موضوع درس: اخلاق
شماره درس: 3
تاريخ درس: ۱۳۷۴/۱۰/۱۳
متن درس:
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرحلى صدرى و يسّرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
قبل از آنكه وارد بحث روز چهارشنبه بشويم يعنى بحث اخلاقىمان. همين الان دوتا نامه آمده است و لازم است من تذكرى در رابطه با اين دوتا نامه بدهم. نامه اوّل نوشتند كه ما اگر حرف بزنيم بعد از درس به ما اعتراض مىشود و اين ناراحت كننده است در حالى كه خود من بارها گفتهام كه درس نمىشود روضه باشد بايد در درس حرف زد. من به فضلاى جلسه شفاها، به طور كلى، روزهاى اوّل مىگفتم كه تقاضا دارم حرف بزنيد و من افتخار مىكنم در وقتى كه يك كسى بتواند مرا از رأىام برگرداند يا يك حرف تازهاى كه از آن حرفاستفاده كنيم. بنابراين تقاضا دارم از همهتان حرف بزنيد. حرفِ خوب بزنيد. حرف با مطالعه بزنيد و بالاخره بايد تو درس حرف زد و بعد كسى اعتراض بكند كه چرا حرف زدى؟ اين مسلّم غلط است و اين قاعده اجتهاد در مقابل نصّ است و اجتهاد در مقابل نص چيز غلطى است مسلم. اين نامه اوّل.
در نامه دوّم برخى از فضلا حرفهاى خوبى زدهاند، راجع به حوزه. مثلاً اينكه فرمودند نمايشگاه مىخواهيم. نمايشگاه كتاب. فرمودهاند برخى كه كتاب داريم و مىخواهيم اين كتابها را چاپ بكنيم و من بيشتر به حوزه برسم و امثال اينها. كه اين نامه پر محتوايى هم هست. مثلاً لازم است لُجنههاى تحقيق و تأليف و ترجمه تشكيل گردد. ـ خيلى حرف عالى است. ـ و من يكى از آمال و آرزوهايم هميشه همين بوده است و اين بايد در حوزه اصفهان إنشاءاللّه تشكيل بشود مخصوصا اين رشته تخصصى فقه و اصول، رشتههاى تخصصى و من جمله رشته تخصصى فقه و اصول، كه يك افرادى امتحان بشوند، يك افراد با استعدادى، از استعدادهاى اينها استفاده بشود و از نظر اقتصادى تأمين بشوند و اينها اقلاً در شبانهروز 8ـ7 ساعت در فقه و اصول كار بكنند. اين كار لازم است. اين كار واجب است. حتما انشاءاللّه اين كار را بايد بكنيد ولى معلوم است من تنها كه نمىتوانم. كمك مىخواهم. كمكم هم فقط شما بايد باشيد. كسى ديگر نمىشود. شما بايد كمك كنيد. كمك فكرى كنيد كمك كارى كنيد و مابقىاش را يقين داريم پروردگار عالم حل مىكند يعنى وقتى من و شما براى امام زمان(عج) وارد صحنه شديم قطعا امام زمان(عج) هم كمك الهامى مىكند و هم كمك مادّى. از آن نظرها من هيچ ترس و واهمه ندارم و مىدانم حل ميشود، عالى هم حل مىشود. فقط اين است كه بايد شما بيائيد تو صحنه و مخصوصا فضلا. كمر را ببندند و اينكه بخواهند كارهايشان را انجام بدهند گاهى هم يك سرى به ما بزنند اين معلوم است كه نمىشود. يك ماه است مرتب آقايان مىگويند ما روز اوّل گفتيم استقلال حوزه. خوب اوّل استقلال حوزه، وضع نظام وظيفه است كه بايد براى استقلال حوزه اصفهان درست بشود. خوب هنوز پا ممبر مىگفتم كه ما وارد اين بحث اوليه هم نشديم چه برسد لُجنهها تشكيل دادن، رشتههاى تخصصى تشكيل دادن، و اينها هيچ كدام تقصير من نيست. من آن اندازه كه بلد بودم ياد شما بدهم روزى كه آمدم فردايش آمدم خدمت شما براى درس گفتن و من طلبه هستم. شما هم طلبه
