکند، سرنوشت شوم گناه را نيز از بين خواهد برد:
فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيما [1]
حُسن عاقبت، يكي از نعمتهاي مهم است که به هرکسي عطا نميشود، همچنانکه سوء عاقبت يکي از نقمتهاي خوف ناک است که بسياري از آدميان به واسطة اعمال خود، بدان مبتلا ميشوند.
در تبيين معناي سوء عاقبت، بايد گفت که سوء عاقبت، سه قسم دارد:
اوّل: ذلّت بعد از عزّت يا رنج و سختي بعد از برخورداري از نعمتهاي دنيوي.
دوّم: کفر و فسق بعد و شرمندگي از ايمان و تقوي؛ يعني بيدين شدن پس از دينداري.
سوّم: سرافکندگي به هنگام مرگ در خدمت اميرالمؤمنين «علیه السلام» و اولياء معصومين.
انسان بايد از شرّ نفس خودش که او را به سوء عاقبت گرفتار ميسازد، به خداوند سبحان پناه ببرد. نفسي که در کمين اوست و هر لحظه براي گمراهي وي تلاش ميکند. امام صادق «علیه السلام» فرمود:
«إِنَّ الْعَبْدَ يُصْبِحُ مُؤْمِناً وَ يُمْسِيَ كَافِراً وَ يُصْبِحُ كَافِراً وَ يُمْسِيَ مُؤْمِناً وَ قَوْمٌ يُعَارُونَ الْإِيمَانَ ثُمَّ يُسْلَبُونَهُ وَ يُسَمَّوْنَ الْمُعَارِينَ» [2]
بنده، شب را با ايمان به صبح ميرساند و شب كافر ميشود و شب را در حال كفر به صبح مي رساند و شب مؤمن ميشود، و گروهي ايمان را به عاريه ميگيرند، سپس آن را از دست ميدهند و به آنان عاريه گيرندگان گفته ميشود.
راهکار اصلي و اساسي رهايي از شرّ عاقبت سوء، بازگشت به سوي خداوند رحمان و رحيم و پناه گرفتن در زير پرچم آن ذات کبريايي است. آياتي از قرآن کريم به ناگواري سوء عاقبت اشاره کرده و گرفتار شدن به آن را ناشي از گناه انسان بر ميشمارد. [3] بر اين اساس، گفته ميشود که توبه، موجب عاقبت به خيري است.
در قرآن شريف، با ذکر يک حکايت آموزنده، سرنوشت کسي که دچار فسق بعد از ايمان شده است بيان گرديده تا بندگان، نياز هميشگي به ارتباط با خداوند تعالي و نيز تلاش در جهت ريشهدار کردن ايمان خويش را احساس کنند:
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ[4]
و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت. آن گاه شيطان، او را دنبال كرد و از گمراهان شد.
حضرت ثامن الائمّه امام رضا «علیه السلام» در خصوص معناي اين آية شريفه ميفرمايند: اين آيه، دربارة مردي از بنياسرائيل به نام بَلعَم باعورا نازل شد. او از بزرگان قوم بود که اسم اعظم را ميدانست و با آن دعا ميكرد و مستجاب ميشد. پس از چندي او به سوي فرعون متمايل گشت. هنگامي كه فرعون بهدنبال حضرت موسي «علیه السلام» و يارانش رفت، به بلعم گفت: به درگاه خداوند دعا كن تا موسي و يارانش از ما دست بردارند. بلعم، سوار الاغ خود شد تا دنبال موسي برود. امّا الاغ از رفتن خودداري كرد، پس به زدن او پرداخت. خداوند الاغ را به سخن آورد و به بلعم گفت: واي بر تو، چرا مرا ميزني؟ آيا ميخواهي با تو بيايم تا پيامبر خدا و گروهي از مؤمنان را نفرين كني؟ بلعم پيوسته الاغ را زد تا آن را از پاي در آورد و اسم اعظم از زبانش افتاد. [5]
قصّة بلعم باعورا نکات عبرتانگيز ديگري نيز دارد که اکنون مورد بحث ما نيست، ولي آنچه بايد از اين حکايت آموزنده، ماية عبرت همگان شود، اين است که يک انسان مستجاب الدّعوه در اثر لغزش و ضعف ايمان، به جايي رسيد که پيامبر خدا را نفرين کرد و سرنوشت شومي براي خود فراهم آورد. حال اگر همين شخص توبه ميکرد و به سوي خداوند تعالي باز ميگشت، عاقبت به خير ميشد.
تاريخ نيز به روشني گواهي ميدهد که اگر کسي توبه کند و ضمن جبران گذشته، به اصلاح آينده بپردازد، آيندة روشن و درخشاني در انتظار او خواهد بود. به عنوان مثال، عليبنابيحمزه که از ياران امام صادق «علیه السلام» است، در روايتي چنين نقل ميکند:
دوستي داشتم كه از كاتبان دستگاه بنياميّه بود. روزي به واسطة من، از امام ششم تقاضاي ملاقات کرد و آن حضرت خواستة او را اجابت کردند. پس از ورود به محضر امام، سلام كرد و گفت: فدايت شوم، من در ديوان بنياميّه هستم و از اموال آنان به ثروت فرواني رسيدهام و در پرداخت حقوق واجب دارايي خود کوتاهي کردهام.
امام صادق «علیه السلام» فرمودند: اگر امثال شما بنياميّه را ياري نميکرديد، هرگز حقّ ما را سلب نميكردند. جوان گفت: فدايت شوم، آيا براي من راه نجاتي هست؟ فرمودند: اگر بگويم انجام ميدهي؟ گفت: آري انجام ميدهم. فرمودند: پس، آنچه از دستگاه بنياميّه به دست آوردهاي، رهاكن. هر مالي غصب کردهاي، به صاحبش برگردان و اگر صاحب مال را نميشناسي، از جانب او صدقه بده، من در پيشگاه خداي عزّوجل، بهشت را براي تو تضمين ميكنم.
آن جوان پس از سكوتي طولاني گفت: فدايت شوم، آنچه فرمودي انجام ميدهم. سپس، مطابق آنچه عهد کرده بود، عمل کرد؛ يعني از همة اموال خود و حتّي از لباسهايي که به تن داشت، دست شست، تا جايي که من براي اينکه عريان نباشد، برايش لباس خريدم. چند ماهي نگذشت كه مريض شد. روزي به عيادت او رفتم و مشاهده کردم كه در حال احتضار است. چشمانش را گشود و به من گفت: سوگند به خدا كه مولاي تو، به وعدۀ خود وفا كرد. اين جمله را گفت و از دنيا رفت. آنگاه به حضور امام صادق «علیه السلام» رسيدم. آن حضرت چون به من نظر كرد، فرمود: اي علي، سوگند به خدا، ما به وعدهاي كه به دوست تو داديم، وفا كرديم. [6]
شبيه اين واقعه براي همسايۀ ابيبصير، که او هم از ياران نزديک امام صادق «علیه السلام» بوده، اتفاق افتاده است. [7]
-----------------------------------------
پي نوشت ها
1- فرقان / 70
2- الكافي، ج 2، ص 418
3- روم /10؛ يونس / 39؛ نحل / 112
4- اعراف / 175
5- تفسيرالقمي، ج 1، ص 248
6- الكافي، ج 5، ص 106
7- ر.ک: الكافي، ج 1، ص 474