هستيد و اين يكى از افتخارهاى بزرگ ماست و اين طلبگى بايد در حوزه زنده شود. زنده است بايد زندهتر شود بايد حفظ شود و اين طلبگى آنچه مىطلبد بايد من و شما صد درصد روى آن كار بكنيم. اميدوارم كه آنچه شما مىخواهيد امام زمان(عج) بدست شما عزيزان إنشاءاللّه در اين حوزه پياده كند بله. دعا هم مىخواهد. تقاضا دارم از همهتان دعا كنيد. تقاضا دارم از همهتان كمك فكرى كنيد. تقاضا دارم از آن افرادى كه مىتوانند وارد بشوند و اين حرفها را جامه عمل بپوشانند بيايند جلو ولو اينكه كار هم داشته باشند كارها را هم بگذارند كنار. اين كار الآن اهمّ امور است. واجبترين تمام كارها الآن اين كار است. كه آنچه اين طلبهها، فضلا لازم دارند به اندازه قدرتمان، به اندازه امكانمان بتوانيم به آن جامه عمل بپوشانيم. امّا معلوم است مشكل است. ولى ديروز مىگفتم نمىتوانم، نمىشود، نمىدانم در قاموس انسانها مخصوصا در قاموس طلبه راه ندارند. اگر بخواهيم داير مدار اراده ماست. اگر بخواهيم هم مىشود هم مىتوانيم هم مىدانيم و جامه عمل مىپوشانيم. انشاءاللّه
بحث ما درباره اهميت به تهذيب نفس بود اين كار مشكل. اين كارى كه شبانهروز انسان بايد برايش مبارزه كند كار كند. اين كارى كه بعضى قائل شدند اصلاً ممكن نيست انسان بتواند درخت رذالت را از دل بركند و بالاخره تهذيبِ نفس مبارزه با صفات رذيله كه پيغمبراكرم(ص) فرموده جهاد اكبر است اين از اوجب واجبات است. عقل ما هم مىگويد از اوجب واجبات است. اگر هم سورهوالشمس را داريم آن هم ارشادِ به عقل است. از همين جهت هم كذبت ثمودُ بتقوهآ (الشمس ـ آيه 11) بعد يازده تا قسم با سه چهار تا تأكيد اين قصّه به ما مىگويد اگر من بعد از يازده تا قسم و سه چهار تا تأكيد گفتم قدافلح من زكَّيها و قدخاب من دسّيها (الشمس آيه 9 و 10) عقل تو مستقلاً رويش حكم دارد. عقل يك حسود، عقل يك متكبّر اگر بكار بيفتد اگر حجاب نداشته باشد درك مىكند كه حسادت بد است. تكبّر بد است. منيّت و خوديّت و خودمحورى بد است. مستقلاً درك مىكند. ديگر احتياج هم ندارد در كبرىاش، در صغرىاش، در اين استقلالش به كسى، به چيزى، حتى شارع و اگر هم شارع مقدس مىفرمايد بد است اين ارشادِ به سوى عقل است.
قرآن شريف در چند جا مىفرمايد كه اصلاً بعثت پيغمبراكرم(ص)، نزول قرآن براى تهذيب نفس است. من جمله در سوره جمعه. «هو الذى بعث فى الامين رسولاً منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه.»
پيغمبر آمده، قرآن آمده يعنى پيغمبر با معجزه آمده، براى چى؟ يزكّيهم براى تهذيب نفس. بله. تهذيب نفس متوقف بر علم است. بلكه هر سعادتى متوقف بر علم است چه سعادت معنوى چه سعادت سير و سلوكى، چه سعادت دنيوى مربوط به علم است. لذا چونكه پيغمبر(ص) و قرآن براى سعادتدارين است. خوب يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة، پرورش و آموزش. پيغمبربراى اين آمده است. كه مىدانيد اين آيات پرورش را مقدم انداخته بر آموزش. كه دنياى امروز مىگويد آموزش و پرورش. قرآن مىگويد پرورش و آموزش. در يك آيه ديگر هم مىفرمايد آموزش و پرورش. كه در آن آيه كه مىفرمايد آموزش و پرورش مىخواهد بفهماند كه خوب؛ پرورش، تهذيب نفس بدون علم آنهم ممكن نيست. انسان بخواهد خود را بسازد بدون علم. خوب نمىشود از همين جهت هم بعضىها مدعى هستند كه در تهذيب نفس استاد خصوصى مىخواهيم. حالا اين را من قائل نيستم كه استاد خصوصى مىخواهيم. اگر انسان خودش مطالعه داشته باشد نظير كافى شريف، مطالعه داشته باشد نظير قرآن شريف، و با اين عينك تهذيب نفس برود در روايات، برود در جلد دوّم اصول كافى. برود در قرآن و اگر شبهه هم پيدا كند از يك كسى كه صد درصد مورد اطمينان علم و عمل باشد شبهاتش را بپرسد همين مقدار بس است. استاد خصوصى خوب در زمان ما نه ممكن است و احتياجم نيست. بعضى اوقات هم ديديم كه استاد خصوصى خراب شده يعنى آمده آن شاگرده به نام استاد خصوصى، امّا يك حال انحرافى برايش پيدا شده. لذا من تقاضا دارم از همهتان اينكه دنبال استاد خصوصى و اينكه فلانى آيا استاد هست يا نه؟ و زير چتر او باشيم و زير گفتار او باشيم و اينها... نه. مخصوصا براى طلبه.
شما اگر شنيديد كه مرحوم قاضى بوده، مرحوم آخوند ملاحسينقلى بوده يا مرحوم شوشترى بوده، آنها يك وضع خاصى داشتند. يعنى مثلاً 15ـ10 نفر مىخواستند اين كار را بكنند و يك نفر مثل مرحوم قاضى را پيدا مىكردند و زير نظر او آنهم بعد از آنكه مهذب شده بودند سير و سلوك مىكردند. يك وضع استثنايى بوده است. ما بايد به روش اهلبيت(ع) با منش اهلبيت(ع) تهذيب نفس كنيم. خوب بهترين روشها بهترين منشها، كافى شريف است. بهترين روشها بهترين منشها جامع السعادة است. اين كتابهايى كه در اخلاق نوشته شده و صاحبش صد درصد مورد اطمينان است. با اين راه امّا مبارزه خودمان شما خيال نكنيد كه استاد خصوصى ـ او ـ مىتواند شما را مهذب كند ـ نه!! ـ. مبارزه خودتان، توجّه خودتان، قانون مراقبه و مشارطه و محاسبه خودتان بايد رويش كار بكنيد و اگر نه خوب شما اوّل كارى كه كردهايد پا گذاشتهايد روى قرآن شريف. براى اينكه قرآن شريف مىگويد من آمدهام براى تهذيب نفس كه در آيه ديگر مىدانيد كه منّت هم گذاشته و لقد منّ اللّه على المؤمنين إذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلو عليه آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمه (آلعمران آيه 164) خوب كجا قرآن منت مىگذارد؟ در بعثت رُسُل. امّا براى اينكه اين بعثت رسول براى تهذيب نفس است منت گذاشته است. اصلاً در آيه شريفه مىخوانيم كه همه انبياء، همه كتب، براى همين است. مىفرمايد و لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقومَ الناسُ بالقسط. خيلى آيه پر محتوايى است انصافا. يعنى ما انبياء فرستاديم. اين انبياء غالبا سه قوه بودند. هم قوه مقننه با آنها بود يعنى تقنين مىكردند. قانون مىآوردند و هم قوه مجريه با آنها بود در حالى كه تقنين مىكردند اجرا هم مال خودشان بود اجراء مىكردند و هم در مقابل دشمن ايستادگى مىكردند. آنجا كه جاى اين بود كه خارِ سر راه را بردارند برمىداشتند. كه مىفرمايد و لقد ارسلنا رسلنا بالبينات فرستاديم بالبينات هم آمدند. با معجزه آمدند و انزلنا معهم الكتاب و الميزان آن جمله بينات و انزلنا معهم الكتاب يعنى آمدند با قانون. بدون قانون نه. آمدند با قانون، ميزان، آمدند با قضاوت و انزلنا معهم الحديد با اينها شمشير هم بود. البته شمشير براى اينكه خار سر راه برداشته بشود براى اينكه غده سرطانى از جامعه برود و الّا آنها جنگ با كسى ندارند. پيغمبر با كسى جنگ ندارد اگر جنگ داشت براى اينكه خار سر راه برداشته بشود بتواند جلو برود. حالا براى چى؟ يعنى اين همه پيامبر، 124 هزار پيامبر آن هم پيامبرِ اين جور اسلحهدار؛ هم قوه مقننه باشد، هم قوه مجريه باشد و هم قوه قضائيه. براى چى؟ ليقوم الناس بالقسط. براى اينكه مردم خود به خود ـ نمىگويد براى اقامه قسط ـ ليقوم الناس، الناس فاعل يقوم است. براى اينكه مردم خود به خود عدالت اجتماعى در ميانشان باشد. خوب عدالت اجتماعى كى مىتواند در ميان مردم باشد؟ ملّتى كه پولپرست باشد مىشود ليقوم الناس بالقسط؟ نه. مردم رياستطلب مىشود ليقوم الناس بالقسط؟ در جامعه قسط باشد، عدالت اجتماعى باشد؟ نه مردم خودمحور،مردمى كه نفسيت بر آنها حكومت دارد، مردم مستبد، مىشود در اين مردم عدالت اجتماعى باشد؟ نه مردمى كه بخل بر آنها حكومت دارد. مردمى كه بجاى ديگرگرايى، خودگرايى دارند. مىشود عدالت اجتماعى در اينها باشد يعنى ايثار، گذشت، فداكارى؟ بلكه اين مردم كه اين جور باشند يعنى بخل، خودمحورى، خودگرايى، رياستطلبى، پول پرستى، نفسيّت بر اين مردم حكمفرما باشد بجاى عدالت اجتماعى ظلم اجتماعى سرتاسر را مىگيرد. دنياى روز چه دنياى استكبار، چه غير دنياى استكبار اينها همه همه عدالت اجتماعى ندارند. چرا ندارند براى اينكه مىبينيم خودمحورى در ميان آنها هست. خودگرايى در ميان آنها هست. بجاى قانون مساوات كه بايد بر اينها حكم كند، بجاى اينكه قانون مساوات در قانون بر اينها حكم بكند چه بخلها، چه خودگرايىها، چه نفسيّتها بر اينها حكمفرماست. خوب اين آيه مهمتر از آن آيه تكرارى در قرآن است. كه هو الذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه. آن آيه براى اهميت اخلاق خيلى خوب است. خيلى بالاست امّا بالاتر، اين آيه است. كه همه پيامبرها با ابزارهايشان همه پيامبرها با كتابها و قانونشان با عدالت و قوه قضائيهشان، با قضاوتشان، همه پيامبرها با شمشيرهايشان، اينها ليقوم الناس بالقسط، براى تهذيب نفس. آمدند براى تهذيب نفس. آمدند براى اينكه مردم آدم بشوند. آمدند وقتى آدم شد عدالت اجتماعى در او حكمفرماست وقتى آدم نباشد عدالت اجتماعى نيست.
همه مخصوصا ما طلبهها به اين گونه آيات كه مروج اين گونه آيات هستيم لباس ما، ژست ما، هيكل ما مىگويد مروج؛ مروج اسلام. يك جملهاى نقل مىكنند از مرحوم شيخ انصارى(ره) اين مجسمه تقوى. مىگويند كه در بازار بغداد مىرفت يك نصرانى بازارى مغازهدار، جاذبه مرحوم شيخ او را گرفت و اين مسلمان شد شيعه شد و شيعه خوبى هم شد. كمكم مثل اينكه به زودى حالت الهام پيدا كرد. خوب شما مىدانيد بعضى اوقات اگر راستى انسان وارد ميدان بشود مىتواند راه صد ساله را به چند روز بپيمايد. اگر راستى پروردگار عالم دستش را بگيرد و به كشش خدا بالا برود البته واسطه فيض ولايت، با كشش خدا بواسطه اهلبيت بالا برود. خوب معلوم است كشش خدا از هر برقى سرعتش بيشتر است. ممكن است يك آن حرّ بن يزيد رياحى درست بكند حر بن يزيد رياحى قبل روز عاشورا خيلى رذل بود گناه هم خيلى بزرگ. شايد گناهى بزرگتر از گناه حر تا آن زمان واقع نشده بود. گناه خيلى بزرگ بود امّا به يك توبه يعنى آمدن تو راه، آمدنِ تو راه، منزل اوّل توبه است ديگر، با يك يقظه، لرزيدن بدن، با اين پروردگار عالم دستش را گرفت. ولو شئنا لرفعنا (اعراف ـ آيه 176) آن هم خدا بگويد ولو شئنا لرفعنا. خوب اين حرّ بن يزيد رياحى شد. نظيرش هم كه مىدانيد زياد است ـ مىشود. انسان بيفتد تو راه پروردگار عالم دستش را مىگيرد لذا اين نصرانى مثل اينكه پروردگار عالم بواسطه ولايت دستش را گرفت. اينجا مرادم هست. يك روزى با رفيقش با همسايه مغازهاىاش صحبت مىكرد مىگفت كه اين حجتالاسلام كه در ميان اهل علم است اين يعنى چه؟ خوب آن شيعه همانجور كه مشهور بود معنا كرد گفت حجتالاسلام به كسى مىگويند كه علم خوانده باشد علمش بالا باشد. آنوقتها آيتاللّه خيلى كم داشتيم يا نداشتيم مثلاً به مرحوم آخوند من خيلى جاها ديدم كه حجتالاسلام اطلاق شده حجتالاسلام آشيخ محمدكاظم خراسانى. به مرحوم سيّد حجتالاسلام اطلاق شده. آنوقتها حجتالاسلام خيلى بالا بود ثقهالاسلام خيلى بالا بود. اين آقا همين جور معنا كرد. گفت خوب كسى كه مجتهد باشد رئيس باشد به اين مىگويند حجتالاسلام. مرجع باشد. اين نصرانى گفت اشتباه مىكنى. حجتالاسلام آن است كه هيكلش برهان براى اسلام باشد. هيكلش جاذبه داشته باشد. بكشاند. روشش، منشش به عمل كونو دعاة الى اللّه بغير السنتكم و كونو لنا زينا و تكونو علينا شينا.
راستى ما طلبهها خوب بايد چنين باشيم ديگر. يعنى بايد روش ما، منش ما هيكل ما، نماز شبهاى ما جاذبه بدهد به ما و جاذبه ما رابطه ما با خدا و حكومت داشتن ما بر دلها. ان الذين امنو و عملو الصالحات سيجعل لهم الرحمن وُدّا. (مريم ـ آيه 96) ما طلبهها كه به زور نمىتوانيم كار كنيم. ما طلبهها وقتى مىتوانيم كار كنيم كه حكومت بر دلها داشته باشيم. دل مردم دست ما باشد و الا اگر ظاهر مردم دست ما باشد چه فايده. ما نمىتوانيم بسازيم به زور كه نمىشود بسازيم. لااكراه فى الدّين. بايد اوّل حكومت پيدا كنيم بر دلها. ثمّ حرفمان نفوذ دارد حسابى. آنوقت مىتوانيم بسازيم و قرآن مىگويد اگر مىخواهى حكومت بر دلها پيدا كنى بايد متّقى باشى. تقوى نه فقط از نظر تقيّد به ظواهر شرع آنكه معلوم است چكش ماست. يعنى همه ما اگر بخواهيم راستى طلبه باشيم بايد عادل باشيم. خوب نمىشود كه يك طلبه عادل نباشد. نمىشود يك نويسنده قلم نداشته باشد. ما طلبهها خوب اگر بخواهيم امام جماعت باشيم بايد عادل باشيم. اين يك كار خيلى خصوصى است كه تو خانهمان خانممان به ما اقتدا بكند. اگر بخواهيم قاضى باشيم بايد عادل باشيم. اگر بخواهيم مرجع باشيم بايد عادل باشيم مثلاً يك مرجع، مرجع تقليد اگر يك گناه كبيره عمدى بكند اين ديگر لازم نيست از مرجعيت سلب بشود خود به خود از مرجعيت مىافتد. ديگر اين نمىتواند سهم امام بگيرد. طلبهها العياذباللّه اگر هم عادل نباشند خوب مىتوانند سهم امام بگيرند. از مرجع تقليد مىتواند سهم امام بگيرد. طلبه باشد كار بكند براى اسلام. يعنى راستى محصل باشد خوب سهم امام مانعى ندارد. امّا مرجع تقليد كه مىخواهد بگيرد اين بايد عادل باشد. خوب اگر عادل نباشد نمىتواند سهم امام بگيرد. يا العياذباللّه در ماه يك صراف حسابى شده، آن مرد بزرگ آن مردى كه مجسمه تقوى بود، مجسمه تهذّب بود استاد بزرگوار ما مرحوم آيتاللّه العظمى آقاى بروجردى. ايشان بعضى اوقات مىگفتند كه ديگر روى ممبر هم بعضى اوقات مىگفتند. مىگفتند در آخر عمر صراف شدهام. مىگفتند براى اينكه من اين سهم امام را يك شاهىاش را نه من و نه اولادم استفاده نمىكنيم و من اين سهم امام را مىگيرم و از اين دست مىگيرم مىدهم به آن دست. نظير صرافها. بعد مىفرمودند من از صراف هم بدتر شدم. براى اينكه ممكن است يك مرجع در آخر كار بدتر از يك صراف بشود. خدا لعنت كند آنكه گفته بود به مرحوم آيتاللّه العظمى آقانجفى اصفهانى [آقانجفى اصفهانى خيلى خدمت كرده است به عالم روحانيت، به اين اصفهان و عالم اسلام و در مقابلش ظالمهايى بودند. در مقابلش خار سر راهها بودند و ايشان با علمشان، با كياستشان، با سياستشان...] مرادم اين است كه يك كسى به ايشان گفته بود كه آقا ما خيلى بهتر از شما هستيم از شما طلبهها. براى اينكه ما در جوانىمان هر عيش و نوشى مىخواهيم مىكنيم هر بدى مىخواهيم مىكنيم. امّا در آخر كار متنبه مىشويم و مىرويم يك جا مجاور مىشويم. مجاور هم نشويم بالاخره گوشه خانه رابطه با خدا، خدا توبهمان را قبول مىكند. بهشتى مىشويم. امّا شما طلبهها. عمرتان، جوانىتان، تو اين حجرههاى نمناك، با اين نخورىها، با اين كمبودها، مىسازيد تا مىشود آخر كار، مىرسى به رياست. وقتى رسيدى به رياست و پول، اوّلِ رياستطلبى و پولپرستى است. خوب خدا لعنت كند او را با اين گفتنش دروغ گفته. امّا راستى يك مرجع تقليد در آخر كار رياستطلب بشود، پولپرست بشود، خوب ديگر اين نمىتواند سهم امام بگيرد. چون شرطش عدالت است. حالا مردم ندانند سهم امام به اين بدهند مردم برى الذمهاند. خوشا به حال مردم. مردم ندانند اين فاسق است تقليدشان درست است. خوشا به حال مردم. بهشت هم مىروند. همانها كه در روايت داريم برخى از علما ـ پناه بر خدا ـ در روز قيامت حسرتشان بالاترينِ همه همه. براى اينكه نگاه مىكنند مىبينند كه فوج فوج مردم دارند بهشت مىروند از اثر اين و به اين مىگويند صبر كن. حسرتهايت را بكش. بعد از آن هم به رو به آتش جهنماش مىاندازند. نمىشود كه ما طلبهها عادل نباشيم. نمىشود آقا. رهبر بخواهد بشود بايد عادل باشد. با يك گناه؛ خود به خود از رهبريت مىافتد. لازم نيست كسى او را خلعش بكند. مرجع تقليد با يك گناه؛ خود به خود از مرجعيت مىافتد. كار اجتماعى يعنى كسى بخواهد يك كار اجتماعى كه مربوط به بيتالمال مسلمانهاست داشته باشد بايد عادل باشد. نمىشود كه غيرعادل را شارع مقدس تسلط بدهد بر بيتالمال خودش. بر بيتالمال مسلمانها. لذا براى ما طلبهها نظير قلم براى نويسنده عدالت اين جورى است. امّا اين توقع نيست از ما طلبهها. آنكه توقع هست آن است كه آن ارمنى گفته است. حكومت ما بر دل، محبّت ما از طرف پروردگار عالم ريخته شده در دلها، اين را ما مىخواهيم و اين با يك نفرى كه حسود است، نمىتواند رفيقش را ببيند، نمىتواند مردم را ببيند، يك كسى كه متكبّر است نمىتواند زيردستش را ببيند، خودمحور است هيچ كس را قبول ندارد جز خودش. العياذباللّه پولپرست است رياستطلب است. بدبين به همه است حتى به زنش. خوب معلوم است اين آقا نمىتواند به جايى برسد. نمىتواند. اين آيه را بخوان ببين چطور نمىتواند. انا جعلنا فى اعناقهم اغلالاً فهى الى الاذقان فهم مقمحون و جعلنا من بين ايديهم سدّا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لايُبصرون (سوره يس آيات 8 و 9) چه دو آيه خوبى. تشبيه معقول به محسوس كرده. قرآن از اين كارها خيلى مىكند. تشبيه معقول به محسوس. يك كسى يك غُل به گردنش. بواسطه اين غُل دستها بسته شده، پاها بسته شده تمام بدن بسته شده. خوب اين غل ديگر مىگذارد اين حركت بكند؟ نه. به قول قرآن نه نمىگذارد حركت كند بلكه نمىگذارد سرش را هم بالا كند. اين غل روى گردنش، سرش را پايين كرده، نمىگذارد.
يك كسى كه از نظر وسيله خيلى عالى، از نظر خودش از نظر وسيله، خيلى عالى در جاده اسفالته هم هست امّا در جلو و عقبش دوتا سد است. دوتا خاكريز، دوتا گودال، اين ماشين مىتواند حركت كند. هرچه اين راننده عامل، هرچه ماشين عالى، نمىشود. يك كسى در چشمهايش بسته باشد و خيلى از نظر رانندگى بالا باشد، از نظر اتومبيل هم بالاست امّا در چشمها بسته است. خوب مىتواند حركت كند؟ ـ نه ـ قرآن مىگويد صفت رذيله چنين است. اگر العياذباللّه يك صفت رذيلهاى مثل غل روى گردن روح باشد روى انسان باشد نمىشود ديگر. نمىشود هرچه پروردگار عالم بخواهد بالايش بكشد نمىشود. «ولو شئنا لرفعنا و لكنه اخلد الى الارض» اين ميخكوب تو زمين شده به صفات رذيله. خوب نمىشود. بايد اوّل اين را رفعش كنى. اين را شُلَش كنى. اين ميخ حسادت را. اين ميخ خودبينى را. خودمحورى را. ميخ استبداد را، ميخ رياستطلبى و پولپرستى را، اين را بايد شُل كرد. اين غل را بايد برداشت. بايد سد راه را صاف كرد. بايد در چشم را باز كرد و الا اگر انسان محبت به خودش، كورش كند محبت به رياستش، محبت به چهارتا اصطلاحش، اين اصطلاحاتى كه ما داريم حالا اين اصطلاحات كدام مطابق با واقع است؟ چى است؟ اين حرفهايى كه حالا من به شما مىزنم مطابق با واقع است؟ خوب اينها حجت است براى من و براى كسى كه مىپسندد. چه چيز مطابق با واقع است؟ نمىدانم. كم پيدا مىشود. مرحوم شيخ الرئيس اين از نوابغ بزرگ بوده، خيلى بالا كه در شفا ايشان مىگويند من در هر علمى كه وارد مىشدم سه چهار روز شاگردى مىكردم بعد استاد مىشد شاگرد. شاگرد مىشد استاد. مثال مىزنند مىگويند من جمله علم هندسه اين جور بود. سه چهار روز كه من شاگردى كردم بعد استادم شد شاگرد من شدم استاد. مىفرمايد امّا در علم الهى يعنى فلسفه وقتى وارد مىشدم بعضى اوقات چهل مرتبه مطالعه مىكردم. امّا باز هم مسأله برايم حل نمىشد. بعد خود شيخ الرئيس در شفا مىگويند متوسل مىشدم به عالم ملكوت. شبهه برايم حل مىشد. كه آن مُحَشى، ملاسليمان است. كه از شاگردان از خواص مرحوم شيخ الرئيس بود. مىگويد بعضى اوقات مىديدم نصف شب به آن طرف پا مىشود مىرود تو مسجد. يك مسجدى بود پهلوى منزل. آنجا نماز مىخواند بعد نماز دعا مىكند تا اينكه شبهه علمى برايش حل بشود. خوب اين شيخ الرئيس. آن نبوغش اين هم توسّلش. در صدرالمتألهين كه آمده چهل تا اشكال مبنايى به اين آقا دارد. صدرالمتألهين با آن نبوغش. جدا صدرالمتألهين يك افتخارى است براى عالم تشيع. امّا مرحوم حاجى سبزوارى از شاگردانش است. خوب آمده چندتا اشكال مبنايى به صدرالمتألهين دارد؟ اين اصطلاحات فلسفى، اصطلاحات فقهى، اصطلاحات اصولى، اصطلاحات تفسيرى، همه علوم اينها بايد باشد. تنور بايد گرم باشد بايد به علم برويم جلو امّا حالا اين علم ما را گولمان بزند. غرور علمى. پدر درمىآورد. نبايد با اين اصطلاحات مغرور شويم. حجت است شكى نيست. با همينها بايد رساله نوشت. با همينها مردم بايد بهشت بروند. با همينها خودمان بايد مقيد به ظواهر شرع بشويم و كمكم هم به مقام عنداللهى برسيم. امّا غرور پيدا كردن به اينها كه «كسراب بِقيعَة يَحْسَبه الظّمأَن مآء» (النور ـ آيه 39) آن چه براى ما مهمّ است: «ان الذين امنوا و عملو الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا.» (مريم آيه 96) اين مهم است. با اين اصطلاحات، با رابطه با خدا، حكومت بر دلها، بسازيم يك نفر را. من احياها فكانما احيا الناس جميعا. يعنى ارمنى بگويد آقا حجتالاسلام است. چرا؟ هيكلش برهان براى اسلام است. خوشا به حال كسى كه هيكلش برهان براى اسلام باشد. خوشا به حال آن كسى كه بواسطه تقوايش، بواسطه تهذّبش، حكومت بر دلها دارد و مىتواند بواسطه حكومت بر دلها بسازد، نه يك نفر را، هزار هزار نفر را كه هر كدام را بسازد مثل اينكه جهان را زنده كرده باشد. اميدوارم كه به حقّ آن افرادى كه تهذب صد درصد داشتند پروردگار عالم توفيق اين تهذيب نفس را، تهذيبِ علمِ با عمل را و توفيق اينكه ما تقيّد به ظواهر شرع پيدا كنيم بواسطه ملكه، به همه ما عنايت كند. انشاءاللّه.
و السلام عليكم و رحمهاللّه و بركاته